حضرت مهدی (عج) :
ما در رعایت حال شما هیچ کوتاهی
نمیکنیم و یاد شما را از خاطر نمیبریم
وگرنه محنت و دشواریها شما را فرا
میگرفت و دشمنان شما را از بُن و ریشه
قلع و قمع میساختند .
- (بحارالانوار ، ج ٥٣ ، ص ٧٢)
🌷@emam_zmn🌷
اۍاُمیـدآخࢪجهآن؛
یاصاحـبالزمآن!
بحقمظلومیتمردمغزه،
العَجَـل..:)
🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
٭|💌|٭ با امام زمانت عاشقانه
صحبت میکنی؟
درد و دل میکنی؟
از حال خودت بهش خبر میدی
و کمک میخوای؟
🔅 یك دقیقه نجوا و صحبت با
امام زمان داشته باشیم باهم
الّلھُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّك الْفَرَج بِحَقِ زِینَبِ ڪُبْریٰ سَلآمُ اللّٰه عَلَیہا
🌷@emam_zmn🌷
امام زمان(عج) دنبال رفیق مےگرده...
شیخرجبعلیخیاط
#امامزمانعج
🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥
#پارتهشتادوچهارم💚🍀
پویان به حاج محمود که با لبخند نگاهش میکرد،نگاه کرد.حاج محمود هم به پویان دست داد و تبریک گفت.
پویان از اینکه افشین با همچین خانواده خوب و مهربانی میخواست وصلت کنه،خوشحال شد.
حاج محمود و امیررضا کنارهم نشسته بودن و باهم صحبت میکردن.افشین بهشون نزدیک میشد که حاج محمود متوجه ش شد.سؤالی و با تعجب و اخم به افشین نگاه میکرد.
امیررضا رد نگاه پدرش رو گرفت،
وقتی افشین رو دید،تعجب کرد.افشین با احترام سلام کرد.حاج محمود هنوزم همونجوری نگاهش میکرد و سرد جواب سلام شو داد.
امیررضا گفت:
_سلام،شما از طرف عروس دعوت شدید یا داماد؟
از حاج محمود چشم گرفت و به امیررضا نگاه کرد.
-سلام،از طرف داماد دعوت شدم.
-با داماد چه نسبتی دارید؟
از اینکه امیررضا با خشم و نفرت نگاهش نمیکرد و با احترام باهاش حرف میزد،هم شرمنده شد و هم امیدوار.
پویان نزدیک رفت و گفت:
_افشین بهترین دوست منه،برادرمه.
تعجب و ناراحتی حاج محمود بیشتر شد و خیره نگاهش میکرد.افشین سرشو انداخت پایین.پویان و امیررضا هم به حاج محمود و افشین و همدیگه نگاه میکردن.افشین همونجوری که سرش پایین بود،گفت:
_با اجازه.
نگاهی به حاج محمود انداخت و بعد به امیررضا و رفت.
پویان خواست چیزی بگه،
ولی حاج محمود اونقدر ناراحت بود که هرچی میگفت بدتر میشد.افشین جایی که تو دید حاج محمود نباشه،نشست. پویان هم کنارش نشست.
-پویان جان،من خوبم.برو به مهمونات برس.
پویان با مکث بلند شد و رفت.
ولی میدونست تو دلش چه خبره.افشین بغض داشت.یک سال از خاستگاری گذشته بود.شش ماه بود که هرروز میرفت جلوی مغازه حاج محمود.ولی حاج محمود همیشه باهاش سرد رفتار میکرد.
خیلی از مهمان ها رفته بودن.
افشین پیش پویان رفت و خداحافظی کرد.بعد پیش حاج محمود و امیررضا رفت،خداحافظی کرد و رفت.
فاطمه و خانواده ش هم به خونه برگشتن.
حاج محمود روی مبل نشست و به فاطمه گفت:
_بشین.
امیررضا گفت:
_بابا،الان فاطمه خسته ست.
فاطمه به حاج محمود و بعد به امیررضا نگاهی کرد.حدس زد قضیه چیه.حاج محمود جدی گفت:
_بشین.
فاطمه نشست و به پدرش نگاه میکرد.
-تو چرا برای بهترین دوست افشین خواهری میکنی؟
فاطمه با آرامش شروع به تعریف کرد...
#سرباز
🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥
#پارتهشتادوپنجم💚🍀
فاطمه با آرامش شروع به تعریف کرد.
_پویان و افشین دوستان صمیمی بودن. زندگی شون شبیه هم بود ولی #اخلاق شون با هم خیلی فرق داشت.چهار سال پیش وقتی افشین برای اولین بار مزاحم من شد،پویان مانعش شد.حتی باهم دست به یقه شدن.برعکس افشین، پویان همیشه با احترام با من و مریم رفتار میکرد.حدود هفت ماه بعد بهم گفت برای همیشه میخواد از ایران بره.بهم هشدار داد که وقتی بره،مزاحمت های افشین شروع میشه.اون چند ماه هم به اصرار پویان کاری به من نداشت..منم بخاطر هشدار پویان آمادگی شو داشتم و تونستم دربرابر نقشه های افشین مقاومت کنم...چند ماه پیش برگشت ایران.قبل از رفتنش هم تغییر کرده بود ولی وقتی برگشت یه آدم دیگه ای بود.. اومد سراغ من که ازم بپرسه مریم ازدواج کرده یا نه.منم وقتی مطمئن شدم واقعا تغییر کرده و پدر و مادرشو از دست داده، تصمیم گرفتم لطف بزرگی که به من کرده بود جبران کنم..با مریم و حاج عمو صحبت کردم و قانع شون کردم که بیشتر بشناسنش.اونا هم وقتی شناختنش و متوجه شدن الان واقعا پسر خوبیه راضی شدن.
حاج محمود گفت:
_خاستگاری پویان،افشین هم بود؟
-نه،فقط من و پویان بودیم.
-بعدش چی؟
-برای بله برون،افشین بود که من نرفتم.
-عقد چی؟
-اون موقع دیگه نمیشد نرم.ولی فقط سلام و خداحافظ گفتیم،فقط.
-امشب چی؟
-امشب که اصلا ندیدمش.سلام و خداحافظ هم نبود.
حاج محمود نفس راحتی کشید و دیگه چیزی نگفت.
امیررضا بالبخند گفت:
_کوزه گر از کوزه شکسته آب میخوره؟!!
فاطمه به امیررضا نگاهی کرد،بعد به پدر و مادرش.بلند شد و گفت:
-شب بخیر.
به اتاقش رفت.همه متوجه ناراحتیش شدن.
روز بعد حاج محمود میرفت تو مغازه که افشین با احترام سلام کرد.نگاهی بهش انداخت؛سرش پایین بود و به حاج محمود نگاه هم نمیکرد.ولی معلوم بود شب قبل اصلا نخوابیده.جواب سلام شو داد و تو مغازه رفت.
افشین بیشتر از روزهای قبل...
#سرباز
🌷@emam_zmn🌷
مینویسم ز توکه دار و ندارم شده ای
بیقرارٺ شدم و صبر و قرارم شده ای
من ڪه بیتاب توأم اۍ همه تاب وتبم
تو همه دلخوشی لیل و نهارم شده ای
#امام_زمان ♥️
#سلامعزیزترینم
#صبحتون_متبرک_به_نگاه_یوسف_زهرا ✨
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "🩵
🌷@emam_zmn🌷
❇️ برای مؤمنان نجات و رحمت و برای کافران عذابی جانکاه
✅ امیر المومنین حضرت علی (ع):
🔸 «آگاه باشید که قائم ما اهلبیت (ع) برای آنانکه طالب هدایت باشند بس است،
و برای آنها که بخواهند عبرت بگیرند عبرت است،
و برای آنانکه کبر و نخوت (=خودبرتربینی) ورزند، عذابی جانکاه است،
چنانکه خدای تبارک و تعالی میفرماید:
📜 وَ أَنْذِرِ النَّاسَ یَوْمَ یَأْتِیهِمُ الْعَذابُ (۱)
📃 [مردم را از روزیکه عذاب خدا فرا میرسد بترسان]،
که آن، روز ظهور قائم ما (عج) از پشت پرده غیبت میباشد، که برای مؤمنان نجات و رحمت و برای کافران عذابی جانکاه است». (۲)
📜 ألا إنّ فی قائمنا أهل البیت کفایه للمستبصرین، و عبره للمعتبرین، و محنه للمتکبّرین، لقوله تعالی: وَ أَنْذِرِ النَّاسَ یَوْمَ یَأْتِیهِمُ الْعَذابُ: هو ظهور قائمنا المغیّب، لأنّه عذاب علی الکافرین، و شفاء و رحمه للمؤمنین».
⬅️ روزگار رهایی، ج۲، ص: ۶۰۸
(۱). ابراهیم: ۴۴.
(۲). الزام النّاصب، صفحه ۲۰۹.
🏷 #امام_علی_علیه_السلام
#امام_زمان (عج) #ظهور
🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 آیا اندوهگین بودن یا گریه در فراق امام زمان (عج) و تنهایی و محنتهای آن حضرت ثواب دارد؟
✍️ پاسخ: براساس روایات متعدد و متواتر، گریه برای مصائب و مظلومیت امامان (ع)، بویژه امام حسین (ع)، پاداشهای فراوانی دارد و تنهایی امام زمان (عج) نیز یکی از این مصیبتها است:
🔸 امام صادق (ع) فرمود: «هرکس از [مصائب] ما یاد کند یا در حضور او از [مصائب] ما یاد شود و به اندازه بال پشهاى اشک از چشمانش خارج شود، خداوند، گناهان او را میآمرزد، اگرچه بیشتر از کف دریا باشد».
🔹 «هرکس به خاطر ما، براى خونى که از ما ریخته شده یا حقّى که از ما گرفته شده، یا هتک حرمتى که به ما یا به یکى از شیعیان ما شده است، قطره اشکى از چشمش جارى شود، خداوند متعال به سبب آن، او را روزگارى دراز در بهشت جاى میدهد».
🔸 اندوهگین بودن در فراق امام مهدى (عج)، ندبه و اظهار شوق به لقاى او از ویژگیهای منتظران عاشقپیشه است.
🔹 امام حسن عسکرى (ع) فرمود: «شیعیان ما در یک اندوه دائم به سر میبرند تا فرزندم -که پیامبر نوید ظهورش را داده است- ظاهر شود».
🔸 همچنین در دعاى ندبه آمده است: «لَیْتَ شِعْرِی، أَیْنَ اسْتَقَرَّتْ بِکَ النَّوَى، بَلْ أَیُّ أَرْضٍ تُقِلُّکَ أَوْ ثَرَى أَ بِرَضْوَى أَوْ غَیْرِهَا مِنْ ذِی طُوَى»؛ اى کاش میدانستم در چه جایى منزل گرفتهاى و چه سرزمین و مکان تو را در بر گرفته است، آیا در کوه رضوى هستى و یا در جاى دیگر و یا در ذیطوى هستى.
🔹 و نیز در فرازی دیگر میخوانیم: «فَعَلَى الْأَطَائِبِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیٍّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِمَا وَ آلِهِمَا، فَلْیَبْکِ الْبَاکُون» پس برای پاکیزگان از خاندان پیامبر (ص) و علی (ع) که درود خدا بر آن دو و خاندانشان باد، گریهکنندگان باید بگریند.
🔸 در دعای ندبه و در ادامه به موضوع انتظار فرج پرداخته شده و طبیعتاً آن را نیز شایسته اشک و اندوه میداند.
🔹 به هر حال و با توجّه به اینگونه روایات، گریه کردن در فراق و تنهایی امام زمان (عج)، دلیل معرفت و نشانه محبّت قلبى است که بخشى از ایمان، بلکه نزد اهل یقین، «حقیقت» آن است و قطعاً ثواب دارد. معرفت و محبّت، صاحب ایمان را بر گریستن در فراق حضرتشان و محنتها و اندوههایى که بر آنحضرت وارد میشود، بر میانگیزد.
🌷@emam_zmn🌷
#نوای_دلتنگی
كلبه ى چوبى دلم را
آب و جارو مى كنم.
گرد و خاك از آن مى زدايم
و لباس نو به تن مى كنم!
مى گويند:
«جمعه ها عيد است»!
شايد به اين خاطر است كه
مىدانند توقع ظهور تو
در اين روز مىرود!
اگر چه همراه با شما داغدار مادرتان هستیم، اما جمعه است و دل هوایتان کرده....
العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان
الّلھُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّك الْفَرَج بِحَقِ زِینَبِ ڪُبْریٰ سَلآمُ اللّٰه عَلَیہا ♥️
🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🤍🌱•
أيتهاالجميلةالبعيدةعنناظری
والقريبةإلىٰقلبیأحبُّكِ
ای زیبا ای که از چشمانم
دوری و به قلبم نزدیک؛
دوستت دارم ...♥️
#امام_زمان
#جمعه
•┈••✾🍂🥀🍂✾••┈•
🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیا که حضرت صدیقه چهارده قرن است
کُنَد برای ظهورت دعا "بنفسي أنت" 🫀
#العجل_صاحبنا 🖤
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "
🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💗 مهربان ترین پدر
🎤 استاد شیخحسینیوسفی
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "💙
🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥
#پارتهشتادوشیشم💚🍀
افشین بیشتر از روزهای قبل بیرون مغازه ایستاد.بعد رفت.
دو ماه دیگه هم گذشت.
افشین یه گوشه امامزاده نماز میخوند. بعد نماز همونجا نشسته بود و تو دلش با خدا حرف میزد.
*خدایا..نه دلشو دارم که بگم یه کاری کن فراموشش کنم،نه روم میشه بگم یه کاری کن بهش برسم...هرکاری تونستم کردم، بازهم میکنم ولی هیچ کاری از هیچکس برنمیاد..خودت یه کاریش بکن.. هیچکس جز تو نمیتونه کمکم کنه.
چند روز گذشت.
حاج محمود بعد از اینکه جواب سلام افشین رو داد،رفت تو مغازه.افشین هنوز ایستاده بود.
شاگرد حاج محمود بهش گفت:
_بیا تو،حاجی کارت داره.
افشین مؤدب ایستاده بود.
حاج محمود پشت میزش نشسته بود و به دفتری که جلوش باز بود،نگاه میکرد.
-بشین.
افشین روی صندلی نشست.
-تا کی میخوای هرروز بیای اینجا؟
-تا وقتی که شما منو لایق دامادی تون بدونید.
-تو هنوزم سمجی.هنوزم تا به چیزی که میخوای نرسی،دست بردار نیستی.پس خیلی هم تغییر نکردی.
-ولی خواسته هام خیلی تغییر کرده. دیگه نمیخوام اذیتش کنم.میخوام همیشه آرامش داشته باشه.
حاج محمود سرشو بلند کرد و به افشین نگاه کرد.افشین به دست هاش نگاه میکرد.
-پدر و مادرت راضی ان؟
-نه.
-رضایت شون برات مهم نیست؟
-خیلی دلم میخواست منم پدری مثل شما داشتم ولی پدر و مادر منم برای من #امتحان هستن.با وجود همه مخالفت هاشون با من،باید احترام شون رو نگه دارم..بهشون گفتم میخوام با دختر شما ازدواج کنم ولی پدرم که اصلا براش مهم نبود.مادرم هم سعی کرد نظرمو عوض کنه.وقتی متوجه شد نمیتونه،گفت برای عقد و عروسیت هم دعوت مون نکن.
-پس با کی میخوای بیای که درمورد مسائل عقد و این چیزها صحبت کنیم؟
با تعجب به حاج محمود نگاه کرد.
حاج محمود برای اولین بار با محبت نگاهش میکرد.
زبانش بند اومده بود.
اصلا نمیدونست چی بگه.بلند شد و گفت:
_یعنی شما...موافقین؟....اجازه میدین... که....
-حرفت یادت نره.تمام تلاش تو برای خوشبختیش بکن.
-همه ی تلاش مو میکنم.مطمئن باشید. قول میدم.
-آخر هفته با هرکی خواستی بیا خونه ما. حالا هم برو به کارت برس.
مردد بود سوال شو بپرسه.
-چشم...ولی..دخترتون هم...راضی هستن؟!!!
حاج محمود از اینکه فاطمه خیلی وقته راضیه خنده ش گرفت.بالبخند نگاهش کرد.
افشین مطمئن شد،
فاطمه هم راضیه.خیلی خوشحال شد. خداحافظی کرد و رفت.
بیرون مغازه ایستاد.
به اطراف نگاهی کرد.چند نفس عمیق کشید.چشم هاشو بست و گفت:
*خدایا شکرت،همین که نگاهم میکنی خیلی نوکرتم.
دوباره به مغازه حاج محمود نگاه کرد،...
#سرباز
🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥
#پارتهشتادوهفتم💚🍀
دوباره به مغازه حاج محمود نگاه کرد،مطمئن شد که خواب نبوده.
دوست داشت اول به پویان بگه.باهاش تماس گرفت ولی پویان جواب نداد.
میخواست حضوری به حاج آقا موسوی بگه و تشکر کنه.یه جعبه شیرینی خرید و سمت مؤسسه رفت.
سوار تاکسی شده بود که آقای معتمد تماس گرفت.تازه یادش افتاد که باید مغازه میرفت.چون افشین خوش قول بود،آقای معتمد نگران شده بود.وقتی گفت جواب مثبت گرفته، آقای معتمد هم خیلی خوشحال شد.
بعد از آقای معتمد،پویان تماس گرفت.
از عکس العمل پویان حسابی خندید؛ پویان از خوشحالی داد میزد.
در اتاق حاج آقا موسوی باز بود،
و با مهدی صحبت میکرد.مهدی یک سال برای تدریس تو یه روستا بود. و چند ماهی بود که برگشته بود.
با دیدن مهدی برای رفتن به داخل مردد شد.حاج آقا،افشین رو دید.نزدیک رفت.
-سلام داداش،چه عجب،از اینورا..
به جعبه شیرینی اشاره کرد و گفت:
-خیره،خبری شده؟
-سلام...خانواده نادری راضی شدن.
حاج آقا خندید و گفت:
_واقعا یا خواب دیدی؟!!
-مثل خواب بود ولی واقعی بود.
چشم های افشین برق میزد.حاج آقا بغلش کرد و گفت:
_به به،مبارک باشه.
مهدی هم جلو رفت و تبریک گفت.افشین تشکر کرد و گفت:
_ان شاءالله قسمت شما بشه.
مهدی گفت:
-خدا کنه.
حاج آقا گفت:
_به همین زودی شیرینی ازدواج آقا مهدی هم میخوریم.
افشین گفت:
-واقعا!!
مهدی گفت:
-بله آقا افشین...فقط تو یه شب نباشه چون من نمیتونم همزمان دو جا باشم.نه میشه عروسی خودم نرم،نه عروسی داداشم.
حاج آقا گفت:
_حالا بذار ببینیم اصلا افشین دعوتت میکنه.
-منکه بی دعوت هم شده میرم.
سه تایی خندیدن.مهدی گفت:
_من برم چایی تازه دم بیارم که با این شیرینی میچسبه.
مهدی رفت.حاج آقا و افشین نشستن. افشین گفت:
_من خیلی به شما مدیونم.اگه شما نبودید، من خاستگاری هم نمیرفتم.
-افشین جان،اراده خودت بوده.وگرنه اون خاستگاری ای که تو رفتی،به نظر من نباید دنباله شو میگرفتی.ولی الان برات خیلی خوشحالم.
فاطمه بیمارستان بود.
موقع کار تلفن همراه شو خاموش میکرد. تا تلفن همراهشو روشن کرد،خاله ش تماس گرفت.
-سلام خاله جون.
-سلام عروس خانوم
فاطمه جاخورد...
#سرباز
🌷@emam_zmn🌷
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلاَمُ عَلَى الْمَهْدِيِّ الَّذِي وَعَدَ اللَّهُ بِهِ الْأُمَمَ...
🌱سلام بر آن مولایی که نام و یادش مرهم زخم های مومنان هر امّت در طول تاریخ بوده است.
سلام بر او و بر روزی که همه ستم دیدگان، آمدنش را جشن خواهند گرفت.
#صبحتون_متبرک_به_نگاه_یوسف_زهرا ✨
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "🩵
🌷@emam_zmn🌷
فایل صوتے دعا؎ عھد 🔊
⇦عهد ببندیم هر صبح با آقامون ❤️🔥🤝
-هدیهبھمحضراباصالح🫀
🌷@emam_zmn🌷
❇️ توصیف دوران ظهور در کلام امام علی (ع)
✅ امیر المؤمنین امام علی (ع):
🔸 «خداوند قومی را میآورد که آنها را دوست میدارد و آنها نیز او را دوست میدارند،
کسیکه در میان آنها غریب است، بر آنها حکومت میکند،
همه ممالک اسلامی را با امنیّت و آسایش تحت سیطره خود اداره میکند.
روزگار با او سازگار میشود، پیر و جوان از او فرمان میبرند.
زمین آباد میشود و به وسیله مهدی (عج) خرم و سرسبز میشود.
فتنهها از بین میرود و خیر و برکت فراوان میگردد».
📜 «سیاتی اللّه بقوم یحبّهم و یحبّونه، و یملک من هو بینهم غریب!. یملک بلاد المسلمین بأمان و یصفو له الزمان، و یطیعه الشّیوخ و الفتیان، و تعمر الأرض و تصفو، و تزهو بمهدیّها، و تعدم الفتن و یکثر الخیر و البرکات!». (۱)
🖋 در این حدیث در مورد حضرت بقیّه اللّه (عج) لفظ «غریب» به کار رفته است، وه چه غریبی که یکهزار و یکصد و پنجاه سال تمام است که در پشت پرده غیبت و در اوج غربت به سر میبرد، ولی امید فراوان میرود که نسل امروزی به دیدار آن مهر تابان توفیق پیدا کنند ... و با یک دنیا عشق و علاقه به تعالیم حیات بخش قرآن بگرایند و در پیشاپیش او با دشمنان ستمپیشه نبرد کنند، تا از ستم و ستمگر دیگر نشانی باقی نباشد.
⬅️ روزگار رهایی، ج۲، ص: ۶۰۹
(۱). ینابیع المودّه جلد ۳ صفحه ۱۳۱.
🏷 #امام_علی_علیه_السلام
#امام_زمان (عج) #ظهور
🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 فرعون کوچک
🔻چه کسی به درد امام زمان(عج) میخورد؟
#استاد_پناهیان
🌷@emam_zmn🌷