eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه #پارت117 نمیدونم چند ساعت گذشته بود که با صدای زنگ گوشی
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 تقریبا یک ماهی از دانشگاه میگذشت و من به این روزهای غربت و تنهایی عادت کرده بودم و از خوشی های روزگار دوستی مهربان و با ایمان پیدا کرده بودم که هفته ی سوم دانشگاه اومد و شد هم اتاقیم مریم دختر صبوری از شهر اصفهان بود هم سن بودیم مریم دختر قد بلندی بود با چشم و ابروی مشکی و پوستی سفید چادری بود و با ایمان برای همین زود باهم اخت شدیم و پیوند دوستی برقرار کردیم امروز هم شبیه دو هفته ی گذشته سه شنبه ساعت ۸ با استاد وفایی کلاس داشتیم استاد خیلی عادی برخورد میکرد و انگار او هم یادش رفته بود که روز اول برخورد داشتیم با همدیگه و پوزخند و نگاه های خیره الی بدو دیگه این ایلی اعصاب نداره ها مریم برخلاف ظاهر جدی که داشت اخلاق شوخ و بامزه ای داشت از روز اول من رو الی صدا زد و استاد وفایی رو ایلی با خنده جوابشو دادم صبر کن چادرمو بپوشم میام چادرمو پوشیدم و دنبال دفترم گشتم که مریم گفت بیا دکتر من برداشتم دستت دردنکنه ای گفتم و مشغول پوشیدن کفش شدم از بس مریم عجله کرد ساده بندشو بستم و دنبالش دویدم با پنج دقیقه تاخیر رسیدیم نزدیکی کلاس مریم ایستاد و با قدمهای آرومتری راهشو ادامه داد الی این ایلی نیست؟ رو به رو رو نگاه کردم قامت استاد رو شناختم آروم جواب دادم خودشه استاد درحالیکه با تلفن حرف میزد داشت میرفت سمت کلاس نزدیکش بودیم نه پدر شما اجازه بدید من درستش میکنم پوففف کلافه ای کشید به چشم حواسم هست من مطیع امر شما هستم بالاخره اقدام میکنم به پدربزرگ هم اطمینان بدین ایستاد کنار دیوار و یه پاشو کوبید دیوار همزمان برگشت سمت ما چشماش از تعجب گرد شد مریم با ببخشیدی هردومون رو انداخت توی کلاس دختر پررویی که روز اول من و استاد رو سوژه کرده بود اسمش هانیه بود و چند روز بعد به واسطه ی همون دعوا اومد عذرخواهی کرد و دختر بدی به نظر نمیومد و خیلی زود با اخلاق بهتری باهم رو به رو شدیم با دیدن ما بلند تر از حد معمول از ته کلاس گفت مری کشتی زرنگ کلاسمونو خندیدیم و با سر سلامی دادیم اولین صندلی خالی رو به روی استاد نشستیم 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه #پارت118 تقریبا یک ماهی از دانشگاه میگذشت و من به این رو
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 الی بنظرت استاد چرا میگفت مطیع امر پدرشه؟؟ شونه ای بالا انداختم و بیخیال جواب دادم خب ادم باید مطیع امر پدر و مادرش باشه لباشو نوچ کرد عجیب میگفت اخه نمیدونم به ما چه استاد وارد کلاس شد و بدون وقفه شروع کرد به درس دادن و من هم مو به مو نوشتم هرچی میگفت تقریبا ۴۵ دقیقه ای گذشته بود که هانیه رو به استاد گفت استاد امروز خیلی پر انرژی هستین ماشالله یکم استراحت بدین همه که مثل الهه و اقای رضایی بچه زرنگ نیستن تند تند بنویسن باعث خنده ی جمعیت کلاس شد اقای رضایی رو به هانیه جواب داد ماشالله بگو اگه افتادم خدای نکرده انگشتم اوف شد چشم شما بوده ها بازهم همه رو مجبور به خنده کرد استاد که تا اون لحظه نظاره گر مزاح بچه ها بود سکوت رو شکست استراحت کردین ادامه بدیم؟؟ صدای نههه گفتن بچها بلند شد بی توجه به اعتراضها برگشت سمت وایت برد کلاس و شروع کرد به نوشتن درحال نگارش بودم که گوشیم توی جیبم لرزید اعتنایی نکردم برای بار سوم قطع شد باز لرزید بدون جلب توجه گوشی رو در اووردم محمد مهدی بود اینموقع صبح چه کاری میتونست داشته باشه بلند شدم برم بیرون که استاد مانع شد کجا خانم وفایی؟ شرمنده کار واجبی دارم باید برم جواب بدم امکان نداره بشینید سرجاتون خانم مبحث مهمی رو درس میدم استاد لطفا برگشت و پشت به من جواب داد گفتم خیر خانم بیحوصله سرجام نشستم و پیامی برای محمد مهدی ارسال کردم کلاسم بعدا جواب میدم بی مهابا و پشت سر هم گوشیم زنگ میخورد و من جز دعا کردن برای اینکه زودتر زمان بگذره کاری نمیتونستم بکنم 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
أختلت‌مَوازين‌َصَبرۍ أنّےاحتاجِ‌الحُسِين-عݪیہ‌اݪسݪام- خذنےإلیہ💔•• صبرم‌بہ‌انتہارسیده‌ومختل‌گردیده؛ من‌بہ‌حسیـن‌احتیاج‌دارم(:" مرابہ‌اوبرسانید🌱 کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
🖤 +ازیِڪۍپرسیدم↓ ان‌شاءللہ‌اگہ‌بخوام‌ باید‌چہ‌ڪاراۍادارۍروانجام‌بدم ؟! گفت↓ -اول‌میرۍپاسپورتتوازاِمام‌رِضامیگیری؛ بعدمیرۍبہ‌حضرت‌معصومه‌پاراف‌میڪنہ بعدميدۍبہ‌حضرت‌عباس‌امضاء‌ميڪنہ بعدازاون‌میبری‌دبیرخونہ‌؛ حضرت‌زینب‌ثبت‌میڪنہ وآخرین‌مرحلہ‌ممهور‌بہ‌مهر‌حضرت‌مادر میشہ‌وتمام . . .(:"💔 +گفتم‌راهۍنداره‌ڪہ‌زودتر‌انجام‌بشہ؟! -رقیہ‌جآن💔 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ گَردُخترکی‌پیشِ‌پِدرناز‌ڪند گره‌ۍکَربُ‌و‌بَلاۍهمہ‌رابازکند🌿°•| کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
.| #✨♥️ | . یڪ‌خٻـابانِ‌دوطرفـہ یڪ‌سو اربابـ °• یڪ‌سو علمدار °• و یڪ‌جفٺ‌چشم‌ِ‌حریص ڪه‌نمیداندڪدام را نگاه‌ڪـند 👀 این‌یعنۍبزرگترین و زیبـاتریݩ سردرگمۍ.. . سر در گمـم میانِ شمـس و قمـرش:)🌙 . کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
.💌🍃 بانــو... اگرحجابے‌والاتر‌از‌چــادر وجود‌داشت حضرت‌زهرا(س) ڪہ‌سرور‌زنان‌عالم‌است آن‌را‌بہ‌سرمیڪرد... .💌🍃 یقین‌بدان‌ڪہ‌چــادر پوشش‌سروران‌است🦋 کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
وَ لاَ خَرَجَ! حُبُّڪَ:) مِنْ قَلْبِـــے...💔 مرا ٺا دل بُوَد دلـبـꨄ︎ــر ٺو باشے... (ع) کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه #پارت119 الی بنظرت استاد چرا میگفت مطیع امر پدرشه؟؟ شو
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 انگار ساعت ها و عقربه ها پشت سر هم به کندی می گذشتند شاید بیشتر از ۵۰ بار محمدمهدی توی این نیم ساعت زنگ زده بود و من بهش گفته بودم سر کلاسمو باز هم زنگ زده بود قرار نبود کلاس تموم بشه انگاری ثانیه ها به همدیگه وصل بودن و قصد گذشتن نداشتن بدون توجه به اعتراض استاد بلند شدم از کلاس رفتن بیرون با اولین تماس محمد مهدی دکمه وصل رو زدم الو نگفته شروع کرد به داد و بیداد کردن چرا هرچی زنگ میزنم جواب نمیدی چند باید زنگ بزنم تا بفهمی کار واجب داریم چند نفر باید روی گوشیت زنگ بزنم تا متوجه بشی وقتی پشت