.
#عنايت حضرت امام رضا به مرد سلمانی
شام تنهایی من نور خدا میخواهد
شب تاریک ، مهِ فاطمه را می خواهد
من غریب و تو غریبی به غریبيت قسم
خانه ی غربتم ای دوست رضا می خواهد
وقت مُردن ز عمل دست همه کوتاه است
مُحتَضر از کرم یار عطا می خواهد
سنگ سلمانی مارا مکن ای دوست طلا
که دلِ تنگ من ایوان طلا می خواهد
در مدت توقف حضرت رضا عليهالسلام در شهر نيشابور روزي امام وارد حمام شد. سلمانی براي تراشيدن سر مبارک آن حضرت به حضور معرفي شد و شروع به کار کرد. در خاتمه امام توجهي به سنگ دست وي نمود و سنگ به طلا تبديل شد. #سلمانی گفت: يا بن رسول الله، من از شما طلا نميخواهم، تقاضاي ديگري دارم.
فرمود: آنچه ميل داري بخواه.
عرض کرد: در آن وقتي که ملک الموت براي قبض روح من حاضر شود، فراموشم نفرمايي.
امام فرمود: طلا را بردار، قول ميدهم که هنگام مردن هم تو را فراموش نکنم.
روزي حضرت در مجلس مأمون خليفه ي عباسي بود در حالي که کليه ي وزرا و رجال مملکت اطراف او بودند. يکباره صداي حضرت را شنيدند که فرمود لبيک، و امام را نديدند، به فاصلهي مدتي کم ديدند که حضرت روي مسند نشسته است. مأمون عرض کرد: يا بن رسول الله، کجا تشريف برديد؟
فرمود: در راه که ميآمدم، مرد سلماني در شهر نيشابور از من خواست که هنگام مرگ کنار او حاضر شوم، من هم به او قول دادم. اکنون در اين مجلس صداي او را شنيدم که در حال احتضار بود و مرا ميطلبيد. به وعدهي خود وفا کردم، کنار بسترش رفتم و سفارش او را به ملک الموت نمودم.
بَرْزَخَم بی گل ِ رویِ تو چو دوزخ گردد
با تو این خانه بهشت است که را می خواهد
تو که سلطانی و ازسلطنتت کم نشود
گوشه ی چشمی ازآن شاه گدا می خواهد
ای قدمگاه تو پلک نگه منتظران
این قدمگاه قدم های ترا می خواهد
مَحرمم کن به حرم ای حرمت کعبه ی دل
این دل خسته زتو کرب و بلا می خواهد
(محمود ژولیده)
#کرامت امام رضا به حیدر قلی
شیخ عباس قمی میگه:یه كاروانی از سرخس مشهد اومدند پابوس امام رضا علیه السلام،سرخس اون نقطه صفر مرزی است،یه مرد نابینایی تو اونها بود،اسمش حیدر قلی بود،اومدند امام رو زیارت كردند ، از مشهد خارج شدند،یه منزلیه مشهد اُطراق كردند،دارند برمیگردند سرخس،حالا به اندازه یه روز راه دور شده بودند،شب جوونها گفتند بریم یه ذره سر به سر این حیدر قلی بذاریم،خسته ایم،بخنیدیم صفا كنیم،كاغذهای تمیز و نو گرفتند جلوشون هی تكون میدادند،اینها صدا میداد،بعد به هم میگفتند،تو از این برگه ها گرفتی؟
یكی میگفت:بله حضرت مرحمت كردند
فلانی تو هم گرفتی؟
گفت:آره منم یه دونه گرفتم
حیدر قلی یه مرتبه گفت:چی گرفتید؟
گفتند مگه تو نداری؟
گفت:نه من اصلاً روحم خبر نداره!
گفتند:امام رضا برگ سبز میداد تو مردم،گفت:چیه این برگ سبزها،گفتند:امان از آتش جهنم،ما این رو میذاریم تو كفن مون،قیامت دیگه نمیسوزیم،جهنم نمیریم،چون از امام رضا گرفتیم،تا این رو گفتند،دل كه بشكند عرش خدا میشود
این پیرمرد یه دفعه دلش شكست،با خودش گفت:امام رضا از تو توقع نداشتم،بین كور و بینا فرق بذاری
حتماً من فقیر بودم
كور بودم از قلم افتادم
به من اعتنا نشده،دیدن بلند شد راه افتاد طرف مشهد
گفت:به خودش قسم تا نگیرم سرخس نمیآم،باید بگیرم
گفتند:آقا ما شوخی كردیم،ما هم نداریم،هرچه كردند،دیدند آروم نمیگیرد،خیال میكرد كه اونها الكی میگند كه این نره،جلوش رو نتونستند بگیرند
شیخ عباس میگه: هنوز یه ساعت نشده بود دیدند حیدر قلی داره بر میگرده،یه برگه سبزم دستشه،نگاه كردند دیدند
اَمانٌ مِّنَ النار،اَنا ابن الرسول الله
گفتند:این همه راه رو تو چه جوری یه ساعته رفتی،گفت:چند قدم رفتم،دیدم یه آقایی اومد،گفت:نمیخواد زحمت بكشی،من برات برگه آوردم،بگیر برو...
#کرامات_امام_رضا
کشاورز و امام رضا
لَنگون لَنگون اومد تو حرم، کشاورز،تا حالا هم حرم نیومده بود، هر سال میزد بیاد پولش جور نمیشد،آخر بار این پول رو جمع کرد، به زنش گفت: بریم حرم....
وارد حرم شد کِیف میکرد،هی با خودش می گفت: کاش زودتر می اومدم...
اما بلد کار نبود،حرم کجاست؟ضریح کجاست؟چی به چیِ؟ یه جا دید چهار پنج تا لباس یه رنگِ، فهمید مال اونجان، سلام کرد، سلامش رو جواب دادن،گفت: حرم کجاست؟ یه نگاهی کردن،فهمیدن غریب ِ و ساده اس، گفتند:تا حالا نیومدی؟ گفت: نه بار اوّلمِ، کجا باید برم؟ گفت: اون در و می بینی،پله هارو بگیر برو بالا، اوناها اون گنبد اتاق امام رضاست...دستت درد نکنه
لَنگون لَنگون حرکت کرد، اومدم آقا....در رو باز کرد، هی میگفت: امام رو دیدم چی بگم؟...پاشو گذاشت رو پله ی اول،از اون بالا صدای بلندی شنید: نیا! نیا من اومدم، مگه پات درد نمیکنه؟ آقاش اومد روبروش، خوش اومدی... یه حال و احوالی،یه عشقی کرد، بغلش کرد،حرفاشو زد، راشو گرفت بره، امام رضا فرمود: دفعه بعد خواستی صِدام کن خودم میام. #امام_رضا
نماهنگ قلب هشتم.mp3
زمان:
حجم:
895K
روزگاری سیاه دارم من
سرطان گناه دارم من
مثل آن پیرمرد سلمانی
حاجتم را خودت که میدانی
🎙 #محمدحسین_عطااللهی
#️⃣ #مناجات_با_امام_رضا
#️⃣ #احساسی
#️⃣ #استودیویی
#️⃣ #چهارشنبه_های_امام_رضایی
روزگاری سیاه دارم من
سرطان گناه دارم من
مثل آن پیرمرد #سلمانی
حاجتم را خودت که میدانی
من سر آن قرار منتظرم
لحظه احتضار منتظرم