eitaa logo
🌷سی‌ روز سی‌ شهید ۱۴🌷
3هزار دنبال‌کننده
588 عکس
127 ویدیو
2 فایل
برای چهاردهمین سال متوالیِ که هرروز از 🌙ماه رمضان رو با یاد یک شهید سپری می‌کنیم و ثواب هر عمل مستحبی که انجام می‌دیم به روح آن شهید هدیه می‌کنیم. 📽️🎭کلیپ جذاب روزانه ما رو از دست نده. سایتمون👇🏻 http://emamzadeganeshgh.ir ارتباط با ادمین 👇🏻 @Rzvndk
مشاهده در ایتا
دانلود
☀️ پس از انقلاب به بسیج ملحق شد. آن زمان بحبوحه‌ی تسخیر لانه‌ی جاسوسی بود و جوانان به سه گروه تقسیم شده بودند؛ اولین جوانان طالب دنیا و دومین جوانان بسیجی و سومین گروه منافقان. ولی به لطف خداوند و اهل‌بیت علیهم‌السلام و نیز خانواده و مربیان دلسوز، سعید از این بحران، سربلند و پیروز بیرون آمد. وقتی شرایط جبهه پیش آمد سعید مشغول تدریس و درس خواندن بود ولی با این حال بسیار اشتیاق به جبهه رفتن داشت. 🌷 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
☀️ برادر شهید می‌گوید:🎤 سال ۶۵ بود. من تازه از منطقه جنگی برگشته بودم. به خانه رفتم. سر سفره ناهار اخوی گفت: «می‌خواهم به جبهه بیایم!» من گفتم: «شما معلم زبان هستی و همین جا باید خدمت کنی؛ من جای تو می‌روم و جبران می‌کنم.» ولی اصلا زیر بار نرفت. دیدم قبول نمی‌کند؛ گفتم: «به من ربطی ندارد. خودت می‌دانی و بابا.» من بسیار تلاش کردم تا منصرفش کنم ولی اصلا به حرف من گوش نمی‌کرد و بسیار مشتاق رفتن به جبهه بود. 🌷 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
☀️ مابین عملیات کربلای ۴ و ۵ بود. رضا برادر سعید به جبهه‌ی جنوب رفته بود. وقتی متوجه شد که سپاه محمد‌رسول الله(ص) در حال اعزام به جبهه است مطمئن شد که سعید هم همراه آنهاست؛ چون از قبل به منزل زنگ زده بود و مادر پشت تلفن با گریه گفته بود که سعید دارد می‌آید و مواظبش باش! رضا هرطور شده بود پیداش کرد. تمام تلاش خود را کرد تا سعید را به مجتمع رزمندگان پادگان ببرد ولی اصلا سعید زیر بار نمی‌رفت و می‌گفت: «به پدر و مادر قول دادم که بیایم و مواظب تو باشم!» نهایتا به معاونت گردان مراجعه کردند و ایشان قبول کرد که سعید در عملیات کربلای ۵ شرکت کند و مسئول حمل مجروحان باشد. 🌷 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
☀️ در مرحله‌ی اول عملیات کربلای ۵، سعید در کنار برادرش بود. او و دوست صمیمی‌اش عبدالله مجروحین را به عقب می‌بردند. اما یک روز که به عقب برمی‌گشتند یکی از تانک‌های عراقی به ماشین حمل مهمات شلیک کرد و باعث انفجار آن شد. عبدالله همانجا در دم شهید شد و سعید هم از پشت آتش گرفت. او فورا خودش را به رودخانه انداخت و آتش را خاموش کرد اما دچار سوختگی شدیدی شد. به هر طریقی بود مجروحین را به عقب برگرداند؛ اما باز به خط برگشت و به نبرد در برابر باطل ادامه داد. در مرحله‌ی دوم عملیات کربلای ۵ شرایط به جنگ تن‌به‌تن رسیده بود و جدال با نیروهای عراقی شدت می‌یافت. در همین حین یک نارنجک منفجر شد و تمام ترکش‌های آن به سمت چپ بدن سعید اصابت کرد. سعید روی زمین نشست و سرش را گرفت. هنوز جان در بدنش بود و نفس‌نفس می‌زد و توانایی صحبت کردن داشت. همراهانش می‌خواستند او را به عقب برگردانند ولی او شدیداً مخالفت کرد و گفت که شما عملیات را ادامه بدهید. ولی افسوس؛ بعد از اینکه عملیات تمام شد دیگر سعید به فیض شهادت رسیده بود... عاش سعیداً و مات سعیداً 🌷 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
☀️ گزیده‌ای از وصیتنامه معلم شهید «سعید غلامی مرحقی» 📝 "...وَٱلَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ فَلَن يُضِلَّ أَعۡمَٰلَهُمۡ" "...و آنانکه در راه خدا کشته شدند، پس هرگز اعمالشان تباه نخواهد شد." سوره محمد-آیه۴ این آیه همان آیه‌ای است که بر روی اعلامیه برادر عزیز، شهید محمدرضا غلامی (یکی از دوستان سعید) بود. واقعاً این آیه در زندگی پرده‌های زیادی را از روی چشمانم گشود و حقایق را برایم باز کرد. تا آنجا که وقتی دیدم دوستان عزیزم هر یک به مرور زمان پرپر می‌شوند و باز مشاهده نمودم که خون این عزیزان سبب شد که دیگران از خواب جهل برخاستند و راه این لاله‌های پرپر شده را ادامه دادند پس والله که هرگز اعمال این شهیدان تباه نخواهد شد. خدایا! پروردگارا! بارالها! چگونه شکر این همه نعمت‌های تو را بجا آورم یا اگر تمام عمر تو را ستایش کنم، می‌توانم حتی ذره‌ای از محبت‌هایی که تو در حق من کرده‌ای، بجا آورم؟! هرگز، هرگز که چنین نخواهد شد. خدایا تو، به من خوبی کردی اما من در حق خودم ستم کردم. ‏(ظَلَمْتُ نَفْسِي) پروردگارا گناهانم بسیار است اما تو هرگز آبرویم را نبردی هیچ، بلکه چنان آبروئی در مقابل مردم به من دادی که هرگز خود را در آن اندازه تصور و احساس نکردم. معبود من! عزیز من! شرمسارم که هیچ‌وقت نتوانستم حق بندگی خود را در مقابل تو، ادا کنم. مرا ببخش و عفو کن. خدایا همه خانواده‌های شهدا را که نور چشم این ملت هستند، از من راضی بگردان. پدر و مادر عزیزم! شاید باورتان نشود که هر چه فکر می‌کنم چه برایتان بنویسم به ذهنم نمی‌رسد و به خود می‌گویم آیا با چند سطر نوشتن می‌توانم جبران زحمات شما عزیزان را بکنم؟! به هیچ وجه! اما چه کنم که باید گفت. پدر جان و مادر جان! هر دوی شما در زندگی، رنج‌های فراوان کشیدید و با امکانات بسیار کم، فرزندانتان را بزرگ کردید و تحویل جامعه دادید. می‌دانم که از فراق من ناراحت خواهید شد اما این را بدانید که روح من اگر خدا بخواهد همیشه با شما خواهد بود و شما هم بعد از چند سال، دیگر از لباس ظاهر خود(جسم) بیرون خواهید رفت و به آن دنیا خواهید آمد و آنجاست که اگر خداوند بخواهد شفاعت شما را خواهم کرد. خواهران عزیزم! امیدوارم که با اخلاق اسلامی خود، سرمشق دیگران باشید و همچون زینب(سلام‌الله علیها) در صحن انقلاب باشید. شاگردان عزیزم! امیدوارم که راهم را ادامه دهید و هرگز نگذارید اسلحه من به زمین افتد. سعی کنید یا درس بخوانید تا در آینده، کارهای مملکتی را عهده‌دار شوید و یا به جبهه بیائید تا به فرمان خدا و امام لبیک گفته باشید. به شما عزیزان وصیت می‌کنم که همیشه در خط امام باشید و امام را تنها نگذارید. خداوند یاور شما باشد. "و من الله التوفیق" خدایا، خدایا، رهبر ما را نگهدار📝 🌷 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای مطالعه بیشتر در مورد این شهید به وبلاگ امامزادگان عشق (شهید سعید غلامی) مراجعه بفرمائید👇 https://b2n.ir/t68535
26.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥معرفی پویش سی‌روز سی‌شهید 📺امروز خبر ساعت ۱۴ شبکه ۱ سیما 🆔 http://www.telewebion.ir/episode/0x62a9608 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
ای لاله‌ی خونین که نورانی سرشتی از آیه‌های حق برای ما نوشتی گفتی سلاحم بر زمین هرگز نماند لبیک می‌گوییم ای مردِ بهشتی ✍🏻زهرا دشتیار ☀️ 🌷 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷🌹 نام و نام خانوادگی شهید: محمدعلی رخشانی تولد: ۱۳۷۴/۸/۷، زابل. شهادت: ۱۴۰۰/۵/۱، منطقه چاه‌کمال، شهرستان خاش، استان سیستان و بلوچستان. گلزار شهید: گلزار شهدای زاهدان. 🏴🕯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🌹🎥 📚 رفیق شفیق من بی‌خوابی زده بود به سرم. گوشی به دست در فضای مجازی می‌چرخیدم. همان موقع پیام محمدعلی افتاد بالای صفحه‌ی گوشی: «سلام! می‌بینم که بیداری!» تعجب کردم. ساعت نزدیک ۳ صبح بود. انگار که کنارم باشد لبخندی زدم و در جوابش نوشتم: «سلام رفیق شفیقم. خوبی؟! خوش می‌گذره؟!» - شکر، شما خوبی؟ دیدم آنلاینی گفتم یه حالی ازت بپرسم. - بابا بامعرفت! تو خوب باشی منم خوبم. چه خبر؟! کجایی؟ اومدی مرخصی یا هنوز سرکاری؟! - اومدم. جات خالی تو حیاط نشستم منتظر اذان صبح... تعجبم بیشتر شد: «خیره! حالا چرا تو حیاط؟! مگه کسی خونه نیست؟!» _ چرا مامان و بابا هستن. منتهی کلیدهام همرام نیست؛ چراغ‌ها هم خاموشه و حتما خوابیدن. _ حالا آروم در بزن یا یه تک‌زنگ بزن شاید بیدار باشن و در رو برات باز کنن. _ آخه درست نیست این موقع شب بیدارشون کنم‌. _ پسر! هوا سرده! حاج خانم هم راضی نیست توی چله زمستون بمونی پشت در... _ دلم نمیاد، بیدار می‌مونم تا اذان صبح. _ تو دیوونه‌ای به خدا! همین کارها رو می‌کنی آخرشم شهید می‌شی! میگی نه نگاه کن... ✍🏻 رضوانه دقیقی ۱۴۰۱/۱۱/۱۱ 👩🏻‍💻طراح: مطهره‌سادات میرکاظمی 💻تدوین: زهرا فرح‌پور 🎙با صدای: رضوانه دقیقی 🏴🕯 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🇮🇷🌹 محمد علی رخشانی در ۷ آبان ماه ۱۳۷۴ در خانواده‌ای مذهبی در شهر زابل دیده به جهان گشود. فرزند آخر خانواده بود. هوش سرشار و خلاقیت بسیارش او را متمایز ساخته بود‌. محمدعلی بعد از گذراندن تحصیلات دوره متوسطه در رشته تجربی وارد دانشگاه شد؛ اما با وجود پذیرفته شدن در یکی از رشته‌های برتر، به علت علاقه فراوانی که به سپاه پاسداران داشت از دانشگاه انصراف داد و پس از گذراندن آزمون‌های اختصاصی و عمومی وارد نیروی قدس سپاه پاسداران گردید. پس از گذراندن دوران تحصیل خود در دانشگاه افسری امیرالمومنین اصفهان، وارد نیروی زمینی خاش شد و بعد از گذشت چند سال خدمت، در لباس مقدس سپاه، در ۲۵ سالگی، در درگیری با اشرار، در منطقه چاه‌کمال خاش، در تاریخ اول مرداد ۱۴۰۰ به آرزوی خود رسید و شهد شیرین شهادت نوشید. 🏴🕯 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🇮🇷🌹 خیلی غیرتی بود. روی دین و اهل‌بیت (علیهم‌السلام) حساسیت خاصی داشت. عاشق حضرت رقیه(سلام‌الله‌علیها) بود و برای مظلومیت ایشان خیلی گریه می‌کرد. برای همین هم بچه‌ها را خیلی دوست داشت. فرقی نمی‌کرد غریبه باشد یا آشنا. وقتی توی خیابان به بچه‌ای می‌رسید که وضع مالی خوبی نداشت و گدایی می‌کرد برایش هرچه می‌خواست می‌خرید. برخلاف خیلی‌ها که از بچه‌های فقیر دوری می‌کنند؛ با وجود اینکه سر و وضع بچه‌ها اصلا خوب نبود آن‌ها را در آغوش می‌کشید و می‌بوسید. از ته دل و صادقانه همه بچه‌ها را دوست داشت نه برای ریا و خودنمایی... 🏴🕯 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🇮🇷🌹 مادر شهید🎤 شب‌ها وقتی همه خواب بودند نگاهش می‌کردم و می‌دیدم که بیدار است. می‌رفتم کنارش و می‌گفتم: «چرا نمی‌خوابی مادرجان؟!» می‌گفت: «همینجا زیارت عاشورا و دعای توسل و قرآنم را می‌خوانم. مامان هرچی شما در طول روز می‌خوانی من در شب تا قبل از اذان صبح می‌خوانم. وقتی اذان صبح را بگویند نماز می‌خوانم و کمی بعد می‌خوابم.» به او می‌گفتم: «مادرجان چرا اینطوری؟! خب شب را بخواب.» می‌گفت: «مادر! اقتضای کار من این است؛ عادت کرده‌ام بیدار باشم. چون مسئولیتم زیاد است باید شب را بیدار باشم که مبادا دشمن به پایگاه‌های ما حمله کند. در ضمنی که مواظبم، نماز و زیارت‌هایم را هم می‌خوانم.» پسرم از همه خواسته بود شب‌ نوزدهم ماه مبارک برای شهادتش دعا کنیم و من هنوز از داشتن چنین پسری به خود می‌بالم. 🏴🕯 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
قبل از پاسدار بودن باید از خودت پاسداری کنی. «شهید محمدعلی رخشانی» 🇮🇷🌹 🏴🕯 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid