eitaa logo
آشپزی؛ ترفند
19.3هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
9.7هزار ویدیو
69 فایل
❎️مسئولیت قانونی آگهی با آگهی دهنده است و کانال هیچ مسئولیتی ندارد. آی دی مدیر کانال ترفند جهت تبلیغ👇🏻 @hasan401 کانال دوم ما دیدن کنید👇🏻 @bartarinhax تعرفه تبلیغات و رضایت مشتری👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/756744541Cd11803932b
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 یعنی یادمــان باشــد که زندگــی، آن قــدر کــوتاه استــ کہ، یکـ دقیــقه بیشتر باهم بودن را، باید جشـــن گرفتـــ 🌺 مازیار فلاحی 🎤 @eitaagarde
اگرمیم مشکلات رابرداریم زندگی شیرین میشه براتون هزاران یلدای شکلاتی آرزودارم عمرتون طولانی قلبتون آفتابی یلداتون پرازشادی @eitaagarde🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همراهان عزیز و همیشگی برترینها.. ممنون از حضور گرم همیشگی شما.. 😍😍😍 امشب یه تعدادتون مهمانید و یه تعدادتون میزبان..... حالا چه مهمان ، چه میزبان هر جا که هستید انشالله دلتون خوش باشه. لبتون خندون باشه....😍 انشالله امشب کسی حسرت چیزی رو نداشته باشه. انشالله امشب دلاتون بهم نزدیک باشه. قهر و کدورتی هم نباشه. انشالله امشب براتون پر از خاطره های قشنگ باشه. انشالله هر چیزی بهترینش قسمت دلهای پاکتون باشه که لایق ترینید.🌹🌹🌹🌹🌹 تشکر از همراهیتون برترینها
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وﻗﺘﯽ ﮐﻪ اﻧﺴﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ، ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﺭﺩﺵ ﺭﺍ ﻧﻪ؛ ﻓﻘﻂ ﺩﯾﻮﺍﻧﮕﯽ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻨﺪ ... @eitaagarde🌹🌹🌹
─═हई╬💫 « قسمت من » 💫╬ईह═─ پارت : ۱۹ *روز آخری که میخواستم بابکو ببرن ، رفتم جلوش و با پوزخندی رو بهش گفتم : - فکر کنم فهمیدی که با کی در افتادی نه !!! یه بار بهت گفتم که کاری به کارم نداشته باش و دهنتو ببند ، اما انگاری جدی نگرفتیم ، حالا برو که آب خنکی در انتظارته ... با چشمانی قرمز از غضب بهم گفت : - خیلی پستی ،،، تقاض این کارتو پس میدی حالا میبینی - فعلاً که تو داری تقاصشو پس میدی ، برای جامعه ای متاسفم که می‌خواست وکیل شیاد و زورگویی مثل تو امثال تو رو داشته باشه ، تو رو چه به وکالت . پست و نامرد تر از تو رو زمین وجود نداره - حالم ازت بهم میخوره دختر های عوضی ... با پوزخنده گفتم : - من بیشتر از تو ، برو که زندان منتظرته آقا . دیگه خیالم از بابتش راحت شد، این زهر چشمی برای بقیه بچه ها هم بود که اگه میخواستنم برام پاپوش درست کنن یا بلای سرم بیارن درس عبرتی شد و هم خیالم از بابت انتقام آقای شریفی از اونا راحت شده بود . بعد این ماجرا برای خیلی از بچه‌ها عزیزتر شده بودم ، اما بازم خیلیا تو دلشون حسرت می کشیدند حرف بابک می زدند که با پارتی کار را جلو میبرم . اما دیگ جرات بیانش و نداشتند . یه روز که با سمیرا و شیدا تو سلف دانشگاه نشسته بودیم سمیرا رو بهمون گفت : - بچه ها امروز میاین باهم بریم دور بزنیم !! خیلی وقت با هم جایی نرفتیم .. شیدا گفت: - نظر خوبی من که موافقم ،،، مانا نظر تو چیه؟؟ - چی بگم والا ،،، ببینم چی میشه خبرتون می کنم . سمیرا گفت : - باشه پس من بهت زنگ میزنم ، ولی وقتی زنگ زدم باید قبول کنی ها باشه ، بی تو صفا نداره - خخخ عجب ، باشه سعی می کنم بیام رفتم خونه و به مامان گفتم .مامانم اجازه داد، ساعت های سه سمیرا زنگ زد : - الو جانم سمیرا !!! -چی شد میایی ؟؟ - اررررهههه - ایولللل ،،، خوب پس من ساعت ۴ میام دنبالت تا ۸ میریم واسه خودمون خوش میگذرونیم ، خوبه ؟؟ - آره خوبه - کاری نداری فعلا ؟؟ - نه قربونت برم - پس ساعت ۴ آماده باشی که میام دنبالت خدافظ .. - باش خداحافظ لباسامو پوشیدم و آماده شدم ، ساعت ۴ بود ک سمیرا به گوشیم دوباره زنگ زد : - الو ... - مانا حاضری ؟؟ - آره کجایین شما !!! - دم خونتون بیا بیرون - باشه اومدم .. از مامان خدافظی کردم ، در حیاطو بستم و به سمت ماشین سمیرا حرکت کردم ، نزدیک ک شدم شیشه ماشین پایین کشیده شد چهره سهراب ک سرشو به طرفم چرخوند و سمیرا ک با لبخند نگاهم میکرد نمایان شد . واااای اصلا حواسم نبود بپرسم ک با کی میخوایی بریم !!! حالا چیکار کنم من ؟؟ همون وسط وایسادمو و صورتمو ازشون برگردوندم . سمیرا چند بار صدام کرد اما جواب ندادم تا اینکه .... .... نویسنده : ♡«ℳ£みЯムŋム»♡
📚پارت هجدهم رمان « قسمت من » 👆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با زندگی قهر نکن دنیا منت هیچکس را نمیکشد @eitaagarde🌹🌹
مردم کشور من دیگر گرسنه نیستند؛ آنها روزی چند وعده گول میخورند! @eitaagarde🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ ســـــلام 🌸یك صبـح دل انگيـز ☕️يك صبـح آرام 🌸يك صبـح لطيـف ☕️يك صبـح پر از آرزو 🌸یك صبـح پر از شـادی ☕️يك صبـح پر از مؤفقیت 🌸يك صبـح پر از اميـد به فـردا ☕️يك صبـح پر از محبـت 🌸برای شمـا آرزو می‌کنـم ☕️صبحتـون پر از خبـرهای خوب @eitaagarde ❤👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃━━━💠🌸💠━━━🍃 « @eitaagarde »
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تو میخوای بدونی من عاشق کیم؟؟؟ خب اولین کلمه رو یه باردیگه بخون❤️😍 ╭─┅═♥️═┅╮ @eitaagarde ╰─┅═♥️═┅╯
خوشگلا دو تا خصوصیت اصلی دارند✌️ . . . . . . . ۱.فراموشکارند . ۲. اه دوميش چي بود ؟؟؟🤔 😕 🌹بر 🥳 تـریـن 🥳 هـا🌹 《👉 @eitaagarde👈》
تب تا16✌
هات رو که بدونی ‏همیشه محترمی؛ ‏اندازه "گلیمت"! ‏اندازه "دهنت"! ‏اندازه "جيبت"! اندازه "محبت كردنت"!👌🏻 •┈••✾🍃🍇🍃✾••┈• @eitaagarde ❤👈
عالمی از کوچه ای میگذشت در راه مرده ای را دید با صدای کیش گنجشک زنده شد و به پرواز در آمد و رفت. مردم که صحنه را دیده بودند، پریدند و عالم را در بغل گرفته، دیده بوسی میکردند و از وی طلب حاجت و تبرکی می کردند. به علت فشار جمعیت عالم خودش را خیس کرد. مردم با تیکه کلام و متلک های ناجور او را ترک کرده و از او دور شدند. در این هنگام عالم گفت: پیروانی را که با یک بیایند، با یک میروند. @eitaagarde ❤👈
─═हई╬💫 « قسمت من » 💫╬ईह═─ پارت : ۲۰ * سمیرا از ماشین پیاده شد و به طرفم اومد : - مانا تو چت شد یهو ؟؟ چرا نمیایی سوارشی !! بیا دیگ ... بارعصبانیت نگاهی بهش انداختم و گفتم : - چرا نگفتی ک خان داداشم هست ؟؟ - چون نپرسیده بودی - من فکر میکردم خودت میایی دنبالمون . - عزیزم مگه من رانندگی بلدم اخه !!! - من نمیام پس ، شماها برین .. - واااا این چه حرفیه دیگ !!! نمیدونستم دیگ تا این حد کینه ای باشی ... -:به هر حال من ابم با ایشون تو یه جوب نمیره . - مانا بچه بازی در نیار بیا دیگ بریم دیر شد - نه سمیرا الکی اصرار نکن ، میترسم دوباره یه اتفاق یا حرفی بینمون زده شه تفریح و خوشی شما ها هم خرابشه . قیافه سمیرا عصبی و کلافه شده بود بعد از مکثی گفت : - صبر کن الن میام ، جایی نری ها !! سمیرا رفت به طرف ماشین و منم پشتمو کردم بهشون ، در ماشین باز و بسته شد و چند لحظه بعد صدای سهراب اومد ک گفت : - مانا خانم چرا نمیاید سوار شین ؟ دلیلتون چیه ؟؟ هیچی نگفتم بعد از مکثی گفت : - اخه چرا انقد لجباز و کینه ای هستی دختر !! من ک کلا همه اون جریاناتو فراموش کرده بودم ، باورم نمیشد شما هنوز از من دلخور باشین . ببینید سمیرا از وقتی گفتین نمیایید چقد ناراحت شده ،،، بخاطر دل سمیرا و اینکه بهتون خوش بگذره حداقل بیا و همین امروزو بیخیال گذشته شین . نزارید ناراحت بمونه و برنامه هاش بهم بریزه . بیاین بریم سوارشیم . بازم هیچ واکنشی نشون ندادم . علاوه بر حرفای قشنگش خیلی پرو بود ک انتظار فراموش کردن اونهمه ماجرا رو ازم داشت درحالی ک یه عذرخواهیم نکرد . - خانم تا کی میخوایین اینجا وایسید ؟؟ با قیافه ای حق به جانب گفتم : - من به سمیرا گفتم ک نمیام و شما برید ، حالا هم به شما میگم .برید به تفریحتون برسین ، خوش بگذره ... - مگه من میخوام برم تفریح ک خوش بگذره یا نه !!! من فقط به عنوان یه راننده سه تا خانمو ک یکیشم ابجیمه میخوام برسونم و برگردونمشون . اگ مشکل منم ک قول میدم همین تو ماشین تا اخر بشینم و جلو چشمتون نباشم . با دقت به چشماش نگاه کردم و گفتم : - چرا انقد اصرار میکنید ؟؟ با مکثی گفت : - چون نمیخوام روز ابجیم خراب بشه بازم هیچ نگفتم ک کلافه گفت : - واااای مانا خانم ،،، بخدا دیگ نمیتونم ناز بکشم ، بفرماید سوارشید دیگ ، خواهش میکنم ... نفسمو به کلافگی دادم بیرون و چشمامو بستم . چ میکردم دیگ حالا میریم ببینیم چی میشه ، بدون توجه بهش به سمت ماشین رفتم ، درو باز کردم و سوار شدم ، سمیرا با حالت جدی و دلخور گفت : - اصلا نمیدونستم سر یه سوتفاهم کوچیک و چهار تا حرف مفت بخوایی اینطور کینه به دل بکشی و نیایی ، واقعا متاسفم برات مانا ... - سمیرا دیگ کشش نده ، الن ک اومدم پس کافیه دیگ نمیخوام راجبش بحث کنیم . کمی بعد سهرابم سوار شد و به طرف خونه سمیرا به راه افتادیم . ... نویسنده : ♡«ℳ£みЯムŋム»♡
📚پارت نوزدهم رمان « قسمت من » 👆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا