2.76M
💫صوت آموزشی اجرای فیش
روضه قاسم بن حسن علیه السلام
ا🌺👆👆👆🌺ا
🌐@dorenabhydar
نقل کرامت : حضرت علی اصغر علیه السلام به زن آلمانی
روضه خوان نقل می کنه روضه را خواندیم اومدیم دم در یه خانم آلمانی منو دید گفت ببخشید شما روضه میخواندی
گفتم بله
گفت کی مرده ،.؟؟
گفت چطور گفت من یک ساعته اینجا ایستاده ام یه جوری گریه میکردید انگار همه کست مرده بود
چیه قصه ؟
گفتم بهش چی بگم
گفتم ما پیامبر اخرالزمان داریم تنها یادگارش را امتش دعوت کردن
اقا با زن بچه اش رفت به سرزمینی بنام کربلا دورش را گرفتن ِ غروب عاشورا یکی یکی بال و پرش را شکستن
غروب عاشورا اومد تو خیمه گفت زن ها اروم گریه کنید اینجا نامحرم هست صداتون را میشنوند
اقا رفت میدان گفت هل من ناصر ینصرنی
تا این گفت دید خیمه دارن زجه میزنن مگر نگفتم ساکت باشید
زینب گفت تا شما این را گفتید علی اصغر خودش را زمین افتاده میگه مگه من مردم بابا یار میخواد
زن آلمانی آقامون این بچه را برد میدون مادرش شیر نداشت
روضه را که براش خوندم دیدم این خانم المانی داره گریه میکنه
گفتم این اقا باب الحوائج هست هر کی هر حاجتی داشته باشه بهش میده. گره وا میکنه
گفت میشه اینو معنا کنی
گفتم یعنی کسی مریض داشته باشه یا بدهی یا ..
زن آلمانی تا شنید اشکش بیشتر شد
گفت من یه پسر فلج دارم خونه پنج سالش هست
یک سالگی امپول اشتباهی زدن ۴ ساله بچه افتاده
اگه این اقا که تو گفتی من که نمیشناسمش بچه ام را شفا داد من سال بعد همچین شبی تمام این چرخی های شیر فروش را میارم اینجا شیر راییگان بدن
گفتم چراشیر
گفت مگه نگفتی مادرش شیرش خشک شده بود
گفتم چرا
زن رفت گذشت فردا شب اومدیم دم کنسول گری دیدم سی تا چرخه شیر فروش ایستاده اند
شما برای شیر اومدید
گفتن یه خانم تمام شیر مارا خریده اومده اینجا نشسته میگه باب الحوائج علی اصغر
گفتم زن جلسو ریخته بهم چی شده
دیشب رفتم خونه دیدم بچه ام دم پنجره ایستاده داره بیرون را نگاه میکنه چنان زجه زدم با صورت خوردم زمین
بچه گفت مادر تو که رفتی ساعتی بعد یه اقا اومد تو مادر خیلی زیبا بود
گفت پاشو گفتم فلجم پا ندارم یه دست روپام کشید گفت پاشو. بلند شدم
اقا داشت میرفت گفتم اقا اسمتون چی به مادرم چی بگم
گفت از مادرت عذر خواهی کن بگو حسین گفت شرمندتم علی اصغرم پا نداشت بیاد.
ا♻️➖➖♻️ا
ببینید، ببینید - گلم رنگ ندارد
اگر آمده میدان، سر جنگ ندار
گلم سرخ و سفید است
از او قطع امید است
واویلا، واویلا
جز این کودک معصوم،دگر یار ندارم
جز این هدیه ی کوچک، به دادار ندارم
گلم سرخ و سفید است
از او قطع امید است
واویلا، واویلا
به روی دست و دوشم، ببینید فتاده
سرو گردن خود را، به دوش من نهاده
گلم سرخ و سفید است
از او قطع امید است
واویلا، واویلا
اگر تیر دریده، اگر رنگ به رو نیست
بجز تیر سه پهلو، جوابی به گلو نیست
گلم سرخ و سفید است
از او قطع امید است
واویلا، واویلا
منم تاجر و، جز او - زسرمایه ندارم
که از سوره ی عشقم، جز این آیه ندارم
گلم سرخ و سفید است
از او قطع امید است
واویلا، واویلا
اگر تیر دریده، گلوی کوچکش را
رود تاکه بیند، عموی کوچکش را
گلم سرخ و سفید است
از او قطع امید است
شاعر: علی انسانی
🌐@dorenabhydar
بسم الله الرحمن الرحیم
#فیش_روضه_حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام.
علمای ما اهتمام خاصی ( همت و تلاش) به روضه حضرت باب الحوائج علی اصغر علیه السلام داشتند.
✅میگفت آمدم خدمت آیت الله بهجت گفتم دارم میرم کربلا.
آیت الله فرمودند: ۱۰ تا روضه علی اصغر علیه السلام زیر قبه برای من بخوان.
✅میرزای قمی هر وقت با مشکلی مواجه میشد میفرمود بروید یک ذاکری را یاورید بیاید برایم روضه علی اصغر علیه السلام را بخواند.
✅سفارش امام زمان علیه السلام به روضه علی اصغر علیه السلام:
مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی مشکلی با حکومت پیدا کرده بود فرمود بروید متوسل بشوید به امام زمان علیه السلام تا آقا عنایتی بفرمایند.
چند نفر از علما (برخی میگویند مرحوم آیت الله العظمی اراکی و بهاءالدینی و گلپایگانی و بافقی) به مسجد جمکران رفتند تا صبح متوسل شده بودند مرحوم آیت الله بافقی فرموده بود برویم من جواب را گرفتم . آمدند محضر حاج شیخ. ایشان بیان نموده بود که حضرت بقیةالله فرمودند به شیخ بگویید برای رفع مشکلتان در حرم عمه جانم فاطمه معصومه سلام الله علیها روضه علی اصغر بخوانید مرحوم حاج شیخ دستور برگزاری مجلس روضه را در حرم بی بی صادر میکنند
روز اول که روضه را خواندند مشکل حل شد اما حاج شیخ سه روز روضه علی اصغر گرفت.
🔰ما هم امشب متوسل بشیم به این باب الحوائج ابی عبدالله علیهماالسلام
♦️السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین.
السلام علی الطفل الرضیع.
♦️از روز هفتم محرم آب را بر ابی عبدالله علیهالسلام و اصحاب و یارانش بستن از امروز دیگه خیمه ها قحطی میشه.
یاد همه قدیمیا بخیر.
تو دودمه ها ، دم می دادن.
🔆امشب حرم آل علی آب ندارد
رسان آبی به طفلان، رسان آبی به طفلان
🔆طفلان حسین ابن علی خواب ندارند
رسان آبی به طفلان،رسان آبی به طفلان.
♦️یادی کنیم از همه گذشتگان ، حاجت ها مد نظر رأس همه حاجات فرج حجت بن الحسن علیه السلام، سلامتی رهبر عزیزمون
♦️کیه این نازدانه
این طفل شیرخواره همه لشکر من است
در بیـن سی هـزار سپه، یـاور من است
یـک بـاغ لاله هـدیه به محبوب کردهام
این شیرخواره دسته گلِ آخـرِ من است
جسمش به روی دست من و مرغ روح او
پـرواز کـرده در بغـلِ مـادر مـن است
( زبان حال بگم یعنی مهمان برادرم محسن بن علی ، کنار مادرم ،علیهم السلام هست)
چون شمعِ سوخته شده از قحط آب، آب
آبـی اگر که خورده ز چشمِ تر من است
خواهید اگر کنید پس از این زیارتش
قبرش به روی سینة غمپرور من است
🔰میگه دیدم،کنار ضریح شش گوش، خادم حرم با یه خانمی دعوا داره رفتم دیدم یه خانمی داره بچشو شیر میده، به خادمه گفتم چه اشکالی داره؟خادمه گفت مگه نمی دونی ، امام سجاد علیه السلام برادر شیرخواره اش رو روی سینه پدر دفن کرده،
ادب اقتضا نمی کنه، اینجا بچتو شیر بدی،
واقعا هم درسته آخه مادرش یه قطره شیر هم نداشت، ابی عبدالله مشغول خطبه خوندن بود، «هل من ناصر ینصرنی » آیا کسی هست منو یاری کنه؟
🔰شنید از حرم صدای گریه و ناله میاد ، ابی عبدالله به خیمه ها رفت تا آنان را آرام کنه، فرمودند: ناولونی علیا ابنی الطفل حتی اودعَه
علی را گرفت و سر را پایین آورد و بوسید تا خدا حافظی کند بعد او را به خواهرش ام کلثوم علیهاالسلام داد فرمود مراقب او باشید«یا اختاه اوصیک بولدی الأصغر خیرا ، فانه طفل صغیر»
عرض کرد این کودک تشنه است دوباره حضرت او را گرفتند در آغوش خود قرار دادند به سوی دشمن آوردند مقابل دشمن فرمود«یا قوم ان لم ترحمونی فارحموا هذا الطفل ،اما ترونه کیف یتلظی عطشا»
همهمه میان لشکر شد که مگر یک ظرف آب برای طفل چقدر است باید به طفل آب داد، عمر سعد لعنةالله علیه دید خوف اختلاف است صدا زد حرمله بزن
گفت امیر پدر را نشانه بگیرم یا پسر را . صدا زد مگر سفیدی زیر گلوی علی را نمیبینی حرمله تیر زد فذبح الطفل من الورید الی الورید و من الأذن الی الأذن
مرحوم حاج شیخ عباس قمی میفرمایند: همینطور که امام حسین علیه السلام از آنان آب طلب می فرمود
و دَمُهُ یَجری علی صدر الحسین علیه السلام
یک وقت متوجه شد بر روی سینه اش خون تازه از گلوی علی اصغر جاری است.
ابی عبد الله خونها رو به آسمان پرتاب کرد،
یه قطره به زمین نیومد،
بزرگان ما فرمودند: آنقدر این داغ برا ابی عبدالله سخت بود که خود خدا عرض تسلیت داشت به ابی عبدالله، از آسمان ندایی آمد حسین جان
دعه فان له مرضعا فی الجنة
حسین جان نگران نباش، خداوند یک شیر دهنده ای را در بهشت مأمور شیر دادن علی اصغرت کرده.
یقینا دل ارباب آرام شد
اما امان از دل رباب
مادر به جای آب ز شرم تو آب شد
آتش گرفت، سوخت و غرق عذاب شد
وقتی عمود خیمه عباس را کشید
گفتم رباب خانه عمرت خراب شد.
تسلی دل صاحب الزمان ناله بزن یا حسین...
🌐@dorenabhydar
داستان ابتدایی و پرورشی روضه
نقل شده است كه روزي مردي نصراني به مسجد النبي وارد شد. مسلمانان كه در مسجد بودند، به او گفتند بيرون برو كه تو نصراني هستي. آن مرد گفت: اجازه دهيد. من ديشب در عالم خواب پيامبر اكرم(ص) را ديدم كه حضرت عيسي بن مريم(ع) نيز همراه او بود. عيسي بن مريم به من روكرده و فرمود: در محضر خاتم الانبيا، محمد بن عبدالله(ع) اسلام اختيار كن كه او پيامبر بر حق اين امت است. من نيز در محضر پيامبر اسلام اختيار كردم و به دست خود پيامبر، مسلمان شدم. حال آمدهام تا اسلام خود را بر يكي از نزديكان پيامبر عرضه و بيعت خود را تجديد كنم. مردم او را به سوي امام حسين(ع) راهنمايي كردند. وقتي خدمت امام(ع) رسيد، خود را به پاي امام(ع) انداخت تا قدمهاي مباركش را ببوسد. سپس جلسهاي در محضر امام حسين(ع) تشكيل شد و آن مرد خواب خود را براي امام(ع) باز گفت. آنگاه امام حسين(ع) فرزند خود علي اكبر را كه در آن موقع كودكي بيش نبود و نقابي بر صورت مبارك داشت، فراخواند و امام حسين(ع)، خود نقاب را از روي فرزند برداشت. وقتي چشم آن مرد به جمال پيامبرگونه علي اكبر(ع) افتاد، بيهوش شد. امام حسين(ع) دستور دادن آب به صورتش ريختند تا به هوش آمد. آنگاه امام(ع) به او رو كرد و فرمود: آيا پسرم، علي اكبر به جدّم رسول خدا(ص) شبيه است؟ آن مرد گفت: آري به خدا قسم! شبيه پيامبر است
سپس امام حسین علیه السلام به او فرمود: تو نیز اگر فرزندی مانند فرزند من داشته باشی و خاری به بدن او اصابت کند وخراشی بردارد، چه می کنی؟ آن مرد گفت ای آقا! به مولایم فورا می میرم.
حضرت فرمودند: به تو خبر بدهم که می بینم فرزندم مقابل چشم من با شمشیرها قطعه قطعه می گردد.
♦️السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین علیهم السلام
ای نسخهی برابر اصل پیمبری
آیینهی محمد و بازوی حیدری !
ای بهترین محدثِ شبهای حادثه!
لب باز کن که شمس و قمر هست مشتری!
لیلا، تب تو را به جگر داشت یوسفم
داغ است در هوای تو بازار دلبری
قربان لحن پرسشیات ای عصای دست!
این راه, بر حق است.. خودت مطمئنتری!
عقبة بن سمعان مىگوید: آخر شب آب گرفتیم و حرکت کردیم. وقتی از قصر بنی مقاتل گذشتیم حسین [علیهالسلام] چرت زد و [یک باره] نیمه خواب پرید و بیدار شد، در حالى که مىگفت! «انّا لله و انّا الیه راجعون» و «الحمد للّه ربّ العالمین» دو یا سه بار این سخن را تکرار کرد.
پسرش علىّ بن حسین اکبر [علیهالسلام] سوار بر اسب، نزد او آمد و گفت: «انّا لله و انّا الیه راجعون» و «الحمد للّه ربّ العالمین»! اى پدر، فدایت شوم چرا خدا را حمد کردى و آیه استرجاع( انالله وانا الیه راجعون)را خواندى؟!
امام حسین(علیهالسلام) فرمود: «دیدم یکى صدا میزد شما تند میروید ولى مرگ شما را تندتر به بهشت میبرد؛ رَأَیْتُ هَاتِفاً یَقُولُ أَنْتُمْ تُسْرِعُونَ وَ الْمَنَایَا تُسْرِعُ بِکُمْ إِلَى الْجَنَّة» (اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى ، ص70)
حالا مقام و معرفت علی اکبر علیهالسلام را ببینید.
فرمود:پدر آیا ما بر حق نیستیم؟! ألسنا على الحق»
ابی عبدالله پاسخ دادند. بله ما برحق هستیم.
علی اکبر گفت: اى پدر در این صورت باکى نداریم که بر حق بمیریم! [حضرت] فرمود: خدا به شما پاداش خیر بدهد، بهترین پاداشى که به فرزندى درباره پدرش داده مىشود.❌
بریم کربلا این جوان شبیه ترین جوان به پیامبر اکرم، با معرفت و عالم و... قرار سمت میدان بره.
زبان حال ابی عبدالله علیهالسلام.
♦️ای اولین شهید بنیهاشم! السّلام
ای شهد تازهای که رسیده و نوبری
چندیست رازهای مگو در زبانم است
گاهی بهانهی بغلت ورد جانم است.
