eitaa logo
محبان حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف
18.3هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.9هزار ویدیو
17 فایل
🌹بِٮـــمِ‌اللّھِ‌‌الرح‌ـمن‌الرح‌ـیم🌹 اینج‌ـٰآ‌درڪنـٰار‌هم‌تلـٰاش‌مۍ‌ڪنیم‌زمینھ‌ٮــــٰآز ظہور‌حضرـٺ‌یـٰار‌بـٰآشیم❥ّ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر http://6w9.ir/Harf_8923336?c=emam_zmn
مشاهده در ایتا
دانلود
37.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امام زمان (سلام الله علیه) بهترین راه ساده ترین راه کم هزینه ترین راه نورانی ترین راه برای حل مشکلات هستند..‌. 🎙حجت الاسلام شیخ محمد توحیدی 🌷@emam_zmn🌷
🔹️🌺🔹️ 🌺 «ز یاد بردنت ای آشنای من، سخت است 🔹️ببخش مثل تو بودن برای من سخت است» 🌺 اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج 🔹️🌺🔹️ 🌷@emam_zmn🌷
02-Tasharof dar Masir.mp3
6.36M
یا اباصالح المهدی ادرکنی، روزیِ من است در شدائد زندگی... 🌷@emam_zmn🌷
💠🌸💠 🔻دیدار امام زمان سلام الله علیه ظرفیت می خواهد 💠یکی از جوان که محب اهل بیت سلام الله علیهم وازخانواده علم است و راضی به ذکر نامشان نشدند،این قضیه را نقل وبه درخواست بنده نوشتند. درسال۱۳۶۳شمسی ،تصمیم گرفتم چهل شب چهارشنبه به مشرف شوم،تاشاید به ملاقات آقا سلام الله علیه نایل شوم. شب چهلم نیزمشرف شدم،اما به ظاهر نتیجه ای نگرفتم مدت هابود این سوال درذهنم بود که:چرا من نتیجه ای نگرفتم؟وباخودمیگفتم:اگر من چهل بار درب خانه ای را میزدم حتما در به رویم باز می شداما چرا این در برویم باز نشد وآقا توجهی نکردند؟محضرمرحوم آیت الله العظمی نجفی مرعشی قدس سره رسیده،عرض کردم:قضیه این است ومگرشمانفرمودید این معنی مجرب است؟آقا بلافاصله فرمود:گفتم مجرب است،نه اینکه روایت داشته باشد. 💠تااینکه درروزسحرپنجشنبه۲۶دی،۱۳۷۰شمسی، برابربا دهم رجب،۱۴۱۲قمری، مصادف باسالروزولادت حضرت جواد سلام الله علیه پس از خواندن نمازشب ونافله ونماز صبح وتعقیبات به بستررفته تااندکی استراحت کنم ،هنوز خوابم نبرده وتازه چشمانم گرم شده بود که ناگهان دیدم انواری بسوی من افاضه می شود ومن به این نور خیره شده بودم‌حالت سنگینی به وجودم سایه افکنده،عرق به پیشانیم نشسته بودوقدرت حرکت واراده از من سلب شده بود،احساس می کردم درعالم دیگری هستم وسعی می کردم که خودرا ازاین حالت بیرون ببرم.مثل اینکه به قلبم التماس می کردم که این نور ازمقابل من دورشود،چون طاقتم داشت تمام می شد.باخودگفتم: این نور امام زمان سلام الله علیه است ومن که قابلیت وجودنورامام زمان سلام الله علیه راندارم،چگونه توقع دیدار آن وجود مبارک رادارم ومسلم است اگر من آقارا می دیدم قالب تهی میکردم‌. 💠پس ازحدود سه دقیقه ،که نور ازجلو چشمم برطرف شد وبه حالت عادی برگشته،باخود گفتم:مثل سید بحرالعلوم ومقدس اردبیلیها،چه ظرفیتی داشتند که بارها آقارادیدارمیکردند،ما که تاب دیدن نورامام زمان سلام الله علیه راهم نداشتیم،دلم می خواست این را برای کسی تعریف کنم،دوباره خوابیدم،این بار مرحوم پدرم را درخواب دیدم. به ایشان گفتم:پدر!می خواهم جریانی را که اتفاق افتاده بگویم،باتبسمی که برلب داشتند،فرمودند:باباجان!تعریف کن،ببینم،اما قبل ازتعریف امانم نمی داد وبالاخره باگریه ازخواب تعریف کرده وازخواب بیدارشدم.صبح به محضر حضرت آیت الله العظمی گلپایگانی قدس سره رسیدم وماوقع راتعریف کردم ایشان درحالی که تحت تاثیرقرارگرفته بودند،فرمودند:این بیانگر است که زیارت وتوسل شما مورد نظرآقا امام زمان سلام الله علیه قرار گرفته واین واقعه هم وخیال نبوده،بلکه واقعیت وحقیقت داشته است. ۱۳۷۱/۱/۲۶ 📚شیفتگان ج 2 ص 234 💠🌸💠 🌷@emam_zmn🌷
19.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همین الان با امام زمان سلام الله علیه ببند 🔻حجت الاسلام شیخ حامد رضا معاونیان 🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥 🍀💚 علی تا صدای فاطمه رو شنید، در رو باز کرد و وارد شد.وقتی فاطمه شو ایستاده و تو هال دید،خیلی خوشحال شد.فکر کرد حالش خوب شده.وسایلی که دستش بود،زمین گذاشت و پیش فاطمه رفت. فاطمه با لبخند بی حالی گفت: _سلام علی جانم. -سلام جان علی. زینب پای علی رو گرفته بود، و بابا بابا میکرد.علی بغلش کرد و کنار فاطمه نشست.باهم حرف میزدن که اذان مغرب شد.فاطمه به اتاقش رفت تا نماز بخونه.بعد از نماز علی رو به روش نشست و با عشق و امیدواری نگاهش میکرد.صدای حاج محمود و امیررضا و محدثه اومد که با زهره خانوم سلام و احوالپرسی میکردن. علی گفت: _بریم پیش بقیه؟ با اینکه حالش خوب نبود،بخاطر علی قبول کرد.حاج محمود و امیررضا و محدثه هم وقتی فاطمه رو سرپا دیدن خوشحال شدن.همه نشسته بودن. زهره خانوم به فاطمه گفت: _غذا آماده ست.مزه شم درست کن تا بخوریم. امیررضا گفت: _چرا فاطمه مزه شو درست کنه؟!! -آخه امروز فاطمه غذا درست کرده. علی با ذوق به فاطمه گفت: _دلم برای دستپختت تنگ شده بود. فاطمه میخواست به مادرش بگه نمیتونه ولی وقتی علی اونجوری گفت،به سختی بلند شد و به آشپزخونه رفت.علی هم همراهش رفت.بقیه با بغض نگاهشون میکردن. فاطمه طعم غذا رو درست کرد. تو ظرف کشید و با خلال سیب زمینی شکل قلب تزیین کرد.تمام مدت علی روی صندلی نشسته بود و با لبخند نگاهش میکرد. زهره خانوم هم به آشپزخونه رفت و میز رو آماده کرد.همه دور هم جمع شدن.بعد از مدت ها فاطمه هم کنار خانواده ش،تو آشپزخونه، غذا میخورد. محدثه به زینب غذا میداد. علی تمام مدت حواسش به فاطمه بود. خوشحال بود.خوشحال شدن علی،فاطمه رو بیشتر ناراحت و نگران میکرد. به سختی و فقط بخاطر علی چند قاشق غذا خورد.اما علی خیلی با اشتها غذا میخورد.وقتی سیر شد به فاطمه گفت: _عالی بود.مثل همیشه خوشمزه بود. لبخند بی حالی زد و گفت: _نوش جان. بعد از غذا خوردن همه،فاطمه بلند شد که به اتاقش بره.علی هم کنارش میرفت.تو هال بودن که یه دفعه فاطمه افتاد. علی هم با زانو کنارش افتاد. همه با سرعت به هال رفتن.علی سر فاطمه رو روی پاش گذاشت و با بغض و التماس صداش میکرد. -فاطمه..فاطمه جان..فاطمه جانم..پاشو خانومم... حاج محمود دست فاطمه رو گرفت، نبضش میزد.به امیررضا گفت: _زنگ بزن اورژانس بیاد. رو به علی گفت: _بیهوش شده. اشک های علی روی صورت فاطمه میریخت. دکتر بعد از ویزیت فاطمه، دارو های جدید براش تجویز کرد.به حاج محمود اشاره کرد که همراهش بره بیرون. به حاج محمود گفت: _روند بیماری دخترتون بدتر از چیزیه که فکر میکردم..دخترتون حالش خوب نیست..اینجا بودنش هیچ فایده ای براش نداره.اما اگه باعث دلگرمی شما میشه، میتونه بمونه...ولی به نظر من..بهتره این روزهای آخر...تو خونه و کنار خانواده باشه...متأسفم،دیگه کاری از دست ما برنمیاد. حاج محمود روی صندلی افتاد و اشک هاش جاری شد.امیررضا پیش پدرش رفت.حال حاج محمود رو که دید فهمید دکتر بهش چی گفته. فاطمه به هوش اومد. علی با غصه نگاهش میکرد.شرمنده شد،دوباره چشم هاشو بست. علی آروم صداش کرد. -فاطمه جانم چشم هاشو باز نکرد، ولی اشک هاش از گوشه چشم های بسته هم روان شد. -فاطمه ی من،همه ی زندگی من،جان علی چشم های قشنگ تو باز کن. فاطمه با مکث چشم هاشو باز کرد.... 🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥 🍀💚 فاطمه با مکث چشم هاشو باز کرد، ولی اشک هاش بیشتر شد.ناراحت به علی نگاه میکرد.علی اشک های فاطمه شو پاک میکرد. متوجه معنی نگاهش شد. دیگه نتونست تحمل کنه،از اتاق بیرون رفت. فاطمه رو بردن خونه. نماز صبح شو نشسته خوند و خوابید. علی سرکار نرفت. تمام مدت کنار تخت فاطمه نشسته بود و نگاهش میکرد.فاطمه چشم هاشو باز کرد.علی لبخند زد ولی باز هم فاطمه ناراحت نگاهش میکرد. -علی باش...من حالم خوب نمیشه..آخرش میمیرم.. تو چه راضی باشی چه نباشی،این سختی ها هست ولی اگه راضی باشی هم تحملش برات راحت تره هم ثوابش برات بیشتره...آدم وقتی به سختی های بزرگتر فکر میکنه، تحمل سختی ای که توش هست،راحت تر میشه..به سختی های امام علی(ع) فکر کن.برای غصه های امام علی(ع) گریه کن..از خدا و امام علی(ع) بخواه تو سختی هات کمکت کنن...علی جانم، راضی باش..به مردن من راضی باش. علی دیگه نتونست تحمل کنه. از اتاق بیرون رفت.در رو بست و پشت در نشست. زینب جلوش ایستاد. بخاطر بغض باباش،بغض کرد،بعد گریه کرد.زهره خانوم از اتاق بیرون اومد. وقتی علی و زینب رو دید،اونم گریه کرد.زینب رو بغل کرد،به آشپزخونه برد و آرومش کرد. علی بلند شد و از خونه بیرون رفت. بی هدف راه میرفت.به اطراف و آدم ها توجهی نداشت.خیلی راه رفت. صدای اذان شنید. به اطراف دقت کرد.روبه‌رو‌ی امامزاده ایستاده بود.همون امامزاده ای که افشین،علی شد. بعد نماز سجده رفت. خیلی طول کشید.سر از سجده برداشت. همونجایی که برای اولین بار با فاطمه نشسته بود،نشست و به ضریح رو به روش خیره شد.فکر میکرد.به همه زندگیش،به فاطمه،به خدا،به امام علی(ع). با خدا حرف میزد. *خدایا،تا حالا هرچی ازت خواستم بهم دادی.پس چرا سلامتی فاطمه رو نمیدی؟!...خدایا،منو با فاطمه امتحان نکن.من بدون فاطمه تنها میشم ... تنهاتر از امام علی(ع)؟ ... خدایا،من امام علی (ع) نیستم.از من نگیر... اونقدر اونجا نشست،و فکر کرد که اذان مغرب شد.نماز مغرب هم همونجا خوند. آخرشب،زهره خانوم مشغول خواباندن زینب بود.حاج محمود به اتاق فاطمه رفت.فاطمه چشمش به در بود.وقتی حاج محمود رو دید لبخند زد. حاج محمود رفت داخل. -باباجونم،لطفا درو ببندین. به سختی یه کم نشست.حاج محمود درو بست و کنار فاطمه نشست.فاطمه گفت: _علی نیومده؟ -نه. -بهش زنگ زدین؟ -گوشی شو نبرده.میخوای برم تو خیابان ها دنبالش؟ -نه..بابا،بعد از من علی رو تنها نذارین. خانواده ش باشین،بیشتر از الان.کمکش کنید ازدواج کنه.