eitaa logo
🌷سی‌ روز سی‌ شهید ۱۴🌷
2.4هزار دنبال‌کننده
588 عکس
128 ویدیو
2 فایل
برای چهاردهمین سال متوالیِ که هرروز از 🌙ماه رمضان رو با یاد یک شهید سپری می‌کنیم و ثواب هر عمل مستحبی که انجام می‌دیم به روح آن شهید هدیه می‌کنیم. 📽️🎭کلیپ جذاب روزانه ما رو از دست نده. سایتمون👇🏻 http://emamzadeganeshgh.ir ارتباط با ادمین 👇🏻 @Rzvndk
مشاهده در ایتا
دانلود
🍎🍏 رسانه‌ها اعلام کرده بودند ۳هزار شهید را از مرز عراق آورده‌اند و به ازای شهدای ما، اسرای خودشان را به همراه مبلغی دلار تحویل گرفتند. ماه رمضان بود و طبق معمول در خانه مراسم احیاء داشتیم. دیدم بسیجی‌ها به جای مسجد به خانه ما می‌آیند. شک کردم! گفتم: «باز چه شده؟ جعفر آمده؟» آنقدر از جعفر خبرهای ضدونقیض شنیده بودم که دیگر هر خبری را به چشم تردید می‌شنیدم! از اینکه امیدوار شوم و بعد بگویند اشتباه شده، وحشت داشتم! اما اینبار بنا داشتم باور کنم حتی اگر باز هم... آن شب آنقدر غرق فکر و خیال بودم که بعد از اتمام مراسم، وقت جمع‌ کردن وسایل سفره؛ شکر، نمک، قند و چای خشک را همه در یک ظرف ریختم! اصلاً حواسم نبود! یکی از همسایه‌ها کنارم بود، گفت: «آبجی چرا اینطور می‌کنی؟! مگر دیوانه شده‌ای؟!» گفتم «چی شده؟ دارم جمع و جور می‌کنم! جعفرم آمده...» جعفر تمام حواس و توانم را با خودش برده بود. حتی بعدها مقصر سوختن دست‌هایم تا آرنج بخاطر همزدن برنج در حال جوش هم جعفر بود. گفتم که، هنوز فکر و خیالم پیش اوست. 🌷🌷 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🍏🍎 صبح زود دوباره بچه‌های بسیجی آمدند. گفتم: «برویم کنار جعفر.» اصرار داشتند مسئولین معراج اجازه ورود نمی‌دهند! گفتم: «شما بیایید وارد شدنتان با من!» نمی‌توانستم بیشتر توضیح بدهم؛ وگرنه خانواده متوجه می‌شدند اینجا مرا می‌شناسند و من چه کاری انجام می‌دهم! به آقای حسینی مسئول معراج گفتم: «جعفرم را آورده‌اند؟!» مطمئن نبود. ۳هزار تابوت آنجا بود، اما گویا با یکی از تابوت‌ها قصه‌ها داشتند! بین صحبت‌هایمان، از تابوتی صحبت کرد که برایشان راز شده بود! گویا در هر جابجایی، نقطه خاص مرکزی را به خود اختصاص می‌داده... بین حرف‌هایش ناخودآگاه گفتم: «همان جعفر من است!» به دلم افتاده بود جعفرم همان تابوت است. در تابوت را که باز کردند، پلاک شهید، هویت جعفرم را نشان می‌داد. جای زنجیرها روی استخوان‌های جعفرم جا انداخته بود. داخل استخوان‌هایش هم پر از روغن و مواد شیمیایی بود. طبق نظر کارشناس معراج، گویا با این کار، اسکلت او و دیگر شهدای اسیر را سالم نگه داشته بودند تا در زمان ضرورت با اسرای خودشان تعویض کنند. خودم استخوان‌های دست و پا را کنار هم چیدم و بینشان را با پنبه پر کردم... 🌷🌷 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
عالم محضر شهداست؛ اما کو محرمی که این حضور را دریابد و در برابر این خلاء ظاهری، خود را نبازد… زمان می‌گذرد و مکان‌ها فرو می‌شکنند؛ اما حقایق باقی است… 🌷🌷 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🍏🍎 حسین ۱۷ سالگی به جبهه رفت و ۱۹ سالگی شهید شد. جعفر هم بعد از او به شهادت رسید در ۲۲ سالگی. اگر بچه‌ها نمی‌رفتند، باید منتظر فجایع دردناکی بودیم! حتی یادآوری قصه پرغصه مردم و خصوصاً زنان سوسنگرد هم دردآور است چه اینکه بنا داشتند آن جنایات را در تمام ایران و تهران تکرار کنند... اسلام هزینه دارد. هنوز هم تا توان داریم، پای عهدمان ایستاده‌ایم. اگر بگویم ناراحت و دلتنگ نشدم، دروغ گفته‌ام. بچه از گوشت و پوست خود آدم است. مگر می‌توان از او دست کشید؟! اما هیچ شکایتی هم نداشتم! به خدا گفتم، شهادت بچه‌هایم، شکرانه‌ی وجود حضرت امام. 🌷🌷 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🍏🍎 گزیده‌ای از وصیت‌نامه‌ی شهید والامقام حسین فرج📝 ...نه مرگ آنقدر تلخ است و نه زندگی آنقدر شیرین، که انسان شرافتش را به آن بدهد. سخنی با پدر و مادر عزیز و مهربانم! ...اگر من شهید شدم سعی کنید مثل خانواده شهدای دیگر باشید. من این آرزو را دارم که جنازه‌ی من برنگردد و امیدوارم که شما ناراحت نشوید چون هرکسی یک آرزو دارد. ...یک نصیحت از برادر کوچک خود این است که در ترویج اسلام، کوشش فراوان بکنید. و صحبت با خواهرانم... حجاب خود را رعایت کنید... 🌷🌷 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
6.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤲🏻دعای روز دوم ماه مبارک رمضان یادمان شهدای چذابه🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مضطر شده بودم از غمی بی‌پایان در خواب من آمدی و گفتی که: «بخوان» حالا ز نگاه مهربانت پسرم جاری شده بر زبان مادر قرآن ✍🏻سارا رمضانی ۱۴۰۲/۱۲/۲۳ 🌷🌷 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
برای مطالعه بیشتر در مورد این شهیدان به سایت امامزادگان عشق (شهیدان حسین و جعفر فرج) مراجعه بفرمائید👇 B2n.ir/z99360