eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
امام على عليه السلام: انجام دهيد و هيچ كار خوبى را كوچك مشماريد؛ زيرا كوچك آن هم بزرگ است و اندكش بسيار کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
بانـوي سرزمين من!🧕🏻 بـ‌ه خاطر بسپار🙄 صدايت🎶 "دلنشين" است☺️ قشنگ نيست بر هر دلـﮯ نشستن😉 کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🔺زن‌دراسلام زنده .. سازنده .. ورزمنده‌است🙂☝️ . ✌️🏻بہ‌شرطےکہ‌لباس‌رزمش، لباس‌عفتش‌باشد(:"🌱 . کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
⭐️ تعجب است از ڪسی ڪه، براے ڪه مدت ڪوتاهیست جاے نرم تهیه مۍڪند، اما براے قدمے برنمی‌دارد..! 🌷 نـݜـر_پیـام_صدقہ_جاریہ🌿 کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. حالِ‌دلـ💔‌هیچ‌کداممان‌خوب‌نیست‌لطفا ‌براۍ‌دلمان'أمَّنَ‌یُجْیبْ'‌بخوانید^^! -حاجےدلتنگتیمـ😭✋🏼 کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🦩🌱 🌱 . . | | . . وقتے چشمـ یک حالتے پیدا بکند، دریدگے نداشته باشد، خیرگی نداشته باشد، حیا داشته باشد مثل حالت نیمه خوابے داشته باشد، به این حالت و مےگویند چشم بیمار. شما نگاه به چشم بکنید، چشمش محبت دارد. این چشم، خیره نیست. به خاطر روحش است که شما این را مےبینے. روح انسان در چشمش تجلی می کند. وقتی یک کسے قلب دارد، وقتی نگاه به برادر دینی اش ميکند، او را دگرگون می کند. . . | آیت الله حائری شیرازی | کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🌿 برایش دلمه درست کردیم که خیلی دوست داشت😋 وقتی خواستیم مزه یکی را بچشد، نپذیرفت گفت دوست دارم اول براے ببرم☝️ زنگ زد به خانه حاجی و گفت ناهار نخورد تا برایش دلمه ببرد. میگفت حاجی خیلی دلمه دوس داره؛ اول براے حاجی میبرم♥️ همیشه همین طور بود به هرچیزی که حاج قاسم دوست داشت لب نمیزد تا اول براے او ببرد. کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
اره مالک و عمار رفتن ... ولی علی مونده! هر روز قوی تر از دیروز تنها تر از دیروز .. ولی اخه نائب امام زمان و تنهایی ؟! یه بسم الله بگو تجدید بیعت کن بگو شما گریه نکن ... خودم مالکت میشم آقا جان (: ❤️✌️🏻 کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت382 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) نمازمو خوندم با فکری مشغول و حالی بدتر شده برگشتم اندرونی ناهار کشیده بودن و بوی سبزی پلو تو کل عمارت پیچیده بود حتما دستپخت خاله لیلا بود چادر و سجاده ام رو گذاشتم روی مبل وسط هال و رفتم تو اشپزخونه اولین جای خالی کنار سپیده نشستم خاله لیلا با مهربونی بشقابی برام کشید و داد دستم زیر لب تشکر کردم و مشغول شدم مامان هر از گاهی نگاهم میکرد و آه میکشید نگاهش کردم با چشم پرسیدم چرا با سر جواب داد هیچی دایی محسن که انگار متوجه پانتومیم بازی کردنمون شده بود گفت _ملیحه بذار بچه ارامش داشته باشه مامان تکه ته دیگ توی دستشو گذاشت روی بشقابش _منکه حرفی نزدم خان داداش خاله سهیلا به کمک دایی محسن اومد _والا هی بچه رو میبینی آه میکشی خب مگه قتل کرده چه کار بدی انجام داده نصیب و تقدیرش با یکی دیگه است تو میخوای به زور بدیش به کسب دیگه مگه میشه اخه _سهیلا چرا همه چیو قروقاطی میکنی خواهر من چرا جو رو متشنج میکنی؟ بغض گلومو گرفته بود از بچگی اینجوری بود چون بابای درست درمونی نداشتیم تمام مسائل زندگیمون پخش میشد وسط جمع خانوادگی و همه درباره اش نظر میدادن خداروشکر میکنم که رضا و احسان و مهدی اینجا نبودن وگرنه قرار بود از خجالت چه بلایی سرم بیاد سیر بودم دیگه چیزی از گلوم پایین نمیرفت از جا بلند شدم و تشکر کردم دوباره صدای خاله سهیلا حالمو بهم ریخت _والا الهه خواهان زیاد داره اگه اون پسر سیریش ولش کنه رضای ماهم از خداش باشه پنجه ی افتاب نصیبش بشه رضا دیگه قوز بالا قوز بود و درد روی درد راضیه با تشر گفت _ماماااان خاله سهیلا تمومش نکرد و ادامه داد _راست میگم مامان جان اون پسره هم حتما شنیده تمام اموال باباصادق رسیده به الهه میخواد از دستش نده چی؟ اموال پدربزرگ خان؟ چرا تا حالا کسی چیزی به من نگفته بود؟ سرجام ایستاده بودم و شنونده ی دعوا بودم _پس رضای شما برای همین از خداشه که پنجه آفتابی شبیه الهه نصیبش بشه خاله سهیلا رو به دایی محسن جواب داد _واااا داداش حرفا میزنیا ما از مال دنیا کم نداریم از اشپزخونه اومدم بیرون و پناه بردم به اتاق مامان قبل از اینکه بتونم فکر کنم و مسائل رو برای خودم پردازش کنم ایلزاد پیام داد که بیست دقیقه ی دیگه اینجاست و باید اماده باشم تند تند مانتو شلواری پوشیدم و بیخبر از اهالی رفتم از خونه بیرون پنج دقیقه ای قدم زدم تا ماشین ایلزاد جلوی پام متوقف شد صبر نکردم شیشه رو بده پایین سلام کنه ماشین رو دور زدم و سوار شدم _سلام بانوی پاکدامن شوخیش گرفته بود و حال من اصلا مساعد نبود _سلام انگار فهمید _ناراحتی انگار چیزی شده؟ سعی کردم لبخند بزنم ولی همون نیمچه قوس روی لبهامم گم شد توی حضور نابهنگام مهدی و رضا و احسان و از بد روزگار توقف ایلزاد جلوی پای احسان 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانال رمــان دوم مـــــا👇 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