.
روزای اخر عمر با برکت خانوم حضرت زهرا س بود
صدا زد دخترم زینب بیا کنارم بشین وصیت دارم
معمولا مادرا به دختر بیشتر وصیت میکنن
اخه به یه دختر چهار ساله وصیت کردن 😭😭😭😭
صدا زد دخترم بقچه منو بیار
زینب چهارساله رفت بقچه مادر آورد ، نشست مقابل مادر
حضرت زهرا س، با اون دستهای بی رمق شروع کرد گرهء #بقچه رو باز کردن
زینب میگه دیدم مادرم سه تا پارچه سفید بیرون اورد
گفتم اینا چیه مادر ؟
زهرا س گفت اینا کفن هست زینب ، خوب گوش کن دخترم
این کفن اول رو بده دست بابات علی، منو کفن کنه
کفن دوم رو بده دست داداش حسن ، شب بیست و یکم ماه رمضان، بابات علی رو کفن کنه
این کفن سوم رو بده دست داداش حسین
شب بیست و هشتم ماه صفر ؛دادلش حسن رو کفن کنه
یه وقت دیدن گردن زینب کج شد ، اشک چشم زینب فروریخت
مادر پس کفن داداش حسینم کو... مادر
نکنه حسینم کفن نداره
گفت دخترم این پیرهن، دستبافتِ خودمه ... کربلا موقع وداع آخر بده حسین تنش کنه...
همه بگید یا حسین .......
تایپ : سادات
#فاطمیه
.
.
#روضه_حضرت_زهرا
روضه بخونم برات، كانون توجه، تو خونه ی زهرا، زینبه، راه می رن تو خونه، همه نگاه به زینب می كنن، آخه پرستار زینبه، یه حرفی بزنم، بخدا شب جمعه ای یه، از درون دارم می سوزم، یه حرفی برات بزنم، نمی دونم چقدر می تونم این حرف و باز كنم، چقدر از من پذیرایی می كنی، با ناله ات، قربون این زینب برم، كه از چهار ساله گی پرستار شد، بگم، اما بمیرم براش، پرستار هركی شد باالاخره رفت، از هر كی پرستاری كرد، داغش به دلش موند، فقط امام سجاد زنده موند، اما هركی رو زینب پرستاری كرد، تنهاش گذاشت، از هر پرستاری یه خاطره تلخ تو ذهن زینب مونده، من یكی یكی جلو می رم، صبركن، بهت می گم، اون وقت، سه چهار ساله با مادر پرستاری رو یاد گرفت، می دونی پرستاری رو كی یاد گرفت، وقتی پیغمبر تو بستر اُفتاد، می دید مادرش هی دور باباش می چرخه، پرستاری می كنه، اما از این پرستاری یه خاطره تلخ تو ذهنش موند، یادش موند، تو اوج مصیبت پیغمبر، مادرش یه لبخند زد، بعدها فهمید این لبخند یه سرّی داشت، بعداًفهمید پیغمبر به بی بی این جوری وعده داد بود، دخترم گریه نكن، فراق بین منو تو خیلی طول نمی كشه، بعد از نود و پنج روز فهمید این خنده چی بوده، یه بار از مادر پرستاری كرد، از هرپرستاری من یه خاطره بگم، دلشو داری؟