سر هم زنگ زدن یعنی باید جواب بدی حتی اگه سر کلاس باشی حتی بدترین موقعیت باشی تو کی می خوای آنقدر بزرگ بشی که بفهمی اگه کسی نگرانته به خاطر خودته تو چرا یک ماه گذشته و به من نگفتی که استاد داریی که فامیلی مشابه فامیل خودت داره تو اون دیار غریبه نفرین شده که در زمان ممکنه هر اتفاقی برات بیفته و دل ما هر لحظه بیشتر از لحظه قبل برای تو بلرزه کی میخوای بزرگ شی الهه روی تو بیشتر از این حرفا حساب می کردم فکر میکردم هر اتفاقی اینجا برات بیفته برای من تعریف می کنی چرا برام نگفتی استادی داری که فامیل مشابه فامیل پدرته تو چرا متوجه موقعیت نیستی توی شهر کرمانشاه ای جایی که بارها تو را تهدید کردند که باید بردارند با سند ششدانگ ببرن درمونده نالید و ادامه داد کی میخوای بفهمی الهه بدون اینکه متوجه باشم اشکام سرازیر شده بود و کل صورتم رو شسته بود نگاهی به اطرافم توی سالن انداختم کم‌کم کلاس داشتن تموم می شدن و بچه ها از کلاس می اومدن بیرون سعی کردم خودمو پشت ستونی پنهون کنم دستی به صورتم کشیدم و جواب دادم چه اتفاقی افتاده دوباره انگار کبریت کشیده باشی زیرش با عصبانیت جواب داد چه اتفاقی ممکن چه اتفاقی افتاده باشه خودت نمیتونی فکر کنی و بفهمی چه اتفاقی ممکن افتاده باشه کم کم دارم ازت ناامید میشم الهه خانم درمانده جواب دادم به پیر به پیغمبر به همین قبله محمدی من همون روز اول که فهمیدم زنگ زدم بهت بگم ولی درگیر جریان رعنا و رضا بودی به کل یادم رفت الانم حق با توئه من عذر خواهی می کنم صداشو بلند کرد و جواب داد عذرخواهی فایده ای نداره آماده باش من همین امشب پرواز دارم سمت کرمانشاه میام دنبالت یه چند روزی بیای تهران تا وقتی خاکی تو سرمون می ریزیم چشم من آماده میشم و منتظر اومدن تو میمونم بدون اینکه جوابمو بده گوشی رو قطع کرد من موندم و دنیایی از گفت از رفتار خشمگین محمدمهدی و دلی پر از ترس از اینکه نکنه تا قبل از اومدنش اتفاق بیفته اومد یک عمر پشیمون بشم از اینکه زودتر نگفته بودم جریان استاد وفایی را صورتمو پاک کردم و برگشتم سمت مریم که از در خروجی کلاس صدام میزد برگشتن همانا سینه به سینه استاد شدن همانا نگاهی تو چشمام انداخت و زیر لب گفت الهه وفایی بعدهم پوزخندی زد شونه به شونم زد و از کنارم رد ش مریم اومد نزدیکم دستمو گرفت و زل توی صورتم گریه کردی چی شده چی شده بود که بهت زنگ میزدن زیر لب جواب دادم هیچی حسین استاد چی میگفت خودشو کوبیده بهت رد شد شونه ای بالا انداختم و بدون توجه به مریم رفتم سمت خوابگاه تا وسایلامو جمع کنم 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
|°🍃 .‌.. ... و 💚 ️ °•°🌸 بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 🌸°•°
Shab19Safar1399[06].mp3 جای ما خالی... (زمینه ویژه اربعین). جاماندگان اربعین. امامزاده قاضی الصابر. صدای سینه زنی.mp3
10.03M
میون موکبا....😢 کنار زائرا...‌.😔 نجف تا کربلا.....😭 جای ما خالی....💔 کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
دلم خوش است بہ این لحظہ‌هاے نورانے سلامِ صبح، مرا باز ڪربلایے ڪرد... 🥀 🖐🏻 کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