در نظرسنجے چشمان تو ثابت شده است:
مژه هایت به خودی قالب ضرب المثل است
۳۶ درصدِ چشمان تو جنسش عسل است
مابقی قهوه و فنجان و شراب و غزل است!
╭─┅═♥️═┅╮
@eitaagarde
╰─┅═♥️═┅╯
🌼
زندگی جاریست
مانند آبشاری زیبا
اگر خودت را رها کنی
راحت به منزل میرسی
ترس از موانع نداشته باش
خدای تو خدای عشق است نه ترس
#نیمروزتون_به_عشق_الهی
@eitaagarde🌹🌹
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
یلداپیشاپیش مبارک🍉🍉
@eitaagarde🍉
🔹کودکی ام را که مرور می کنم، قشنگ ترین قسمت های آن، تعطیلاتِ آخرِ هفته بود
پنج شنبه هایی که با اشتیاقی عمیق، از مدرسه سمتِ خانه می دویدیم
و در سرمان هزار و یک برنامه برای این یک روز و اندی بود
و چه بی هزینه شاد بودیم و چه سرخوشانه می خندیدیم!
🔸برای بچه های امروز نگرانم ...
نگرانم از ذوقی که برای تعطیلاتِ آخرِ هفته هایشان ندارند
از کوکب خانمی که دیگر نیست
و چوپانِ دروغگویی که شاید یک شب که ما حواسمان نبود،
گرگ ها آمدند و همراهِ ترس هایِ کودکیِ ما، او را دریدند
🔹امروز بچه ها ساده نیستند! همه چیز را می فهمند،
از هیچ دیوی هم نمی ترسند
و من از این ساده نبودن، و من از این نترسیدنِ شان، می ترسم ...
ما کودکانِگی و لبخند را در کودکیِ خودمان جا گذاشتیم
ما خودمان را و دلخوشی هایِ ساده ی خودمان را ادامه ندادیم !
🔸و حالا ما مانده ایم و کودکانی که "کودکانه" نمی خندند
که اشتیاقی برای هیچ چیز ندارند
که نوساناتِ ارز و تمامِ اخبارِ ریز و درشتِ روز را می دانند
کودکانی که زودتر از چیزی که فکرش را می کردیم، بزرگ شدند ...
و من از این بزرگ شدن های بی مقدمه می ترسم!
@eitaagarde❤👈
عصر پایـ🍁ـیز باشد
من باشم و دلتنڪَۍ و یڪ فنجان
چاۍ داغ ،
یڪ دنیا عشق سرخ
یڪ بغل برڪَ زرد
و
یڪ خیال نارنجۍ
واۍ اڪَر تــــو هم بودۍ
چه محالِ شیرینۍ ...
#عصـــــرتون_کناریار
@eitaagarde🌹🌹
─═हई╬💫 « قسمت من » 💫╬ईह═─
پارت : ۱۴
*فردای اون روز دوباره با احمدیان کلاس داشتیم ، امتحان دیروز و هم تصحیح کرده بود ، یکی یکی ما رو صدا میزد تا بیایم برگه هامونو بگیریم ، منو ک صدا زد با مکثی رفتم طرف میزش ، یه نگاهی گذرا به من انداخت و گفت :
- اصلا ازتون انتظار این نمره رو نداشتم ، من که بهتون کمک کردم این سوالو چرا ننوشتین !! حتما یادتون نمیاد داره ؟؟ با بی میلی گفتم :
-بله
-پس از این به بعد با دقت بخونید تا یادتون بمونه ...
هیچ نگفتم ، این احمدیانم هر دفعه فقط میخواستم منو زجز بده با حرفاش ، نمیدونم چه پدر کشتگی با من داشت ، موقع دادن برگه بهم گفت :
- به هر حال بازم با این نمره بالاترین نمره کلاس رو گرفتین بفرمایید .
بخاطر اونهمه تهریف بدش استرس داشتم فکر می کردم خیلی نمرم اومده پایین . برگه رو گرفتم بهش نگاهی انداختم ببینم نمرم چند شده هفده نیم شده بودم ، انچنان ک احمدیان گفت فکر کردم تک گرفته باشم ، رفتم و سر جام نشستم ، کلاس که تمام شد و همه در حال خارج شد از کلاس بودن ، یکی از پسرای قلدر و مزخرف کلاس بلند گفت :
-ما هم اگ پارتی میداشتیم نمره بالای کلاسو میگرفتیم .
بی توجه به حرفش به کتابامو جمع کردم ک دوباره گفت :
- معلوم نیست چند میگیره که استاد بهش نمره بالا میدن .
دوستش بهش گفت :
- بابک ولش کن بیخیال بیا بریم
اما اون عصبانی تر گفت :
-چی چی و ولش کنم ، چرا باید حق ما رو بخوره و ضایع کنه ، مادرش استاد دانشگاه هست که هست واسه خودشه ، به این چه ربطی داره که پارتی بازی میکنن همه واسش ...
دوستش دوباره گفت :
- بسه دیگه میره به مادرش میگه شرم میشه واسمون ها
- برو بابا تو هم ، مثلا مادرش میخواد چه غلطی کنه !!!
سرمو گرفتم بالا با عصبانیت بهش نگاه کردم ، واقعاً داشت دیگه زیادی چرت و پرت میگفت حالا به خودم هر چی گفت اشکال نداره ولی به مامانم حق نداره چیزی بگه .
با عصبانیت گفتم :
- دهنتو ببند پسرای احمق ، اسم مامان منو به دهن کثیفت نیار ...
با پوزخند گفت :
- اوه اوه ترسیدم ، نگو تورو خدا ،،،، مثلا اگه نبندم چی میشه ها !!!! میخوای منو به مامان جونت بگی آره ؟؟
دیگه خیلی رو اعصبانی شده بودم بلند شدم به طرفش رفتم و عصبانیت گفتم :
- بهت گفتم اسم مامان منو به زبوت کثیفت نیار .
- حالا ک اوردم میخوایی چه گوهی میخوای بخوری ؟؟
دیگه تحمل نداشتم ، یکی محکم زدم تو دهنش و گفتم :
- گوهو تو میخوری ن من ، پس طویله رو ببند گوساله ...
همونطور که دستش رو صورتش بود با خشم چشمای سرخ شدع از عصبانیت گفت :
- یادت باشه با کی در افتادی خانم کوچولو ، بد میبینی اینو بدون...
- یادم میمونه ، لازم به ذکر نیست ، هیچ غلطی نمیتونی بکنی د بچه نترسون .
پوزخند زده و گفت :
- خواهی دید ...
و از کلاس خارج شد شیدا هم پشت سرم آمد و با ترس گفت :
دختر تو دیوونه ای اگه بلایی سرت بیاره چی ؟؟
- مثلاً چیکار میخواد بکنه !!؟؟ مگه اینجا بی در و پیکره ک هر سگ و خری هر کار دلش خواست بکنه !! حرفایی میزنی ها .
- وااای از دست تو و این زبونت مانا ...
ظهر که رفتم خونه به مامان جریان صبحو گفتم ، اما مامان برخلاف توقع من گفت :
- این چه کاری بود که کردی مانا ؟؟
- مامان ، داشت به شما بی احترامی میکردم ها ، اونوقت توقع داشتی من هیچی نمیگفتم ؟؟؟
- خوب بکنه ، الان چیزی از من کم شده !! هر کی هر چی گفت مگه باید بپریم بهس ، باید بی تفاوت باشیم دخترم.
- مامان شما دیگ کی هستی !!! واقعا داشت پاشو از گلیمش درازتر میکرد . در حالی ک هیچ پارتی صورت نگرفته بود و من از تلاش خودم نمره گرفتم اون داشت تهمت پارتی به منو شما میزد ، هه ، اونم تو کلاس تنها استاد سختگیر ک پارتی معنا نداره.
- مانا تو حق نداری دیگ از این کار را بکنی ، من تو اون دانشگاه آبرو دارم . نمی خوام برای بچه بازی های تو و حرف های بیخودی بقیه آبروم بره فهمیدی !!
- باورم نمیشه مامان داری چی میگی !! حالا داری منو مقصر می کنی ؟؟ واقعا که متاسفم برات .... از حرفهای مامان واقعا دلخور شده بودم ، دیگ داشت اشکم در میومد ، من برای حمایت از مامان این کارو کرده بودم و مقابل حرفای دروغ پسره وایساد ، حالا مامان من بجای تشکر و حمایت ازم ، داشتم خلاف اونو میگفت ....
#ادامه_دارد ...
نویسنده : ♡«ℳ£みЯムŋム»♡
😍👆(پارت "اول" رمان قسمت من )👆😍
برای کسانی ک هنوز رمانو شروع نکردن 👌
بخونید عالیه✌😉😍
کـــاش ســردیِ هــــــــوا
همینجور ادامــــــه پیدا کنه
تا مـــــن بیـشتـر🍃🌹
گــرمیِ دستاتو حـــــس کـنــم....
♪ « @eitaagarde » ♪
༺🔷🌾══════
مــا سه چهارم
از اصــالت خود را
به قیمت
شبیه شدن به دیگـــران
از دست میدهیم
🖊ارتوراسکوفنور
@eitaagarde ❤👈
🅑🅘🅞
уσυ ѕнσυℓ∂и'т вє уσυяѕєℓf ωιтн ѕσмєσиє ρєσρℓє вυт ℓιкє тнємѕєℓνєѕ 𖠕⚉
براي بعضيا نبايد خودت باشي ،بايد خودش باشي ☻♰
┄┅┄┅┄ ❥❤️❥ ┄┅┄┅┄
« @eitaagarde »
به مختارالسلطنه گفتند که ماست در تهران خیلی گران شده است.
فرمان داد تا ارزان کنند. پس از چندی ناشناس به یکی از دکانهای شهر سر زد و ماست خواست.
ماست فروش که او را نشناخته بود پرسید : چه جور ماستی میخواهی ؟ ماست خوب یا ماست مختارالسلطنه !
وی شگفتزده از این دو گونه ماست پرسید.
ماست فروش گفت: ماست خوب همان است که از شیر میگیرند و بدون آب است و با بهای دلخواه میفروشیم. ماست مختارالسلطنه همین تغار دوغ است که در جلوی دکان میبینی که یک سوم آن ماست و دو سوم دیگر آن آب است و به بهایی که مختارالسلطنه گفته میفروشیم. تو از کدام میخواهی؟!
مختارالسلطنه دستور داد ماست فروش را جلوی دکانش وارونه از درختی آویزان کرده و بند تنبانش را دور کمر سفت ببندند. سپس تغار دوغ را از بالا در لنگههای تنبانش بریزند و آنقدر آویزان نگهش دارند تا همه آبهایی که به ماست افزوده از تنبان بیرون بچکد!
چون دیگر فروشندهها از این داستان آگاه شدند، همگی ماستها را کیسه کردند!
وقتى ميگن فلانى ماستشو كيسه كرده يعنى اين.
@eitaagarde ❤👈