eitaa logo
امام حسین ع
18.4هزار دنبال‌کننده
397 عکس
2هزار ویدیو
1.9هزار فایل
کانال مداحی و شعر و سبک https://eitaa.com/emame3vom
مشاهده در ایتا
دانلود
. |⇦• سری به روی نیزه ها بلنده.. و توسل به حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام اجرا شده شب شام غریبان محرم ۹۸ به نفس حاج سید مجید بنی فاطمه •✾• ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ سری به روی نیزه ها بلنده کاشکی رقیه چشمِ شو ببنده اینجوری که سر رو زدن به نیزه افتادنِش فقط به مویی بنده مرکبای تازه نفس آوردن یکی یکی نعلای تازه خوردن چیزی که از تن حسین نمونده همونیم که مونده بود رو بردن دیگه تموم کار میبینه زینب وسط غبار به روی پیکرش تو قتلگاه میدوه ده سوار شلوغ قتلگاه دیگه تمومه کار از خیمه زینب خودِشُ رسونده درستش اینه خودشُ کِشونده رسید به قتلگاه حسینُ نشناخت آخه نِشونی از تنش نمونده نیزه و سنگ و تیرارُ که برداشت دید که نه جسمی داره و نه سر داشت داداش تو زیر و رو شدی برا چی خنجر از اون بوسه مگه خبر داشت ای سرِ روی نی این بلا اومده سر تو کی میخوان که زینبُ جدا کنن از تو با کعبِ نی میبینی وضعمُ ای سر روی نی امشب ناموس حسین تکُ تنهاست .. ان شاءالله با ناموسِت آواره نشی .. چهار ساله بود روشنایی ها رو کم میکرد باباش علی .. میگفت نمیخوام چشمی قد و بالایِ زینبُ ببینه ..کجا بودی یا امیرالمومنین امروز .. گفت وقتی حمله کردن سمت خیمه ها دیدن زینب جلو خیمه ایستاده بود نمیزاشت میگفت اینا بچه هستن اینا میترسن.. اینقدر با تازیانه زینبُ جلو خیمه زدن .. حسین ... بچه ها امشب تو بیابون داد میزدن.. یکی میگفت عمه گوشم درد میکنه.. یکی میگفت عمه استخوان هام درد میکنه .. یکی میگفت عمه بابام کجاست میخواست برام آب بیارِ .. وقتی اومدن خیمه ها رو آتش زدن زینب کبری زودی اومد مقابل زین العابدینِ عرض کرد عزیز برادرم چی دستور میدی؟.. گفت عمه جان بگو همه فرار کنن.. والا این زن و بچه ها تو خیمه میسوزن اینا رحم ندارن .. هرکی به یه سمتی میدوید .. میگه یه مرتبه دیدم زینب جلوی خیمه داره بال بال میزنه .. گفتن همه فرار کردن تو چرا اینجا ایستادی .. فرمود من تو این خیمه یه بیمار دارم .. همه توی این بیابونا هی میگفتن وا حسینا .. وا حسینا .. همه جویای حسین بودن تا عاقبت همه اومدن تو گودال زینب اومد تو گودال .. کاری کردن دختر اومد باباشو دید نشناخت .. هی میگفت عمه بلند شو بریم سراغ بابام .. عمه این کیه ؟.. این رگای بریده برا چیه؟.. گفت عزیزم این باباتِ .. آی حسین .. دونه دونه بچه ها رو شروع کرد جمع کردن .. همه رو دونه دونه شمرد .. دید یدونه شون کمه .. یکی از نازدانه ها نیست .. اومد اطراف خیمه رو گشت دید پشت یه بوته ای دو تا پایِ کوچولو .. همچین که بوته رو کنار زد ، دید دخترِ مسلم زیر دست و پا جون داده .. شام غریبونه پَرا میسوزه دامن کل دخترا میسوزه این بوی سوختگی خیمه ها نیست موی سرا با معجرا میسوزه خولی و شمر موندن و خنده هاشون به خیمه ها وا شده دیگه پاشون من نمیگم سر گوشا چی اومد پر شده از گوشواره کیسه هاشون همچین دید زمین کربلا میلرزه آسمان رنگ خون به خودش گرفته زینب اومد خدمت زین العابدین، عزیز برادرم چرا آسمون این جوری شده زمین میلرزه گفت عمه جان الان ساعتیِ که کارِ بابامُ یه سره کردن .. هرکی میخواد غنیمت خودش رو ببره میخوان سر ببرن جایزه بگیرن .. هرکی میره بالاسرِ یه عزیزی سرش رو ببره .. یه وقت دیدن یه نانجیبی پشت خیمه ها میگرده .. یه نیزه ای رو هی تو زمین فرو میکنه عاقبت دید یه بدنه شیرخواره ..حسین.... 👇
7. شب غربت.mp3
3.71M
قسمت هفتم : ( سلام الله علیها ) دختر بی مادر ، دختر مادر مُرده ، چند جاست که دیگه نمیتونه جلوی خودشو بگیره ، بلند بلند گریه میکنه ! اون شب امیرالمومنین فرموده بود بچه ها آهسته گریه کنید ، صدای گریه هاتون رو کسی نشنوه ، بابا بابا .. بعضی تعبیرات داره بچه ها آسینشون رو توی دهانشون کرده بودند ! صدای گریه هاشون رو کسی نشنوه ... ! اما یه جاست دیگه دختر نمیتونه جلوی خودش رو بگیره ، وقتی دارند تابوت مادر رو از درِ خونه بیرون میبرند ! این دختر بی مادر داد میزنه ، میگه مادرمو کجا میبرید ؟ مادرمو نبرید ! خدا مادرم را کجا میبرند ؟ به به التماس دعا ، تو همین ناله ها حاجت هایت را به بی بی بگو ، خدا مادرم را کجا میبرند ؟ گمانم برای شفا میبرند ! مرو مادر من ، مرو مادر من .. مادر زوده زینب بی مادر بشه ! مادر ، مادر بابام غریبه ، مادر مادر مادر .. بگم بی بی جان ، مدینه زبان حالت این بود ، مادر نرو نرو ! اما کربلا دنبال حسینت می دویدی .. ها ! امشب شب کربلاست ، امشب مادر هم کربلاست ، شب جمعه شب زیارتیه دنبال حسینش می دوید ، هی صدا میزد مهلا مهلا ، یابن الزهرا .. یه نگاه کرد دید زینبه ، تعبیرِ حسان شاعر اینه : میگه اول به یک نگاه توانائیم فزود یه نگاه به قد و بالای زینب کرد ، نیرو گرفت ، اما یه نگاه دیگه به قد و بالای زینب کرد ، جگرش سوخت ، چرا ؟آخه این نگاه دومی یاد مادرش افتاد ، زینب عین مادرش راه میرفت ، عین مادرش نگاه میکرد ...
. 🔸عالم همه محزون و پریشان حسین است 🔸شام است ولی شام غریبان حسین است شام غریبان حسینه... شب یتیمی بچه های حسینه... شب بی برادری زینبه... امشب مصیبت خیلی سنگینه... امشب زمین و آسمان برا حسین گریه میکنند... دیگه روضه خون نمیخواهی... زیر لب آروم آروم بگو... وای غریب حسین... وای مظلوم حسین... 🔸از خـون جگـر لالـه فشـانید کـه امشب 🔸در مقتل خون، فاطمه مهمان حسین است امشب مادرش فاطمه میاد کربلا... 🔸زینب نگهش بر قـد خم‌گشتۀ زهرا 🔸زهرا نگهش بـر تن عریان حسین است هی به بدن بی سر حسینش نگاه میکنه... ناله میزنه... اشک میریزه... میگه وای غریب مادر حسین... وای مظلوم مادر حسین... 🔸اگر کشتند چرا آبت ندادند 🔸چرا زآن دُرّ نایابت ندادند حسین جان... 🔸اگر کشتند چرا خاکت نکردند 🔸کفن بر جسم صد چاکت نکردند خواهرها.. امشب با مادرش زهرا هم ناله شید... با زینب کبری هم ناله شید... خدا میدونه امشب زینب کبری چه حالی داره... 🔸امان از دل زینب 🔸چه خون شد دل زینب الله اکبر... در نصف روز... جلو چشماش... همه عزيزانش رو سر بریدند... 🔸چه خون شد دل زینب خدا به داد دل زینب برسه... چه حالی داره وقتی میبینه... یه طرف بدن بی سر حسینش... توی گودی قتلگاه... یه طرف دستهای قلم شده عباسش.. کنار شط فرات... یک طرف بدن قطعه قطعه علی اکبر... یه طرف بدن فرزندانش غرقه در خون روی زمین کربلا... یه طرف دیگه هم خیمه های سوخته و...بچه های یتیم سیلی خورده... خدایا چکار کنه زینب... با اينهمه مصیبت... 