eitaa logo
قصه های مهدوی ( اِلتجا♡)
12.3هزار دنبال‌کننده
257 عکس
3 ویدیو
0 فایل
﷽ ▪️حکایت‌هایی پیرامون امام زمان علیه السلام؛ شامل تشرفات، توسلات و... برگرفته از تولیدات گروه اِلتجا ▪️کانال اصلی اِلتجا: @Elteja ▪️کانال حدیث گرافی (اِلتجا): @Elteja_Hadith 🚫بدون تبلیغ و تبادل 📞 تماس با ما: @elteja_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5776093412340009915.mp3
12.55M
🔸آخرین عروس، داستان زندگی حضرت نرجس سلام الله علیها. 🔘 قسمت دوم: رویایی سرنوشت‌ساز 👈عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
4_5776132427822927344.mp3
17.92M
🔸باغ صاحبیه باغبان یزدی خدمت امام عصر علیه‌السلام. 📚 دارالسلام ص۴۸۱ 👈عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
🔸آخرین عروس، داستان زندگی حضرت نرجس سلام الله علیها. 🔘 قسمت سوم: شاهزاده در لباس اسیری 👇 https://eitaa.com/elteja_tales/378 👈عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
4_5780738247671943035.mp3
13.77M
🔸آخرین عروس، داستان زندگی حضرت نرجس سلام الله علیها. 🔘 قسمت سوم: شاهزاده در لباس اسیری 👈عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
🔸آخرین عروس، داستان زندگی حضرت نرجس سلام الله علیها. 🔘 قسمت چهارم: نرجس مادر می‌شود👇 https://eitaa.com/elteja_tales/380 👈عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
4_5782990047485627913.mp3
14.61M
🔸آخرین عروس، داستان زندگی حضرت نرجس سلام الله علیها. 🔘 قسمت چهارم: نرجس مادر می‌شود 👈عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
🔸آخرین عروس، داستان زندگی حضرت نرجس سلام الله علیها. 🔘 قسمت آخر: رمز نجات👇 https://eitaa.com/elteja_tales/382 👈عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
4_5782990047485627914.mp3
11.32M
🔸آخرین عروس، داستان زندگی حضرت نرجس سلام الله علیها. 🔘 قسمت آخر: رمز نجات 👈عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
🔸سرباز بی نشان بافنده‌ای از دزفول به محضر امام عصر علیه‌السلام👇 https://eitaa.com/elteja_tales/386 👈عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
4_5789771556032875751.mp3
17.83M
🔸سرباز بی نشان بافنده‌ای از دزفول به محضر امام عصر علیه‌السلام. 📚عبقری‌الحسان ج۵ ص۳۲۵ 👈عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
🔸ده شمش‌ طلا و نقره! این‌ها هدایای شیعیان بلخ بود برای امام زمان علیه السلام. قرار بود شمش‌ها را ببرد بغداد، برساند به وکیل امام. از بلخ راهی بغداد شد. رسید به سرخس. بین صحرا خیمه زد برای استراحت. شروع کرد شمش‌ها را شمردن. یکی از شمش‌ها کم شده بود!!! رنگ از رخش پرید... ▫️این حکایت جذاب را اینجا بشنوید👇 https://eitaa.com/elteja_tales/388 👈عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
4_5793975238093968041.mp3
4.47M
🔸داستان شمش‌های طلا به مناسبت ۱۸ شعبان، سالروز درگذشت جناب حسین بن روح (وکیل سوم امام عصر علیه‌السلام) 📚کمال‌الدین ج۲ ص۵۱۶ 👈عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales 👈عضویّت در اِلتجا @Elteja
🔸یک بیابان اضطرار مرحوم نمازی شاهرودی، خدمت امام عصر علیه السلام در بازگشت از سفرِ حج👇 https://eitaa.com/elteja_tales/390 👈عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
4_5800849814287552001.mp3
20.99M
🔸یک بیابان اضطرار مرحوم نمازی شاهرودی، خدمت امام عصر علیه السلام در بازگشت از سفر حج 📚 میر مهر، ص317. 👈عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales 👈عضویّت در اِلتجا @Elteja
🔸حکایت عجیبی از دعا و استغاثه در بیابان این حکایت زیبا را از اینجا بشنوید👇 https://eitaa.com/elteja_tales/393 👈عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
Be Omide Didar3- Qatre & Darya .mp3
27.58M
🔸قطره و دریا تشرفاتی از زندگی مرحوم سیّد مهدی بحرالعلوم 📚النجم الثاقب حکایات ۷۳ و ۷۶ و ۷۷ و ۷۹ 👈عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales 👈عضویّت در اِلتجا @Elteja
🔘 نمازی برای دردهای نگفتنی... یکی از بزرگان قم، به مولای مهربان عالم، از طریق نماز استغاثه به امام عصر علیه السلام.👇 https://eitaa.com/elteja_tales/397 👈عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
4_6010094453375633592.mp3
4.93M
🔘 نمازی برای دردهای نگفتنی... حکایت عجیبی از نماز استغاثه به امام عصر علیه السلام. 📚 بحارالانوار ج99 ص245. 🍀دستورالعمل نماز استغاثه: https://eitaa.com/elteja/2125 👈عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
🔸سخنرانی‌هایش نظیر نداشت. همه منبرش را دوست داشتند. استادش پرسید: راستش را بگو، این نفوذ کلام را از کجا آوردی؟ اولش از جواب طفره رفت. اما بالاخره به زبان آمد: "رفته بودم سامرا، برای زیارت. حرم خلوت‌تر از همیشه، متوسل شدم به صاحب الزمان علیه السلام، گفتم: آقا، من مهمان پدرتان هستم. ناگهان نوری تمام حرم را روشن کرد... " ▫️داستان مهمانِ سامرا 👇 https://eitaa.com/elteja_tales/399 👈عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
🔸راه را در بیابان گم کرد. ترس همه وجودش را برداشت. به رسم مذهب پدری شروع کرد صدا زدن: یا ابابکر، یا عمر، یا عثمان، به فریادم برسید... جواب نگرفت. ناخودآگاه یاد حرف‌های مادرش افتاد: ما شیعیان امامی داریم که در سختی‌ها به دادمان می‌رسد. نامش اباصالح است... با خودش عهدی کرد: اگر اباصالح نجاتم دهد، به مذهب مادرم درمی‌آیم. فریاد زد: "یا اباصالح المهدی ادرکنی" ناگهان آقایی نورانی کنار خودش دید... ▫️داستان تشرف یاقوت روغن‌فروش👇 https://eitaa.com/elteja_tales/401 👈عضویّت در قصه‌های مهدوی @Elteja_tales
4_5843708335156628916.mp3
8.85M
▪️اباصالح به دادش رسید! یاقوت روغن‌فروش 📚النجم الثاقب، حکایت ۷۶ 👈عضویّت در قصه‌های مهدوی @Elteja_tales 👈عضویّت در اِلتجا @Elteja