eitaa logo
🌷سی‌ روز سی‌ شهید ۱۴🌷
2.9هزار دنبال‌کننده
588 عکس
127 ویدیو
2 فایل
برای چهاردهمین سال متوالیِ که هرروز از 🌙ماه رمضان رو با یاد یک شهید سپری می‌کنیم و ثواب هر عمل مستحبی که انجام می‌دیم به روح آن شهید هدیه می‌کنیم. 📽️🎭کلیپ جذاب روزانه ما رو از دست نده. سایتمون👇🏻 http://emamzadeganeshgh.ir ارتباط با ادمین 👇🏻 @Rzvndk
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷🌹 خواهر بزرگوار شهید در گفتگو با سی‌روز سی‌شهید🎤 توان دیدن ناراحتی دیگران را نداشت. هر کمکی از دستش برمی‌آمد برای اطرافیانش انجام می‌داد. خیلی هوای پدر و مادرم را داشت. همیشه می‌گفت: «وقتی دست و پایشان را می‌بوسم حس می‌کنم عبادت خدا را انجام می‌دهم.» با وجود اینکه تازه سر کار رفته بود و حقوق زیادی هم نداشت اما همیشه حواسش به خمس و زکاتش بود. عاشقانه خدا را عبادت می‌کرد. سر نماز چنان از ته دل گریه می‌کرد که دل سنگ هم آب می‌شد. آخرش هم خدا محمدعلی را خرید. 🏴🕯 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞کلیپی که خود شهید «محمدعلی رخشانی» قبل از شهادتش ساخت... از این شهید والامقام، وصیت‌نامه‌ای بر جای نماند؛ اما گویا این ویدئو حامل حرف‌های ناگفته‌اش بود... 🇮🇷🌹 🏴🕯 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🇮🇷🌹 یکی از دوستان شهید🎤 دو ماه از شهادت محمدعلی گذشته بود. حال روحی‌ام اصلا خوب نبود. از یک طرف هم محمدعلی اصلاً به خوابم نمی‌آمد. همه‌ی قلبم پیش محمدعلی بود که زودتر بتوانم بروم سر مزارش. اما بخاطر دور بودن مسیرِ کارم از زاهدان، شرایط مهیا نمی‌شد. عجیب دلم هوای محمدعلی را کرده بود. هوای خنده‌هایش را. حتی دلم بی‌تاب شنیدن صدایش بود. همان موقع که شوخی می‌کرد. آنقدر بی‌قرارش شده بودم که قلبم تیر می‌کشید و اشکم بند نمی‌آمد. همانجا به او گفتم: «چرا اینقدر بی‌معرفتی کردی توی رفاقتمان؟! چرا تنهایم گذاشتی؟! حتی الآن هم نمی‌طلبی که بتوانم بیایم گلزار شهدا کنارت؟!...» همان شب یکی از دوستانم خواب محمدعلی را دیده بود که او کنار درب گلزار شهدا ایستاده و منتظر آمدن یک نفر است؛ توی خواب از او پرسیده بود که: «محمدعلی منتظر کی هستی؟!» محمدعلی هم چیزی نگفته و فقط یک لبخند زده بود. بعد از آن دوستم خوابش را برایم تعریف کرد. من هم تنها چیزی که در جوابش گفتم این بود که: «اگر محمدعلی دوست داشته باشد بروم پیشش، خودش کارهایم را درست می‌کند.» چند روز گذشت و این قضیه را فراموش کردم. تا اینکه یک مشکلی برایم پیش آمد. مجبور شدم بروم زاهدان. ناگهان یاد حرفم افتادم که گفته بودم: «شهید خودش کارم را درست می‌کند تا...» دوستان باور داشته باشید شهدا زنده‌اند... 🏴🕯 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای مطالعه بیشتر در مورد این شهید به وبلاگ امامزادگان عشق (شهید محمدعلی رخشانی) مراجعه بفرمائید👇 https://b2n.ir/f64586
