✨🌸ماجرای شفای دو کودک نابینا ویژۀ میلاد سلطانِ سریرِ ارتضاء آقاجانمان علی ابن موسی الرضا علیه السلام به نفسِ صابر خراسانی✨
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
خادم حرم امام رضا میگه:داشتم تو صحن ها قدم میزدم و مسئولیتم رو انجام میدادم،که دیدم بیسیم داره صدا میکنه:برید سمت صحن انقلاب،پشت پنجره فولاد خبریِ....
میگه:خودم رو رسوندم صحن انقلاب،دیدم ازدحام جمعیت،لحظه به لحظه مردم دارن زیادتر میشن و سلام و صلوات...با چند تا دیگه از خُدام مردم رو شکافتیم،جلو رفتیم،دیدم یه مرد شهرستانی یه بچه ی سه چهار ساله بغلش، داره گریه میکنه،بچه هم داره گریه میکنه،لباس بچه رو تیکه پاره کردن،رسیدم بهش گفتم: چه خَبرِ؟حاجی چی شده؟گفت:بچه ام نابینا بود،کورِ مادرزاد،داره میبینه،میگه:اینجا حرم امام رضاست،چقدر حرم امام رضا قشنگِ...
گفتم:حاجی فقط سریع،خیلی جمعیت زیاد شده،کارمون سخت میشه....برگشت سمت گنبد،دیدم داره به امام رضا یه چیزایی میگه،صورتش غرق اشک شد...گفتم: حاجی بیا بریم،چی میگی به امام رضا؟گفت:حاجی بچه هام دوقلو هستند،جفتشون نابینا بودن،ما دو سه روزِ اومدیم مشهد،امروز به زنم گفتم:صبح اینو می برم،بعد از ظهر اونو می برم،من الان با چه رویی برگردم مسافرخونه،به اون بچه ام چی بگم؟ بگم:امام رضا تو رو دوست نداشت؟
میگه:رسیدم توی دفتر، کاراشو انجام دادیم،یه ماشین دادم به یکی از خدام، گفتم:ببریمش محلِ اسکانش..گفتم:آدرس رو بلدی؟گفت:آره کارت مسافرخونه توی جیبمِ... پیچیدیم توی فرعی دیدیم تو کوچه ازدحامِ جمعیتِ،از ماشین پیاده شد،خادم میگه منم دنبالش دویدم،از مردم پرسیدم چه خبرِ اینجا؟ گفتن:نمی دونیم،میگن:امام رضا یه بچه ی چهار ساله ی نابینارو توی مسافرخونه شفا داده...
همش رو گفتم، بگم که:یا امام رضا! ما همه با هم اومدیم،میوه هم که میخری،میگن:درهم...سوا نکن...آقاجان! مارو با هم بخر،بد و خوب رو با هم....آقا! بهم بر میخوره،میگم:منو دوست نداشتی...
#صابر_خراسانی
#میلاد_امام_رضا_علیه_السلام
┄┄┄┅═✧❁❁✧═┅┄┄┄
#کرامات_امام_رضا
.
.
#عنايت حضرت امام رضا به مرد سلمانی
شام تنهایی من نور خدا میخواهد
شب تاریک ، مهِ فاطمه را می خواهد
من غریب و تو غریبی به غریبيت قسم
خانه ی غربتم ای دوست رضا می خواهد
وقت مُردن ز عمل دست همه کوتاه است
مُحتَضر از کرم یار عطا می خواهد
سنگ سلمانی مارا مکن ای دوست طلا
که دلِ تنگ من ایوان طلا می خواهد
در مدت توقف حضرت رضا عليهالسلام در شهر نيشابور روزي امام وارد حمام شد. سلمانی براي تراشيدن سر مبارک آن حضرت به حضور معرفي شد و شروع به کار کرد. در خاتمه امام توجهي به سنگ دست وي نمود و سنگ به طلا تبديل شد. #سلمانی گفت: يا بن رسول الله، من از شما طلا نميخواهم، تقاضاي ديگري دارم.
فرمود: آنچه ميل داري بخواه.
عرض کرد: در آن وقتي که ملک الموت براي قبض روح من حاضر شود، فراموشم نفرمايي.
امام فرمود: طلا را بردار، قول ميدهم که هنگام مردن هم تو را فراموش نکنم.
روزي حضرت در مجلس مأمون خليفه ي عباسي بود در حالي که کليه ي وزرا و رجال مملکت اطراف او بودند. يکباره صداي حضرت را شنيدند که فرمود لبيک، و امام را نديدند، به فاصلهي مدتي کم ديدند که حضرت روي مسند نشسته است. مأمون عرض کرد: يا بن رسول الله، کجا تشريف برديد؟
فرمود: در راه که ميآمدم، مرد سلماني در شهر نيشابور از من خواست که هنگام مرگ کنار او حاضر شوم، من هم به او قول دادم. اکنون در اين مجلس صداي او را شنيدم که در حال احتضار بود و مرا ميطلبيد. به وعدهي خود وفا کردم، کنار بسترش رفتم و سفارش او را به ملک الموت نمودم.