، شب جمعه است، چه خاطره ای بگم، دخترم بیا بشین باهات حرف دارم، عجب پرستاریه، دخترم این بقچه رو باز كن، این كفن اول مال منه، می دی بابات علی منو كفن كنه، ببین چه خاطره هایی، یه دونش آدم و می كشه، كفن دوم مال بابات علی ه، می دی داداش حسنت بابا تو كفن كنه، كفن سوم، مال داداشت مجتبی است، باید بدی حسین، یه دفعه دید این #بقچه داره جمع می شه، یه پیراهن و رو دست گرفته، آخ كربلا، شب جمعه است، كربلا، اینم یه خاطره، از یه پرستاریه دیگه برات خاطره بگم، مادره شم رفت، چند سال طول كشید از باباش پرستاری كرد، یه خاطره ام از بابا بگم، اون شب همه جمع بودن، صدا زد بچه های زهرا بمونن، بقیه برن، زینب یه طرف، اُم كلثوم یه طرف، حسین یه طرف امام حسن یه طرف، زینب یادش نمی ره، داداش عباس اُمد بره از اتاق بیرون، بابا صداش زد، بابا تو بمون پسرم، صدا زد بابا من كه بچه ی زهرا نیستم، بذار برم، خجالتم نده، زینب این خاطره رو یادش می ره مگه، خودش با چشم خودش دید، دست حسین و تو دست عباس گذاشت بابا، یه روزی می آد، حسینم و كربلا تنها می ذارن، حسین.. من نمی دونم هر خاطره ای رو برا زینب ورق می زنی، یه سرش كربلا و حسین ه، باباشم رفت، حالا شده پرستار برادراش، داداش بزرگتر هم رفت، با جگر پاره رفت، با بدن سوراخ سوراخ شده رفت، اما خدا رو شكر تو این یكی زینب خیلی ندید چه جوری رفت، اما همه اینها كنار، من می خوام یه پرستاری رو امشب بگم، خیلی ها رو كنار گذاشتم، روضه ، روضه آماری، به اصطلاح روضه خونها، یعنی می تونی آمار بدی ، دونه دونه جاهایی كه زینب پرستاری كرده، تنهایی وایستاده، اما من همه رو حذف می كنم، یه پرستاری دیگه ام كرد، اونم آخرش رفت، اما این یكی ، یه جور دیگه دل زینب وآتیش زد، اگه مادرش و پرستاری كرد، باباش بود، داداشاش بودن، اگه باباشو پرستاری كرد، دو تا داداشاش بودن، اگه گفتی كجا بریم، یه جایی كه بی برو برگرد، جواب بدن، اگه داداشاش و پرستاری كرد، هر كدوم به یه نوعی زینب و آروم كردن، اما از خرابه ی شام، برای دختر سه ساله سنگ تموم گذاشت، چرا؟هر جایی رقیه رو زدن ، خودشو انداخت رو این دختر، آی، آخه تو امانت حسینمی، شب آخرچیكار كرد، وای وای بگم كجا پرستاری كرد، بگم كجا، اون جایی كه دید دارن با چوب خیزران می زنن، هی جلو چشای رقیه رو گرفت، این بچه چیزی نبینه، اما وقتی سر بریده رو بغل كرد، اما این لبا چرا پاره است، حسین....
خرابه با تو بهتر از جنان است
دل پیرم به شوق تو جوان است
اگر خونی شده لب های خشكت
گمانم جای چوب خیزران است
حالا دستاتو بیار بالا سفره دار امشب حسین و زینب اند، شب توبه است، شب آمرزش گناهانه، كی بهتر از زهرا، كدوم سفره بهتر از سفره عزای بی بی، چه اسمی بهتر از نام حسین، دست تو بیار بالا، به زهرا و بچه های زهرا، به حسین زهرا، الهی العفو
.
.
