🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس وا
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞
❣💞❣💞
💞❣💞
❣💞
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت664
#نویسنده_سیین_باقری
رفتم کنار عامرخان نشستم و منتظر ادامه معرکه از مامان ملیحه بودم رفت توی آشپزخونه لیوان آب می نوشید و چند دقیقه بعد دوباره برگشت به مجلس عامرخان سرش رو آورد نزدیک گوشم و به حالت پچ پچ گفت
_من میدونم الان تقاضای تو چیه درکت می کنم که عصبی و ناراحت باشی ولی فعلاً بیشتر از قبل مراعات حال مادرتو داشته باش
نمیدونستم چه اتفاقی افتاده که همه از من می خواستند مراعات حال مادر رو بیشتر داشته باشم ولی از عصبانیت اولیه ام هم کاسته شده بود و آروم تر گرفته بودم
مامان ملیحه با کمی بغض زنانه رو به عقیله خانم گفت
_میبینی تو رو خدا بچه بزرگ کردم بشه عصای دستم گاز می گیره از اونور شهر بلند میشه میاد که از حق جلوی من دفاع کنه من مادرتم اگه قرار بود به تو کاری و تحمیل کنم که به ضررته هیچ وقت منتظر اجازه و واکنش نمی شدم زودتر از اینکه خودت باخبر بشی هرکاری و انجام می دادم تا تو ضرر کنی ولی دل لامصب من داره خودشو به در و دیوار میزنه برای این که دخترشو نجات بده
چشم هام رو بستم و با کمی تعلل جواب دادم
_مامان مگه من افتادم تو چه منجلابی که شما بخواهید نجاتم بدین من میگم را هم می خوام خودم انتخاب کنم خودم ادامه بدم چرا اجازه نمیدین بهم
مامان ملیحه دستاشو به هم کوبید و گفت
_راهی که بخواد تو رو از من دور کنه و به یه ادم غریبهای که من ده شاهی قبولش ندارم نزدیک کنه راه مناسبی نیست و من هیچ وقت نمی پذیرم
از گوشه چشمم نگاهی به سمت ایلزاد انداختم که داشت تند تند انگشت می کشید تو موهاش و خودخوری میکرد
چه صبری داشتیم غریبهای که مامان ملیحه ازش به عنوان یک آدم به درد نخور یاد می کرد
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
⛔️ #کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد ⛔️
رمان دانشجویی/دخترمذهبی و پسر لاکچری #پیشنهاد_جدید
https://eitaa.com/joinchat/50397300C396b6861f9
💞
❣💞
💞❣💞
❣💞❣💞
💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞❣💞
🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس وا
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞
❣💞❣💞
💞❣💞
❣💞
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت664
#نویسنده_سیین_باقری
با حرفهای ایلزاد انگار دلم داشت پاره پاره میشد
دوست نداشتم مرد مغروری روزهای گذشته و این چنین آشفته و کلافه ببینم
دستش رو میون دستم فشردم و جواب دادم
_این چه حرفیه کدام بیماری موندگار بوده که بیماری تو موندگار بشه هر چند که نمیشه اسمشو گذاشت بیماری تو حالت خوبه این اثراتی که میبینی داره بروز میده اثرات داروهاست اثرات سه هفته بیهوشی درست میشه چرا الان حرفی میزنی که منو ناراحت کنی و بعد خودت پشیمون بشی
ابروهاشو بالا انداخت و مثل گذشته با بدجنسی گفت
_ مگه قرار من پشیمون بشم
لبخندی زدم و گفتم
_ نمی دونم اگه آدم مهربون سابق باشی شاید پشیمون بشی البته تو بعد از این تصادفات انگار مخت تاب برداشته دیگه به مهربونی قبل نیستی بیچاره الهه
چقدر داشتم سیاه بازی در می آوردم تا کمی حالش بهتر بشه الحمدالله کمی رو به راه تر شد و می خندید
عمو ناصر از پشت شیشه اتاق نگاهمون می کرد و با شیطنت سرش رو تکون می داد ایلزاد لبخندی زد و گفت
_چقدر مهربون از آب در اومد این عموی تازه از راه رسیده
خندیدم و سرمو تکون دادم و گفتم
_ کاش زودتر کشفش کرده بودم شاید اون موقع انقدر غصه نمیخوردم
دوباره پرسید
_ مگه الان غصه میخوری؟
جواب دادم
_ اگه تو خوش اخلاقی کنی نه اگه کم محلم نکنی خوبم به خدا خوبم
این بار انگار بهش برخورد با تخسی جواب داد
_اینقدر نگو من کم محلت می کنم این به اون در یادته وقتایی که من عاشقی میکردم تو کم محلی میکردی حالا داره تلافی میشه
بلند خندیدم و جواب دادم
_ اگه تلافی میشه و حالت بهتر میشه باشه این دفعه من عاشقی می کنم تو کم محلی کن
اخماشو تو هم کشید و گفت
_قصدم این نیست دست خودم نیست
دیگه دیگه نشد جوابش رو بدم چون عمو ناصر یا اللهی گفت و وارد اتاق شد
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
⛔️ #کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد ⛔️
💞
❣💞
💞❣💞
❣💞❣💞
💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞❣💞