─═हई╬💫 « قسمت من » 💫╬ईह═─
پارت : ۳۵
* یک هفته ای گذشته بود ، بعد از اینکه از کتابخونه اومدم خونه ، دیدم خونه یکم تغییر کرده . رفتم تو اتاقم ، اونجا هم از همیشه مرتب تر شده بود ، تعجب کردم ک مامان اینهمه اینجا رو تمیز کرده . چون همیشه بر عهده من بوده ، رفتم پیش مامان و گفتم :
+ سلام مامان .
- سلام دخترم . خوبی ؟
+ مرسی خوبم . خسته نباشی .
- ممنونمـ
+ چیشده خونه انقد تغیر کرده ؟؟
مامان با لبخند گفت :
- مهمون داریم . تو هم برو لباساتو عوض کن .
منم با خوشحالی گفتم :
+ جدی !! خب کی هست این مهمونمون ؟؟ نکنه خیلی مهمه ؟
- اره خیلیییی . ولی کنار مهمیش خاصم هست . لطف کن ابرو ریزی نکنی ، باشه دخترم .
با تعجب و ناراحتی گفتم :
- یه جور میگی انگار منبع ابرو ریزیم و همیشه پیش مهموناتون ابرو براتون نزاشتم .
- الهی قربونت بشم . نه عزیزم این منظورم نبود . کلی گفتم رفتارت باهاش خوب باشه .
+ وقتی انقد این مهمون براتون مهمه و عزیز پس برا منم مهمه و حتما بهش احترام میزارم .... ولی نگفتین کیه ؟؟
- مرسی دختر با فهم و شعورم . حالا بماند ک کیه ، میاد و میبینی ، مطمعنن از دیدنش سوپرایز میشی .
+ اینطور ک میگین خیلی کنجکاو شدم بدونم کیه . نمیشت راهنمایی کنید ؟؟
- نه دیگه . اینو شرمندم . به حرفم گوش کن و النم برو اماده شو .
- چشم
خیلی ذهنم درگیر شده بودوکه کیه !!! تا حالا مهمون کم نداشتیم ، ولی خب این لابد خیلی بزرگ و خاص بوده ک مامان اینطور میگه .
رفتم راخل اتاق و یه تونیک سرمه ای سفید با شلوار مشکی و شال سفید پوشیدم . کمی رژ و پنکیکم زدم .
کسی ک خوشگله زیاد نیاز به ارایش نداره که . در اوج سادگی زیبام . ( خودشیفته کی بودم من !!! )
بعد اماده شدنم روی تخت نشستم . یکم خسته بودم و النم ک مهمونا میومدن و وقت استراحت نداشتم . نیم ساعت نگذشته بود ک صدای زنگ در به گوشم رسید .
حوصله بیرون رفتن نداشتم ، اگ لازم بود بیام ، مامان خودش صدام میکرد ، دراز کشیده بودم و داشتم به شیدا پیام میدادم ک صدای خوش امد مامانو شنیدم . صدای تشکر مهمونم اومد . انگاری یه مرد بیشتر بود ، چند دقیقه ای ک گذشت صدای در اتاقم اومد . لابد مامان بود ک میخواست صدام کنه برم پیششون .
+ بله ؟؟
- مانا جان !!
+ جانم مامان
در باز شد ، منم صورتمو به طرف در و مامان کردم ببینم چی میگه اما ،،،،
مامانو ندیدم و بجاش کسیو دیدم ک هیچ انتظار دیدنشو الن و اینجا ، حتی تو خیالمم نداشتم چه برسه تو اتاقم . چشام یه وجب باز شده بود و با تعجب نگاش میکردم . اما اون با لبخند نادرش و تیپ همیشه شیکش وایساده بود و بهم نگاه میکرد .
وااااااییییی ،،،، تازه موقعیتمو فهمیدم ک جلوش دراز کشیدم و شال از رو موهام افتاده . سریع بلند شدم و شالو از رو شونه هام انداختم رو سرم و ، وایسادم .
