eitaa logo
امام حسین ع
27.2هزار دنبال‌کننده
432 عکس
2.3هزار ویدیو
2.2هزار فایل
کانال مداحی و شعر و سبک https://eitaa.com/emame3vom
مشاهده در ایتا
دانلود
. آخر غم عشق شعله ور خواهد شد تاریکی جهل هم سحر خواهد شد بِشنو زِ منِ حقیر این طُرفه سخن قلبت به یقین زیر و زبر خواهد شد این تجربه ی مشترک عشاق است کان بَهرِ تو پَندِ پر ثمر خواهد شد بر هر چه به جز خدا اگر دل بستی یک روز برات دردِسر خواهد شد فوراً دل خود بِکَن زِ جُز او و ببین خاکستر جان بَدَل به زر خواهد شد معشوق فقط خدای حیّ متعال معشوق فقط حضرت پیغمبر و آل ✍ .
. |مرگ| از تنفّس از هوای زندگی سرشار، مرگ می بَرد با خود مرا تا لحظه ی دیدار، مرگ مثل عطری می دود در خلوت هر عاشقی مثل نبضی می زند روی طنابِ دار، مرگ پا به هر جا می گذارد مهربانی می کند می دهد حتی به دنیا دوستان اخطار، مرگ آری اینجا عده ای در فکر انکار آن طرف ایستاده همچنان در موضع اصرار، مرگ نیست از این زندگی تا رفتن از آن فاصله این سوی دیوار ماییم آن سوی دیوار، مرگ مرگ شیرین است آری بخشی از این زندگیست می شود هر روز پیش چشممان تکرار مرگ مرگ بر آن لحظه ای که خالی از زیبایی است مرگ بر آن زندگی که از تو دارد عار مرگ آه ای راهِ به غایت دلنشین این روزها دوستت دارم به جانِ زندگی بسیار مرگ : استاد ✍ ................. . پریشان خاطرم، زیرا به زیر خاک، تنهایم گرفتار گناهان و اسیر معصیت هایم در آن تاریکی قبرم دگر یار و رفیقی نیست به جز اعمال نیک و زشت، در پنهان و پیدایم خداوندا تویی شاهد اگر خبطی زِ من سر زد زِ جهل و غفلتم بوده، ببخش ای رَبّ یکتایم اگر چه غرق شرم و خجلتم از چهارده معصوم ولی دارم وصیت از دل مجنون و شیدایم مرا با نوحه ی یا فاطمه در قبر بگذارید که با این ذکر، زائر بر تمامِ آل طاهایم گنهکارم ولی عبدِ غلامان حسینم من همیشه غصه دارِ روضه ی فرزند زهرایم به یادِ پیکرِ بی سر به خاک خونیِ گودال رسد تا عرش گردون شعله های سوزِ آوایم صدا زد زینبم جانِ حسین برگرد بر خیمه مکن خواهر در این حالات غم دیگر تماشایم برو تا که نبینی می نشید بر روی سینه برو عشقِ برادر، ای بهشت آرزوهایم قرار بعدی ما بزمِ مِی، در بین طشت زر همانجا که خورد چوبی به دندان های زیبایم 🔴✍️ نوشته شده در ۲۹ دی ماه ۱۴۰۲ حاج امیر عباسی ........... . وای از آن روز که آب از سر انسان گذرد درد افزون شود و فرصت درمان‌ گذرد آخرش پرده به یک سو رود و فاش شود گرچه یک عمر ز چشم همه پنهان گذرد دیر شد ای دلِ‌من! کی به خودت می‌آیی؟! نکند فرصت عمر تو به عصیان گذرد چیست این‌تن که اسیرش شده‌ای از غفلت یوسفِ جان چقدر گوشهٔ زندان گذرد؟! زودتر بگذر از این دام پر از مکر جهان عاقل از راه پر از دزد، شتابان گذرد کی قرار است در آغوش کشی وصلش را حیف از این عمر که دائم پی هجران گذرد وای بر من اگر از غفلتِ بیش از حدّم من ز خود نگذرم و فرصت شعبان گذرد سخت باید که قسم داد خدا را به حسین تا خدا از گنه بنده‌اش آسان گذرد .