بهش بگید من ازتون خواستم. به سه تا دفتر تو قفسه کتاب هاش اشاره کرد و به حاج محمود گفت: _لطفا اونارو بدید. حاج محمود دفترها رو به فاطمه داد.... 🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ سلام امام زمانم ❣ 📖 السَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ‏... 🌱سلام بر تو ای مولایی که آینه مهربانی خدا هستی. سلام بر تو و بر روزی که زمین و زمینیان را از محبت، سیراب خواهی کرد. 📚 صحیفه رضویه، زیارت امام زمان عجّل تعالی فرجه در حرم شریف امام رضا علیه السلام. 🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راه رسیدن به امام زمان سلام الله علیه 🔻مرحوم آیت الله سید محمد ضیاءآبادی رضوان الله علیه 🌷@emam_zmn🌷
70-Tasharof Tajer Dar rah mande Va mirzaye shirazi.mp3
5.04M
▪️آمده بود دمشق، زیارت حضرت زینب سلام الله علیها. دید حرم پر از گرد و غبار است. جارو پیدا نکرد! شروع کرد به غبارروبی حرم، با دست خالی، با عبایش! غافل از اینکه امام زمانش همان موقع، در حرم بود... 🌷@emam_zmn🌷
🌾 امام زمان (عجل الله تعالی فرجه): 🌼🍃هر یک از شما باید کاری کند که وی را به محبت و دوستی ما نزدیک سازد، و از آن چه خوشایند ما نیست دوری گزیند.🍃🌼 🌾🍂 فَلْيَعْمَلْ كُلُّ اِمْرِئٍ مِنْكُمْ بِمَا يَقْرُبُ بِهِ مِنْ مَحَبَّتِنَا وَ يَتَجَنَّبُ مَا يُدْنِيهِ مِنْ كَرَاهَتِنَا🍂🌾 📚الاحتجاج ج ۲، ص ۴۹۵ 🌼🌼🌼 🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢اثر دعای آیت الله رضوان الله علیه در حق مرحوم شیخ احمد کافی رحمة الله علیه 🔻حجت الاسلام استاد حامد رضا معاونیان 🌷@emam_zmn🌷
💠🌸💠 روزی بنده برای آنکه ایشان را در این مباحث برسر حرف آورم، شروع کردم از تشرفات علمای بزرگ به محضر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف سخن گفتن و داستان تشرف مرحوم آیت الله العظمی سیدابوالحسن اصفهانی(ره) از مراجع عالیقدر شیعه را که مرحوم آیت الله سید حسن میرجهانی(ره) رخ داده بود و برخی از آنها هم در کتاب"تشرف یافتگان"آمده است، همه را تفصیلا بیان کردم و در آخر استاد پرورش که همه این حرفها را شنیدند جمله عجیبی به بنده فرمودند و با حالتی عتاب گونه گفتند:آقا! وجود مقدس امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را رؤیت کردن، کاری ندارد! و سپس با قسم محکمی افزودند:به خدا اگر کسی یک هفته درست زندگی کند، حضرت را خواهد دید!! 💠🌸💠 📚رفیق بی کلک،خاطراتی از مرحوم علی اکبر پرورش 🌷@emam_zmn🌷
Tavasol Masihi be Harzate Ali asghar .mp3
6.31M
▫️"خدا را به خون گلوی حضرت علی اصغر علیه السلام قسم دهید تا فرجم را نزدیک کند!" شفا یافتن یک مسیحی، از برکت روضه علیه السلام. 🌷@emam_zmn🌷
💠🌸💠 ای آن که بر شکسته دلانت امان دهی آیا شود که گوشه ی چشمی نشان دهی آیا شود ز کوچه ی چشمت گذر کنم یعنی مرا به خیمه ی لطفت مکان دهی عالم در انتظار نماز ظهور توست کی می شود به کعبه درآیی ، اذان دهی خود را به خاک پای تو اندازد از شعف رخصت اگر به عاشق دامن کشان دهی باید شما بیایی و در این بهار درد ما را برای بردن نامت زبان دهی رفتی که باز در غم زهرای خسته دل گلهای اشک خویش به دست خزان دهی چشمم براه مانده ، به غمگین ترین صدا تا شرح داغ فاطمه را خون فشان دهی باشد بعید روز ظهوری که می رسد حتی دمی به قاتل مادر امان دهی زخمی عمیق دارد و چشم انتظار توست تا مرهمی به مادر قامت کمان دهی 💠🌸💠 🌧اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌧 🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥 🍀💚 حاج محمود دفترها رو به فاطمه داد و دوباره نشست.فاطمه دو تا از دفترها رو جدا کرد و گفت: _اینا برای علیه.بعد مرگ من،هروقت صلاح دیدید بهش بدید.وقتی که حالش بهتر شد،با مرگ من کنار اومد...این یکی برای زینبه.وقتی به سن تکلیف رسید، بهش بدید. گوشی شو برداشت. رمز شو به پدرش گفت،بعد بازش کرد.تو قسمت صداهای ضبط شده رفت وصفحه گوشی شو به پدرش نشان داد.گفت: _پنجاه تای اول برای زینبه.قصه ها و لالایی هایی که براش گفتم.گاهی براش بذارید.سی و هشت تای بعدی برای علیه. وقتی دیگه نتونستم براش بنویسم، صدامو ضبط کردم.اینا هم با همون دفترها بهش بدید. به آخرین صدای ضبط شده اشاره کرد و گفت: _اگه بعد مرگ من خیلی بهم ریخت اینو براش بذارید. یه کاغذ از توی یکی از دفترها بیرون آورد و گفت: _این آدرس سه تا خانواده ست که از نظر مالی نیاز به کمک دارن..اینم آدرس بچه های منه.اگه براتون سخت نبود،براشون پدربزرگ باشین. بعد به پدرش نگاه کرد و گفت: _باباجونم،حلالم کنید.برام خیلی دعا کنید. اشک هاش جاری شد. -من دیگه هیچ کاری برای آخرت خودم نمیتونم انجام بدم.فقط دعاهای شماست که میتونه نجاتم بده. فاطمه دیگه چیزی نگفت. ولی چشم های حاج محمود حرف های زیادی داشت برای گفتن.غصه ی پدری که دختر بیست و هفت ساله ش بهش وصیت میکرد. نزدیک اذان صبح بود. علی هنوز تو امامزاده نشسته بود.بعدنماز سمت خونه راه افتاد.خیلی وقت بود آفتاب دراومده بود که به خونه رسید. یا الله گفت و وارد شد. حاج محمود هم خونه بود.امیررضا تماس گرفت.وقتی متوجه شد حاج محمود سرکار نرفته،نگران شد و تصمیم گرفت با محدثه بره اونجا. علی بعد از سلام کردن به حاج محمود و زهره خانوم،پیش فاطمه رفت.فاطمه بیدار بود و ذکر میگفت. وقتی علی رو دید لبخند زد و سلام کرد. علی با بغض جواب سلامشو داد.فاطمه دستشو سمت علی دراز کرد. علی جلو رفت. دست فاطمه رو گرفت و کنار تخت روی زمین نشست.چند دقیقه فقط به هم نگاه کردن. فاطمه گفت: _علی،راضی هستی؟ علی به زمین نگاه کرد و گفت: -نمیتونم -به من نگاه کن. علی با مکث نگاهش کرد. -عمر معمول آدم ها تو این دنیا زیر صد ساله،درسته؟...آدم تو این دنیا اگه دویست سال هم عمر کنه،وقتی موقع مرگش برسه،میگه مثل چشم به هم زدن بود..علی جانم تو این چشم به هم زدنت اگه باشی،تو ابدیتت راحتی. سختی های این دنیا،هرچقدر هم سخت باشه،زود تموم میشه...علی،اگه الان با رضایت امتحان های سخت رو تحمل کنی،خدا جوری با مهربانی بغلت میکنه که خودت هم باورت نمیشه.فقط کافیه تو یه قدم برداری...علی،من میخوام تو بهشتی باشی.جان فاطمه عمرتو جز با خدا معامله نکن. علی سرشو روی تخت گذاشت و تو دلش با خدا حرف میزد. *خدایا،من فاطمه رو دوست دارم..تو که با سختی بهم دادیش...خودت کمکم کن. -علی جانم. علی سرشو آورد بالا..... 🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥 🍀💚 علی سرشو آورد بالا.فاطمه با لبخند نگاهش کرد.گفت: _علی جان..حلالم کن..برام دعا کن.. مراقب و باش..خدا نگهدارت باشه. هنوز دست فاطمه تو دست علی بود.یه دفعه دستش بی حس شد.چشم هاش بسته شد.علی مبهوت نگاهش میکرد. آروم گفت: -فاطمه! یه کم بلندتر گفت: _فاطمه!! بازهم بلندتر گفت: _فاطمه!!! با بغض بلند میگفت: _فاطمه....فاطمه... زهره خانوم و حاج محمود صدای علی رو شنیدن.زهره خانوم سریع سمت اتاق فاطمه رفت.جلوی در بود که حاج محمود رو به روش ایستاد.زهره خانوم با گریه به حاج محمود نگاه میکرد.امیررضا و محدثه تو حیاط بودن که صدای علی رو شنیدن. علی داد میزد: _فاطمه...فاطمه... بعد فریاد زد: _خدا...خدا...خدا... زهره خانوم و حاج محمود روی زانو افتادن.زهره خانوم با ناله گفت: _حاجی..فاطمه!! امیررضا با عجله رفت تو خونه. وقتی فریاد های علی رو شنید،وقتی حال پدر و مادرش رو دید،مطمئن شد آبجی کوچیکش بالاخره تنهاشون گذاشت. کنار در افتاد. از فریاد های علی،زینب دو ساله بیدار شد و گریه کرد.محدثه سریع زینب رو بغل کرد و به خونه پدرش برد. علی دیگه بلند گریه میکرد. خیلی گذشت ولی هنوز علی بلند گریه میکرد.همه نگرانش بودن.امیررضا سمت اتاق رفت و خواست در رو باز کنه، حاج محمود گفت: _امیر،ولش کن. -ولی بابا..علی داره سکته میکنه!!! -علی میتونه تحمل کنه. امیررضا هم کنار در نشست و گریه میکرد. مدتی گذشت. دیگه صدای علی نمیومد.زهره خانوم و امیررضا نگران به حاج محمود نگاه کردن. حاج محمود بلند شد. اونا هم بلند شدن.در اتاق رو باز کرد.علی داشت نماز میخوند، ولی گریه میکرد. به فاطمه نگاه کرد.دوست نداشت باور کنه.چشم های فاطمه بسته بود.بی جان و بی رمق.رنگ صورتش مثل میت شده بود. زهره خانوم داشت می افتاد، که امیررضا گرفتش.کنار در نشست و با غصه به دخترش نگاه میکرد.حاج محمود کنار تخت فاطمه نشست.اشک هاش نمیذاشتن چهره دخترشو خوب ببینه. امیررضا هم کنار پدرش نشست و به فاطمه نگاه کرد.علی هم نمازش تمام شد و به فاطمه نگاه میکرد. حاج محمود متوجه نگاه علی شد. میخواست ملافه روی صورتش دخترش بکشه ولی دست هاش میلرزید.امیررضا پارچه رو از پدرش گرفت.به فاطمه نگاه کرد،بعد به حاج محمود،بعد به مادرش، بعد به علی.با غصه و جان کندن پارچه روی صورت زیبا و مهربان خواهرش کشید. گریه های علی شدیدتر شد. سرشو روی زمین گذاشت و گریه میکرد. امیررضا بلند شد و به هال رفت. با پویان تماس گرفت.به سختی گفت: _پویان،بی خواهر شدیم. گوشی تلفن از دست پویان افتاد. به دایی و عموش هم گفت. پویان و مریم سریع خودشونو رسوندن. پویان مثل امیررضا حالش بد بود. امیررضا بغلش کرد و دلداریش میداد. تا ظهر همه رسیدن. خاله ها،دایی،عمه، عموها،پدربزرگ ها و مادربزرگ فاطمه.حاج آقا موسوی هم سریع خودشو رسوند. علی هیچی نمیگفت. ساکت بود.بی صدا گریه میکرد و از خدا کمک میخواست. روز تدفین بود. وقتی نماز میت خوندن،مردها عقب تر ایستادن.حاج محمود و امیررضا رفتن تو قبر.علی کنار فاطمه نشسته بود.به امیررضا گفت: _بذار من برم. امیررضا به حاج محمود نگاه کرد.حاج محمود اشاره کرد که بره بالا.امیررضا رفت بالا و علی رفت تو قبر.بدن بی جان فاطمه رو به علی و حاج محمود دادن. علی سر کفن باز کرد.