🔸چه خون شد دل زینب این زن و بچه های یتیم رو جمع کرده... داخل یه خیمه ی نیم سوخته... هم پرستار امام سجاده... هم زن و بچه های یتیم رو آروم میکنه... مجسم کن... هر کدوم از این بچه ها یه زبانحالی دارند... اما... همه درد دل هاشون رو به زینب میگن... یکی میگه عمه جان زینب بابام حسین کجاست... وقتی میرفت خیلی تشنه بود... آیا بهش آب دادند یا نه... یکی میگه خانوم جان زینب... عمو جانم عباس کجاست.. یکی میگه زینب، ببین گهواره علی اصغر خالیه... امان... امان... یکی جای تازیانه ها رو نشون میده... یکی صورت سیلی خورده اش رو نشون میده... یکی ميگه عمه جان زینب نبودی ببینی من آتیش گرفته بودم... 🔸امان از دل زینب 🔸چه خون شد دل زینب چی کشید زینب... از یک طرف مصیبت برادر... از طرفی هم مصیبت اسارت... امام سجاد فرمودند... شام غریبان, اونقدر مصیبت برا عمه ام زینب سنگین بود... دیدم عمه جانم نماز شبش رو نشسته خواند... (رايتها تلک الليله تصلي من جلوس) منبع: فاطمه الزهراء بهجة قلب المصطفي. ص 641. زبان حال خانوم زینب کبری است... 🔸سه غم آمد به جانم هر سه یکبار 🔸غریبی و اسیری و غم یار آخ... برادر خوبم حسین... 🔸غریبی و اسیری چاره داره 🔸ولی آخر کشد ما را غم یار الا لعنت الله علی القوم الضالمین . اشعار شام غریبان- امام حسین(علیه السلام) سازگار عالم همه محزون و پریشان حسین است شام است ولی شام غریبان حسین است از خـون جگـر لالـه فشـانید کـه امشب در مقتل خون، فاطمه مهمان حسین است نازل شده قرآن همه در مطبخ «خـولی» یا کوفـه پر از نغمۀ قرآن حسین است؟ دریا جگـرش سوختـه و آب شـده، آب لب‌تشنۀ لعل لب عطشـان حسین است ای بـاد بـه زخـم تن اکبـر که رسیدی آهسته بزن بوسه که این جان حسین است زینب نگهش بر قـد خم‌گشتۀ زهرا زهرا نگهش بـر تن عریان حسین است صحرای بـلا گشتـه پـر از لالـه و ریحان گل‌هاش همه زخم فـراوان حسین است در تشنگــی روز جــزا چشمــۀ کوثــر چشمی‌ست که می‌گرید و گریان حسین است از بس‌که کریم است کریم است کریم است در مقتل خون شمر، ثناخوان حسین است ترسـم کـه بـه آتش بکشانـد همه‌جـا را «میثم» که پر از شعلۀ سوزان حسین است
مداحی_آنلاین_سلام_بر_اون_بدن_بی_غسل_و_کفن_حاج_منصور_ارضی.mp3
2.52M
🍃 دردا که گشت شام غریبان به پا و بعد 🍃 (ع) 🍃سلام بر اون بدن بی غسل و کفن ، که سه روز روی زمین موند 🎙حاج
. 📋 علیکن بالفرار (ع) حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ همچین که خیمه‌ها رو آتیش زدن، آقا دستور دادن:« عَلَیکُنَّ بِالفَرار»؛ همه‌ی این زن و بچه‌ها توو این صحراها دارن می‌دوند، همه دارن فرار می‌کنند، همه دارن به یه سمتی پناه می‌برند. دامن یکی از این بچه‌ها آتیش گرفته، میگه دیدم دامنش آتیش گرفته، دنبالش کردم آتیش دامنش و خاموش کنم هرچی میدید من دارم میدوم دنبالش، این دخترم از ترس فرار می‌کرد؛ یه جا نفسش گرفت، یه جا خسته شد ایستاد گفت:« آقا من چیزی ندارم، هم گوشواره‌هام و بردن هم النگوهام و بردن هم خلخال از پام درآوردن، چیزی ندارم دنبال من گذاشتی - گفت:« می‌خوام آتیشت ‌و خاموش کنم». - گفت:« مگه آب داری، مگه آب پیشته»؟! - گفت:« آری! آب آزاد شده» - گفت:« میشه یکم آب به من بدی»؟! آب و ریختم داخل ظرف گرفتم جلو این بچه، دیدم این ظرف آب و گرفت دیدم هی داره این طرف و اون طرف و نگاه می‌کنه. - دنبال چیزی می‌گردی قربونت برم؟! - آره آقا! شما می‌دونی گودال قتلگاه کدوم طرفه؟! می‌دونی مقتل بابام کدوم طرفه؟! - چی کار داری؟! - آخه دیدم اون لحظه‌ی آخر که شمر نشسته بود رو سینه‌ش، این لباش مثل دوتا چوب خشک بهم می‌خورده، هی صدا میزنه:« جگرم»... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .
امام حسین ع
قَبْرهُ فی قُلوبِ مَن والاهْ در دلم غیر دوست جا نشود رو به هرکس زدم مرا پس زد هیچ جا کوی آشنا نشود
📋 حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ در گذشته شام غریبان که می‌شد، با شمع میومدن توو روضه‌ی حسین؛ بعضیا شمع میارن دنبالشون آخه امشب این بچه‌ها نه جا داشتند، نه سرپناه داشتند... آخه همه‌جای صحرا تاریکه، نه نور و چراغی داشتند فقط دو سه‌تا خیمه‌ی نیم‌سوخته بود که بی‌بی همه رو جمع کرد زیر این خیمه‌ها. همه‌ی این بچه‌ها رو بی‌بی یکی‌یکی می‌خوابونه، دست سر همه می‌کشه؛ همه رو یکی‌یکی نوازش می‌کنه؛ همه رو یکی‌یکی رو پاهاش می‌خوابونه میره سر بعدی. همچین که همه رو خوابوند یه آماری از بچه‌هایی که خوابیده بودند گرفت، دید انگار یکی دوتا از این بچه‌ها انگار کمه... صدا زد خواهرش و:«ام کلثوم! بیا خواهرم، نمی‌دونم چشمای من ضعیف شده یا این بچه‌ها کم شدن، میشه تو هم بشماری؟! من انگار درست نمی‌تونم این بچه‌ها رو بشمارم. حواسم سر جاش نیست خواهرم؛ همه‌ی حواسم ته گوداله، ببینم کسی میره رو داداشم یه چیزی بندازه!... بی‌بی‌ام شمرد دید آره! یکی دوتا از بچه‌ها کم‌اند، تازه با همه‌ی خستگیش بی‌بی تا دید یکی دوتا از بچه‌ها کم‌اند؛ گفت:« بلند شو خواهرم! - کجا؟! - بریم توو این صحرا بگردیم، - آخه توو این تاریکیا؟! - آره! بریم توو این تاریکیا ببینیم این بچه‌ها کجا رفتن؟! توو این تاریکیا هی دارن صدا می‌زنند، بچه رو نمی‌تونند پیدا کنند؛ تا اومدن زیر یکی از این بوته‌ها رو دیدن دوتا بچه‌ دست گردن هم کردن. همچین که یه تکونشون داد دید دوتایی با هم افتادن؛ گفت:« خواهرم هر جفت مُردن خواهرم». نمی‌دونم زیر دست و پای اسبا جون دادن، نمیدونم از ترس جون دادن، نمیدونم وقتی گوشواره‌هاشون و کشیدن جون دادن، آخ نمیدونم چه جوری جون دادن؛ ولی یکی از بچه‌ها هنوز کمه... توو این تاریکیا هنوز دارن دنبال این بچه می‌گردند، یه مرتبه بی‌بی صدا زد:« خواهرم! من میدونم این بچه کجا رفته. - کجا رفته خواهرم؟! - آخه از صبح هی نگاهش به گودال بود، همچین که باباش این لباش به هم می‌خورد هی می‌گفت:« جگرم!». هی به من می‌گفت:« کاش می‌شد یکم برا بابام آب می‌بردیم عمه»... اومدن توو این تاریکیا با هزار مکافات گودال و پیدا کردند، اومدن توو گودال دیدن این بچه خودش و انداخته رو بدن بی‌جان باباش؛ دست گذاشت رو شونه‌ی این بچه‌:« دخترم! عزیز دلم عمه جونم اینجا چی کار می‌کنی؟! توو این دل شب گودال و از کجا یاد گرفتی اومدی؟! صدا زد:« عمه! خیلی دلم هوای بابام و کرد، خیلی دلم برا بابان تنگ شده. - الهی قربونت برم چه جوری اینجا رو پیدا کردی ؟! دورت بگردم چه جوری تا اینجا اومدی؟! عمه جان هی زیر لب می‌گفتم:« اَبَ! توو این صحراها هی صدا می‌زدم:« بابا!»، این طرف می‌رفتم می‌گفتم:«بابا!»، اون طرف می‌رفتم می‌گفتم:« بابا!». یه مرتبه دیدم یه صدای آشنایی داره میاد؛ یکی داره میگه:« اِلَیَ»... دیدم صدا آشناست، دیدم صدا صدای بابامه، داره میگه:« اِلَیَ»، بیا دخترم! تا اومدم جلو دیدم از حنجر بریده‌ی این بدن داره صدا میاد:« دخترم! بیا توو بغل بابا»... اینجا بهونه‌ی باباش و گرفت خودش و هرجوری بود رسوند به باباش... یه جا دیگه هم این دختر خودش و رسوند به باباش؛ یه جا هم توو خرابه انقدر هی صدا می‌زد:« بابا! بابا!». یه مرتبه دیدن یه سر بریده توو طَبَق گذاشتند جلوی این دختر... این سر و مقابلش گرفت: