🔥سرباز🔥
#پارتچهلوهشتم💚🍀
یک ماه گذشت.
یه شب حاج آقا تو سخنرانی درمورد روزی حلال گفت.بعد سخنرانی سوالهای زیادی برای افشین به وجود اومد.
تا صبح مطالعه کرد.
فردای اون شب هم به مؤسسه رفت و سوال هاشو پرسید.
به این نتیجه رسید که....
خونه ای که توش زندگی میکنه،
ماشینی که داره،
و کلا پولی که پدرش به کارتش میریزه، حلال نیست.
خیلی با خودش فکر کرد.خب چکار کنم؟ ...
همه چیز رها میکنم ... بعدش چی؟ ...
باید کار پیدا کنم ... چه کاری؟
درواقع افشین نه تخصصی داشت و نه تحصیلاتی.افشینی که تو پر قو بزرگ شده بود،حالا باید با سختی زندگی کنه.براش سخت بود.
سراغ کمد لباس هاش رفت.
همه لباس هاش هم از مال حرام بود.یه دست لباس پیدا کرد که مادربزرگش قبل از فوتش بهش هدیه داده بود.درآمد اونا حلال بود.گرچه از اون لباس خوشش نمیومد و حتی یکبار هم نپوشیده بود،اما چاره ای نبود.
لباس پوشید و تو آینه به خودش نگاه کرد.از تیپ جدیدش خنده ش گرفت.با خودش گفت اگه فاطمه منو با این لباس ببینه از تعجب شاخ درمیاره.
تلفن همراه شو برداشت.
یه کم نگاهش کرد..نه اینم حلال نیست. گذاشت سرجاش..
ساعت؟..نه.. پول؟..نه. کارت های بانکی؟..نه.
مدارک شناسایی شو برداشت،
با یه دست لباسی که تنش بود،از خونه بیرون رفت.
خب حالا چکار کنم؟..باید اول دنبال یه کاری بگردم.
به اطراف خوب نگاه میکرد.
چند تا آگهی استخدام پشت شیشه چند مغازه دید.هربار با خودش میگفت من برم همچین کاری انجام بدم؟!!.. نه.
خیلی گشت.
حتی پول نداشت سوار تاکسی بشه.فقط پیاده میرفت.خسته شد.اذان ظهر شد.به مسجد رفت.
بعد از نماز دوباره به خیابان رفت،
تا زودتر کاری پیدا کنه که پولی به دست بیاره تا شب بتونه بره هتل.
ولی هیچ کاری رو در شأن خودش نمیدید.
شب شد.
هم غذایی نخورده بود و حسابی گرسنه بود،هم خیلی خسته بود.تصمیم گرفت بره خونه استراحت کنه،صبح دوباره دنبال کار بگرده.
جلوی در ساختمان بود که با خودش گفت این خونه حلال نیست ... خب توش نماز نمیخونم.فقط یه کم بخوابم ... وقتی حلال نیست،حلال نیست دیگه.باید دیگه نری تو اون خونه،هیچ وقت.
چند ساعتی اونجا بود.چند قدم سمت خونه میرفت،باز برمیگشت.خیلی خسته تر شده بود.اونقدر رفت و برگشت که اذان صبح شد.
به مسجد رفت.....
#سرباز
. 🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥
#پارت چهل ونهم💚🍀
به مسجد رفت.
بعد از نماز از خستگی خوابش برد.بعد مدتی از گرسنگی بیدار شد.
هوا روشن شده بود.
به اطراف نگاهی کرد،هیچکس نبود.بلند شد.متوجه پتویی که روش انداخته بودن،شد.پیرمردی سینی به دست،اومد و با لبخند به افشین نگاه کرد.
-سلام
-سلام پسرم.خیلی خسته بودی.کنار سجاده ت خوابت برده بود.
-بله،خیلی خسته بودم.
پیرمرد سفره کوچکی پهن کرد و چای و نان و پنیر گذاشت و رو به افشین گفت:
_بسم الله.
افشین هم که خیلی گرسنه بود بی تعارف مشغول خوردن شد.بعد از خوردن صبحانه تشکر کرد و رفت.با خودش گفت امروز حتما باید کار پیدا کنم.
بازهم تا ظهر پیاده تو خیابان ها میگشت. ولی کار مناسبی برای خودش پیدا نمیکرد.
ظهر رفت مسجد،
و دوباره به خیابان ها رفت.عصر شد، شب شد.دوباره رفت مسجد.بعد نماز به سجده رفت.تو سجده خوابش برد.کسی بیدارش کرد و گفت:
_میخوایم در مسجد رو ببندیم.
بلند شد و رفت.
چشمش به مسافرخانه افتاد.خواست بره اونجا ولی یادش اومد هیچ پولی نداره. دیگه رمقی براش نمونده بود.تو ایستگاه اتوبوس نشست و فکر میکرد.
به هیچ نتیجه ای نمیرسید.
از خستگی نشسته روی صندلی خوابش برد.با صدای اذان بیدار شد.به مسجد رفت.
