eitaa logo
برای‌ امام‌ زمانم‌ چه‌ کنم‌ ؟
5.4هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
3.9هزار ویدیو
77 فایل
🕊برای‌امام‌زمانم‌چه‌کنم؟🕊 کپےباذکړپنج‌صلوات‌بہ‌نیت‌فرج بہ‌شرطِ‌کپے‌آزادبودنِ‌کانالتون لفت‌نده‌رفیق،اینجا‌مهمونه‌آقایی💞 لینک‌ناشناسمون https://harfeto.timefriend.net/16764343715196 @emamamm مدیر @boshra_1 http://eitaa.com/joinchat/2734358548Caf1aa11a1d
مشاهده در ایتا
دانلود
❣﷽❣ 💞 💞 ⃣ اين بار مى خواهى مرا كجا ؟ با توست، بايد بدانى مقصد ما در اين كجاست. باش، مى خواهم تو را به شهر در شمال كشور ببرم. ما به قرن مى رويم. سفرى به عمق ! چرا ؟ چرا قرن ؟ مى دانى كه در طول سفر جواب همه سؤال هاى خود را مى گيرى; براى همين خود را بگير و همراه من بيا! خوبم! ما وقت نداريم، بايد سريع حركت كنيم. سوار بر خود مى شويم و به سوى پيش مى تازيم. مى گذرد، دشت ها و بيابان ها را پشت سر مى گذاريم. فكر مى كنم ما ديگر به نزديكى رسيده باشيم. آن برجِ است كه به چشم مى آيد، اين علامتِ آن است كه راه زيادى تا نداريم. اكنون به شهر رسيده ايم، بهتر است وارد بشويم. چه شهر است! خيابان ها، بازارها و ساختمان هاى زيبا! هر جا را نگاه مى كنى، باشكوه مى بينى! آيا مى خواهى نام بعضى از را برايت بگويم: قصر ، قصر ، قصر . مى داند كه حكومت چقدر براى ساختن اين مصرف كرده است. فقط در ساختن قصر ، سى ميليون درهم خرج شد، يعنى چيزى معادل 150 ميليارد تومان‼️ ... @emamamm ✨💟الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الفرج💟✨
👆👆👆 💞 💞 ⃣ در داخل شهر قدم مى زنيم، تو از اين تعجّب كرده اى! اينجا شهرهاى و مى دانم دوست دارى از اين شهر باخبر شوى. الآن بر جهان حكومت مى كنند. آنها در ابتدا به اسم انتقام گرفتن از قاتلان (ع) قيام كردند و حكومت را سرنگون ساختند; امّا وقتى حكومت را چشيدند، بزرگ ترين ستم ها را به نمودند. حتماً شنيده اى كه "هارون"، خليفه عبّاسى، (ع) را سال ها در زندانى كرد و سرانجام آن حضرت را كرد. وقتى "مأمون" به خلافت رسيد پايتخت خود را به انتقال داد و (ع) را مجبور كرد تا را قبول كند و آن حضرت را مظلومانه به رسانيد. (ع) هم به دست يكى ديگر از خلفاى عباسى به رسيد. وقتى حكومت به دست "متوكّل" رسيد پايتخت خود را به منتقل كرد و (ع) را از مدينه به اين شهر آورد. الآن (ع) همراه با تنها فرزندش، (ع) در اين زندگى مى كنند... ... @emamamm ✨💟الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الفرج💟✨
👆👆👆 💞 💞 ⃣ البته فكر نكنى كه (ع) اين را براى زندگى انتخاب كرده است، بلكه حكومت او را مجبور به اين كار ساخته است. وقتى به نگاه مى كنى مى بينى كه بيشتر آنها هستند. تعجّب مى كنى، اينجا كشورى است، پس اين همه اينجا چه مى كنند❓ خوب است از آن كه آنجا ايستاده است اين را بپرسيم: ــ پدر جان! چرا در اين شهر اين همه زندگى مى كنند❓ ــ مگر نمى دانى اصلاً اين براى آنها ساخته شده است❗️ ــ نه، ما خبر نداريم. ــ مأمون در خود به ها خيلى بها مى داد; امّا آنها به (ع) علاقه زيادى نشان مى دادند و همين باعث مشكلات زيادى در نهادهاى مى شد; براى همين بعد از ، عبّاسيان تصميم گرفتند از هاى كشور ـ كه بيشتر آنها بودند - استفاده كنند. آنها سربازان را استخدام كردند و به آوردند. ــ اگر اين ها به آورده شدند پس چرا حالا در هستند❓ ــ شهر گنجايش اين همه را نداشت. در ضمن ها در اين شهر به و مردم رحم نمى كردند😰 ديدند كه اگر اين وضع ادامه پيدا كند مردم خواهند كرد. براى همين آنها شهر را ساختند و نيروى خود را ـ كه همان ها بودند - به منتقل كردند و سپس خودِ هم به اينجا آمدند. ... @emamamm ✨💟الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الفرج💟✨
💞 💞 ⃣ ــ يعنى الآن پايتخت جهان شده است❓ ــ مگر نمى دانى در حال حاضر مسلمانان - مُعتَزّ عبّاسى - در اين شهر است❓ ــ پس اين كاخ هاى باشكوه براى است❓ ــ آرى. او در اين كاخ هاى زيادى ساخته است. اصلاً مى دانى چرا اين را اند❓ ــ نه. ــ اصل اسم اين "سُرَّ مَنْ رأى" بوده است. يعنى 👈شاد شد هر كس اينجا را ديد👉 مردم براى راحتى ، آن را خلاصه كردند و به آن گفتند. پول زيادى صرف ساختن اين كردند. ما ديگر به هاى خود رسيده ايم. از تشكّر مى كنيم و به راه خود مى دهيم. ... ✨💟الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الفرج💟✨ ️️ @emamamm
👆👆👆 💞 💞 اكنون ما به محلّه مى رسيم. اينجا يكى از محلّه هاى بالاشهر است. حتماً مى دانى در زبان عربى به معناى است، در اين محلّه فقط فرماندهان لشكر زندگى مى كنند. كرده اى كه چرا تو را به اينجا آورده ام! مگر نمى دانى كه در همين محل زندگى مى كند. آيا تا به حال فكر كرده اى چرا به مشهور شده است❓ علّت اين نامگذارى اين است كه در همين زندگى مى كند. عبّاسيان، و خانواده اش را مجبور كرده اند در اينجا باشند تا بتوانند همه رفت و آمدها را به او زير نظر بگيرند. نمى دانم آيا شنيده اى از مردم خواسته است كه به او نكنند؟ آرى، در اين شهر كردن به جرم است‼️ حتماً شنيده اى وقتى كسى را به جايى مى كنند او بايد در وقت هاى معينى به نزد دولتى رفته و حضور خودش در آن را اعلام كند. در روزهاى و بايد به نزد برود. ... @emamamm ✨💟الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الفرج💟✨
👆👆👆 🎀 🎀 ⃣1⃣ طلوع مى كند، شهر زير نور مى درخشد، مى دانم كه اين زيبا ديگر براى تو جلوه اى ندارد، دلت گرفته است. طورى نگاهم مى كنى گويى كه پشيمان هستى شده اى: ــ تو ديگر چه اى هستى❓ ــ مگر چه شده است❓ ــ مرا به اين آوردى كه بيشتر دلم را بسوزانى و فقط را به من نشان بدهى❗️ من ديگر در كه سلام به جرم است نمى مانم. ــ حق با توست. من نمى دانستم كه در اين ، اين قدر است. تو خودت را جمع مى كنى و مى خواهى مرا بگذارى و بروى. تمام غم هاى به سراغم مى آيد، من تازه به تو كرده ام. از همه دنياى به اين بزرگى، دلخوشى من فقط تو بودى❗️ تو هم كه مى خواهى بگذارى❗️ مى روى و مرا همراه خود مى كشانى. من دارم تا _شهر همراهت بيايم. مى كنم. تو به جاى اين كه به سوى بروى به سوى محلّه مى روى. فكر مى كنم مى خواهى درِ خانه را براى بار ببينى. من هم تو مى آيم. چند آنجا ايستاده اند. تو مى ايستى و مى زنى. بايد دوباره به رفتن به خانه از اين عبور كنيم. دوباره در كنار هم هستيم. از كوچه عبور مى كنيم. عطر بال ها را مى توان حس كرد، بوى باران، بوى ، بوى به مشام مى رسد. ... 💟✨الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج✨💟 @emamamm
👆👆👆 🎀 😘 ⃣3⃣ ديگر تاريك شده است. چند سربازى كه همراه بودند خيال مى كنند كه امشب مى خواهد در اينجا بماند صبح سپاه حركت مى كند، آن سربازها هر چه مى شوند از خبرى نمى شود، نمى دانند چه كنند. به هر كس مىگويند كه دختر كجا رفت، همه به آنها مى خندند و مى گويند: "شما ديوانه شده ايد؟ دختر در اين بيابان چه مى كند؟ سپاه به پيش مى رود و با هر قدم به خود نزديك و نزديك تر مىشود.25 ! آنجا را نگاه كن، مسلمانان به اين سو مى آيند، جنگ سختى در مى گيرد. در اين هياهو من ديگر را نمى بينم! نمى دانم چه سرنوشتى در اوست اسبها شيهه مى كشند، صداى به گوش مى رسد، تيرها از هر سو مى آيند، عدّه اى بر روى مى افتند و در خون خود مى غلتند هيچ كارى از دست ما برنمى آيد، اگر اينجا بمانيم خيال مى كنند كه ما هم از سربازان هستيم. بيا تا اسير نشده ايم با هم فرار كنيم! ما بايد به سوى برويم، گويا اين ملكوتى فرجام زيبايى دارد ... @emamamm
👆👆👆 💞 💞 ⃣3⃣ چند روز میگذرد🌀🌀 ما الآن پشت دروازه هستيم، متأسفانه دروازه شهر بسته است، مثل اينكه بايد تا اينجا بمانيم. نظر تو چيست⁉️ نمى دهى. وقتى نگاهت مى كنم مى بينم كه برده است. من هم سرم را زمين مى گذارم و مى خوابم. صداى مى آيد، بلند مى شويم، مى خوانيم. من كه خيلى ام دوباره مى خوابم; امّا تو مى مانى تا دروازه شهر باز شود. بعد از لحظاتى، دروازه باز مى شود، از بيرون مى آيد. او را مى شناسى. به سويش مى روى، مى كنى. حال او را مى پرسى. ــ آقاى ، چقدر مى خوابى؟ بلند شو! ــ بگذار اوّل ، كمى بخوابم! ــ ببين چه كسى به آمده است؟ ــ خوب، معلوم است يكى از برادرانِ اهل است كه مى خواهد اوّل به كارش برسد. مى گويد: "از كى تا به حال ما شده ايم؟". اين صدا، آشنايى است. چشمانم را باز مى كنم. اين همان "بِشر انصارى" است كه قبلاً چند روزى او بوديم. ... @emamamm
👆👆👆 💞 ⃣4⃣ بِشر نامه اى را كه (ع) به او داده بود در دست دارد، با احترام جلو مى رود و نامه را به مى دهد و مى گويد: بانوى من! اين نامه براى شماست. نامه را مى گيرد و شروع به خواندن مى كند. نامه به زبان رومى نوشته شده است. هيچ كس از مضمون آن خبر ندارد. نامه را مى خواند و اشك مى ريزد. چه شورى در دل بانو به پا شده است؟ خدا مى داند. اكنون او پيامى از دوست ديده است، آن هم نه در خواب، بلكه در ! رو به مى كند و مى گويد: تو را به اين پيرمرد بفروشم؟ نرجس رضايت مى دهد، سكّه هاى طلا را به نحّاس مى دهد. برمى خيزد و همراه بِشر حركت مى كند. او نامه را بارها بر چشم مى كشد و گريه مى كند. گويى كه عاشقى پس از سال ها، نشانى از خود يافته است. نرجس آرام و قرار ندارد، عطر را از آن نامه استشمام مى كند. ما بايد هر چه زودتر به سوى حركت كنيم... به شهر مى رسيم، نزديك غروب است. وارد شهر مى شويم. حتماً يادت هست كه رفتن به خانه (ع) جرم است! ما بايد به خانه رفته و در فرصت مناسبى خود را به خانه برسانيم. هوا خيلى تاريك است و ما مى توانيم از تاريكى شب استفاده كنيم. نيمه شب كه شد، آماده حركت مى شويم. از ما مى خواهد كه خيلى مواظب باشيم و بدون هيچ سر و صدايى حركت كنيم. وارد محلّه مى شويم و نزديك خانه امام مى ايستيم. تو باور نمى كنى لحظاتى ديگر به ديدار خواهى رسيد. اشكت جارى مى شود. صدايى به گوش مى رسد: خوش آمديد! بِشر وارد خانه مى شود، زانوهاى نرجس مى لرزد، بوى گل به مشامش مى رسد. اينجا بهشت است. اشك در چشمان او حلقه زده است . (ع) به استقبال او می آید. سلام می کند و جواب می شنود. ... @emamamm
👆👆👆 💞 😘 ⃣4⃣ تو را به داخل دعوت مى كنم. ببخشيد كه اتاق من كمى نامرتّب است، هر طرف را نگاه مى كنى كتاب است. من با عجله ها را در گوشه اى جمع مى كنم. پسرم برايت نوشيدنى مى آورد. اكنون تو گلويى تازه مى كنى و مى گويى: ــ خوب، كى حركت مى كنيم؟ ــ مگر قرار است جايى برويم؟ ــ تو به من وعده داده اى كه دوباره مرا به ببرى؟ ــ يادم آمد. من سر قول خودم هستم. معلوم مى شود كه در تمام اين مدّت به فكر مى كردى و در آرزوى ديدار امام بودى. به اميد خدا، فردا صبح زود حركت خواهيم كرد. صبح زود حركت مى كنيم. بيابان ها، دشت ها و كوه ها را پشت سر مى گذاريم. روزها و شب ها مى گذرد، ما در نزديكى هستيم. وارد شهر مى شويم. تو خودت خوب مى دانى كه ما نمى توانيم الآن به خانه امام برويم. پس به خانه همان پيرمرد كه نامش بود مى رويم. @emamamm
👆👆👆 ⃣4⃣ يكى از كارهاى او اين است كه وقتى مخالفان خود را دستگير مى كند سنگى بزرگ بر پاى آنها مى بندد و آنها را در رود دجله مى اندازد تا غرق شوند. شما نبايد بدون برنامه ريزى به خانه امام برويد. شما تازه به آمده ايد و جاسوسان شما را زير نظر دارند، بايد چند روزى صبر كنيد. چند روز مى گذرد... خورشيد روز 27 رجب سال 255 طلوع مى كند، امروز سالروز است. از خيابان سر و صداى زيادى به گوش مى رسد. خيلى زود مى فهمم كه اين سر و صدا براى شادى نيست، بلكه در شهر آشوب شده است! خوب است از بيرون برويم و از ماجرا با خبر بشويم. همه بيرون ريخته اند، آنها شورش كرده اند. اينها همان نيروهاى اين حكومت هستند و خودشان بايد با شورشيان مقابله كنند، چه شده است كه خودشان هم شورش كرده اند⁉️ ... @emamamm
برای امام زمانم چه کنم؟ 👆👆👆 0⃣0⃣1⃣ حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود ــ يك حسىّ به من مى گويد همين الآن بايد به آنجا برويم. ــ باشد. همين الآن مى رويم. به سوى بازار حركت مى كنيم. وقتى به كوچه شيخ مى رسيم، مى بينيم كه شيخ از خانه بيرون مى آيد. گويا او بارِ سفر بسته است. نزديك مى شويم، سلام كرده و مى گويم: ــ ما داشتيم به خانه شما مى آمديم. ــ ببخشيد من الآن مى خواهم به مسافرت بروم. ــ به سلامتى كجا مى رويد؟ ــ به اميد خدا مى خواهم به سامرّا بروم. تا نام سامرّا را مى شنوى، همه خاطرات آنجا برايت زنده مى شود، ديدار ، بوى بهشت، زيارت آفتاب! رو به من مى كنى. من با نگاهت همه چيز را مى فهمم. تو مى خواهى كه همراه شيخ به سامرّا برويم. اين چنين مى شود كه به سوى سامرّا حركت مى كنيم. ما همراه با شيخ احمد بن اسحاق سفر كرده ايم و اكنون در نزديكى شهر هستيم. وقتى وارد شهر مى شويم به سوى خانه همان پيرمردى مى رويم كه نامش بِشر بود. ادامه_دارد... @emamamm
سرداب آقا (عج) نایب الزیاره ودعاگوی شما هستیم ارسالی