#حضرت_زهرا
ما گرفتار شمائیم مدد یا زهرا
عاشق کرببلاییم مدد یا زهرا
دست بردامن پاک علی و آل زدیم
که مددکار ولائیم مدد یا زهرا
هر زمان مثل تو دلتنگ علی میگردیم
با علی عقده گشائیم مدد یا زهرا
انبیاء ریزه خور سفره احسان تواَند
ما همه اینگونه گدائیم مدد یا زهرا
هر دَم و بازدم از نام تو دَم میگوئیم
زنده از آل عبائیم مدد یا زهرا
دست بوس تو شده خاتم پیغمبرها
خاک بوسان تو مائیم مدد یا زهرا
عمر اولاد پیمبر ثمره عمرم کم
ما هم اولاد شمائیم مدد یا زهرا
شهدا عبد و غلام کرم زهرایند
ما غلام شهدائیم مدد یا زهرا
تا قیامت بخدا پرچم زهرا بالاست
زیر این سایه بیائیم مدد یا زهرا
روزی نیاید که تو با حیدر نباشی
میترسم از آن لحظه ای که دیگر نباشی
تو یاس من هستی ومن هم باغبانت
ای کاش که پژمرده و پر پر نباشی
وقتی صدای در شکستن را شنیدم
خیلی دعا کردم که پشت در نباشی
حاضر شدی آتش به گیسویت بیوفتد
اما میان کوچه بی معجر نباشی
من حاضرم جان دهم اما به جایش
حتی تو یک لحظه در این بستر نباشی
مردم نمیدانند قدر بودنت را
اصلا برو اصلا همان بهتر نباشی
روضه:
با اینکه پیکرِ پسرش بوریا شود
عریان به روی خاک بیابان رها شود
با اینکه از قضیّه خبر داشت فاطمه
با اینکه دردِ دست و کمر داشت فاطمه
پا شد برای امرِ مهمی وضو گرفت
آهی کشید و بغضِ بدی در گلو گرفت
صندوقچه ی لباس و کفن را که باز کرد
نفرین به اهل کوفه و شام و حجاز کرد
میدید فاطمه شده پنجاه سال بعد
در قتلگاه آمده سرباز اِبن سعد
با نیزه اش به روی تن شاه میکشد
نقشه برای پیروهن شاه میکشد
زهرا که دید واقعه را سوخت عاقبت
با آه و گریه پیروهنی دوخت عاقبت
با بازوی شکسته ی خود... روزِ آخری
با چشم نیم بسته ی خود... روزِ آخری
پیراهن حسین خودش را قواره کرد
گریه برای آن بدن پاره پاره کرد
هر سوزنی که رفت به دستش دلش شکست
میدید نیزه ای وسط سینه اش نشست
پیراهنش همینکه به زیر گلو رسید
در قتلگاه پنجه ی قاتل به مو رسید
تا روی پیکر پسرش یک سپاه رفت
خولی رسید و فاطمه چشمش سیاه رفت
#بقچه
.
.
#فاطمیه #حضرت_زهرا
#روضه_حضرت_زهرا سلام الله علیها
به نفسِ سید رضا نریمانی
داری میری و خودتم اینو خبر داری
نگفتی این روزا چرا دست به کمر داری؟
دردِ کمر موقع راه رفتن خطر داره
هرجا میری تنها نرو که دردسر داره ..
کمتر برو بیرونِ خونه
کمتر سر تو درد بگیره
میترسم از اینکه یه روزی
راهت رو یک نامرد بگیره ...
آتیش به دربِ خونمون انداختنُ رفتن
رو در و دیوار لخته خون انداختنُ رفتن
فضه رسید وقتی که سیلِ خون به راه افتاد
به زیر نور ماه ، یه ماهِ پابه ماه افتاد
دیدم حسن از رویِ ایوون
دید آخرش مادر زمین خورد
تو بد زمین خوردی میدونم
محسن از اون بدتر زمین خورد
لعنت به اون که پشت در آتیش و روشن کرد
زینب داره میبینه هرکاری که دشمن کرد
هنوز یه هفته از تولدش نمیگذشت که
لباسِ مشکلی عزایِ مادرو تن کرد
من دل ندارم که ببینم
یکم دلش آزار ببینه
خیلی شلوغی دوست نداره
ای وای اگه بازار ببینه ...
*صدا زد زینبُ .. دخترم بیا ، مادر میخواد وصیت کنه. فرمود بقچهای کنار گذاشتم ، میشه برا مادر بیاری؟ .. #بقچه رو آورد گذاشت جلو مادر . گفت زینبم درِ بقچه رو باز کن . با همون دستایِ کوچولوش گرهها رو باز کرد ، دید سه تا کفن میونه بقچه ست ...
دخترم اولین کفن مال منه .. کفنِ دوم مال بابات علیِ .. کفنِ سوم مال حسنِ .. یه مرتبه دید متحیرانه داره نگاه میکنه ... میگه زینب یه آهی کشید ، مادر نکنه حسینُ یادت رفته؟! ...
یه مرتبه دوتایی گریه کردن .. صدا زد نه زینبم فراموشم نشده ، برا حسینم یه پیراهن دوختم. این پیراهنُ بهش بده ، لحظهای که میخواست بره میدان ، از طرف من زیر گلوی حسینمُ ببوس ...