بَرْزَخَم بی گل ِ رویِ تو چو دوزخ گردد
با تو این خانه بهشت است که را می خواهد
تو که سلطانی و ازسلطنتت کم نشود
گوشه ی چشمی ازآن شاه گدا می خواهد
ای قدمگاه تو پلک نگه منتظران
این قدمگاه قدم های ترا می خواهد
مَحرمم کن به حرم ای حرمت کعبه ی دل
این دل خسته زتو کرب و بلا می خواهد
(محمود ژولیده)
#کرامت امام رضا به حیدر قلی
شیخ عباس قمی میگه:یه كاروانی از سرخس مشهد اومدند پابوس امام رضا علیه السلام،سرخس اون نقطه صفر مرزی است،یه مرد نابینایی تو اونها بود،اسمش حیدر قلی بود،اومدند امام رو زیارت كردند ، از مشهد خارج شدند،یه منزلیه مشهد اُطراق كردند،دارند برمیگردند سرخس،حالا به اندازه یه روز راه دور شده بودند،شب جوونها گفتند بریم یه ذره سر به سر این حیدر قلی بذاریم،خسته ایم،بخنیدیم صفا كنیم،كاغذهای تمیز و نو گرفتند جلوشون هی تكون میدادند،اینها صدا میداد،بعد به هم میگفتند،تو از این برگه ها گرفتی؟
یكی میگفت:بله حضرت مرحمت كردند
فلانی تو هم گرفتی؟
گفت:آره منم یه دونه گرفتم
حیدر قلی یه مرتبه گفت:چی گرفتید؟
گفتند مگه تو نداری؟
گفت:نه من اصلاً روحم خبر نداره!
گفتند:امام رضا برگ سبز میداد تو مردم،گفت:چیه این برگ سبزها،گفتند:امان از آتش جهنم،ما این رو میذاریم تو كفن مون،قیامت دیگه نمیسوزیم،جهنم نمیریم،چون از امام رضا گرفتیم،تا این رو گفتند،دل كه بشكند عرش خدا میشود
این پیرمرد یه دفعه دلش شكست،با خودش گفت:امام رضا از تو توقع نداشتم،بین كور و بینا فرق بذاری
حتماً من فقیر بودم
كور بودم از قلم افتادم
به من اعتنا نشده،دیدن بلند شد راه افتاد طرف مشهد
گفت:به خودش قسم تا نگیرم سرخس نمیآم،باید بگیرم
گفتند:آقا ما شوخی كردیم،ما هم نداریم،هرچه كردند،دیدند آروم نمیگیرد،خیال میكرد كه اونها الكی میگند كه این نره،جلوش رو نتونستند بگیرند
شیخ عباس میگه: هنوز یه ساعت نشده بود دیدند حیدر قلی داره بر میگرده،یه برگه سبزم دستشه،نگاه كردند دیدند
اَمانٌ مِّنَ النار،اَنا ابن الرسول الله
گفتند:این همه راه رو تو چه جوری یه ساعته رفتی،گفت:چند قدم رفتم،دیدم یه آقایی اومد،گفت:نمیخواد زحمت بكشی،من برات برگه آوردم،بگیر برو...
#کرامات_امام_رضا
کشاورز و امام رضا
لَنگون لَنگون اومد تو حرم، کشاورز،تا حالا هم حرم نیومده بود، هر سال میزد بیاد پولش جور نمیشد،آخر بار این پول رو جمع کرد، به زنش گفت: بریم حرم....
وارد حرم شد کِیف میکرد،هی با خودش می گفت: کاش زودتر می اومدم...
اما بلد کار نبود،حرم کجاست؟ضریح کجاست؟چی به چیِ؟ یه جا دید چهار پنج تا لباس یه رنگِ، فهمید مال اونجان، سلام کرد، سلامش رو جواب دادن،گفت: حرم کجاست؟ یه نگاهی کردن،فهمیدن غریب ِ و ساده اس، گفتند:تا حالا نیومدی؟ گفت: نه بار اوّلمِ، کجا باید برم؟ گفت: اون در و می بینی،پله هارو بگیر برو بالا، اوناها اون گنبد اتاق امام رضاست...دستت درد نکنه
لَنگون لَنگون حرکت کرد، اومدم آقا....در رو باز کرد، هی میگفت: امام رو دیدم چی بگم؟...پاشو گذاشت رو پله ی اول،از اون بالا صدای بلندی شنید: نیا! نیا من اومدم، مگه پات درد نمیکنه؟ آقاش اومد روبروش، خوش اومدی... یه حال و احوالی،یه عشقی کرد، بغلش کرد،حرفاشو زد، راشو گرفت بره، امام رضا فرمود: دفعه بعد خواستی صِدام کن خودم میام. #امام_رضا
کرامات امام رضا.pdf
حجم:
715.2K
⭕️امام رضا سلام الله علیه⭕️
#کرامات_امام_رضا
🌀منبر کامل🌀
👇👇👇👌👌💯💯
╭┅─────────┅╮
🌺 @emame3vom
╰┅─────────┅╯