تو دلش گفت: *فاطمه‌ی من،یعنی واقعا دیگه نمیبینمت؟!!! بعد از تلقین،امیررضا دست شو سمت علی دراز کرد که بره بالا.علی به حاج محمود گفت: _اجازه بدید خودم سنگ ها رو بذارم. حاج محمود گفت: -نه،علی جان.برو بالا. علی با التماس به حاج محمود خیره شد. صورت هردو شون خیس اشک بود. بالاخره حاج محمود رفت بالا، و یکی یکی سنگ ها رو با خون دل به علی میداد و علی با خون دل روی فاطمه ش میذاشت. تمام مدتی که تو قبر فاطمه بود.... 🌷@emam_zmn🌷
19.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امام زمان سلام الله علیه چه گوهرى‌ست؟ بیان روایتی بسیار مهم در مورد آخرالزمان ▪️حضرت آیت الله العظمی وحیدخراسانی حفظه الله تعالی 🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣سلام امام زمانم ❣ 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْقائِمُ... 🌱سلام بر تو ای مولایی که تمام حق های بر زمین مانده، قیام تو را انتظار می کشند... و دل های غمدیده به امید قیام تو می تپند. 📚 صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله ارواحنا فداه در سختیها 🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠سخنان مرحوم آیت الله بهجت رضوان الله علیه در مورد اولین جملات امام زمان ارواحنا فداه زمانی که قائم آل محمد سلام الله علیه ظهور می‌کند، ما بین رکن و مقام می‌ایستد و پنج ندا سر می دهد: ألا یا أهل العالم أنا الإمام القائم، آگاه باشید ای اهل عالم من دوازدهمین امام هستم، ألا یا أهل العالم أنا الصمصام‏ المنتقم‏، آگاه باشید ای اهل عالم که منم شمشیر انتقام گیرنده ألا یا أهل العالم إن جدّی الحسین قتلوه عطشانا، آگاه باشید ای اهل عالم که جد من حسین را تشنه کام کشتند، ألا یا أهل العالم إنّ جدّی الحسین طرحوه عریانا، آگاه باشید ای اهل عالم که جد من حسین را عریان روی خاک افکندند، ألا یا أهل العالم إنّ جدّی الحسین سحقوه عدوانا. آگاه باشید ای جهانیان که جد من حسین را از روی کینه توزی پایمال کردند. 📚إلزام الناصب ج‏۲، ص۲۳۳ 🌷@emam_zmn🌷
49-Tasharofe abobaghle kateb Complete.mp3
6.89M
▪️داستان زیبای تشرف ابی بغل کاتب به محضر امام عصر علیه السلام و دستورالعمل کارگشای حضرت برای حاجت روایی. 🌷@emam_zmn🌷
🍃🌼🍃 🌼صله به امام سلام الله علیه 🍃امام صادق سلام الله علیه می فرمایند: 🌼درْهَمٌ يُوصَلُ بِهِ الْإِمَامُ أَفْضَلُ مِنْ أَلْفَيْ أَلْفِ دِرْهَمٍ فِيمَا سِوَاهُ مِنْ وُجُوهِ الْبِرِّ. 🍃یک درهم که در راه امام خرج شود از دو ميليون درهم در ساير كارهاى نيك بهتر است‏! 📔کافی ج۲، ص ۷۱۳ 🍃صاحب کتاب گرانسنگ مکیال المکارم می نویسد: در عالم خواب به من گفته شد: یک درهم که در راه امام غایب خرج شود هزار و یک برابر ارزشمندتر از دوران حضور امام است! 📔مکیال المکارم ج۲ ص ۳۰۶ 🍃🌼🍃 🌷@emam_zmn🌷