داره حسینش میره، یه مرتبه دید داره صدا میزنه « مهلاً مهلاً » همینطور داره میره ، دوباره صدا زد : « مهلاً مهلاً » داره میره .. اما یهمرتبه صدا زد « یابن الزهرا ... »
تا گفت یابن الزهرا برگشت .. چی میگی زینبم ؟.. صدا زد وصیت مادرمه؛ یه بوسه زیر گلویِ حسینش زد ... کاش به همینجا ختم میشد ، اما این بوسه ، بوسۀ آخر زینب نبود ..
اینجا گلوی سالم حسینُ بوسه زد. اما چند ساعت بعد اومد تو گودال ، این نیزه شکستهها رو کنار زد ...
آی حسین ....
شاعر: #مظاهر_کثیری_نژاد✍
🔊 دانلود سبک 👇 #نریمانی
https://emam8.com/upload/sabks/97/11/48105_13971117102332_4058476.mp3
👇
.
#فاطمیه
#شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#اشعار فاطمیه؛
زبان حال مولا(ع) و حضرت زهرا(س)
دخترت گریه می کند حالا
روی دستش سه تا کفن مانده
بین این #بقچه ای که وا کرده
سه کفن دو پیرهن مانده
با نفسهای آخرت گفتیش
این کفنها برای خانه ی ماست
پدر و مادر و من اما
پیرهن ها برای کرببلاست
اولین پیرهن که میبینی
این که کوچکتر است دخترکم
قسمت محسنم نشد اما
به تنِ اصغر است دخترکم
هدیه کن بر رباب و در بغلش
نوه ام را ببوس اصغر را
دوّمین اش برای بی کفن است
به تنش تا که کرد،خنجر را
بوسه ای زن به گودی زیرش
قبل تیغ و سنان و سر نیزه
قبل از اینکه خنجرش با زور
می زند نانجیب بر نیزه
بعد غارت حرامیان را دید
تبر و دشنه تیز می کردند
با لباسی که از تنش کندند
تیغشان را تمیز می کردند
دید حتی لباس اصغر نیست
نخ قنداقه هم به غارت رفت
وای دست رباب را بستند
بین نا محرمان اسارت رفت
شاعر: #حسن_لطفی
.
.
*صدا زد زینبُ .. دخترم بیا ، مادر میخواد وصیت کنه. فرمود #بقچه ای کنار گذاشتم ، میشه برا مادر بیاری؟ .. بقچه رو آورد گذاشت جلو مادر . گفت زینبم درِ بقچه رو باز کن . با همون دستایِ کوچولوش گرهها رو باز کرد ، دید سه تا کفن میونه بقچه ست ...
دخترم اولین کفن مال منه .. کفنِ دوم مال بابات علیِ .. کفنِ سوم مال حسنِ .. یه مرتبه دید متحیرانه داره نگاه میکنه ... میگه زینب یه آهی کشید ، مادر نکنه حسینُ یادت رفته؟! ...
یه مرتبه دوتایی گریه کردن .. صدا زد نه زینبم فراموشم نشده ، برا حسینم یه پیراهن دوختم. این پیراهنُ بهش بده ، لحظهای که میخواست بره میدان ، از طرف من زیر گلوی حسینمُ ببوس ...
داره حسینش میره، یه مرتبه دید داره صدا میزنه « مهلاً مهلاً » همینطور داره میره ، دوباره صدا زد : « مهلاً مهلاً » داره میره .. اما یهمرتبه صدا زد « یابن الزهرا ... »
تا گفت یابن الزهرا برگشت .. چی میگی زینبم ؟.. صدا زد وصیت مادرمه؛ یه بوسه زیر گلویِ حسینش زد ... کاش به همینجا ختم میشد ، اما این بوسه ، بوسۀ آخر زینب نبود ..
اینجا گلوی سالم حسینُ بوسه زد. اما چند ساعت بعد اومد تو گودال ، این نیزه شکستهها رو کنار زد ...
آی حسین ....
#وصیت #حضرت_زهرا به #حضرت_زینب
.
4_6046371233216336136.mp3
28.39M
#روضه_حضرت_زهرا
#روضه_امام_حسین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اگه بخوان یه نفر و بیآبرو کنند برهنهش میکنند، اونایی هم که رفتند توو گودال دیگه بیرون نیومدند. هرکی یه نیزه برمیداشت میرفت توو گودال، همین جور میزدند بیرون میکشیدند جای دیگری میزدند
بیبی رو صدا زد:« زینبم! عزیز دلم، جون مادر؛ من دستام رمق نداره اون بقچه رو میاری برام مادر؟!
- جون مادر؛ چشم.
بقچه رو آورد، گذاشت مقابل مادر. مادرم میشه درش و باز کنی؟! من دستام میبینی که بالا نمیاد...
آخه نمیدونم چه جوری مادرم و زدند، مادر ما دیگه سرشم تکون نمیخورد، چه برسه به دستاش!
به اسماء میگفت:« سرم و این طرفی کن»؛ به حسنش میگفت:« دستم و بیار بالا»...
#بقچه رو باز کرد ، دل توو دل زینب نیست؛ مادر میخواد چی کار کنه؟!
دید یه سری کفن داخل بقچهست.
- مادرم میشه یکی یکی اینا رو به من بدی؟!
-چشم مادر.
اولی رو که برداشت؛ مادرم! این مال خودمه دیگه روزای آخرمه.
- مادر! میخوای ما رو تنها بزاری؟!
گفت: مادر باید یاد بگیری از الان، چه جوری باید کفن ببندی.
یه روزی میاد توو خرابه...
دوم کفن آورد جلو مادر؛ اینم مال بابات علیه. گذاشت کنار، دید یه کفن دیگه مونده. هی برمیداشت آورد جلو مادر، اینم مال حسنه.
پس داداش حسینم چی
- گفت: براش یه پیراهن گذاشتم، خودم براش بافتم
پیراهن و آورد داد به زینبش؛ زینبم! این پیراهن پیشت باشه. یه روزی میرسه حسینت این پیراهنو طلب میکنه؛ وقتی اون روز رسید اولا سلام منو به حسینم برسون دوماً این پیراهنو خودت تنش کن جای من.
مادر از طرف من بوسه ای هم زیر گلوی حسینم بزن.
-
.
📋 وصیت حضرت زهرا به حضرت زینب (س)
#روضه_حضرت_زهرا (س)
#روضه_امام_حسین (ع)
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اگه بخوان یه نفر و بیآبرو کنند برهنهش میکنند، اونایی هم که رفتند توو گودال دیگه بیرون نیومدند. هرکی یه نیزه برمیداشت میرفت توو گودال، همین جور میزدند بیرون میکشیدند جای دیگری میزدند...
بیبی رو صدا زد:« زینبم! عزیز دلم، جون مادر؛ من دستام رمق نداره اون بقچه رو میاری برام مادر؟!
- جون مادر؛ چشم.
بقچه رو آورد، گذاشت مقابل مادر. مادرم میشه درش و باز کنی؟! من دستام میبینی که بالا نمیاد...
آخه نمیدونم چه جوری مادرم و زدند، مادر ما دیگه سرشم تکون نمیخورد، چه برسه به دستاش!
به اسماء میگفت:« سرم و این طرفی کن»؛ به حسنش میگفت:« دستم و بیار بالا»...
بقچه رو باز کرد آروم آروم، دل توو دل زینب نیست؛ چه خبره؟! مادر میخواد چی کار کنه؟!
آروم آروم با همون دلشورهش در #بقچه رو باز کرد، دید یه سری کفن داخل بقچهست.
- مادرم میشه یکی یکی اینا رو به من بدی؟!
-چشم مادر.
اولی رو که برداشت؛ مادرم! این مال خودمه.
- مادر این حرفا چیه میزنی؟!
- نه دیگه، نشد! دیگه روزای آخرمه.
- مادر! میخوای ما رو تنها بزاری؟!
گفت: مادر باید یاد بگیری از الان، چه جوری باید کفن ببندی.
یه روزی میاد توو خرابه...
دوم کفن آورد جلو مادر؛ اینم مال بابات علیه. گذاشت کنار، دید یه کفن دیگه مونده. هی برمیداشت آورد جلو مادر، اینم مال حسنه.
- مادر! یعنی دیگه چیزی نمونده؟! مادر! پس داداش حسینم چی؟!
- گفت: برای اون یه پیراهن گذاشتم، خودم براش بافتم، خودم براش دوختم...
پیراهن و آورد داد به زینبش؛ زینبم! این پیراهن پیشت باشه. یه روزی میرسه حسینت این پیراهن و طلب میکنه؛ وقتی اون روز رسید اولا سلام من و به حسینم برسون من اون روز نیستم. دوماً این پیراهن و بهش بده خودت تنش کن جای من.
مادر از طرف من یکی دوتا بوسه هم زیر گلوی حسینم بزن.
- چرا؟! مادر چه خبره؟! چرا به من نمیگی چی شده؟!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هر چند کهنه، پیراهنی داشتی؛ چه شد؟
گر بود پیراهن، کفنی داشتی؛ چه شد؟
ای یوسف عزیز! چه کردند گرگها؟
آخر تو "کهنه پیراهنی" داشتی؛ چه شد؟
جسم تو ذرّه ذرّه در این دشت، پخش گَشت
در زیرِ آفتاب، تنی داشتی؛ چه شد؟
ای دور از دیار که تا دِیر میروی!
آواره تا به کی؟ وطنی داشتی؛ چه شد؟
خود را چه خوب خرج خدا کردی! ای کریم!
سر داشتی؛ چه شد؟ بدنی داشتی؛ چه شد؟
*شاعر: #جواد_هاشمی_تربت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 با یا رب یا رب کشتی مادر رو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
با یارب! یارب! کُشتی مادرو
با مادر! مادر! کشتی خواهر و
با بیرحمی زد تیرِ آخر و، حسین جانم!
آه ای مادر!
من بمیرم! دیگه جا نیست، شده نیزه در نیزه
من بمیرم! میکِشی آه! با فرود هر نیزه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
https://eitaa.com/emame3vom/88029
.👇
4_6003647488421008198.mp3
30.58M
📻 #سخنرانی
🎤 #شیخ_محمود_ریاضت
🕌 مجمع یاس کبود
🗓 یکشنبه ۱۴۰۳/۰۳/20
#آداب_نوکری
برای عاشورا #نماد_سازی نکنید
خودِ امام حسین نمادها را نشان داده ، مثل شیرخواره همه می فهمن ، ولی علم و کتل در بعضی جاها مفهوم است
وصیت مادر و تحویل #بقچه
#تبعیت_از_اهلبیت
يَا مَوْلايَ أَنَا مُوالٍ لِوَلِيِّكُمْ، وَ مُعادٍ لِعَدُوِّكُمْ، وَ أَنَا بِكُمْ مُؤْمِنٌ، وَدبِإِيابِكُمْ مُوقِنٌ، بِشَرايِعِ دِينِي، وَخَواتِيمِ عَمَلِي، وَ قَلْبِي لِقَلْبِكُمْ سِلْمٌ، وَ أَمْرِي لِأَمْرِكُمْ مُتَّبِعٌ ...
4_5789900860318291602.mp3
37.3M
📋 میشه اون #بُقچه رو برام بیاری؟!
#روضه_حضرت_زهرا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
همچین که بیبی دخترش و صدا زد:« لحظههای آخر، زینبم بیا؛ بدو بدو این دختر خودش و به مادر رسوند. جونم مادر! میشه اون بُقچه رو برام بیاری؟!
بقچه رو آورد، دخترم! میشه در بقچه رو خودت باز کنی؟! دستای مادر رمق نداره. در بقچه رو باز کرد؛ دید کفن داخل بقچهست ولی سهتا بیشتر نیست. زینبم اولین کفن مال خودمه، دومین مال بابات علیه، کفن سومی مادر مال کیه؟! مال داداشت حسنه. یهو بیبی سرش و پایین انداخت، مادرم یه سوالی ازت دارم؛ جون دلم، دختر گلم، چی؟! ببینم نکنه حسینم و یادت رفته...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امام حسین ع
📋 میشه اون #بُقچه رو برام بیاری؟! #روضه_حضرت_زهرا ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ همچین که
.