. رفته بودم  سوی قبرستان شهر هر که را دیدم سوا خوابیده بود در کنار یکدگر  ریز و درشت هر کسی در زیر پا خوابیده بود خاک بر سر بود در گل هر کسی بی غذا و بی هوا خوابیده بود دلبر از عاشق جدا خوابیده و عاشق از دلبر جدا خوابیده بود پهلوانی با همه کوپال و یال بی توان و ادعا خوابیده بود آنکه دورش بود ده ها پاچه خوار زیر گل در انزوا خوابیده بود قلدری که حق ما را خورده بود مرده با نفرین ما خوابیده بود آنکه جر می داد خود را با صداش زیر سنگی بی صدا خوابیده بود یا فقیری مرده بود از گشنگی در کنار اغنیا خوابیده بود آنکه می چربید نازش در جهان بی لحاف و متکا خوابیده بود سوختم وقتی که دیدم تاجری در کنار یک گدا خوابیده بود با همه مال و منالش طفلکی مثل آن یک لا قبا خوابیده بود ظالم و مظلوم هم در یک ردیف رعیتی با کدخدا خوابیده بود زور می زد آنکه عمری در معاش ساکت و بی اشتها خوابیده بود دوست با دشمن همه در زیر خاک با غریبی آشنا خوابیده بود حاکمی که امر دایم می نمود زیر گل بی اعتنا خوابیده بود دختری که از همه دل می ربود در کنار مورها خوابیده بود آنکه عمری حق و ناحق می گرفت رشوه و مال ربا خوابیده بود سارقی که مال مردم می ربود دست خالی در عزا خوابیده بود پس دو دستی بر سر خود کوفتم چونکه دیدم هر که را خوابیده بود گوشه ای دیدم فهندژ هم غریب توی قبری بی نوا خوابیده بود اسداله فهندژ سعدی (بلبل شیرازی ) .
. دیدار حق زغیر خدا دل بریدن است پای هوس زبوالهوسی‌ها کشیدن است از هر چه هست غیر خدا چشم خود ببند این معنی جمال خداوند دیدن است دانی چقدر فاصلهٔ حق و باطل است فرقی که بین دیدن و بین شنیدن است از اهل ظلم، معنی مهر و وفا مپرس شاهین به فکر قلب کبوتر دریدن است بی چشم تر وصال رخ یار خواستن از نخل خشک آرزوی میوه چیدن است چون آسیا گرسنه به سر می‌برد مدام هر کس به فکر رزق خلایق جویدن است معنای یار را به اجانب فروختن عفریت را به حور بهشتی گزیدن است «میثم» جواب صابر شیرین سخن که گفت یار رقیب دیده سزایش ندیدن است ............‌....... . زندگی گاه روز وگاه شب است گاه غم گاه شادی وطرب است گاه تلخ است وگه بود شیرین گاه چون حنظل است وگه رطب است ای خوش آن بنده‌ای که درهمه حال روز وشب شکر خالقش بلب است دل به دنیا مبند کاین دنیا همه رنج و مصیبت وتعب است آبروی کسی مده بر باد که خدا زین گناه درغضب است اگر از یک گناه دست کشی بهتر از سالها نماز شب است روز حشر از کسی نمی‌پرسند تو که هستی و از که‌ات نسب است بشر است ونتیجه عملش چه تفاوت که فارس یا عرب است خالق وان همه عنایت ولطف بنده واین همه خطا عجب است پیش روی تو حرص و آز وطمع درکمین تو مرگ از عقب است گنه ومحضر خدا ایوای آدمیزاده بین چه بی ادب است حبه آتش ار ز دوست بود بهر میثم نیکوتر از عنب است .
. زندگی بافتن یک قالی ست نه همان نقش و نگاری که خودت میخواهی نقشه از قبل محیا شده است تو در این بین فقط میبافی نقشه رو خوب ببین خوب بباف نکند اخر کار قالی بافته ات رو نخرند .