مرحوم حاج شیخ مصطفی رضوان الله علیه 💠🌸💠 🔻آقاي حاج حسن بهاري يكي از دوستان نزديك مرحوم خبازيان نقل مي كند: "حدود يك ماه قبل از فوت مرحوم خبازيان بود كه شبي مرحوم به من زنگ زد كه يك تاكسي بگير بيا با هم حرم حضرت رضا سلام الله علیه مشرف شويم و دقيقا خاطرم هست كه در مكالمه تلفني كه داشتيم گفت به شرط اين كه پول تاكسي را من حساب كنم بنده يك تاكسي گرفتم و دنبال ايشان رفتم . وقتي مرحوم خبازيان داخل ماشين كنار من نشستند فرمودند كه مطلبي به شما ميگويم تا زنده هستم به كسي نقل نكني گفتم: چشم. فرمودند: ذكري جهت تشرف به محضر حضرت بقيت الله الاعظم سلام الله علیه از آيت الله سيد محمود مجتهد سيستاني گرفتم كه البته ايشان استخاره كردند كه ذكر را بدهند و خوب آمد چهل روز با آدابي كه فرمودند ذكر را در منزلم واقع در كوي فرهنگ خواندم و ديروز روز چهلم بود . روز چهلم در منزل كسي نبود و من در سرداب مشغول ذكر بودم. درب ورودي را بسته و اتفاقا قفل كرده بودم كه ناگهان ديدم دونفر ، يك پيرمرد نوراني و يك جوان عرب وارد شده و سلام كردند . به محض ورود اول تمام اعضاء و جوارحم خشك شد و از كار افتاد و سپس با خود گفتم درب كه قفل است اين بزرگواران از كجا وارد شدند و تازه متوجه شدم زبانم از كار افتاده است حتي جهت احترام نتوانستم از جاي خود برخيزم و به همان حالت كه بر روي سجاده رو به قبله مشغول ذكر بودم خشكم زده بود پيرمرد گفت آقا بقيه الله مي باشند جواب سلام را بده و من كه زبانم از كار افتاده بود مانند يك انسان گنگ و با اشاره سر به زحمت جواب دادم و از گوشه چشم جلالت و عظمت حضرتش را نظاره گر بودم نور از گريبان مباركش تمام صورت را گرفته بود پيرمرد فرمود آقا امام زمان مي فرمايند: خدا رحمتت كند و بعد از لحظه اي بلند شده و تشريف بردند تا به خودم آمدم و به درب خروجي مراجعه كردم ديدم درب منزل قفل ميباشد تا اذان مغرب گريه كردم تا آنجا كه مهر نمازم به گل مبدل شد و با مهري ديگر نماز مغرب را خوانده با همان حال به منزل استادم آيت الله العظمي سيد محمود مجتهد سيستاني رفتم .داستان را برايشان نقل كردم و از ايشان پرسيدم اسود لقب كدام بزرگوار بوده است ايشان فرمودند: و شما گرفته ايد آقا فرمودند امام زمان سلام الله علیه ديگر چيزي نفرمودند گفتم چرا پيرمرد گفت كه آقا مي فرمايند خدا رحمتت كند تا اين جمله را گفتم آقا با دست محكم بر پاي خود زدند وديگر چيزي نفرمودند." (📚منبع: سایت رسمی آیت الله مجتهدی سیستانی رضوان الله علیه) 💠🌸💠 🌷@emam_zmn🌷
4_5913610405367778625.mp3
2.79M
پناه ما، حضرت ولی عصر سلام الله علیه 🔻حجت الاسلام شیخ حامد رضا معاونیان حفظه الله تعالی 🌷@emam_zmn🌷
•🌷♥️🌷• زاده نرگس تویی دیده چو نرگس به ره مانده که بیند مگر لاله حمرای تو تیره بماند جهان نور نتابد ز شرق تا ندهد روشنی روی دلارای تو این همه نو دولتان غره به جاه و جلال کاش کند جلوه‎ای غره‎ی غرای تو باش که فرعونیان غرق ستم ناگهان خیره شود چشمشان از ید بیضای تو از بشر بت‎پرست جد تو بتها شکست بت شکن آخرست همت والای تو گوش بشر پر شده‎ست از رجز این وآن بار خدایا به گوش کی رسد آوای تو سوخت ضعیف از ستم پای بنه در میان تا بکشد انتقام دست توانای تو نور خدایی چرا روی نهان می‎کنی کس نکند جز خدای حل معمای تو؟ شه صفتان را کنون تصفیه‎ای در خورست وین نکند جز به حق طبع مصفای تو ظلم به شرق و به غرب چون به نهایت رسید عدل پدید آورد منطق شیوای تو گو همه دجال باش روی زمین کز فلک هم قدم موکبت هست مسیحای تو دفتر ایام را معنی و لفظی نبود هر ورقش گر نداشت پر تو امضای تو •🌷♥️🌷• 🌷@emam_zmn🌷