✅علی اکبر علیه السّلام نخستین نفر از بنی هاشم بود که به میدان رفت هرکسی از بنی هاشم اذن میدان می خواست امام اجازه نمی داد اما تا علی اکبر اذن خواست امام به او اجازه میدان رفتن داد تو دل امام غوغایی برپاست درروایت است آقا صدا زد علی جان می خواهی بروی برو ولی کمی خرامان خرامان برو تابیشتر بتونم ببینمت یک نگاهی مأیوسانه به او کرد و گفت:
«اَللّهُمَّ کُن أنتَ الشَّهیدُ عَلَیهِم،فَقَأ بَرَزَ إلَیهم غُلامٌ أشبَهُ النّاسِ خَلقاً و خُلقاً و مَنطقاً بِرَسولِکَ و کُنّا إذا اَستَقنا إلی نَبیِّکَ نَظَرنا إلیه ؛
خدایا خودت بر این قوم شاهد باش، که به سوی آنها جوانی رفت که از نظر جمال و کمال و سخن گفتن،شبیه ترین مردم به رسول تو است و ما هر گاه مشتاق دیدار پیامبر تو بودیم به چهره علی اکبر می نگریستیم از امام صادق علیه السّلام پرسیدند اَلَذِّ لذائذ چیست؟فرمود پدری فرزندی را به حد بلوغ برساند واین پسر درمقابل دیدگان پدر راه برود این منظره خیلی برای پدرلذت بخش است .پرسیده شد سخترین مصیبتها چیست ؟ فرمودند همان جوان درمقابل دیدگان پدرازدست برود .
سخت است پیش چشم بابا
غلطیده به خون جوان بمیرد
ازبهرپدر عصای پیریست
ای وای که پیش ازآن بمیرد
✅ کتاب دمعة الساکبه مینویسد: «لما توجه الی الحرب اجتمعت النساء حوله کالحلقة » موقع رفتن دور علی اکبر رو گرفتن ، همه گفتن : «ارحم غربتنا، ولا تستعجا الی القتال» به غربت ما رحم کن کمی صبر کن ، « فانه لیس بنا طاقة فی فراقک» ما طاقت دوری تورا نداریم،«و منعه من العزیمه»
اما در این بین یه دختری پاهای علی اکبر علیهالسلام را گرفت: می گفت «ارحم غربة ابینا الحسین علیه السلام» به غربت بابامون حسین علیه السلام رحم کن.
حالا قراره نوه امیر المومنین بره به میدون ،
مرحوم شیخ جعفر شوشتری می گوید: سه جا وقتی امام حسین (علیه السّلام)، علی اکبر (علیه السّلام) رو فرستادند، داشت جان می داد:
دفعه ی اول وقتی علی اذن میدان گرفت، خواست بره میدان، رنگ بر صورت حسین (علیه السّلام) نبود، چند قدم پشت سر علی راه می رود، دست به محاسن می کشه، می گوید: «لا حَول و لا قوه الّا بالله… » پسرم! کمی آهسته تر برو، کمی بیشتر نگاهت کنم.
بار دوم، وقتی که برگشت از میدان صدا زد: «یا أَبَتِ الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِی» عطش منو داره می کشه، ابی عبدالله زبان در دهان علی گذاشت، وقتی علی اکبر دید زبان بابا از او خشک تره خجالت کشید، آنجا هم حسین (علیه السّلام) می خواست جان بدهد.
بار سوم مرحوم شوشتری می گه آن لحظه ای بود که ابی عبدالله دم در خیمه قدم می زد، (خدایا چه بر سر پسرم می آید) یه دفعه دید صدای علی داره میاد، ناسخ التواریخ می گه، تا صدای علی را شنید سوار اسب شد، به بالای سر علی آمد. وقطّعوهُ سیوفهُ ارباً اربا.
هفت مرتبه صدا زد: ولدی ولدی.
آنجا لشگر یه لحظه فکر کردند حسین جان می ده، گفتند: هم پسر را کشتیم و هم پدر رو، لذا لشگر کف زدند.
سپه کوفه و شام استاده
به تماشاى شه و شهزاده
شه روی نعش پسر افتاده
همه گفتند حسین جان داده
♦️زینب کبری سراسیمه آمد، ناله می زد اول می گفت برادرم بعد می گفت برادر زاده ام ( اُخَیَّ وابن اُخَیَّ) برادر را نجات داد، تاابی عبدالله غیرت الله دید علی اکبر آمده بلند شد، اما بمیرم مگه توان داره ، زبان حال بگم. گفت علی....
بر خیز از زمین آبرویم را بخر
عمه را ازبین نامحرم ببر.
اینجا زینب کبری سلام الله علیها هرجوری بود، ابی عبدالله را برگرداند.
اما یه ساعتی هم رسید که دیگه نتونست برادر رو نجات بده هرچه کرد دیگه کار تمام شده بود
والشمر جالس علی صدره
ناله بزن یا حسین....
رحمت واسعه ی حی تعالاست حسین
سایه ی رحمت او بر سر دنیاست حسین
ما همه عبد خدا ، اوست اباعبدالله
ما عبیدیم ، همه سرور و مولاست حسین
کرامت حضرت عباس علیه السلام
شیخ عباس کیشوان
شیخ عباس کرامتی از حضرت ابوالفضل (ع) را چنین روایت میکند: یک روز در حرم را بسته و بیرون آمدم، ماشینی سیاه رنگ پیش پایم ترمز کرد، دو نفر از برادران سنی - از اهالی تکریت - از آن پیاده شدند و به من گفتند: «آقا! خواهشی از شما داریم» بیماری همراه داشتند و میخواستند وارد حرم شوند.
گفتم: «چشم در زدم و خادم درب را باز کرد، به او گفتم: «این مریض را به صحن راه دهید، تا فردا او را داخل حرم بگذاریم».
نمیدانستم مریض مرد است یا زن، بعدا فهمیدم دختری چهارده، پانزده ساله بود که در رختخواب فقط سرش پیدا بود، مانند یک چوب خشکیده یا مثل مردهها او را در رختخواب پیچیده بودند، به نظر میرسید که فردا، پس فردا تمام کند.
هر روز صبح، او را در کنار ضریح میخواباندیم و آخر شب بیرون میآوردیم و این کار هر روز ما بود. مادر و خاله دختر همراهش بودند، هفت روز گذشت، این یک سنت است، که کسانی که برای حاجتی آمدهاند، اگر مقصودشان برآورده نشود، از حرم بیرون نمیروند، گاهی پیش آمده که شش ماه در حرم ماندهاند، تا حاجت بگیرند.
هنگام سحر که خادمان وظایف خود را انجام میدادند، مشغول به خواندن نافله شب شدم، مادر و خاله دختر مریض برای وضو رفته بودند، من در رکعت وتر بودم که صدای جیغ شنیدم، دیدم مادر و خاله دختر جیغ میکشند: «ای وای، ای وای!»
خیال کردم که دخترک بیمار مرده است، ولی مادر فریاد میزد! «وای، دخترم نیست، کجا رفت دخترم؟ ای خدا!»
نماز را رها کردم. به ذهنم زد که نکند بچه را دزدیده باشند، آخر در اینجا اگر قبیلهای بخواهد، قبیله دیگر را بدنام کند، بچههای آن قبیله را میدزدند و این کار از آنها بر میآید، به آنها گفتم که بروند، خیابانهای اطراف حرم را بگردند!»
