•🌷♥️🌷•
زاده نرگس تویی دیده چو نرگس به ره
مانده که بیند مگر لاله حمرای تو
تیره بماند جهان نور نتابد ز شرق
تا ندهد روشنی روی دلارای تو
این همه نو دولتان غره به جاه و جلال
کاش کند جلوهای غرهی غرای تو
باش که فرعونیان غرق ستم ناگهان
خیره شود چشمشان از ید بیضای تو
از بشر بتپرست جد تو بتها شکست
بت شکن آخرست همت والای تو
گوش بشر پر شدهست از رجز این وآن
بار خدایا به گوش کی رسد آوای تو
سوخت ضعیف از ستم پای بنه در میان
تا بکشد انتقام دست توانای تو
نور خدایی چرا روی نهان میکنی
کس نکند جز خدای حل معمای تو؟
شه صفتان را کنون تصفیهای در خورست
وین نکند جز به حق طبع مصفای تو
ظلم به شرق و به غرب چون به نهایت رسید
عدل پدید آورد منطق شیوای تو
گو همه دجال باش روی زمین کز فلک
هم قدم موکبت هست مسیحای تو
دفتر ایام را معنی و لفظی نبود
هر ورقش گر نداشت پر تو امضای تو
•🌷♥️🌷•
#امام_زمان
#شعر_مهدوی
#گرافیک_مهدوی
🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥
#پارتصدوسیوچهارم 🍀💚
تمام مدتی که تو قبر فاطمه بود،
برای غربت و مظلومیت امام علی(ع) و حضرت زهرا(س) گریه میکرد و اشک هاش روی سنگ های لحد میریخت. آخرین سنگ رو که میخواست روی صورت فاطمه بذاره،
گفت:
-خدایا،این فاطمهی منه...همه آدم هایی که اینجا هستن میدونن چقدر خوب بود...خدایا به حرمت حضرت زهرا(س)، به غریبی امام علی(ع) به فاطمهی من سخت نگیر.
صدای گریه علی بلند شد.حاج محمود گفت:
_علی جان،بیا بالا..این یکی رو من میذارم.
علی با سر اشاره کرد،نه.
آخرین نگاه رو به فاطمه کرد،سنگ رو گذاشت و بلند گریه میکرد.حاج محمود و امیررضا به سختی علی رو بردن بالا.علی لبه قبر نشسته بود و به خاک هایی که روی فاطمه ش میریختن،نگاه میکرد.
بعد از مجلس ختم،
وقتی هیچکس حواسش به علی نبود،از مسجد بیرون رفت.دربست گرفت و پیش فاطمه رفت.پاهاش توان راه رفتن نداشت.به سختی خودشو به قبر فاطمه رسوند.
وقتی به قبر فاطمه رسید،
روی زانو هاش افتاد و بلند گریه میکرد.
اذان شد.همونجا،کنار فاطمه،نماز خوند.
وقتی حاج محمود و پویان و امیررضا متوجه شدن علی نیست،نگران شدن.حاج آقا موسوی گفت:
_احتمالا رفته سر خاک خانمش.
حاج محمود دلش گرفت.سر خاک فاطمه. از این به بعد باید اینجوری میگفتن.
هیچکدوم حال مناسبی برای رانندگی نداشتن.همه با حاج آقا رفتن.وقتی رسیدن هوا تاریک شده بود.
علی با گریه زیارت عاشورا میخوند.
دورتر ایستادن و به علی و مزار فاطمه ش نگاه میکردن.حاج محمود مهمان داشت و باید برمیگشت.پویان موند تا از دور مراقب علی باشه.بقیه برگشتن.
شب از نیمه گذشته بود.
حاج محمود هم سر خاک فاطمه رفت. پویان چند ردیف عقب تر نشسته بود.با اشک دعا و قرآن میخوند.
حاج محمود گفت:
_پویان جان.
پویان ایستاد و سلام کرد.جواب سلامشو داد.سویچ رو گرفت سمت پویان و گفت:
_پسرم،شما برو،من هستم.
با غصه و اشک نگاهش کرد و گفت:
_نه آقای نادری...میخوام بمونم.
حاج محمود دیگه چیزی نگفت،
و پیش علی رفت.علی با چشم های سرخ به قبر فاطمه خیره بود.حاج محمود قرآن علی رو بهش داد.قرآن رو که دید اشک هاش بیشتر شد.همون قرآنی بود که فاطمه بهش داده بود،وقتی تو مسافرخانه بود.قرآن رو گرفت و برای فاطمه قرآن میخوند.
چند روز گذشت.
علی یا تو خیابان ها بی هدف راه میرفت یا مزار فاطمه بود.پویان و امیررضا به نوبت از دور مراقبش بودن.نه خونه حاج محمود میرفت،نه خونه خودش.جای خالی فاطمه رو نمیتونست تحمل کنه.
کنار قبر فاطمه نشسته بود،
و گریه میکرد.امیررضا دیگه نتونست این حال علی رو تحمل کنه.نزدیک رفت و رو به روش نشست.
صداش کرد.
علی با چشم های پر اشک نگاهش کرد.
-داداش آروم باش..فاطمه هم ناراحت میشه با خودت اینطوری میکنی..چند روزه زینب رو ندیدی؟ اصلا میدونی مدام داره بهونه تو میگیره؟ فکر میکنی راضیه دخترشو رها کردی؟ اون طفل معصوم مادرش که رفت،پدرش هم پیشش نباشه!!..بیا بریم خونه.
-خونه من جاییه که فاطمه اونجا باشه.. امیر،داغی به دلمه که تا زنده م ذره ای سرد نمیشه...
سرشو گذاشت روی خاک،
و گریه میکرد.حاج محمود نزدیک شد. برای فاطمه فاتحه خوند و به امیررضا اشاره کرد که بره.
امیررضا رفت.
حاج محمود گوشی فاطمه رو از جیبش بیرون آورد.صدای ضبط شده فاطمه رو آورد،گوشی رو روی مزار گذاشت و رفت.
وقتی علی صدای فاطمه رو شنید....
#سرباز
🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥
#پارتصدوسیوپنجم🍀💚
وقتی علی صدای فاطمه رو شنید اشک هاش بیشتر شد.فاطمه گفت:
_علی جانم،وقتی این صدا رو میشنوی، من دیگه تو این دنیا نیستم...علی، زندگی اونقدر کوتاهه که ارزش نداره وقت تو برای #غیرخدا بذاری.میدونم غصه داری، احساس تنهایی میکنی.میگی چجوری زندگی کنم..علی جان،جوری زندگی کن که خدا ازت راضی باشه.اگه فکر میکنی خدا راضیه برای مردن من،غمگین و ناراحت باشی این کارو بکن،حتی اگه بقیه بهت میگن نکن..ولی اگه فکر میکنی خدا از این کار راضی نیست،نکن علی جانم.نمیگم غصه نداشته باش،میگم به خواست خدا راضی باش و اونجوری که خدا دوست داره،زندگی کن....علی،برای من دعا کن.تو بهترین کسی هستی که دعاهات برای من اثر داره...خدا همیشه نگهدارت باشه.
وقتی صحبت های فاطمه تموم شد،
علی بلند گریه میکرد.حاج محمود و امیررضا دورتر،تو ماشین نشسته بودن ولی صدای علی رو میشنیدن.امیررضا خواست بره پیشش که حاج محمود دستشو گرفت و گفت:
_بذار تنها باشه.
-تا کی بابا؟! تا کی بذاریم تنها باشه؟ علی الان به ما نیاز داره.
-علی الان باید تنها باشه...
اشک های حاج محمود هم صورت شو خیس کرد.
-..همه ی زندگیش زیر خاکه...اون الان من و تو رو نمیخواد،پدر و برادر نمیخواد..علی یه زندگی جدید میخواد. زندگی ای که فقط خدا توش باشه.
شب شد.
امیررضا و حاج محمود،نماز مغرب هم همونجا خوندن.علی هم کنار فاطمه نماز خوند.تمام شب به حرف های فاطمه فکر میکرد و اشک میریخت.حاج محمود و امیررضا هم تا صبح تو ماشین بودن.بعد از نماز صبح تو ماشین خواب شون برده بود.
هوا روشن شده بود.
به ماشین نزدیک شد.وقتی دید خوابن، آروم کنار ماشین نشست.علی تصمیم گرفته بود بخاطر خدا،به ظاهر زندگی کنه.
دو ساعتی گذشت.
امیررضا بیدار شد.پیاده شد که پیش علی بره.تا مطمئن بشه حالش خوبه.از پشت ماشین رد شد ولی متوجه علی نشد.
-داداش...من اینجام.
امیررضا نگاهش کرد.
علی بلند شد.به سختی جلوی اشک و بغض شو گرفت.جلوتر رفت و امیررضا رو بغل کرد.امیررضا از اینکه حال علی خوب بود،خوشحال شد و محکم بغلش کرد.
حاج محمود هم بیدار شد.
وقتی علی رو دید خوشحال شد.پیاده شد و علی رو در آغوش گرفت.سه تایی سوار ماشین شدن و رفتن.
پویان بیرون خونه حاج محمود،منتظر مریم بود که زینب رو بیاره.همون موقع حاج محمود و امیررضا و علی رسیدن. پویان بعد از احوالپرسی با حاج محمود و امیررضا،متوجه علی شد.
علی پیاده شد و به پویان نگاه کرد.
به سختی جلوی اشک و بغض شو میگرفت.چهره پویان هم داغدیده بود.
همه با هم تو خونه رفتن.همه جای حیاط برای علی پر از خاطرات شیرین با فاطمه بود.
ماشین فاطمه هم تو حیاط بود.
نفس کشیدن تو اون حیاط برای علی سخت بود.چندبار خواست از اون خونه بره ولی #بخاطرخدا نرفت.دیگه اشک هاش به اختیار خودش نبود.همه حالشو میفهمیدن.از حیاط رد شدن و داخل رفتن.در خونه که باز شد،داغ علی تازه تر شد.
زهره خانوم و محدثه و مریم ایستاده بودن.زینب بغل مریم بود.وقتی علی رو دید،مدام بابا،بابا میکرد و میخواست از بغل مریم بره پایین.ولی علی اصلا متوجه زینب هم نشد.مریم،زینب رو به اتاقی برد.علی به در و دیوار و زمین و مبل و میز و صندلی و آشپزخونه نگاه میکرد و اشک میریخت.همه ی اونا براش یادآور خاطره ای از فاطمه بود.
دیگه نتونست بایسته.
روی زمین نشست.به سختی خودشو کنترل میکرد که بلند گریه نکنه.دوست داشت بره اتاق فاطمه.ولی میدونست خانواده ش اذیت میشن.
به زهره خانوم گفت:
_میشه زینب رو بیارین؟
حال زهره خانوم هم خوب نبود. محدثه،زینب رو آورد.زینب دوید سمت علی.علی اشک هاشو پاک کرد و دخترشو بغل کرد.خیلی سعی میکرد جلوی اشک هاشو بگیره ولی اشک هاش بی اجازه میریخت.
زینب سعی کرد اشک های باباشو پاک کنه.وقتی دید نمیشه،اونم گریه کرد. امیررضا جلو رفت تا زینب رو از علی بگیره.
علی دوست داشت تو حال خودش باشه ولی چون خدا راضی نبود،اشک هاشو پاک کرد،زینب رو محکم تر بغل کرد و بلند شد که بره.
به حاج محمود گفت:
_با زینب یه دوری میزنیم و برمیگردیم.
حاج محمود سر تکان داد و علی رفت. پویان خواست بره دنبالش.حاج محمود گفت:
_نه پویان جان،بذار تنها باشه...
نفس غمگینی کشید و گفت:
_زندگی علی از این به بعد اینجوریه.
علی کنار ماشین فاطمه ایستاد.
خیلی دوست داشت سوارش بشه و تو حال خودش باشه ولی بخاطر خدا اینکار نکرد.
نفس شو با درد بیرون داد،
و با زینب رفت.حوصله صحبت کردن با هیچکس رو نداشت.ولی بخاطرخدا.....
#سرباز
🌷@emam_zmn🌷
10.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به غیر از امام عصر سلام الله علیه هیچ کسی نمیتواند دنیا را اصلاح کند...
🔻پیرغلام ناحیه مقدسه و صاحب سر امام عصر ارواحنا فداه مرحوم #لطیفی_نسب رضوان الله تعالی علیه
#امام_زمان
🌷@emam_zmn🌷
❣ سلام امام زمانم❣
🔅 السلام علیک یا میثاق الله الذی اخذه و وکّده...
🌾سلام بر تو ای مولایی که در عالم عهد
از همه پیمان گرفته شد
تا چشم به راهت باشند
و دعاگوی ظهورت.🌼
📚زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان
#امام_زمان
#سلام_مهدوی
🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اهمیت دعا برای ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
🔻مرحوم لطیفی نسب رحمت الله علیه
#امام_زمان
#دعا_برای_ظهور
🌷@emam_zmn🌷
eb812dc7-dbe9-4d1a-87fb-cf8bafcd4b5a-H.mp3
1.84M
مصائب امام زمان سلام الله علیه را غير از خدا كسي نميداند!
🔻بخشی از بیانات آیت الله العظمی وحید خراسانی مدظله
#امام_زمان
#مصائب
🌷@emam_zmn🌷
#بعد_از_ظهور
#امام_زمان
💠🌸💠
🔻امیرالمومنین سلام الله علیه فرمود:
یَعطِفُ الهَوی عَلَی الهُدی اِذا عَطَفُوا الهُدی عَلَی الهَوی، وَ یَعطِفُ الرَّایَ عَلَی القُرآنِ اِذا عَطَفُوا القُرآنَ عَلَی الرَّایِ، وَ یُریهِم کَیفَ یَکُونُ عَدلُ السّیرَه، وَ یُحیی الکِتابِ وَ السُّنَّه
هنگامی که دیگران هوای نفس را بر هدایت مقدم بدارند، #امام_زمان سلام الله علیه امیال نفسانی را به هدایت برمیگرداند، و هنگامی که دیگران قرآن را با رأی خود تفسیر کنند، او آراء و افکار را به قرآن بازگرداند، او به مردم نشان میدهد که چه نیکو میتوان به عدالت رفتار نمود، او قرآن و سنت را زنده میسازد.
💠🌸💠
📚 نهج البلاغه خطبه ۱۳۸
🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾️آی مردم مگه شما امام زمان( سلام الله علیه) ندارید؟
🔻مرحوم کافی رحمت الله علیه
#امام_زمان
🌷@emam_zmn🌷
🌟 افزایش قدرت خِرَد، بینایی و شنوایی مردم، پس از ظهور
💠🌸💠
✅ امام محمد باقر (سلام الله علیه):
❇️ «هنگامی که قائم ما «عجل الله تعالی فرجه الشریف » قیام کند، دست شریفش را بر سر بندگان گذارد و خِرَدهای آنها را گرد آورَد و رشدهای آنها را کامل گرداند و خداوند بر وسعت بینایی و شنوایی آنها میافزاید و در میان قائم (سلام الله علیه) و آنها مانع و سدّی نمیماند. هر وقت قائم (سلام الله علیه) بخواهد با آنها سخن بگوید، آنها هر کجا باشند؛ میشنوند، و آنها هرکجا که هستند نگاه میکنند و او را در اقامتگاه خود میبینند». (۱)
📜 «إذا قام قائمنا وضع یده علی رؤوس العباد فجمع به عقولهم، و کملت به أحلامهم، ثمّ مدّ اللّه فی أبصارهم و أسماعهم حتّی لا یکون بینهم و بین القائم حجاب یرید یکلّمهم فیسمعون، و ینظرون إلیه و هو فی مکانه!».
🖊 آنانکه در عالیترین آکادمیهای علمی و بزرگترین دانشگاههای جهان، سالیانی دراز تحصیل کرده، دانشنامههای پرزرقوبرقی به دست آورده، با کِبر و نخوّت گام میسپارند و همهجا سخن از وسعت دانش و بینش آنهاست، دست به دست هم داده این حدیث را برای ما شرح دهند که پیشوای پنجم شیعیان ۱۳۰۰ سال پیش در حقّ دولت حقّه حضرت بقّیه اللّه (سلام الله علیه) بیان فرموده است! که در ضمن آن تشریح میکند که برای آنحضرت دربان و نگهبانی نخواهد بود. هرکس هرکجا که باشد او را میبیند و صدایش را میشنود!!. این معنی تا چند سال پیش برای ما قابل فهم نبود، و اینک با وجود رادیو و تلویزیون و وسائل مخابراتی تا حدّی برای ما قابل تصوّر شده است، ولی امام باقر (سلام الله علیه) چهارده قرن پیش آنرا با قاطعیّت و صراحت بیان کرده است. بزرگترین اندیشمندان جهان اگر جمع شوند، توانائی آنرا ندارند که در شب بگویند فردا چه خواهد شد؟ و در روز یارائی آنرا ندارند که بگویند امشب چه پیش خواهد آمد؟!.
به شرق و غرب منحرف نشوید که آنها از علوم بیکران خداوندی آموختهاند، چه ما به این حقیقت اعتراف بکنیم یا آنرا انکار نمائیم؟! حقوق آنها را ادا کنیم یا خدای ناکرده از آن سرتابیم؟!!.
💠🌸💠
⬅️ روزگار رهایی، ج۲، ص: ۶۲۳
(۱). بشاره الاسلام صفحه ۲۵۴، بحار الانوار جلد ۵۲ صفحه ۳۲۸، غیبت نعمانی صفحه ۴، منتخب الاثر صفحه ۴۸۳ و الزام النّاصب صفحه ۱۳۹.
🏷 #امام_محمد_باقر_علیه_السلام
#امام_زمان
#ظهور
🌷@emam_zmn🌷