. ✍ صد گره افتاده در کارم؛ چه کردم با خودم!؟ بد گرفتارم! گرفتارم! چه کردم با خودم!؟ در گلویم بغض درگیر است با آهِ مدام شاهدِ لحظاتِ دشوارم؛ چه کردم با خودم!؟ سال‌ها بازیچهٔ نفْس ِ طلبکارم شدم من به خود خیلی بدهکارم؛ چه کردم با خودم!؟ حالِ ایمانم مساعد نیست! تقوایم چه شد؟! سنگ شد قلبِ وفادارم؛ چه کردم با خودم!؟ اشکِ چشمانم چه شد؟! شوقِ مناجاتم کجاست؟! رفت لذت‌های سرشارم؛ چه کردم با خودم!؟ در سرم می‌پرورانم "حبّ دنیا" را مدام در فنا افتاده افکارم؛ چه کردم با خودم!؟ ای خدا عفو و گذشت و رأفت و صبرم چه شد؟! داشت رنگی از تو رفتارم؛ چه کردم با خودم!؟ داشت دستم ذکرِ تسبیحِ تو را؛ یادش بخیر... باب میلت نیست کردارم؛ چه کردم با خودم!؟ غفلتی سنگین به روی سینه‌ام افتاده است مانده زیرِ تلّ آوارم؛ چه کردم با خودم!؟ همدم ِ شیطان شدم! من که برایم سخت بود- لحظه‌ای چشم از تو بردارم! چه کردم با خودم!؟ کوله بارم کاش خالی میشد از کوهِ گناه خسته از عصیانِ بسیارم؛ چه کردم با خودم!؟ باز هم با توبه و شرمنده برگشتم خدا خوب می‌دانم گنهکارم! چه کردم با خودم .
. برادر جان! اجل در هر نفس با ماست، باور کن نشان مرگ در هر عضو ما پیداست، باور کن رفیقان را وفایی نیست در دنیا ولی بشنو از آنان بی وفاتر با تو این دنیاست، باور کن اگر خلق جهان گردند یار آدمی، بالله چو انسان از خدا گردد جدا، تنها ست، باور کن گنه بسیار کردی و نمی دانی پس از مردن هزارت شیون و فریاد و واویلاست، باور کن تو در دریای هستی، روز اوّل قطره ای بودی کنون درحرص سیم و زر دلت دریاست،باورکن بزرگ عالمت دیدم ولی از بس شدی کوچک تو گشتی بنده و دنیا تو را مولاست، باور کن بنای خانة آمال کردی بر پل دنیا سرای جاودانت عالم عقباست، باور کن به روی کوه سیم و زر گرسنه می بری بر سر کجا؟ کی سیر خواهی شد،خدا داناست،باور کن ز قصر و باغ و مال و ثروت و املاک و آبادی به وقت کوچ کردن یک کفن با ماست، باورکن ✍ .
. راضی‌ به‌ قضای‌ ایزدی‌ باید‌ بود خالی‌ زغم‌ وحرص‌ وبدی‌ باید بود فانی ست‌ جهان‌ و‌ زندگانی‌ در آن‌ در فکر حیاتی‌ ابدی‌ باید بود ✍ .................... آن دم که شود خاک زمین بستر من پیچیده شود کفن به پا تا سر من با ذکر محمد و علی و زهرا در کنج لحد نهید این پیکر من آن دم که رسم به لحظه های سکرات آن دم که رسد برای من روز وفات آن دم که کنم وداع با دار حیات آن لحظه فرستم به محمد صلوات .
. وفایی نیست دنیا را بیاو ترک دنیا کن رها کن این تعلق را بیاو فکر فرداکن به زودی بانگ الرحمن ما یک یک بگوش اید بیا وقبل رفتن خانه ی خود را محیا کن همه گویند جان دادن بسی سنگین ودشوار است برای راحتی از ان بیاو پیشه تقواکن همه رفتندو ماهم می رویم و دیگران هم همه دنبال ما آیند پس کم فکر دنیا کن زمانی ساکنان این قبوران نزد ما بودند به قبرستان بیاوخاطرات کهنه پیدا کن ببین پیغام کل من علیهافان قرآن را دمی اندیشه ای فکری برای روز عقبا کن اگر خواهی که مرگ اسان شود در پیش چشمانت هماره یاد دیدار رخ زیبای مولا کن بگو اقا قسم برسینه مجروح زهرایت شب تاریک قبر ما توروشن جان زهرا کن. حسین کریمی نیا ┄━═✿♡﷽♡✿═━┄ . بشنو نصیحتی که به دردت دوا بود گر درک آن کنی به خدا کیمیا بود .. قانون چکیده ایست ز قرآن کلام حق غافل مشو که مجری قانون خدا بود .. هرگز نداده کیفر قبل از خطا کسی با گفتۀ کسی که کلامش خطا بود .. ناحق مکن تو حق کسی را و بی جهت تندی مکن که آخر هستی فنا بود .. خواهی اگر سعادت دنیا و آخرت مشکن دلی که مخزن عشق و صفا بود .. هرگز مکن قضاوت ناحق برای کس چون کیفر خطا نکرده خطا در خطا بود .. گیرم به پای دار کسی بی گنه کشی بالای دار کی رود او گر بنا بود .. ز آغوش زندگی مکن هرگز کسی تو دور چون این عمل از آن تو دور از وفا بود .. با سرنوشت کس منما دست و پنجه نرم غفلت مکن که چوب خدا بی صدا بود .. «ژولیده» را ز رفتن زندان هراس نیست باشد رضا به آنچه خدایش رضا بود. ✍ .............. . ┄━═✿♡﷽♡✿═━┄ پندیات ای بشر خود را غلام و بندۀ درهم مکن از غم بی درهمی پیش کسی سر خم مکن بیشتر از رزق ما نان در تنور عمر نیست تشنه باش و قطره یی از آبرویت کم مکن مور باش و در جهان کوس سلیمانی بزن از قناعت خویش را با منتی همدم مکن تا که به حبل الهی عهد و پیمان بسته ای رشتۀ مهر و محبت با کسی محکم مکن سعی کن در زندگانی خویش را آدم کنی پیروی در خوردن گندم تو از آدم مکن در جوانی خط و مشی بندگی را پیشه کن وقت پیری توبه پیش خالق اعظم مکن بی ولایت طاعتت هرگز نمی گردد قبول حب مولا را عوض با ثروت عالم مکن از من «ژولیده» بشنو گر سعادت طالبی از غم بی درهمی پیش کسی سر خم مکن. ✍ .............. ┄━═✿♡﷽♡✿═━┄ پندیات مرحوم دکتر قاسم رسا اى دل مکن بدى که ندانم چه آورى در پیشگاه محکمه ، هنگام داورى بنشان نهال دوستى و صلح و معدلت برکن درخت ظلم و نفاق و ستمگرى آنان که جز طریق درستى نمى روند بر سر نهند تاج بزرگى وسرورى علم و کمال پایۀ جاه است و ارتقا زهد و عفاف ، مایۀ فضل است و برترى سر بارِ کس مباش، بکش بار خویش را از مور دانه کش مگر اى مرد کمترى ؟! درسى که مى دهد به تو استاد روزگار سرمشق عبرت است مپندار سرسرى گردن هزار خار زپایت در آورد خارى اگر زپاى ضعیفى در آورى رفتار رفتگان زبراى تو عبرت است کردارشان به دیده عبرت چو بنگرى سنجیده گو سخن که نسنجیده هر که گفت هرگز نمى رسد به مقام سخنورى شعرى «رسا» بساز که سودش رسد به خلق چون نیست غیر ازین غرض شعر و شاعرى. ....... . هرلحظه با تمام توان در کمین ماست ماری به نام نفس که در آستین ماست بیهوده نیست این عرق شرم بی‌امان بار گناهِ عمر به دوش جبین ماست باید چگونه رد شد از این عرصه‌ی مجاز؟ حالا که شکّ‌و‌شبهه عصای یقین ماست آن را به نرخ سوزش دل حفظ کرده‌ایم این آتشی که در کف دست است، دین ماست اسرار با گذشت زمان فاش می‌شوند وقتی که جز خدا کس دیگر امین ماست دنیا همیشه جمع نقیضین بوده‌است زندان مومن است و بهشت برین ماست وقتی که نامه‌ی عمل ما سیاهه شد دیگر چه بحث دست یسار و یمین ماست با این وجود در گذر از پیچ‌وتاب حشر حبل‌المتین فاطمه حصن حصین ماست ✍ .
دلت را زآلودگی پر مکن مسلمانی ات را تظاهر مکن اگر هم مدیری رییسی شدی خودت باش و هرگز تکبر مکن به این شوکت و منصبت دل نبند و نان کسی را هم آجر مکن اگر با فقیری شدی هم کلام به مال و منالت تفاخر مکن تو اربابی و دیگران رعیتت؟ به ذهنت هم این را تصور مکن اگر بذله گویی شده کارتو دگر مومنی را تمسخر مکن کمرخم نکن پیش هر بی خرد ببین بیخودی هم تشکر مکن بده پند اول خودت را (بهار) مسلمانی ات را تظاهر مکن ابوذر رییس میرزایی (بهار)
. ای کاش با امام حسین(ع) محشور بشیم نه مشهور ای کاش که از کبر و ریا دور شوی در خانه ی اهلبیت چون نور شوی چون شاخه ی پر ثمر که افتاده شده افتاده شوی نه این که مغرور شوی برخاک اگر لگد زنی خاک خوری کوچک‌ مشمار، با همان کور شوی تو در پی شستن گناهان که ای؟ یک روز که شستشو به کافور شوی با عشق علی ع مرتبه داری ورنه در دایره ی وجود مهجور شوی در وادی عشق و نوکری با حضرت ای کاش که محشور، نه مشهور شوی ✍ .
. یادش می افتم حال قلبم زار میگردد غم در وجود مُضطرم سرشار میگردد ای وای از آن روزی که بعد از مُردنم در خاک جسمم خوراکِ کِرم و مور و مار میگردد جز استخوان از جسمِ بی جانم نمی ماند آن هم شکسته چون نِیِ نِیزار میگردد حتی دگر یادم رود از ذهن آدم ها وَ اسم و نامم خارج از آمار میگردد یا رب به فریادم برس در روز تنهایی وَرنه دلم زیر لحد غمبار میگردد ✍ ............... . مکن تردید اجل  روزی گریبان تو میگیرد بخواهی یا نخواهی حکم حق جان تو میگیرد مشو غرّه اگر چند روز  شود دنیا به کام تو چو وقتش شد نه تنها جان که عنوان تو میگیرد مناز هرگز  به مال و زر به یک طوفان فنا گردد شوی بیچاره و مضطر  که سامان تو میگیرد بیا  تا فرصت است ای دوست بکن کاری بدست خویش که با مرگ فرصت نیکی و احسان تو میگیرد در این ایام که بسیاری به نان خویش محتاجند مواظب باش که شیطان دین و ایمان تو میگیرد برای لقمهٔ نانی مکن تمکین از این و آن که این کار،لکهٔ ننگی است دامان تو میگیرد مبادا اشک مظلوم را ببینی و شوی ساکت که دست غیب تقاصش را ز چشمان تو میگیرد بدوش،خود گرفتی گر تو تابوت عزیزانت یقین تابوت تو بر دوش عزیزان  تو میگیرد دو روز زندکی  ایدوست رسد روزی به پایانش چنان فصل زمستان مرگ بهاران تو میگیرد بیا تا فرصتی باقیست  ز بهرت توشه ایی بردار که وارث سیم و زر با کل انبان تو میگیرد اگر عمری  گنه کردی  بکن توبه مشو نومید (صفا) لطف خدا بیشک دستان تو میگیرد شاعر حاج قاسم جناتیان قادیکلایی .