آنها رفتند و آمدند و گفتند: «هیچ اثری از دختر نیست». دست به دامان حضرت ابوالفضل (ع) شدم. سرم را به ضریح زدم، طوری که آثار زخم هنوز هم در سرم پیداست. گفتم «آقا! حالا من چه کار کنم؟ آخر این برای من ننگ است، آقا ما در سایه شما هستیم، آنها شیعه نیستند، هر چه بگوییم، نمیپذیرند جواب این مردمان را چه بدهیم؟
به رواق پایین پای حضرت عباس (ع) رفتم. دیدم دختر بچهای با پیراهن قرمز - که پارچهای روی سرش انداخته - دارد میآید، افتان و خیزان با خودم گفتم: «این کی آمد اینجا؟ چرا آمد اینجا؟ » از دخترک پرسیدم «چرا آمدی اینجا؟ چه کسی تو را آورد؟»
دیدم، وای، خدای من! یک ذره گوشت توی بدنش نیست، دخترک فقط یک مشت پوست است و استخوان گفت: «من نیامدم. من آنجا بودم».
بعد با دستش ضریح مطهر را نشان داد و گفت: یک آقایی از ضریح بیرون آمد و دستم را گرفت یک دستش را بر سرم کشید و به من گفت: «بلند شو، بیا اینجا، تا حالا هم اینجا بود، مادرم کجاست؟ پدرم کجاست؟ فهمیدم که به لطف حضرت حق، از سوی حضرت عباس (ع) به آن دختر عنایتی شده و شفا یافته است.
🌐@dorenabhydar
17.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰نقل کرامت قمر بنی هاشم
✅شفای دختر ارمنی
📢حجت الاسلام والمسلمین هاشمی نژاد
🌐@dorenabhydar
اینگونه توسل کن
سیّدمحمد تقى حشمت الواعظین طباطبائى قمى، داستانى را از آیت الله العظمى مرعشى نجفى(ره) اینچنین نقل فرمود:
یكى از علماى نجف اشرف، كه مدّتى در قم آمده بود، براى من چنین نقل كرد كه: من مشكلى داشتم به مسجد جمكران رفتم درد دل خود را به محضر حضرت بقیة الله حجةّ بن الحسن العسكرى امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشریف عرضه داشتم و از وى خواستم كه نزد خدا شفاعت كند تا مشكلم حل شود.
براى همین منظور به كرّات به مسجد جمكران رفتم ولى نتیجه اى ندیدم . روزى هنگام نماز دلم شكست و عرض كردم : مولاجان، آیا جایز است كه در محضر شما و در منزل شما باشم و به دیگرى متوسل شوم ؟ شما امام من مى باشید، آیا زشت نیست با وجود امام حتّى به علمدار كربلا قمر بنى هاشم علیه السلام متوسل شوم و او را نزد خدا شفیع قرار دهم ؟!
از شدت تاثر بین خواب و بیدارى قرار گرفته بودم. ناگهان با چهره نورانى قطب عالم امكان حضرت حجّت بن الحسن العسكرى عجل الله تعالى فرجه الشریف مواجه شدم. بدون تامل به حضرتش سلام كردم .حضرت با محبت و بزرگوارى جوابم را دادند و فرمودند:
نه تنها زشت نیست و نه تنها ناراحت نمى شوم به علمدار كربلا متوّسل شوى، بلكه شما را راهنمائى هم مى كنم كه به حضرتش چه بگویى. چون خواستى از حضرت ابوالفضل علیه السلام حاجت بخواهى، این چنین بگو: «یا اباالغوث ادركنى»؛ اى آقا پناهم بده .
🌐@dorenabhydar
بسم الله الرحمن الرحیم
#فیش_روضه_حضرت_عباس_علیه_السلام
یا کاشِفَ الْکَرْب، عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْن، اِکْشِفْ کَرْبى بِحَقِ اَخْیکَ الْحُسَیْن"
همیشه روی لبم ذکر یا اباالفضل است
چرا که حضرتِ مشکل گشا اباالفضل است
دو دست داده به راهِ خدا و پس چه عجب
اگر که معنیِ دستِ خدا اباالفضل است
به جمله جملۀ یا كاشِفَ الْكُرُوب قسم
که استجابتِ صدها دعا اباالفضل است
نمونه است اباالفضل و درِ مسیرِ حسین
کسی که شد همه چیزش فدا اباالفضل است
از ابتدا به من آموخت مادرم تنها
دوایِ دردِ گرفتارها اباالفضل است
« ما نه حتی ارمنیاهم میان درخونه شما اعتقاد دارن درمان همه دردها با ابالفضله، به خاطر همینه لقب باب الحوائج به این آقا دادن»
چه ترس دارد از آتش ، چه ترس از دوزخ
اگر شفاِعتِ هر شیعه با اباالفضل است
چه ترس دارد از آتش ، چه ترس از دوزخ
اگر شفاِعتِ هر شیعه با اباالفضل است
«معالی السبطین ، جلد 1 ، صفحه 452 روایت شده که وقتی روز قیامت بر پا می شود ، پیامبر صلوات الله علیه و علی آله به مولا علی علیه السلام می فرمایند که به زهرا بگو ، برای شفاعت و نجات امت چه داری ؟ مولا پیام حضرت رسول را به خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها می رسانند و ایشان در پاسخ می فرمایند که :
" یا امیر المؤمنین ! کفانا لاجل ِ هذا المقام ِ الیدان ِ المَقطوعتان ِ مـِـن ابنی العباس "
ای امیر المؤمنین ! دو دست بریده پسرم عباس برای ما در مورد شفاعت کافی ست .»
خود امام زمان گفته است می آید
به مجلسی که در آن ذکرِ یا اباالفضل است
«مرحوم فشندی وقتی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را دیدند از آقا سوال کردند:به نظر شما امام زمان فردا کجا هستند؟ ایشان فرمودند امام زمان فردا به خیمه شما می آید. چون در خیمه شما روضه عمویشان عباس خوانده خواهد شد.
بگیر ذکر اباالفضل با امام زمان(عج)
ببین که بر لبِ آقایِ ما اباالفضل است.
🔰دلتو نو روانه علقمه کنید
همه منتظرند عباس علیه السلام برگرده بچه ها منتظرن، رقیه، سکینه، رباب مادر علی اصغر....
اما عباس دیرکرده
ابی عبدالله آمد کنار علقمه بماند چه شد فقط زبان حال بخونم
♦️گر نخیزی تو ز جا کار حسین سخت تر است
نگران حرمم،آبرویم در خطر است
قامت خم شده را هر که بیند گوید
بی علمدار شده، دست حسین بر کمر است
داغ اکبر رمق از زانوی من برد ولی
بی برادر شدن از داغ پسر سخت تر است
دست از جنگ کشیدند و به من می خندند
تو که باشی به برم باز دلم گرم تر است
نیزه زار آمده ام یا تو پر از نیزه شدی
چو ملائک بدنت پر شده از بال و پر است
پیش من با سر منشق شده تعظیم نکن
که خدا هم ز وفاداری تو با خبر است
علقمه پر شده از عطر گل یاس بگو
مادرم بوده کنارت كه حسین بی خبر است
به تو از فاصله ی یک قدمی تیر زدند
قد و بالای رسا باعث این درد و سر است
اصغر از هلهله کردن بدنش می لرزد
گر بداند که تو هستی کمی آرام تر است
وعده ی ما به نوک نیزه سوی هر شهر دیار
که به دنبال سرت خواهرمان رهسپر است
♦️گفت: «الآن انکسر ظهری» پشتم شکست، ابی عبدالله آمد به سمت خیام اما یه دست برکمر، یه دست عنان اسب رو گرفته، تا رسید همه منتظر عباسند، اومد کنار خیمه عباس علیه السلام عمود خیمه را کشید ، یعنی دیگه از من عمو نخواهید.
من نمی دونم چه حالی به بچه ها دست داد، اما زینب کبری دست بر سر گذاشت ، « واضیعتا بعدک یا عباس.... یعنی امان از اسیری بعد از تو یا عباس.....
🌐@dorenabhydar