eitaa logo
برای‌ امام‌ زمانم‌ چه‌ کنم‌ ؟
5.6هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
4.2هزار ویدیو
107 فایل
🕊برای‌امام‌زمانم‌چه‌کنم؟🕊 کپےباذکړپنج‌صلوات‌بہ‌نیت‌فرج بہ‌شرطِ‌کپے‌آزادبودنِ‌کانالتون لفت‌نده‌رفیق،اینجا‌مهمونه‌آقایی💞 لینک‌ناشناسمون https://harfeto.timefriend.net/16764343715196 @emamamm مدیر @boshra_1 http://eitaa.com/joinchat/2734358548Caf1aa11a1d
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از منم‌ شیعه‌ علی‌ ع
دل خستہ اے کہ همہ‌ ے زار و نزار دنیا را ریختہ دور 🥀🍃 می‌خواهد، یک کسے را داشتہ باشد کہ نورانے باشد.✨ سرعت نور حضورش و قدرت تابش وجودش، ⚡️ وجود را روشن کند، 🌱 ذهن را آرام کند،💕 تپش قلب را منظم کند، 🧡 اشک چشم را راه بیندازد و … بعد از سال ها گشتن و همہ‌ را دیدن و دل سپردن و دل کندن، تنها جایے کہ او را یافتم؛ نجف بود…نجفِ اشرف. 🌻 🌼 🌱 اگہ دنبال یہ رمانِ مذهبےِ واقعے هستے، بزن رو لینک زیر 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2356412470C5452a72b42 تازه کپے رمان هم مجازه. حتے بدون لینک😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای امام زمانم چہ کنم؟ مخصوص روز @emamamm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای امام زمانم چہ کنم ؟ 🌿بسم رب الشهداء و الصدیقین🌿 🌷کتاب سه دقیقه در قیامت🌷 🌸قسمت هفتم🌸 *************** پایان عمل جراحی عمل جراحی طولانی شد و برداشتن غده پشت چشم، با مشکل مواجه شد. پزشکان تلاش خود را مضاعف کردند. برداشتن غده همانطور که پیش بینی می شد با مشکل جدی همراه شد. آن‌ها کار را ادامه دادند و در آخرین مراحل عمل بود که یکباره همه چیز عوض شد... احساس کردم آنها کار را به خوبی انجام دادند. دیگر هیچ مشکلی نداشتم. آرام و سبک شدم. چقدر حس زیبایی بود! درد از تمام بدنم جدا شد. یکباره احساس راحتی کردم. سبک شدم. با خودم گفتم: خدا رو شکر. از این همه درد چشم و سر درد راحت شدم. چقدر عمل خوبی بود. با اینکه کلی دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روی تخت جراحی بلند شدم و نشستم. برای یک لحظه، زمانی که نوزاد و در آغوش مادر بودم را دیدم! از لحظه کودکی تا لحظه ای که وارد بیمارستان شدم، برای لحظاتی با همه جزئیات در مقابل من قرار گرفت! چقدر حس و حال شیرینی داشتم. در یک لحظه تمام زندگی و اعمالم را دیدم! در همین حال و هوا بودم که جوانی بسیار زیبا با لباسی سفید و نورانی در سمت راست خودم دیدم. او بسیار زیبا و دوست داشتنی بود. نمی دانم چرا اینقدر او را دوست داشتم. می خواستم بلند شوم و او را در آغوش بگیرم. او کنار من ایستاده بود و به صورت من لبخند می زد. محو چهره او بودم. با خودم می گفتم: چقدر چهره اش زیباست! چقدر آشناست. من او را کجا دیده ام!؟ سمت چپم را نگاه کردم. عمو و پسر عمه ام، آقاجان سيد ( پدربزرگم) و... ایستاده بودند. عمویم مدتی قبل از دنیا رفته بود. پسر عمه ام نیز از شهدای دوران دفاع مقدس بود. از اینکه بعد از سال‌ها آن‌ها را می دیدم خیلی خوشحال شدم. زیر چشمی به جوان زیبا رویی که در کنارم بود دوباره نگاه کردم. من چقدر او را دوست دارم. چقدر چهره اش برایم آشناست. یکباره یادم آمد. حدود ۲۵ سال پیش... شب قبل از سفر مشهد... عالم خواب... حضرت عزرائیل... با ادب سلام کردم. حضرت عزرائیل جواب دادند. محو جمال ایشان بودم که با لبخندی بر لب به من گفتند: برویم؟ با تعجب گفتم: کجا؟ بعد دوباره نگاهی به اطراف انداختم. دکتر جراح، ماسک روی صورتش را در آورد و به اعضای تیم جراحی گفت: مریض از دست رفت، دیگه فایده نداره... بعد گفت: خسته نباشید. شما تلاش خودتون رو کردین، اما بیمار نتونست تحمل کنه. یکی از پزشک‌ها گفت: دستگاه شوک رو بیارین ... نگاهی به دستگاه ها و مانیتور اتاق عمل کردم. همه از حرکت ایستاده بودند! عجیب بود که دکتر جراح من، پشت به من قرار داشت، اما من می توانستم صورتش را ببینم! حتی می فهمیدم که در فکرش چه می گذرد! من افکار افرادی که داخل اتاق بودند را هم می‌فهمیدم. همان لحظه نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد. من پشت درب اتاق را می دیدم! برادرم با یک تسبیح در دست، نشسته بود کنار درب اتاق عمل و ذکر می گفت..... *************** 🍀ادامه دارد....منتظر باشید😍 @emamamm
برای امام زمانم چہ کنم ؟ 🌿بسم رب الشهداء و الصدیقین🌿 🌷کتاب سه دقیقه در قیامت🌷 🌸قسمت هشتم🌸 *************** خوب به یاد دارم که چه ذکری می گفت. اما از آن عجیب تر اینکه ذهن او را می توانستم بخوانم! او با خودش می گفت: خدا کند که برادرم برگرده. او دو فرزند کوچک دارد و سومی هم در راه است. اگر اتفاقی برایش بیفتد، ما با بچه هایش چه کنیم؟ یعنی بیشتر ناراحت خودش بود که با بچه‌های من چه کند!؟ کمی آنطرف تر، داخل یکی از اتاق های بخش، یک نفر در مورد من با خدا حرف میزد! من او را هم می دیدم. داخل بخش آقایان، یک جانباز بود که روی تخت خوابیده و برایم دعا می کرد. او را می‌شناختم. قبل از اینکه وارد اتاق عمل شوم با او خداحافظی کردم و گفتم که شاید برنگردم. این جانباز خالصانه می گفت: خدایا من را ببر، اما او را شفا بده. او زن و بچه دارد، اما من نه. یکباره احساس کردم که باطن تمام افراد را متوجه میشوم. نیت‌ها و اعمال آن‌ها را می بینم و... بار دیگر جوان خوش سیما به من گفت: برویم؟ از وضعیت به وجود آمده و راحت شدن از درد و بیماری خوشحال بودم. فهمیدم که شرایط خیلی بهتر شده اما گفتم: نه! خیلی زود فهمیدم منظور ایشان، مرگ من و انتقال به آن جهان است. مکثی کردم و به پسر عمه‌ام اشاره کردم. بعد گفتم: من آرزوی شهادت دارم. من سال ها به دنبال جهاد و شهادت بودم، حالا اینجا و با این وضع بروم؟! اما انگار اصرارهای من بی فایده بود. باید می‌رفتم. همان لحظه دو جوان دیگر ظاهر شدند و در چپ و راست من قرار گرفتند و گفتند:برویم. بی اختیار همراه با آنها حرکت کردم. لحظه‌ای بعد، خود را همراه با این دو نفر در یک بیابان دیدم! این را هم بگویم که زمان، اصلا مانند اینجا نبود. من در یک لحظه صدها موضوع را می‌فهمیدم و صدها نفر را می‌دیدم! آن زمان کاملا متوجه بودم که مرگ به سراغم آمده. اما احساس خیلی خوبی داشتم. از آن درد شدید چشم راحت شده بودم. پسر عمه و عمویم در کنارم حضور داشتند و شرایط خیلی عالی بود. در روایات شنیده بودم که دو ملک از سوی خدا همیشه با ما هستند، حالا داشتم این دو ملک را می دیدم. چقدر چهره آنها زیبا و دوست داشتنی بود. دوست داشتم هميشه با آنها باشم. ما با هم در وسط یک بیابان کویری و خشک و بی آب و علف حرکت می کردیم. کمی جلوتر چیزی را دیدم! روبروی ما یک میز قرار داشت که یک نفر پشت میز نشسته بود. آهسته آهسته به میز نزدیک شدیم! به اطراف نگاه کردم. سمت چپ من در دور دست ها، چیزی شبیه سراب دیده می شد. اما آنچه می دیدم سراب نبود، شعله های آتش بود! حرارتش را از راه دور حس می کردم. به سمت راست خیره شدم. در دور دست ها یک باغ بزرگ و زیبا، یا چیزی شبیه جنگل های شمال ایران پیدا بود. نسیم خنکی از آن سو احساس می کردم. به شخص پشت میز سلام کردم. با ادب جواب داد. منتظر بودم. می‌خواستم ببینم چه کار دارد. این دو جوان که در کنار من بودند، هیچ عکس العملی نشان ندادند. حالا من بودم و همان دو جوان که در کنارم قرار داشتند. جوان پشت میز یک کتاب بزرگ و قطور را در مقابل من قرار داد! *************** 🍀ادامه دارد....منتظر باشید😍 🌺 @emamamm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا