.
#شهادت #حضرت_رقیه #علیها_سلام
#غزل
اصلا خبر داری چه آمد بر سر من؟
بازیچه ی شمر و سنان شد معجر من
تو جان من بودی و بعد از رفتن تو
جانی نمانده بی گمان در پیکر من
بر نیزه ها رفتی مقام تو رفیع است
پایین بیا، یک لحظه بنشین در بر من
الگوی دختر می شود بابا مگر نه؟
مثل سرت بابا شکسته شد سر من
دستم به پهلو دست دیگر روی بازو
این درد ها ارثیه شد از مادر من
هر لحظه می خوانم تو را: بابایِ خوبم
ای کاش می گفتی تو هم: جان!دختر من
#شهریار_سنجری
.
#شهادت_حضرت_رقیه_علیها_سلام
#غزل
غیر از بیابان ها دگر جایی ندارم
آن قدر سیلی خورده ام نایی ندارم
باید بیایند و تو را اینجا ببینند
آن ها که می گفتند بابایی ندارم
در بین صحرا می کشیدم زجر و حالا
می خواهم از جا پا شوم پایی ندارم
مانند هجده سالگی مادر تو
سرو کمانم قد و بالایی ندارم
با چشم دل روی تو را باید ببینم
من تازگی چشمان بینایی ندارم
این روزها گیسوی زیبایی نداری
این روز ها گیسوی زیبایی ندارم
تنها یک امشب را شدی مهمانم اما
شرمنده اسباب پذیرایی ندارم
#شهریار_سنجری
.
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
سراغ سرت را من از آسمان و
سراغ تنت از بیابان بگیرم
تو پنهان شدی زیر انبوه نیزه
من از حنجرت بوسه پنهان بگیرم...
قرار من و تو شبی در خرابه
پیِ گنج را کنج ویران بگیرم...
هلا! میروم تا که منزل به منزل
برای تو از عشق پیمان بگیرم
#شهادت_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#محمد_رسولی
#پنجم_صفر #شب_سوم_محرم
......................
.
#حضرت_زهرا
#فاطمیه
#زبانحال_حضرت_زهرا_با_سلمان
#غزل_مثنوی
ای مصطفی را محرم اسرار #سلمان
ای مرتضی را یاور و غمخوار سلمان
مِنّایِ اهلالبیت، آقایم غریب است
غم از روی دوش علی بردار سلمان
پشت علی خالی شده یاری ندارد
خیری ندیده از همین انصار سلمان
در این سه ماهه صورتم بسکه کبود است
دائم گرفتم از علی رخسار سلمان
اصلا خبر داری چه آمد بر سر من؟
خوردم زمین بین در و دیوار سلمان
چشمم سیاهی میرود هم روز هم شب
انگار در چشمم نشسته خار سلمان
سویی ندارد چشمم از ضرب کشیده
میبینم حتی چهرهات را تار سلمان
از تو چه پنهان، نیمه شبها چند وقتیاست
از درد پهلو میشوم بیدار سلمان
با زخم بستر خو گرفتم گرچه، اما
کشته مرا این زخمِ بد رفتار سلمان
وقتی که سر وا میکند زخمی که دارم
پیراهن من میشود گلدار سلمان
با اینکه هجده سال از عمرم گذشته
افتاده دست و بازویم از کار سلمان
چون پوستی بر استخوانی مانده از من
حالم شده این روزها غمبار سلمان
در خانهام هم از در و دیوار خوردم
هم از مغیره هم نوکِ مسمار سلمان
وقتی که در، روی تنم افتاد، چرخید
دور سر من گنبد دواّر سلمان
آن لحظهای که پشت در آتش گرفتم
شد آسمانها بر سرم آوار سلمان
دیگر امید زنده ماندن هم ندارم
از این مدینه گشتهام بیزار سلمان
تا چشمهایم میشود بسته، دوباره
کابوس کوچه میشود تکرار سلمان
این روزهای آخری از بین بستر
پا میشوم با زحمت بسیار سلمان
#کربلایی_رضا_باقریان ✍
.