خیلی خسته و کلافه و گرسنه بود. هیچکس تو مسجد نبود.خادم مسجد هم بهش گفت:
_میخوام درو ببندم.
افشین هم رفت.
هیچ دوست و آشنایی نداشت که بره پیشش یا ازش پول بگیره.
یاد حاج آقا موسوی افتاد،
ولی خجالت میکشید بره پیشش.هوا کم کم روشن شده بود.تصمیم گرفت هر کاری شد انجام بده ولی یه پولی به دست بیاره که حداقل یه کلوچه ای بخره و بخوره.
هرجایی آگهی کار میدید،میرفت.
ولی همه معرف و ضامن میخواستن. افشین فهمید حتی کارگری هم نمیتونه بره.
خیلی ناامید شده بود.
سه شبانه روز بود که خوب نخوابیده بود.تمام سه شبانه روز فقط یه وعده نان و پنیر خورده بود و مدام هم درحال پیاده روی بود.دیگه توان راه رفتن هم نداشت.
بارها خواست به مغازه دارها یا ساندویچی ها التماس کنه چیزی بهش بدن که بخوره ولی غرورش اجازه نمیداد.
ساعت ها به سختی میگذشت.
شب شد.گرسنگی به شدت بهش فشار میاورد.به ساندویچی رفت و گفت:
_میشه به من یه ساندویچ بدین؟
-ساندویچ چی میخوای؟
-هرچی،فرقی نداره.
ساندویچ آوردن و افشین با ولع میخورد. وقتی تمام شد،بلند شد،بره که فروشنده گفت:
-پولش یادت رفت.
افشین تازه فهمید،
فروشنده اصلا متوجه نشده بود که پول نداره.رفت پیشش و آروم گفت:
-پول همراهم نیست.
فروشنده بلند گفت:
_اون موقع که دو لپی میخوردی یادت نبود پول نداری! سر و وضعت که به بدبخت بیچاره ها نمیخوره،پولشو رد کن بیاد.
همه به افشین نگاه کردن.خجالت کشید.
آرام گفت:
_من الان پول همراهم نیست.چرا آبروریزی میکنی؟ برات میارم.
-هه..ما از این بعدا ها زیاد دیدیم.
نمیدونست چکار کنه.تو دلش گفت خدایا یه کاریش بکن.
یکی از پشت سرش گفت:
_حالا مگه پول یه ساندویچ چقدر میشه که اینجوری با آبروی یه آدم بازی میکنی؟!!
افشین به پشت سرش نگاه کرد.
از خجالت سرشو انداخت پایین...
#سرباز
🌷@emam_zmn🌷
هدایت شده از قاصدک
🔴 قابل توجه همه هموطنان عزیز
⚠️ قابل توجه کسانیکه شکم دارند:
👂حتماً شنیدید فلانی اخلاقش اسیدی شده 😮
👎• اگر بدنتون اسیدی باشه، هر رژیمی هم که بگیرین نمیتونین لاغر بشین 😢
👍• ولی اگر بدنتون قلیایی بشه، میتونین به راحتی و با سرعت لاغر بشین 🤩 ✅
❌برای درمان چاقی وارد لینک زیر بشین و هر چه سریعتر مشکل خود یا عزیزانتونو اصولی و زیر نظر دکتر مردانی برطرف کنید👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1026425027Cdab21f68e7
اگه دنبال معجزه ای بزن رو لینک👆
😍 خوب بخوریم تا خوب بپوشیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❓وقتی مشکلی داری، چرا به #امام_زمان ارواحنافداه متوسل نمیشی؟
کی بهتر از او؟
👌بقیة الله خیر لکم ان کنتم مؤمنین
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها🫀
🌷@emam_zmn🌷
•درهمهحالبهیادِ #امامزمان باشیم.❤️
هرمسلمانیاگر"ادب"داشتهباشد،
لازماستبهخاطرِغذاییکهسرِسُفرهگذاشتهاند
بهصاحبخانهبگوید: دستشمادردنکند...🤍
•میخواهیدبخوابید،بگویید: یاصاحبالزّمان
•بیدارمیشوید،بگویید: یاصاحبالزّمان🌺
جاییازبدنتاندردمیکند،بگویید: یاصاحبالزّمان
انسانبایدنمکشناسباشد!
اوّلهرصحبتوکارتاناینرابگویید.
•انساندر دلبایدهمیشهبهیادِامامزمانباشد؛
همه #تقوی ازهمینجاشروعمیشود،💫🦋
یعنیاگرانسانخودشراتحتِفرماندهیِ #امامزمان
ببیند،روحیهیفرماندهوفرمانبردار تاثیرمیگذارد.
•اخلاقیاتامامزماندرشماتاثیرمیگذارد؛
افرادیکهاِرادتیبه #امامزمان دارند،
درشمااثرمیگذارند
وصفاتالهیدرشماظهوروبروزمیکند.🥰
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "🩵🦋
🌷@emam_zmn🌷
#حکایت_وصل_مهدی_عج #ویژه_جمعه_ها
🌹یکی از علما، آرزوی زیارت امام زمان را داشت و از عدم موفقیت خود، رنج می برد.
🌸 شبهای چهارشنبه به «مسجد سهله» می رفت و به عبادت می پرداخت، تا شاید توفیق دیدار آن محبوب عاشقان نصیبش گردد.
🌼مدتها کوشید ولی به نتیجه نرسید. سپس به علوم غریبه و اسرار حروف و اعداد متوسل شد، چله ها نشست و ریاضتها کشید، اما باز هم نتیجه ای نگرفت. ولی شب بیداریهای فراوان و مناجاتهای سحرگاهان، صفای باطنی در او ایجاد کرده بود.
روزی در یکی از این حالات معنوی به او گفته شد: «دیدن امام زمان (عجل الله فرجه) برای تو ممکن نیست، مگر آنکه به فلان شهر سفر کنی».
🌹 به عشق دیدار، رنج این مسافرت توانفرسا را بر خود هموار کرد و پس از چند روز به آن شهر رسید. در آنجا نیز چله گرفت و به ریاضت مشغول شد. روز سی و هفتم و یا سی و هشتم به او گفتند: «الان حضرت بقیة اللّه (عجل الله فرجه)، در بازار آهنگران، در مغازه پیرمرد قفل سازی نشسته اند، هم اکنون برخیز و به خدمت حضرت شرفیاب شو!»
🌸 با اشتیاق ازجا برخاست. به دکان پیرمرد رفت. وقتی رسید دید حضرت ولی عصر(عجل الله فرجه) آنجا نشسته اند و با پیرمرد گرم گرفته اند و سخنان محبت آمیز می گویند.
🌼 همین که سلام کرد، حضرت پاسخ فرمودند و اشاره به سکوت کردند.
در این حال، دید پیرزنی ناتوان و قد خمیده، عصا زنان آمد و با دست لرزان قفلی را نشان داد و گفت: اگر ممکن است برای رضای خدا این قفل را به مبلغ سه شاهی بخرید که من به سه شاهی پول نیاز دارم. پیرمرد قفل را گرفت و نگاه کرد و دید بی عیب و سالم است، ...
🌹پیرمرد با کمال سادگی گفت: خواهرم! تو مسلمانی، من هم که مسلمانم، چرا مال مسلمان را ارزان بخرم و حق کسی را ضایع کنم؟ این قفل اکنون هشت شاهی ارزش دارد، من اگر بخواهم منفعت ببرم، به هفت شاهی می خرم ...
🌸شاید پیرزن باور نمی کرد که این مرد درست می گوید، ناراحت شده بود و با خود می گفت: من خودم می گویم هیچ کس به این مبلغ راضی نشده است، التماس کردم که سه شاهی خریداری کنند، قبول نکردند؛ زیرا مقصود من با ده دینار (دو شاهی) انجام نمی گیرد و سه شاهی پول مورد احتیاج من است.
🌼پیرمرد هفت شاهی به آن زن داد و قفل را خرید؛ همین که پیرزن رفت امام (عجل الله فرجه) به من فرمودند:
«آقای عزیز! دیدی و این منظره را تماشا کردی؟! اینطور شوید تا ما به سراغ شما بیاییم. چله نشینی لازم نیست، به جفر متوسل شدن سودی ندارد. عمل سالم داشته باشید و مسلمان باشید تا من بتوانم با شما همکاری کنم! از همه این شهر، من این پیرمرد را انتخاب کرده ام، زیرا این مرد، دیندار است و خدا را می شناسد، این هم امتحانی که داد. از اول بازار، این پیرزن عرض حاجت کرد و چون او را محتاج و نیازمند دیدند، همه در مقام آن بودند که ارزان بخرند و هیچ کس حتی سه شاهی نیز خریداری نکرد و این پیرمرد به هفت شاهی خرید. هفته ای بر او نمی گذرد، مگر آنکه من به سراغ او می آیم و از او دلجوئی و احوالپرسی می کنم.»
🌷@emam_zmn🌷
『🌱| #مهدویت』
✍️ امام صادق علیهالسلام میفرماید: ایمان خود را تا قبل از ظهور تکمیل کنید. چون در لحظات ظهور ایمانها به سختی مورد امتحان و ابتلا قرار میگیرند. هیچ وقت یک امام معصوم سخن به گزافه نمیگوید. آخرالزمان شبیه آخر عمر یک انسان است که در روایات دارد ابلیس بیشترین فشارش را در لحظات پایان عمر انسان بر انسان تحمیل میکند.
در پایان دوران غیبت و غربت و آغاز دوران ظهور که مرگ ابلیس را به همراه دارد طبیعی است که او فشار بیشتری وارد کند. اتفاقا ما که درایت ابلیس را داریم و یا بیشتر از او باید بفهمیم، انَّ کَیدَ الشیطان کانَ ضَعیفا. ما باید خیلی خوب دست ابلیس را بخوانیم.
👤 حجتالاسلام پناهیان
🌷@emam_zmn🌷
🔴 عجایب دنیای ظهور
⭕️ لباس شگفتانگیـــــــز
🌕 در زمان حضرت موسی علیهالسلام هنگامی که قومش در بیابان سرگردان و گم شدند و در آن حال سالها بسر بردند، هرگاه فرزندی برایشان متولد میشد، پیراهنی بر او بود به قامت خودش، مانند پوست بدن؛ در زمان قائم علیهالسلام نیز، برای شیعیانش در عصر ظهور همین امر خواهد بود، چنانکه از امام صادق علیهالسلام روایت شده که فرمودند: «وقتی قائم علیهالسلام به پا خیزد... مرد در زمان آن حضرت، هزار سال عمر کند و هر سال برایش پسری متولد شود... پیراهنی به قامتش، او را میپوشاند و هر چه بزرگتر شود آن پوشش نیز با رشد صاحب آن، بزرگتر میگردد، و آن پیراهن به هر رنگی که او بخواهد و دوست داشته باشد تغییر میکند.»
📗دلائل الإمامة، ج ۱، ص ۴۶۲
📗نوادر المعجزات، ج ۱، ص ۳۸۸
🌷@emam_zmn🌷
#وقایع_ظهور حضرت مهدی علیه السلام
📌قسمت سوم:
🟢 بیعت یاران خاص با امام زمان
از احادیث این گونه برمیآید که حضرت مهدی (علیه السّلام) از اصحاب و یاران خویش بر اساس شرایطی که در کتاب ها ذکر گردیده بیعت میگیرد.
🔸برخی از این شرایط اموری هستند که ارتکاب آنان در هر حال حرام بوده نیازی به شرط کردن ندارد ، مانند زنا و سرقت و خوردن مال یتیم و مشابه آن.
🔸برخی از این شرایط واجباند و وجوب آنها ارتباطی با بیعت ندارد مانند: امر به معروف و نهی از منکر
🔸برخی از این امور به زهد و اخلاق تعلق دارند
✨ آن زمان که یاران حضرت به این شرایط ملتزم گردیده براساس آنها بیعت نمودند حکم بر آنان مؤکدتر و شدیدتر میشود؛ مانند انسانی که سوگند میخورد که مرتکب سرقت نگردد و هنگامیکه مرتکب دزدی شد مستحق دو گونه عقاب خواهد بود: مجازاتی به خاطر سرقت و مجازاتی به خاطر خلاف سوگند رفتار نمودن
(بیعت درحقیقت پیمان مجددی است برانجام آنچه وظیفه بوده است، یعنی خود را کاملاً تسلیم آنچه از قبل «میبایست» میکند. بیعت کننده تاکید میکند که ولایتی را که خدا برای بیعت شونده مقرر فرموده است میپذیرد، بدیهی است این ولایت با بیعت ایجاد نمیشود، از قبل بوده است).
💫بیعت با حضرت مهدی (علیهالسّلام) نیز همین گونه است، چرا که بیعت با آن بزرگوار بیعت با خدا محسوب میگردد.
✨خدای سبحان میفرماید: «اِنَّ الْذینَ یُبایِعُونَکَ اِنَّما یَبایِعُونَ اللهَ، یَدُ اللهِ فَوْقِ ایْدیهِم؛[۵]
ای پیامبر کسانی که با تو بیعت میکنند با خدا بیعت مینمایند، دست خدا بالای دست آنان است.»
✨با وجود آنکه یاران حضرت مهدی (علیه السّلام) از مزایا و شایستگیهای فراوانی بهرهمندند پایبندی به این شرایط لازم است، چرا که آن حضرت از یاران خویش میخواهند که نمونههای فضائل و کمالات باشند تا لیاقت فرماندهی و سرپرستی کره زمین را داشته باشند
💥پس باید از محرمات اجتناب نموده به انجام واجبات پایبند باشند، از امور فریبنده و بیارزش دنیا اجتناب نموده از هر گونه خوش گذرانی و اشرافیت باز ایستند و در زندگی طریقه زهد و سختی را برگزینند تا شایستگی اداء وظائفی را که بر دوش آنان نهاده شده به بهترین وجه داشته باشند.
📚۵.↑ فتح/سوره۴۸، آیه۱۰.
🌷@emam_zmn🌷
سلام_امام_زمانم
🌱•قائم آل نور، يا مهدی
•🌱عطر سبزِ حضور، يا مهدی...
🌱•تا هميشه صبور می مانيم
🌱•در هوای ظهور، يا مهدی...
امام_زمانم♥
🌷@emam_zmn🌷
#دعای_عهد
🌹وعده ما هر روز صبح دعای عهد🌹
سلام بر شما :
❤️ منتظران بقیه الله (ارواحنا فداه) ❤️
ان شاء ا... هر روز صبح
همراه باشید با قرار تجدید بیعت روزانه
با 🌺امام زمان (عج)🌺
❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈
📜#دعاے_عہد
🌹*بِسْم اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ*🌹
❣🕊اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ❣🕊
❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈
❣🕊اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ❣🕊
❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈
❣🕊اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ❣🕊
❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈
❣🕊أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً❣🕊
❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈
❣🕊اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْه❣🕊
❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈
❣🕊اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى❣🕊
❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈
❣🕊اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ،وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ،❣🕊
❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈
❣🕊فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ❣🕊
❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈
❣🕊وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ❣🕊
❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈
❣🕊وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ❣🕊
❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈
❣🕊اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ❣🕊
❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈
🔴 آنگاه سه باربرران خوددست میزنى، ودرهرمرتبه مى گويى:
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان
❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈🍃❈
قـــرائـت دســـتــهــ جــمعــی دعـــای عــهــد•••
💠هـــر روز صـــبـــح••••
❤️ ظهور نزدیک است
🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌✨اثر "دعا براى ظهور" در زندگى
#چند_مورد_از_وظايف_ما
#استادبندانى
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "💟
🌷@emam_zmn🌷
#منٺظࢪانہ!
دورتبگردم توکجاییکهجهانبیتو،بههمریختهاست!
تورابهالعجلهایدلهایپاک میدهمتقسم،فقطبیـاآقـایمن!
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
#امام_زمان
🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥
#پارتپنجاه💚🍀
از خجالت سرشو انداخت پایین، فاطمه بود.
فاطمه پیش فروشنده رفت،
و پول ساندویچ رو حساب کرد.به اندازه ده تا ساندویچ بیشتر بهش داد و گفت:
_اگه کسی اومد و گفت پول همراهش نیست،بهش ساندویچ بدین.
برگشت و به افشین گفت:
-بفرمایید.
افشین رفت و فاطمه هم پشت سرش. قبل از اینکه افشین چیزی بگه،از کنارش رد شد و گفت:
_خدانگهدار.
منتظر جواب نشد،
و سوار ماشینش شد.متوجه شرمندگی افشین شده بود.
تلفن همراهش زنگ خورد و شروع به صحبت کرد.افشین تو پیاده رو راه میرفت.
به نظرش عجیب اومد.
وقتی تماسش تمام شد،حرکت کرد.به افشین رسید،پیاده شد و صداش کرد.
-آقای مشرقی
افشین سعی میکرد به فاطمه نگاه نکنه.
-بفرمایید.
-ماشین تون رو کجا پارک کردید؟!!
-ماشین نیاوردم.
-ماشین که نیاوردین،پول هم که همراهتون نیست،پس چطوری میخواین برین خونه؟!
افشین موند چی بگه.فاطمه مطمئن شد مشکلی هست.
-آقای مشرقی،اتفاقی افتاده؟
-چه اتفاقی مثلا؟
-شما ماشین ندارین،پول همراهتون نیست،لباس پوشیدنتون هم که..؟! ورشکست شدین؟
افشین ساکت بود.
بعد از ماه ها فاطمه باهاش حرف میزد. تازه فهمید چقدر دلش برای فاطمه تنگ شده بود.
-میشه جواب منو بدید؟
چند قدم رفت.
نفس عمیقی کشید.برگشت سمت فاطمه و بدون اینکه نگاهش کنه گفت:
_چی میخوای بشنوی؟ اینکه تغییر کردم؟ معلوم نیست؟
-اینکه ماشین نداری،پول نداری هم جزو این تغییراته؟
افشین نمیخواست از اوضاعش به فاطمه بگه.ساکت بود.
-چرا جواب سوال منو نمیدید؟
-دوست ندارم درموردش به شما توضیح بدم.
-باشه،هرطور صلاح میدونید.خدانگهدار.
سوار شد و استارت زد.
باخودش گفت اینجا دیدن افشین اتفاقی نبوده،حتما حکمتی داره ... خدایا خب خودش نمیخواد بگه.من دیگه چکار کنم؟ ... شاید چون همش داری دعواش میکنی نمیخواد بگه.
شیشه رو پایین داد، بدون دعوا ولی رسمی گفت:
-آقای مشرقی،میشه سوار بشید؟ باید درمورد موضوعی باهاتون صحبت کنم.
افشین دوست نداشت سوار بشه ولی..
#سرباز
🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥
#پارتپنجاهویکم💚🍀
افشین دوست نداشت سوار بشه ولی بالاخره سمت ماشین فاطمه رفت.فاطمه میخواست بهش بگه صندلی عقب بنشینه ولی قبل از اینکه چیزی بگه افشین در عقب رو باز کرد.
فاطمه گفت:
_مسیر من اصلا از اینجا نیست.امشب اشتباهی از این طرف اومدم.من هیچوقت ساندویچ نمیخورم ولی امروز نتونستم ناهار بخورم و به شدت گرسنه بودم.میخواستم برم ساندویچ فروشی کناری ولی چون خیلی خلوت بود اومدم این یکی و... . به نظر من هیچی تو این دنیا اتفاقی نیست.خدا همه چیز رو خیلی خوب کنارهم میچینه...احتمالا شما هم اون موقع از خدا کمک خواستین، درسته؟.. آقای مشرقی مطمئنم برای شما مشکلی وجود داره.نمیدونم کاری از دست من برمیاد یا نه ولی... میشه بگید چی شده؟
افشین مدتی سکوت کرد،نفس نسبتا بلندی کشید و گفت:
_راستش..من نه خونه ای دارم،نه ماشینی، نه پولی...هیچی ندارم.
-چرا؟!!
-چند روز پیش حاج آقا موسوی درمورد روزی حلال صحبت کردن.منم متوجه شدم هیچکدوم از اموالی که دارم حلال نیست.همه رو رها کردم و از خونه زدم بیرون.
-از کی؟!!
-سه روزه.
-پس این دو شب کجا بودید؟!!
-تو خیابان.
فاطمه خیلی تعجب کرد.نمیدونست چی بگه.حتی فکرش هم نمیکرد افشین اونقدر تغییر کرده باشه که بخاطر خدا از اموالش بگذره.
-حالا برنامه تون چیه؟
-دنبال کار میگردم.
-چه کاری؟
-هرکاری،فرقی نمیکنه.
-خونه دوست و آشنایی نمیرین؟
-دوست و آشنایی ندارم که بتونم برم خونه ش.
-یعنی شما هیچ دوست و آشنایی ندارین؟!!
-نه.
فاطمه ماشین روشن کرد و حرکت کرد. هردو ساکت بودن.بعد مدتی فاطمه گفت:
_شما به حاج آقا موسوی چی گفتید که هربار که تماس هاشون رو جواب نمیدید، سراغ شما رو از من میگیرن؟
افشین تعجب کرد.
-هیچی!! چطور مگه؟!!
-ظاهرا چند روزه که باهاتون تماس میگیرن و شما جواب نمیدید..مشکلی بین تون پیش اومده؟
-نه.تلفن همراهم خونه ست دیگه، نیاوردمش.
فاطمه بیشتر تعجب کرد.افشین گفت:
_پس آدرس خونه منو،شما بهشون دادید؟
-بله.
-شما آدرس منو چطوری پیدا کردید؟
-خودتون چی فکر میکنید؟...از دخترهای دانشگاه گرفتم.
افشین خیلی خجالت کشید.تو دلش گفت...
#سرباز
🌷@emam_zmn🌷
🔴 روز ظهور برای پیروان امامان گمراهی، روز بسیار سختی خواهد بود
⭕️ در اصطلاح قرآن و از منظر روایات، مشرک کسی است که در کنار ائمه علیهمالسلام، امامان باطلی را نیز قرار دهد. حال و روز این افراد، در زمان ظهور حضرت دیدنیست! چرا که بخاطر شرک در امامت، امام انتقام سختی از آنان خواهد کشید:
💚 امام صادق علیه السلام در مورد این آیه شریفه «و اوست که رسولش را با هدایت و دین حقّ فرستاد تا او را بر تمام دین چیره سازد، هرچند مشرکین خوش نداشته باشند» توبه/۳۳ فرمودند: «هنوز تأویل این آیه صورت نگرفته، و آن مربوط به خروج قائم علیه السلام است؛ که چون قیام کند تمام کفّار و کسانی که در امامت شرک داشتند، آن قیام را خوش ندارند. تا آنجا که اگر کافر یا مشرکی در دل صخره ای پنهان شود، آن صخره گوید: ای مؤمن! داخل من کافری هست. مرا بِشکن و او را بُکش!»
لاَ يَنْزِلُ تَأْوِيلُهَا حَتَّى يَخْرُجَ اَلْقَائِمُ فَإِذَا خَرَجَ اَلْقَائِمُ لَمْ يَبْقَ كَافِرٌ بِاللَّهِ اَلْعَظِيمِ وَ لاَ مُشْرِكٌ بِالْإِمَامِ إِلاَّ كَرِهَ خُرُوجَهُ...
📗کمال الدين، ج ۲، ص ۶۷۰
📗إثبات الهداة، ج ۵، ص ۱۰۹
🌷@emam_zmn🌷
اصـلاخـودِامـاممھـدی❲ع❳فـرمودنـدکـه؛
بـهدوسـتدارانمنبـگـوییـد،
آنلحـظـهکـهاحسـاس
تنھـاییمیکننـد
تنھاچیـزیکـهآنهـاراآراممیکنـد،
مـنهستـم ✋🏼💞
#اینهمه_مهربانی_فقط_از_شما_بر_می_آید
#دعا_براظهور_آقامون_یادتوننره
💐الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤲🏻🌤️
🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهدی فاطمه! آقا جان این فریاد با دل شما چه میکند وقتی وجود ما را فرو میریزد...
آقا بیا...😭😭😭
اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِکَ الفَرَج
#طوفان_الاقصی
🌷@emam_zmn🌷
- شده یه بار،یهویی،دلت به خاطر غریبی امام زمان بگیره؟!
اصلا یادت میوفته؟!.
🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا حالا عاشق شدی؟!
آره!!
#امامزمانعج
🌷@emam_zmn🌷
سلام آقاجانم یا صاحب الزمان 💕
ما تشنه کامان دیدارتان در عطش سوزان آخرالزمان به دنیا آمدیم، زیستیم و انتظار کشیدیم ...
ای کاش پیش از چشم فروبستنمان، بازآیید و آب را برایمان معنا کنید و ما در ریزش زلال باران نگاهتان و در ترنم دلنشین صدایتان و در سایه سار بهشتی ظهورتان، طعم سیراب شدن را بچشیم ...
بازآیید ای پایان شیرین چشم براهی ها ...
#صبحتون_متبرک_به_نگاه_یوسف_زهرا
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها🫀
🌷@emam_zmn🌷
❇️ گوشه ای از زیبایی های پس از ظهور
✅ رسول اکرم (ص) در وصف آن روز میمون میفرمایند:
🔸 «خداوند به وسیله مهدی (عج) از امّت رفع گرفتاری میکند،
دلهای بندگان را با عبادت و اطاعت پر میکند
و عدالتش همه را فرا میگیرد.
خداوند به وسیله او دروغ و دروغگویی را نابود میسازد،
روح درندگی و ستیزهجوئی را از بین میبرد
و ذلّت بردگی را از گردن آنها برمیدارد.» (۱)
⬅️ روزگار رهایی، ج۲، ص: ۶۰۰
(۱). بحار الانوار جلد ۵۱ صفحه ۷۵، الملاحم و الفتن صفحه ۵۶ و غیبت شیخ طوسی صفحه ۱۱۴.
🌷@emam_zmn🌷
ای آینه ی جمال داور، زینب
وی کوثر کوثر پیمبر، زینب
با تیغ زبان خود نمودی اعجاز
ای وارث ذوالفقار حیدر، زینب
🌸؛🌸؛🌸
وی آینه ی عصمتِ زهرا زینب
در صبر و وفا بدون همتا زینب
تو محرم رازهای مولا بودی
چون فاطمه ای ام ابیها زینب
🌸؛🌸؛🌸
خورشید نجابت و ادب یا زینب
با فضل و وقار، منتجب یا زینب
در اوج شکوه مثل کوهی بانو
هستی تو عقیلة العرب! یا زینب
🌸؛🌸؛🌸
بر آل عبا تو نور عینی زینب
تو پشت و پناه عالمینی زینب
در فضل و شرافتت همین بس باشد
اینکه تو شریکة الحسینی زینب
🎊 میلاد با سعادت اسوه صبر و حیا، حضرت زینب سلام الله علیها را به محضر حضرت صاحب الزمان(عج) و تمامی شیعیان تبریک و تهنیت عرض می کنیم.
🌷@emam_zmn🌷
#اطلاعیه
🔹️بسم الله و بذکر ولیه المنتظر "سلام الله علیه"
💎اولین دوره معارف آشنایی با مباحث #مهدویت بر اساس #احادیث ویژه خواهران و برادران
در ۱۰ جلسه به مدت یک ماه
(به مناسبت ولادت حضرت زینب سلام الله علیها فقط این دوره رایگان برگزار میشود)
✅️ برگزاری دوره توسَط حجت الاسلام والمسلمین محمد توحیدی
🗓 مهلت ثبت نام تا جمعه ۳ آذر ماه
🔹️کلاس ها به صورت آفلاین و در ایتا برگزار خواهد شد
و امکان #پرسش_و_پاسخ برای اعضای شرکت کننده در دوره فراهم خواهد بود انشاءالله
🔷️ ظرفیت محدود 🔷️
🟢 جهت ثبت نام برای شرکت در دوره مشخصات خود را به آیدی های زیر در پیام رسان ایتا ارسال بفرمایید:
خانم ها:
@yyaazzaahra
آقایان:
@al_ghaem
🔹️در کانال *صراط المهدی* با ما همراه باشید :
┄┅═✧❁🔹️💎🔹️❁✧═┄
https://eitaa.com/joinchat/2922905726C5bdfe69692
┄┅═✧❁🔹️💎🔹️❁✧═┄
🔥سرباز🔥
#پارتپنجاهودوم💚🍀
تو دلش گفت خدایا هربار که امیدوار میشم،خیلی خوب بهم میفهمونی من کجا و فاطمه کجا..
از شیشه ماشین به بیرون نگاه میکرد ولی جایی رو نمیدید.
فاطمه کنار خیابان توقف کرد و گفت:
_مدارک شناسایی تون همراه تون هست؟
-بله.
فاطمه پیاده شد و به مسافرخانه رفت.
-سلام،اتاق خالی دارید؟
-به خانم تنها اتاق نمیدیم.
-اگه اتاق خالی دارید،آقا هستن.
-داریم.
هزینه یک هفته رو حساب کرد و گفت:
_اسمشون آقای افشین مشرقی هست. چند دقیقه دیگه میان ولی من الان میرم.
سوار ماشین شد و گفت:
_شماره حاج آقا موسوی رو دارید؟
-نه.
شماره حاج آقا رو روی کاغذ نوشت و بهش داد.
-اتاق خالی داره.من اسم تون رو گفتم.بفرمایید.
افشین تازه متوجه مسافرخانه شد.خیلی شرمنده شد.فاطمه گفت:
_راه هایی برای حلال شدن اموال تون وجود داره،شما آسان ترین راه رو انتخاب کردید،تازه اگه درست باشه.حتما با حاج آقا درموردش صحبت کنید.
-ولی من فکر میکردم سخت ترین راه رو انتخاب کردم.
-برگرداندن حق مردم سخت تره.رها کردن اموال تون هم فرقی تو اصل قضیه نداره.اگه حق الناسی پیش شما هست باید پس بدید.
افشین پیاده شد و گفت:
_تمام هزینه امشب رو بهتون برمیگردونم.
فاطمه برای اینکه معذب نباشه گفت:
_باشه.منم تا قرون آخرشو ازتون میگیرم.
خداحافظی کرد و رفت.
-سلام،افشین مشرقی هستم.برای من اتاق رزرو شده.
مسئول پذیرش نگاهی به افشین کرد و گفت:
-بله.
کلید اتاقشو داد و مدارک شناسایی شو گرفت.
-هزینه چند روز پرداخت شده؟
-یک هفته.
تو دلش از فاطمه تشکر کرد،
و به اتاقش رفت.روی تخت نشست.خدا رو شکر کرد و به فاطمه فکر میکرد.
مدتی گذشت.کسی به در اتاقش میزد....
#سرباز
🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥
#پارتپنجاهوسوم💚🍀
کسی به در اتاقش میزد.
در رو باز کرد.مسئول پذیرش بود.یه پلاستیک بزرگ و یه پلاستیک کوچک سمت افشین گرفت و گفت:
_اینا رو همون خانمی که پول اتاقتو حساب کرد،برات آورده.
پلاستیک ها رو گرفت و تشکر کرد.تو پلاستیک بزرگ رو نگاه کرد.یه پرس چلو کباب و یه پاکت پول بود.
به پلاستیک کوچکتر نگاه کرد؛مهر و جانماز و قرآن اندازه متوسط بود.. شرمنده تر شد.
روز بعد تو خیابان دنبال کار میگشت،
ولی همه ازش ضامن میخواستن.متوجه شد حتی کارهایی که در شان خودش نمیدید هم نمیتونه انجام بده.
فاطمه میخواست بره بیرون.زهره خانوم گفت:
_منم تا یه جایی برسون.
-چشم مامان گلم.حالا کجا میخوای بری؟
-مغازه آقای معتمد.
آقای معتمد،شوهرخاله ی فاطمه بود که مغازه پارچه فروشی داشت. زهره خانوم و فاطمه باهم رفتن تو مغازه.نسبتا شلوغ بود.چون آقای معتمد،آدم منصفی بود، همیشه مغازه ش شلوغ بود.
فاطمه و مادرش صبر کردن تا یه کم خلوت شد.آقای معتمد متوجه زهره خانوم و فاطمه شد،بعد احوالپرسی عذرخواهی کرد که زودتر متوجه نشد.
زهره خانوم گفت:
_اینجوری خیلی خسته میشید.کسی رو استخدام کنید،کمکتون باشه.
-مدتی هست دنبال کسی میگردم ولی به هرکسی نمیشه اعتماد کرد.چون کار من بیشتر با خانم هاست،باید آدم چشم پاکی باشه.
-درسته،حق با شماست.
فاطمه یاد افشین افتاد.
با خودش گفت نه،آقای معتمد دنبال آدم چشم پاک میگرده ولی افشین... فاطمه، افشین تغییر کرده،اون اصلا به تو نگاه نکرد.
چیزی که میخواستن خریدن و رفتن. فاطمه فکر میکرد که چکار کنه بهتره. نمیخواست خودش افشین رو به آقای معتمد معرفی کنه،از طرفی هم مطمئن نبود افشین اونقدر تغییر کرده باشه.
وقتی مادرشو به خونه رسوند با حاج آقا تماس گرفت.
-سلام حاج آقا
-سلام،بفرمایید
-وقت دارید درمورد موضوعی باهاتون صحبت کنم؟
-الان نه.
-بعد از ظهر مؤسسه هستید؟
-بله.اون موقع تشریف بیارید مؤسسه.
-بسیار خب،خدانگهدار.
-خداحافظ.
عصر به مؤسسه رفت.بعد احوالپرسی گفت:
_آقای مشرقی باهاتون تماس گرفتن؟
-نه،چطور مگه؟ چیزی شده؟
حاج آقا نگران بود.
-شما چرا نگرانشون هستید؟!
-چند روز پیش موضوعی پیش اومد. سوالهای زیادی پرسید و رفت.دیگه خبری ازش نشد.
-درمورد روزی حلال؟
حاج آقا تعجب کرد.
-درسته،شما از کجا میدونید؟!
-من دیشب اتفاقی دیدمشون.
جریان رو مختصر برای حاج آقا تعریف کرد و بعد گفت:
_آقای معتمد،همسر خاله نرگس،دنبال همکار میگردن ولی براشون مهمه آدم #چشم و #دل پاکی باشه.به نظر شما آقای مشرقی اونقدر تغییر کردن.
-آره،افشین خیلی مراقب نگاه هاش هست.
-یعنی شما پیش آقای معتمد ضمانت میکنید؟
حاج آقا یه کم فکر کرد و گفت:...
#سرباز
🌷@emam_zmn🌷