هم هنوز تو شک بودم ، هم استرسم گرفته بود ، هم حرصم گرفته بود از حضورش چون غیر قابل باورم بود .
- سلام
نفس عمیقی کشیدم و گفتم :
+ سلام
- خوب هستین مانا خانم ؟؟
- ممنونم .
به مامان نگاهی انداختم که داشت با چشم و ابروش بهم اشاره میکرد ک یه وقت چیزی نگم و مراعات کنم ،،،،
پس این بود مهمون خاص مامان ک انقد براش مهم بود ابرو ریزی من جلوی ایشون . هر چی میکشیدم از دست این کارای مامان بود . ای خدااااا از دستشوووون من سرمو به کجا بکوبممممم !!!!
با حرص و خشمی ک سعی در کنترلش داشتم گفتم :
+ بفرماید اقای احمدیان ، خوش اومدین .
- ممنونم
مامانم گفت :
- من برم شربت و شیرینی بیارم براتون ک الن حسابی میچسبه . بفرماید اقای احمدیان . خیلی خوش اومدین .
- خیلی ممنونم خانم ذاکری ، راضی به زحمتتون نیستم اصلا .
- خواهش میکنم این چه حرفیه . الن میام ببخشید .
- مرسی ، بفرماید .
#ادامه_دارد ....
نویسنده : ♡«ℳ£みЯムŋム»♡
🍃✨⚘🍃⚘﷽⚘🍃⚘✨🍃
✿↶ #حـــسآرامـــشنـــــابــــــ ↷✿
❀✵نـیــایـــش بــا خــ♡ــدا✵❀
❄️ الهـی
تـو میدانی و میتوانی
چرا ڪه قادر متعالی و دانـای جهانی
❄️ بـارالهـا
در لحظه لحظه زندگیمان
آرامـش را نصیب قلبمان فـرما
و مسیـر زندگیمان را هموار ساز
❄️ مهـربـانـا
بہ مـا قدرتی عـطاء فـرما
تا با تـو از سـد مشكلات و خستگیها
بہ راحتی عبـور كنيم
❄️ عـزیـزا
ما را در دل قلعهٔ محكم ایمانت
پناهمان ده
و بذر شـادی و اميـد و عشـق را
در مزرعه قلبمان بكار و رشد بده
تا بہ تعالی و كمـال دست يابيم
❄️ خـدایـم
ای صاحب جلال و كرامـت
امـروز بندهات را وابسته و نيازمند قرار مده
و روزیاش را از كرامـت و بخششت
بہ فاصله یک دم و بازدم برسـان
امـروز هواى خستهها را بيشتر داشته باش
و بر منتظرين بشارتى از رحمتت برسان
ڪه بیشک فقط تويى اجابت كننده
دعـاى عالميـان
《آمیـن یـا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام》
✨ای صـاحب جـلال و بـزرگواری✨
@eitaagarde
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت بانوی دو عالم تسلیت باد
@eitaagarde
♦️یارانه دی ماه امشب واریز می شود
🔹طبق اعلام سازمان هدفمندسازی یارانهها، یارانه نقدی ۴۵۵۰۰ تومانی دی ماه ساعت ۲۴ امروز پنجشنبه واریز میشود.
@eitaagarde
بدون هیچ جنگی ، تو همین چند روز تاحالا ۲۶۰ نفر کشته دادیم توو ایران ( حادثه هواپیما و حادثه جمعیت کرمان و تصادف اتوبوس و.. ) ، ما نه نیازی به جنگ داریم ، نه به چیزی دیگه ، یکم صبر کنید خودمون تموم میشیم
@eitaagarde
*ما خواب بودیم حاج قاسم جنگید*
*ما خواب بودیم حاج قاسم عروج کرد*
*ما خواب بودیم حاج قاسم به خاک سپرده شد*
*ما خواب بودیم انتقام حاج قاسم گرفته شد*
*خدایا ما را در خواب غفلت نمیران*
@eitaagarde