در اوج جوانی چه بلند است کمالت چون آهوی وحشی به کمند است خیالت دلتنگ‌ترین خواهر دنیا چه صبور است حالا که تو رفتی و رسیدی به وصالت ✍🏻ملیحه بلندیان 🇮🇷🌹 🏴🕯 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋 نام و نام خانوادگی شهید: قدیر سرلک تولد: ۱۳۶۳/۶/۱۳، تهران. شهادت: ۱۳۹۴/۸/۱۳، حلب، سوریه‌. گلزار شهید: گلزار شهدای پاکدشت. 🕯 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🎥 📚 آرزوی چند ده ساله تازه از هیئت امام جواد(علیه‌السلام) برگشته و روزی‌اش را از خوان کرم اهل‌بیت(علیهم‌السلام) گرفته بود. قلم را برداشت و وصیت نامه‌ی کوتاهی نوشت: کاش صحبت‌های حاج احمد کاظمی سرلوحه‌ی کار امثال بنده که خادمی مجموعه‌ای را عهده‌دار شدیم قرار گیرد. کاش وصیت شهدا که قاب اتاق‌های ما را اشغال کرده، دلمان را اشغال می‌کرد. کاش صحبت‌های ولی‌امر مسلمین که سرلوحه‌ی روزمره‌مان شده، سرلوحه‌ی اعمالمان می‌شد. کاش دل حضرت زهرا(سلام الله‌علیها) با اعمال ما خون نمی‌شد. کاش مهدی فاطمه(علیهماالسلام) با اعمال ما ظهورش به تأخیر نمی‌افتاد. دیشب خواب امام "قدس سره شریف” را دیدم که سر پل صراط ایستاده و با همان خضوع همیشگی دارد رد می‌شود. صدا زدم جلویش را گرفتم و گفتم: «چه جوری است که شما راحت رد می‌شوید؟ پس ما چی؟» فرمود: «اینجا دیگر اعمال دنیوی شماست، که به کارتان می‌آید.» (خلاصه نتوانستم رد بشوم) توی ذهن خودم که من آدم خوبی هستم ولی در عمل نه! نمی‌دانم چقدر توشه برای پل صراط گذاشتم فقط به کرمش امیدوارم و دعای خیر آدم‌هایی که تا توانستم به قول گفته حاج آقا، کارشان را طبق قانون و کار خیر راه انداختم. امیدوارم دعایم کنند. ✍🏻هانیه نوری ۱۴۰۱/۱۲/۶ 👩🏻‍💻طراح: منا بلندیان 💻تدوین: زهرا فرح‌پور 🎙با صدای: الهام گرجی 🕯🏴 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🦋🦋 قاب عکس تو هفته‌ها را شمرد. یک هفته، دو هفته، سه هفته، ۶هفته و... . فقط چند روز دیگر باقی مانده بود تا قدیر به قولش عمل کند. قرار بود وقتی از مأموریت برگشت، با هم به پابوس امام رضا علیه‌السلام بروند. قدیر اما چند روز زودتر از موعد مقرر، سبکبال و عاشق، به دیدار یار رفت. حالا مادر هر وقت دلش می‌گیرد، هر وقت می‌خواهد از سختی و درد روزگار، از دلتنگی برای همسرش و از نبودن پسرانش قدیر و داوود گله کند، رو به قاب عکس شهیدش می‌نشیند و به یاد خاطرات گذشته ساعت‌ها با او درد دل می‌کند. 🕯🏴 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🦋🦋 ورقی از آسمان شب عید غدیر بود. مادر سرش را چسبانده بود به شیشه ماشین و بیرون را نگاه می‌کرد. ریسه‌های لامپ‌های رنگارنگ ردیف به ردیف، تا ته خیابان صف کشیده بودند. آنقدر مرتب، تا شاید دردی را که در وجودش شعله‌ می‌کشید و لبانش را می‌گزید کمتر حس کند. تا اینکه عبدالحسین، جلوی بیمارستان اکبرآبادی نگه داشت و گفت: «رسیدیم.» حدود ساعت ۵صبح روز عید غدیر بچه به دنیا آمد. مادر زل زده بود به چشم‌های بسته‌ی نوزادی که در آغوشش گذاشته بودند. شروع کرد به صلوات‌ فرستادن. اندکی تربت امام حسین را در کام نوزادش گذاشت. آهسته صلوات فرستاد و گفت: «بسم‌الله الرحمن الرحیم» چشم‌های نوزاد آرام‌آرام باز شد. برق چشم‌هایش قلب مادر را از نور و هیجان پر کرد. نوزاد را کمی بالا آورد. صورتش را به صورت خود چسباند و گفت: «خدای من! چقدر لطیف!» آن‌روز انگار ورقی از آسمان را در بغلش گذاشته‌ بودند. نام غدیر را برای او انتخاب کردند اما در ثبت‌احوال «قدیر» که از نام‌های خداوند است برای این ‌زاده‌ی روز عید غدیر نوشته شد. قدیر مقابل چشمان مادر و پدرش بزرگ شد و با عشق به انقلاب و رهبر قد کشید. تا اینکه ایثار و گذشت و خلوص مثال‌زدنی‌اش او را کشاند به پوشیدن لباس سبز و مقدس پاسداری. روزی که وقتی مادر او را دید سجده شکر به جا آورد و به او گفت: «قدیر، مامان‌جان! چقدر دوست داشتم تو را در این لباس ببینم.» 🕯🏴 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🦋🦋 از من نپرس... قدیر سرلک، متولد ۱۳‌شهریورماه ۱۳۶۳ بود و ۱۳‌آبان‌ماه سال ۱۳۹۴ در منطقه حلب سوریه به فیض شهادت نایل آمد. ستوان یکم پاسدار، قدیر سرلک در کارنامه‌اش مسئولیت‌های زیادی به عهده داشت اما خانواده‌اش از آنها و نقش او در فرماندهی‌اش بی‌خبر بودند. دوست نداشت از او درباره کارش بپرسند. زمانی که دانشگاه قبول شد ساعت‌های بیشتری سر کار می‌ماند. با وجود اینکه شغلش پاره‌وقت بود اما اعتقاد داشت باید بیشتر کار کند تا پولش حلال باشد. یکی از ویژگی‌های او رعایت در بیت‌المال بود. حتی اگر استفاده از یک خودکار باشد. اگر از وسیله نقیله محل کارش استفاده می‌کرد امکان نداشت برای کارهای شخصی آن را به‌کار بگیرد. قدیر به کاری که می‌کرد اعتقاد داشت. اگر هم کسی از او درجه یا رتبه کاری‌اش را می‌پرسید با شوخی و خنده جوابی می‌داد که شخص به پاسخ سوالش نرسد. یک روز دایی‌اش به او گفت: «قدیر درجه‌ تو چیست؟!» قدیر با خنده گفت: «دایی‌جان! درجه برای گرما و سرمای آبگرمکن است.» فرمانده گردان بود؛ اما از برقکاری تا بنایی و انجام هرکار دیگری که به بهتر‌ شدن محل استقرار نیروهایش کمک کند دریغ نمی‌کرد. 🕯🏴 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🦋🦋 مأموریت در خط مقدم مأموریت‌هایش زیادشده بود اما طبق عادتی که داشت، حرفی نمی‌زد. شاید فکر می‌کرد اگر بگوید به سوریه می‌رود، ممکن است مادرش که یک پسر بسیجی‌اش را در سال ۸۸ از دست داده، طاقت شنیدن این خبر را نداشته باشد. اما از وقتی که داوود در جریان اغتشاشات سال ۸۸ زخمی شد و مدتی بعد از آن فوت کرد، وابستگی مادر به قدیر بیشتر شده بود. شده بود سنگ صبور مادر. هربار که به مأموریت می‌رفت به او می‌گفت به گرمسار می‌روم. مادر می‌دانست شهادت آرزوی قدیر است.‌ تعجبی هم نداشت، چون او را با عشق به امام‌ حسین(ع) بزرگ کرده بود. در خانه‌ای با باورها و اعتقادات انقلابی تربیتش کرده بود. خاطرات سال‌های جنگ تحمیلی را از پدرش شنیده بود و به شهدای جنگ تحمیلی ارادت داشت... ۲روز قبل از شهادتش تلفنی با مادر صحبت کرده بود. در جواب کجایی مامان‌جان؟ کی می‌آیی؟! فقط گفته بود: «‌انشاءالله...توکل برخدا...» این آخرین بار بود که مادر صدای شیرین و آرام او را می‌شنید. 🕯🏴 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid