❇️ برای مؤمنان نجات و رحمت و برای کافران عذابی جانکاه
✅ امیر المومنین حضرت علی (ع):
🔸 «آگاه باشید که قائم ما اهلبیت (ع) برای آنانکه طالب هدایت باشند بس است،
و برای آنها که بخواهند عبرت بگیرند عبرت است،
و برای آنانکه کبر و نخوت (=خودبرتربینی) ورزند، عذابی جانکاه است،
چنانکه خدای تبارک و تعالی میفرماید:
📜 وَ أَنْذِرِ النَّاسَ یَوْمَ یَأْتِیهِمُ الْعَذابُ (۱)
📃 [مردم را از روزیکه عذاب خدا فرا میرسد بترسان]،
که آن، روز ظهور قائم ما (عج) از پشت پرده غیبت میباشد، که برای مؤمنان نجات و رحمت و برای کافران عذابی جانکاه است». (۲)
📜 ألا إنّ فی قائمنا أهل البیت کفایه للمستبصرین، و عبره للمعتبرین، و محنه للمتکبّرین، لقوله تعالی: وَ أَنْذِرِ النَّاسَ یَوْمَ یَأْتِیهِمُ الْعَذابُ: هو ظهور قائمنا المغیّب، لأنّه عذاب علی الکافرین، و شفاء و رحمه للمؤمنین».
⬅️ روزگار رهایی، ج۲، ص: ۶۰۸
(۱). ابراهیم: ۴۴.
(۲). الزام النّاصب، صفحه ۲۰۹.
🏷 #امام_علی_علیه_السلام
#امام_زمان (عج) #ظهور
🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 آیا اندوهگین بودن یا گریه در فراق امام زمان (عج) و تنهایی و محنتهای آن حضرت ثواب دارد؟
✍️ پاسخ: براساس روایات متعدد و متواتر، گریه برای مصائب و مظلومیت امامان (ع)، بویژه امام حسین (ع)، پاداشهای فراوانی دارد و تنهایی امام زمان (عج) نیز یکی از این مصیبتها است:
🔸 امام صادق (ع) فرمود: «هرکس از [مصائب] ما یاد کند یا در حضور او از [مصائب] ما یاد شود و به اندازه بال پشهاى اشک از چشمانش خارج شود، خداوند، گناهان او را میآمرزد، اگرچه بیشتر از کف دریا باشد».
🔹 «هرکس به خاطر ما، براى خونى که از ما ریخته شده یا حقّى که از ما گرفته شده، یا هتک حرمتى که به ما یا به یکى از شیعیان ما شده است، قطره اشکى از چشمش جارى شود، خداوند متعال به سبب آن، او را روزگارى دراز در بهشت جاى میدهد».
🔸 اندوهگین بودن در فراق امام مهدى (عج)، ندبه و اظهار شوق به لقاى او از ویژگیهای منتظران عاشقپیشه است.
🔹 امام حسن عسکرى (ع) فرمود: «شیعیان ما در یک اندوه دائم به سر میبرند تا فرزندم -که پیامبر نوید ظهورش را داده است- ظاهر شود».
🔸 همچنین در دعاى ندبه آمده است: «لَیْتَ شِعْرِی، أَیْنَ اسْتَقَرَّتْ بِکَ النَّوَى، بَلْ أَیُّ أَرْضٍ تُقِلُّکَ أَوْ ثَرَى أَ بِرَضْوَى أَوْ غَیْرِهَا مِنْ ذِی طُوَى»؛ اى کاش میدانستم در چه جایى منزل گرفتهاى و چه سرزمین و مکان تو را در بر گرفته است، آیا در کوه رضوى هستى و یا در جاى دیگر و یا در ذیطوى هستى.
🔹 و نیز در فرازی دیگر میخوانیم: «فَعَلَى الْأَطَائِبِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیٍّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِمَا وَ آلِهِمَا، فَلْیَبْکِ الْبَاکُون» پس برای پاکیزگان از خاندان پیامبر (ص) و علی (ع) که درود خدا بر آن دو و خاندانشان باد، گریهکنندگان باید بگریند.
🔸 در دعای ندبه و در ادامه به موضوع انتظار فرج پرداخته شده و طبیعتاً آن را نیز شایسته اشک و اندوه میداند.
🔹 به هر حال و با توجّه به اینگونه روایات، گریه کردن در فراق و تنهایی امام زمان (عج)، دلیل معرفت و نشانه محبّت قلبى است که بخشى از ایمان، بلکه نزد اهل یقین، «حقیقت» آن است و قطعاً ثواب دارد. معرفت و محبّت، صاحب ایمان را بر گریستن در فراق حضرتشان و محنتها و اندوههایى که بر آنحضرت وارد میشود، بر میانگیزد.
🌷@emam_zmn🌷
#نوای_دلتنگی
كلبه ى چوبى دلم را
آب و جارو مى كنم.
گرد و خاك از آن مى زدايم
و لباس نو به تن مى كنم!
مى گويند:
«جمعه ها عيد است»!
شايد به اين خاطر است كه
مىدانند توقع ظهور تو
در اين روز مىرود!
اگر چه همراه با شما داغدار مادرتان هستیم، اما جمعه است و دل هوایتان کرده....
العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان
الّلھُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّك الْفَرَج بِحَقِ زِینَبِ ڪُبْریٰ سَلآمُ اللّٰه عَلَیہا ♥️
🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🤍🌱•
أيتهاالجميلةالبعيدةعنناظری
والقريبةإلىٰقلبیأحبُّكِ
ای زیبا ای که از چشمانم
دوری و به قلبم نزدیک؛
دوستت دارم ...♥️
#امام_زمان
#جمعه
•┈••✾🍂🥀🍂✾••┈•
🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیا که حضرت صدیقه چهارده قرن است
کُنَد برای ظهورت دعا "بنفسي أنت" 🫀
#العجل_صاحبنا 🖤
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "
🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💗 مهربان ترین پدر
🎤 استاد شیخحسینیوسفی
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "💙
🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥
#پارتهشتادوشیشم💚🍀
افشین بیشتر از روزهای قبل بیرون مغازه ایستاد.بعد رفت.
دو ماه دیگه هم گذشت.
افشین یه گوشه امامزاده نماز میخوند. بعد نماز همونجا نشسته بود و تو دلش با خدا حرف میزد.
*خدایا..نه دلشو دارم که بگم یه کاری کن فراموشش کنم،نه روم میشه بگم یه کاری کن بهش برسم...هرکاری تونستم کردم، بازهم میکنم ولی هیچ کاری از هیچکس برنمیاد..خودت یه کاریش بکن.. هیچکس جز تو نمیتونه کمکم کنه.
چند روز گذشت.
حاج محمود بعد از اینکه جواب سلام افشین رو داد،رفت تو مغازه.افشین هنوز ایستاده بود.
شاگرد حاج محمود بهش گفت:
_بیا تو،حاجی کارت داره.
افشین مؤدب ایستاده بود.
حاج محمود پشت میزش نشسته بود و به دفتری که جلوش باز بود،نگاه میکرد.
-بشین.
افشین روی صندلی نشست.
-تا کی میخوای هرروز بیای اینجا؟
-تا وقتی که شما منو لایق دامادی تون بدونید.
-تو هنوزم سمجی.هنوزم تا به چیزی که میخوای نرسی،دست بردار نیستی.پس خیلی هم تغییر نکردی.
-ولی خواسته هام خیلی تغییر کرده. دیگه نمیخوام اذیتش کنم.میخوام همیشه آرامش داشته باشه.
حاج محمود سرشو بلند کرد و به افشین نگاه کرد.افشین به دست هاش نگاه میکرد.
-پدر و مادرت راضی ان؟
-نه.
-رضایت شون برات مهم نیست؟
-خیلی دلم میخواست منم پدری مثل شما داشتم ولی پدر و مادر منم برای من #امتحان هستن.با وجود همه مخالفت هاشون با من،باید احترام شون رو نگه دارم..بهشون گفتم میخوام با دختر شما ازدواج کنم ولی پدرم که اصلا براش مهم نبود.مادرم هم سعی کرد نظرمو عوض کنه.وقتی متوجه شد نمیتونه،گفت برای عقد و عروسیت هم دعوت مون نکن.
-پس با کی میخوای بیای که درمورد مسائل عقد و این چیزها صحبت کنیم؟
با تعجب به حاج محمود نگاه کرد.
حاج محمود برای اولین بار با محبت نگاهش میکرد.
زبانش بند اومده بود.
اصلا نمیدونست چی بگه.بلند شد و گفت:
_یعنی شما...موافقین؟....اجازه میدین... که....
-حرفت یادت نره.تمام تلاش تو برای خوشبختیش بکن.
-همه ی تلاش مو میکنم.مطمئن باشید. قول میدم.
-آخر هفته با هرکی خواستی بیا خونه ما. حالا هم برو به کارت برس.
مردد بود سوال شو بپرسه.
-چشم...ولی..دخترتون هم...راضی هستن؟!!!
حاج محمود از اینکه فاطمه خیلی وقته راضیه خنده ش گرفت.بالبخند نگاهش کرد.
افشین مطمئن شد،
فاطمه هم راضیه.خیلی خوشحال شد. خداحافظی کرد و رفت.
بیرون مغازه ایستاد.
به اطراف نگاهی کرد.چند نفس عمیق کشید.چشم هاشو بست و گفت:
*خدایا شکرت،همین که نگاهم میکنی خیلی نوکرتم.
دوباره به مغازه حاج محمود نگاه کرد،...
#سرباز
🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥
#پارتهشتادوهفتم💚🍀
دوباره به مغازه حاج محمود نگاه کرد،مطمئن شد که خواب نبوده.
دوست داشت اول به پویان بگه.باهاش تماس گرفت ولی پویان جواب نداد.
میخواست حضوری به حاج آقا موسوی بگه و تشکر کنه.یه جعبه شیرینی خرید و سمت مؤسسه رفت.
سوار تاکسی شده بود که آقای معتمد تماس گرفت.تازه یادش افتاد که باید مغازه میرفت.چون افشین خوش قول بود،آقای معتمد نگران شده بود.وقتی گفت جواب مثبت گرفته، آقای معتمد هم خیلی خوشحال شد.
بعد از آقای معتمد،پویان تماس گرفت.
از عکس العمل پویان حسابی خندید؛ پویان از خوشحالی داد میزد.
در اتاق حاج آقا موسوی باز بود،
و با مهدی صحبت میکرد.مهدی یک سال برای تدریس تو یه روستا بود. و چند ماهی بود که برگشته بود.
با دیدن مهدی برای رفتن به داخل مردد شد.حاج آقا،افشین رو دید.نزدیک رفت.
-سلام داداش،چه عجب،از اینورا..
به جعبه شیرینی اشاره کرد و گفت:
-خیره،خبری شده؟
-سلام...خانواده نادری راضی شدن.
حاج آقا خندید و گفت:
_واقعا یا خواب دیدی؟!!
-مثل خواب بود ولی واقعی بود.
چشم های افشین برق میزد.حاج آقا بغلش کرد و گفت:
_به به،مبارک باشه.
مهدی هم جلو رفت و تبریک گفت.افشین تشکر کرد و گفت:
_ان شاءالله قسمت شما بشه.
مهدی گفت:
-خدا کنه.
حاج آقا گفت:
_به همین زودی شیرینی ازدواج آقا مهدی هم میخوریم.
افشین گفت:
-واقعا!!
مهدی گفت:
-بله آقا افشین...فقط تو یه شب نباشه چون من نمیتونم همزمان دو جا باشم.نه میشه عروسی خودم نرم،نه عروسی داداشم.
حاج آقا گفت:
_حالا بذار ببینیم اصلا افشین دعوتت میکنه.
-منکه بی دعوت هم شده میرم.
سه تایی خندیدن.مهدی گفت:
_من برم چایی تازه دم بیارم که با این شیرینی میچسبه.
مهدی رفت.حاج آقا و افشین نشستن. افشین گفت:
_من خیلی به شما مدیونم.اگه شما نبودید، من خاستگاری هم نمیرفتم.
-افشین جان،اراده خودت بوده.وگرنه اون خاستگاری ای که تو رفتی،به نظر من نباید دنباله شو میگرفتی.ولی الان برات خیلی خوشحالم.
فاطمه بیمارستان بود.
موقع کار تلفن همراه شو خاموش میکرد. تا تلفن همراهشو روشن کرد،خاله ش تماس گرفت.
-سلام خاله جون.
-سلام عروس خانوم
فاطمه جاخورد...