#فاطمیه
#وصیت
#زبانحال_حضرت_زهرا
#حضرت_زینب
خانه را بر سرم از داغِ خود آوار مکن
جارو از فضه مگیر آب شدی کار مکن
تب مکن لرزه مکن خوب شو و خواب برو
لب مگز حرف بزن دردِ خود انکار مکن
نان نپز خاک مگیر آرد مکن راه مرو
بسترت جمع مکن کار به اصرار مکن
به خود از درد مپیچ آب مشو چهره نگیر
بغلی باز کن و حالِ حسن زار مکن
نفسی آب بنوش آه مکش سرفه مکن
زخمِ خود تازه مکن مقنعه خونبار مکن
نفسم حبس نمان آینهام خورد مشو
قسمتم خندهی نامردمِ بیعار مکن
حرفِ تابوت نزن باز وصیت ننویس
یاد محسن نکن و بر جگرم خار مکن
گفتمت فاصلهگیر آتش و بغض و لگد است
حرفی از من نزن و تکیه به دیوار مکن
گفتم ای در مشکن شعله نزن سینه مسوز
زخم، مسمار مزن آه که مسمار مکن
#بقچه را باز مکن باز کفن را مشمار
صحبت از غسلِ تن و نیمهشبِ تار مکن
دست لرزان و نخ و سوزن و چشمِ تارت
آه ای یار مکن یار مکن یار مکن
پیراهن را بسپار و غم گودال نخور
زینبت را نشکن صحبت دیدار مکن
زینبت زار زند دشنهنزن تیغ مَبُر
پیراهن را مکش و زخم تلنبار مکن
جرعهای آب، لبش خشک تنش پامال است
نیزهها را مشکن اینهمه نیزار مکن
شمر برگرد، گلو را سه نفر بوسیدند
خنجرت بیاثر است اینهمه اصرار مکن
#حسن_لطفی ۱۴۰۳/۰۸/۲۳
#بستر_بیماری
#حضرت_زهرا
#شب_جمعه
.
امام حسین ع
. #فاطمیه #وصیت #زبانحال_حضرت_زهرا #حضرت_زینب خانه را بر سرم از داغِ خود آوار مکن جارو از فضه م
.
#روضه_حضرت_زهرا
#وصیت به #حضرت_زینب
بقچه رو باز کرد آروم آروم، دل توو دل زینب نیست؛ چه خبره؟! مادر میخواد چی کار کنه؟!
آروم آروم با همون دلشورهش در #بقچه رو باز کرد، دید یه سری کفن داخل بقچهست.
- مادرم میشه یکی یکی اینا رو به من بدی؟!
-چشم مادر.
اولی رو که برداشت؛ مادرم! این مال خودمه.
- مادر این حرفا چیه میزنی؟!
- نه دیگه، نشد! دیگه روزای آخرمه.
- مادر! میخوای ما رو تنها بزاری؟!
گفت: مادر باید یاد بگیری از الان، چه جوری باید کفن ببندی.
یه روزی میاد توو خرابه...
دوم کفن آورد جلو مادر؛ اینم مال بابات علیه. گذاشت کنار، دید یه کفن دیگه مونده. هی برمیداشت آورد جلو مادر، اینم مال حسنه.
- مادر! یعنی دیگه چیزی نمونده؟! مادر! پس داداش حسینم چی؟!
- گفت: برای اون یه پیراهن گذاشتم، خودم براش بافتم، خودم براش دوختم...
پیراهن و آورد داد به زینبش؛ زینبم! این پیراهن پیشت باشه. یه روزی میرسه حسینت این پیراهن و طلب میکنه؛ وقتی اون روز رسید اولا سلام من و به حسینم برسون من اون روز نیستم. دوماً این پیراهن و بهش بده خودت تنش کن جای من.
مادر از طرف من یکی دوتا بوسه هم زیر گلوی حسینم بزن.
- چرا؟! مادر چه خبره؟! چرا به من نمیگی چی شده؟!
صوت 👇
https://eitaa.com/emame3vom/88030