#سرباز
🌷@emam_zmn🌷
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلاَمُ عَلَى الْمَهْدِيِّ الَّذِي وَعَدَ اللَّهُ بِهِ الْأُمَمَ...
🌱سلام بر آن مولایی که نام و یادش مرهم زخم های مومنان هر امّت در طول تاریخ بوده است.
سلام بر او و بر روزی که همه ستم دیدگان، آمدنش را جشن خواهند گرفت.
#صبحتون_متبرک_به_نگاه_یوسف_زهرا ✨
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "🩵
🌷@emam_zmn🌷
فایل صوتے دعا؎ عھد 🔊
⇦عهد ببندیم هر صبح با آقامون ❤️🔥🤝
-هدیهبھمحضراباصالح🫀
🌷@emam_zmn🌷
❇️ توصیف دوران ظهور در کلام امام علی (ع)
✅ امیر المؤمنین امام علی (ع):
🔸 «خداوند قومی را میآورد که آنها را دوست میدارد و آنها نیز او را دوست میدارند،
کسیکه در میان آنها غریب است، بر آنها حکومت میکند،
همه ممالک اسلامی را با امنیّت و آسایش تحت سیطره خود اداره میکند.
روزگار با او سازگار میشود، پیر و جوان از او فرمان میبرند.
زمین آباد میشود و به وسیله مهدی (عج) خرم و سرسبز میشود.
فتنهها از بین میرود و خیر و برکت فراوان میگردد».
📜 «سیاتی اللّه بقوم یحبّهم و یحبّونه، و یملک من هو بینهم غریب!. یملک بلاد المسلمین بأمان و یصفو له الزمان، و یطیعه الشّیوخ و الفتیان، و تعمر الأرض و تصفو، و تزهو بمهدیّها، و تعدم الفتن و یکثر الخیر و البرکات!». (۱)
🖋 در این حدیث در مورد حضرت بقیّه اللّه (عج) لفظ «غریب» به کار رفته است، وه چه غریبی که یکهزار و یکصد و پنجاه سال تمام است که در پشت پرده غیبت و در اوج غربت به سر میبرد، ولی امید فراوان میرود که نسل امروزی به دیدار آن مهر تابان توفیق پیدا کنند ... و با یک دنیا عشق و علاقه به تعالیم حیات بخش قرآن بگرایند و در پیشاپیش او با دشمنان ستمپیشه نبرد کنند، تا از ستم و ستمگر دیگر نشانی باقی نباشد.
⬅️ روزگار رهایی، ج۲، ص: ۶۰۹
(۱). ینابیع المودّه جلد ۳ صفحه ۱۳۱.
🏷 #امام_علی_علیه_السلام
#امام_زمان (عج) #ظهور
🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 فرعون کوچک
🔻چه کسی به درد امام زمان(عج) میخورد؟
#استاد_پناهیان
🌷@emam_zmn🌷
💌 اگر امامزمان(عج) تنها یک آدم معمولی بودند ...
#امام_زمان
🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای آهِ قلب شعلهوَرم... 🥀💔
👤 #کلیپ زیبای «دعام کن»
با صدای کربلاییمحمدحسین #پویانفر
◾️ #حضرت_زهرا ؛ #فاطمیه
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "🩵
🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صـاحب این امـــر، آواره
رانده شده و تک و تنهاست...💔
#امامزمانعج
🌷@emam_zmn🌷
⁉️چرا مؤمن پس از نمازهایش برای فرج امام زمان علیهالسلام دعا نمیکند؟
🔸صاحب «مکیالالمکارم» از قول یکی از زنهای مؤمنه که در عالم رؤیا و در زمان تسلّط کفّار بر این مملکت این خواب را دیده بود، نقل میکند که کسی در آنجا این مطلب را فرموده بود:
🔸«اگر مؤمن همان طور که وقتی خودش مریض یا مقروض یا گرفتاری دیگری دارد برای رفع گرفتاری خود بر دعا کردن مواظبت مینماید، به همان شکل فراق #امام_زمان علیهالسلام باعث غم و ناراحتی او شده و قلبش را شکسته و حالش را پریشان نموده باشد و برای فرج مولایش پس از نمازهایش دعا کند، چنین دعایی در این حالت موجب یکی از آن دو امر میشود:
✔️یا موجب میشود امام زمانش سریعتر ظهور فرماید،
✔️و یا غم و ناراحتی آن مؤمن با برطرف شدن گرفتاریهایش، و نجات از فتنهها مبدّل به خوشحالی میشود.»
📚مطلعالفجر، ص۱۷۹
#امام_زمان
🌷@emam_zmn🌷
1_1275025516 (1).mp3
2.4M
🔥سرباز🔥
#پارتهشتادوهشتم💚🍀
فاطمه جاخورد.
-خاله،من فاطمه م.فکر کنم میخواستین با یکی دیگه تماس بگیرین اشتباه گرفتین.
-نخیر،با خودت بودم.حالا ما دیگه غریبه شدیم که باید از افشین بشنویم.
تعجبش بیشتر شد.
-افشین؟! چی گفته؟!
-وا!! فاطمه! از من میپرسی بابات بهش چی گفته؟ خب گفته فاطمه جوابش مثبته دیگه.
-نه خاله جون،فکر کنم شایعه ست.
خاله ش تعجب کرد.
-یعنی چی؟!! مامانت هم تأیید کرد.گفت آخر هفته بیایم بله برون.یعنی بی اجازه تو جواب مثبت دادن؟!
فاطمه گیج شده بود.
-نمیدونم خاله جون..اجازه بدید با مامانم صحبت کنم،ببینم چه خبره.فعلا خدانگهدار.
-خداحافظ
تا گوشی رو قطع کرد،مریم تماس گرفت.
-به به.عروس خانوم.بالاخره به آرزوت رسیدی ها.
-یعنی چی؟!!
-خیلی خب،حالا میخوای مثلا کلاس بذاری.
-مریم جان،بعدا بهت زنگ میزنم.
شماره خونه رو گرفت.امیررضا گوشی رو برداشت.
-امیر،اونجا چه خبره؟!
امیررضا بخاطر فرصتی که برای اذیت کردن فاطمه پیدا کرده بود،لبخندشیطنت آمیزی زد و گفت:
_خبرها که پیش شماست.
-گوشی رو بده مامان.
-مامان دستش بنده.
-پس درست جواب بده.
-سوال تو درست بپرس تا جواب درست بشنوی.
-یکی شایعه کرده من به افشین جواب مثبت دادم...
امیررضا خندید.
-امیر نخند،دارم جدی میگم.
امیررضا گوشی رو گذاشت روی بلندگو.
زهره خانوم گفت:
_بابات گفته.
با نگرانی گفت:
_بابا چی گفته؟! مامان به بابا بگین من چیزی بهش نگفتم.
-بابات به افشین گفته جواب تو مثبته. گفته آخر هفته بیان بله برون.
فاطمه ساکت موند.صدای خنده امیررضا و زهره خانوم میومد.
-مامان،جان امیررضا راست میگین؟!
امیررضا گفت:
_جان خودت.تو میخوای عروس بشی چرا جان منو قسم میدی؟
-مامان،جان فاطمه راست میگین؟! بابا موافقت کرده؟! راضی شده؟!
زهره خانوم گفت:
-بله.
امیررضا گفت:
-با اجازه بزرگترها بله.
دوباره خندیدن.فاطمه نمیدونست چی بگه.امیررضا گفت:
_الو..فاطمه؟..چی شدی؟ حالت خوبه؟
به مادرش گفت:
_مامان فکر کنم از خوشحالی سکته کرد.
دوباره بلند خندیدن.
فاطمه تلفن قطع کرد،روی صندلی نشست...
#سرباز
🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥
#پارتهشتادونه💚🍀
روی صندلی نشست و خدا رو شکر کرد.
تا در خونه رو باز کرد،هر سه خندیدن. فاطمه با لبخند نگاهشون میکرد.
-من باید آخر همه میفهمیدم؟!!
بلندتر خندیدن.حاج محمود گفت:
_حالا کی بهت گفت؟
-خاله نرگس.تا گوشی مو روشن کردم، خاله زنگ زد.گفت سلام عروس خانوم. منم بهش گفتم خاله من فاطمه م،اشتباه گرفتی..خاله فکر کرده دارم سرکارش میذارم یا ناراحت شدم که فهمیده. خلاصه مامان خانوم،ناراحت شد.خودت باید از دلش دربیاری.
زهره خانوم گفت:
_بعدش به من زنگ زد.گفتم فاطمه خبر نداشت باباش امروز میخواد به افشین بگه.خاله ت گفت امروز نمیگفت،فردا میگفت دیگه.فاطمه یه جوری حرف زده اصلا انگار قرار نبوده بهش جواب مثبت بده...آبرو مون رفت.
حاج محمود گفت:
_دیگه کی بهت زنگ زد؟
-مریم.
-دیگه؟
زهره خانوم و امیررضا سوالی به حاج محمود نگاه کردن.فاطمه که متوجه منظور حاج محمود شده بود،گفت:
_باباجونم،دیگه کسی بهم زنگ نزد.اونقدر با شعور هست که زنگ نزنه.اگه هنوز بهش اعتماد ندارید،چرا قبول کردید؟
امیررضا گفت:
_اتاقت اونجاست ها.
بالبخند گفت:
_هنوز از این خونه نرفتم که داری جاهای مختلفش رو یادآوری میکنی.
امیررضا به مادرش نگاه کرد.
-مامان،این دخترت دیگه خیلی پرروئه...
فاطمه خندید و کنار مادرش نشست.
-خب مامان جونم،حالا باید چکار کنیم؟ کیا قراره بیان؟
امیررضا و حاج محمود بلند خندیدن. زهره خانوم گفت:
_پاشو برو تو اتاقت.الان من به جای تو دارم خجالت میکشم.
فاطمه وسایلشو برداشت و رفت سمت اتاقش. چند قدم رفت،برگشت و گفت:
_مامان،من خیلی وقته منتظر همچین روزی هستم،همه چیز باید عالی باشه ها.
امیررضا یه سیب برداشت که به فاطمه بزنه،فاطمه سریع رفت تو اتاق و درو بست.
بعد از شام زهره خانوم مشغول شستن ظرف ها شد و فاطمه آشپزخونه رو مرتب میکرد.زهره خانوم گفت:
_فاطمه فردا که رفتی سرکار برای پس فردا مرخصی بگیر.
-چرا؟
-باید بریم آزمایشگاه.شماره افشین رو بده خودم باهاش هماهنگ میکنم.
-منکه شماره شو ندارم.
زهره خانوم اول باتعجب نگاهش کرد بعد لبخندی زد و با نگاهش تحسینش کرد.
-ببینم اگه بابات هم نداره به مغازه آقای معتمد زنگ میزنم.
روز بعد با مغازه آقای معتمد تماس گرفت. آقای معتمد بعد احوالپرسی با زهره خانوم گوشی تلفن رو سمت افشین گرفت و گفت:
_بیا زهره خانوم کارت داره.
افشین تعجب کرد.
-زهره خانوم؟!!!
آقای معتمد خندید و گفت:
_خانم نادری
افشین خجالت کشید.
آقای معتمد بلند خندید.گوشی تلفن رو گرفت،نفس عمیقی کشید و سلام کرد.
-سلام پسرم.خوبین؟
از لحن مادرانه زهره خانوم تو دلش ذوق کرد.
-ممنونم،خداروشکر...درخدمتم امری دارید بفرمایید.
-مشکلی نداره فردا بریم آزمایشگاه؟
تعجب کرد.
-آزمایشگاه برای چی؟؟!!
دوباره آقای معتمد بلند خندید.
افشین تعجب کرد.زهره خانوم گفت:
_برای آزمایش های قبل ازدواج.
افشین که تازه متوجه معنی خنده آقای معتمد شد،خجالت کشید و....
#سرباز
🌷@emam_zmn🌷
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
✋السلام علیک یااباصالح_المهدی
تا تو نیایی صبح زیبایی ندارد
🩵دارم یقین روزی تو می آیی وگرنه
هجران بدون وصل معنایی ندارد
🩵گردل به امید ظهورت خوش نباشد
امروز امید فردایی ندارد
🩵درغیبت طولانی ات دریاب مارا
شیعه بجز تو هیچ مولایی ندارد
🤲سلامتی وتعجیل درفرج مولاصاحب الزمان عجل الله صلوات
#صبحتون_متبرک_به_نگاه_یوسف_زهرا ✨
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "🩵
🌷@emam_zmn🌷