eitaa logo
معارف امام خامنه ای
15.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
9.4هزار ویدیو
96 فایل
•﷽• ⛔کانال تحت هیچ نهاد خاصی فعالیت نمیکند و شخصی است
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ ☀️من در مشهد، مرکز استان خراسان، در جوار آستان امام هشتم-علی‌بن‌موسی‌الرضا "علیه‌السلام"- به دنیا آمدم. زادروز من، بیست و هشتم ماهِ صفر سال ۱۳۵۸ ه.ق -فروردین۱۳۱۸ ه.ش- است. خانه‌ای که در آن به دنیا آمدم، خانه‌ای کوچک و ساده بود که دو اتاق داشت؛ یک اتاق در طبقه‌ی بالا مخصوص پدر و مادرم و فرزندان کوچکشان بود، در طبقه‌ی پایین هم اتاقی برای خواهرانمان بود... من دومین فرزند خانواده هستم. از من بزرگتر سید محمد است، و دو برادر و چند خواهر هم دارم. ☀️ [پدرم] به فضل و علم و اجتهاد معروف، و نزد علمای بزرگی مانند میرزای نائینی و سید ابوالحسن اصفهانی درس خوانده بود. عفیف و با حیا بود و نسبت به مال و منال، از مناعت طبع برخوردار بود. در میانه‌ی بازار مشهد که محل کسبه و تجار و سرمایه‌داران است، امامت مسجدی را داشت؛ اما چشمی به مال مردم نداشت و چنین چیزهایی را نمی‌پسندید؛ یعنی در اوج بلند طبعی میزیست. 📚 فصل اول: آن روزها ☀️نشر با منبع ☀️جامعترین کانال معرفی امام خامنه ای ☀️ @emamkhameneii https://eitaa.com/joinchat/3685810185Cb159fc8661
☀️ ۲ ☀️در هفده سالگی رسائل و مکاسب و کفایه را تمام کردم. سال ۱۳۳۵در درس خارج شرکت کردم. سال بعد برای زیارت به عراق رفتم و چند ماه در نجف اشرف ماندم. در آن مدت، در محضر درس علمای بزرگ آن دیار حضور یافتم تا دروس آن اساتید را با دروس حوزه مشهد مقایسه کنم. در اواخر دوره‌ای که کفایه می‌خواندم، با تشویق پدرم به حلقه درس آقای میلانی پیوستم. تا دو سال‌ونیم یعنی تا میانه‌های سال ۱۳۳۷ با آقای میلانی ادامه دادم. در آن سال به قم رفتم و تا سال ۱۳۴۳ در این شهر ماندم. از سال ۱۳۴۳ به مشهد بازگشتم و تا پیروزی انقلاب اسلامی در مشهد ماندم. 📚 فصل دوم: در محضر اساتید ☀️نشر با منبع ☀️جامعترین کانال معرفی امام خامنه ای ☀️ @emamkhameneii
☀️ ۱۱ ☀️ماجرای شکنجه های رهبری در 🍁...پایم را به تخت بستند شلاق هایی با ضخامت های مختلف به سقف آویخته بودند که ضخامت آنها یک انگشت ، دو انگشت و یا بیشتر بود . یکی از آنها شلاقی برداشت و شروع کرد به زدن به پاهایم ، آنقدر زد که خسته شد ، فرد دیگری را گرفت او هم زد و زد و خسته شد ، نفر سوم شروع کرد به زدن و به همین ترتیب... هر کدام از آنها فرصتی برای استراحت داشتند بجز من که نگذاشتند حتی اندکی استراحت کنم . در آن حال که قابل توصیف نیست من از خباثت برخی از آن‌ها به شگفتی می آمدم ، وظیفه آنها بود که شلاق را بالا ببرند و به من بزنند و همچنین وظیفه داشتند مرا آنقدر بزنند تا در برابر آنها از پا درآیم بنابراین طبیعی بود که پشت سر هم بزنند ، اما یکی از آنها خباثت خاصی از خود نشان می‌داد : را به دست می‌گرفت آن را با دست دیگر از پشت سرش خوب می کشید و بعد ضربه را می‌زد تا بیشتر دلش خنک شود . در حین شلاق زدن یکی از آنها بالای سرم می آمد و از من می‌خواست از فلان کس یا از نهضت اسلامی بیزاری بجویم من اظهار مخالفت می‌کردم و آنها به زدن ادامه می‌دادند تا اینکه در خلال این تجربه عملی تلخ دریافتم که ضربه زدن به کف پا از است چون پیش از آنکه شخص بیهوش شود ضربات می‌تواند ساعت‌ها ادامه یابد ضمنا تاثیر وحشتناکی بر روی اعصاب دارد ، شنیده بودم که این شکنجه‌گران دوره‌های شکنجه را زیر نظر کارشناسان اسرائیلی گذرانده اند و لذا در اعتراف گرفتن حرفه‌ای هستند و در کار خود مهارت دارند. 📚 فصل دوازدهم ☀️نشر با منبع ☀️جامعترین کانال معرفی امام خامنه ای ☀️ @emamkhameneii
☀️ ۱۴ ☀️پسرم مرا نشناخت ! 💠 یک روز پسرم را که دو ساله بود ، به آوردند. یکی از سربازان دوان دوان آمد و گفت: پسر شما را آورده اند . به درِ زندان نگاه انداختم ، دیدم یکی از افسران مصطفی را بغل گرفته و به سوی من می آید. مصطفی را گرفتم و بوسیدم . کودک ، به علت این که مدتی طولانی از او دور بودم ، مرا نشناخت . لذا با چهره ای گرفته و اخم کرده و حیرت زده به من می نگریست سپس زد زیر گریه به شدت می گریست نتوانستم او را آرام کنند لذا او را دوباره به افسر دادم تا به همسرم و بقیه - که اجازه دیدار با من را نداشتند - بازگرداند . این امر به قدری مرا ساخت که تا چند روز بعد نیز همچنان دل آزرده بودم . 📚 ص 151 فصل نهم - کاخ سفید ☀️نشر با منبع ☀️جامعترین کانال معرفی امام خامنه ای ☀️ @emamkhameneii
☀️ ۱۵ ☀️نویسندگی در زندان ... ☀️ترجمه کتاب الاسلام و مشکلات الحضاره سید قطب را در همین ( زندان سوم ، سال 1346 ) شروع کردم ، بیشتر کتاب را ترجمه کردم ؛ اما حالت دلتنگی و ناراحتیِ ناشی ماندن مدتی طولانی در سلّولی کوچک و تاریک که حالت یکنواختی و تکرار بر آن حاکم فرما بود مانع از آن شد که کار ترجمه را به اتمام برسانم و مقدمه را بنویسم ، این کار به صورت ناقص باقی ماند ، تا اینکه در اثنای چهارمین زندان آن را تکمیل کردم ، لذا کار کتاب در یک زندان آغاز شد و در زندانی دیگر به پایان رسید . 📚 ص 152 فصل نهم - کاخ سفید ☀️نشر با منبع ☀️جامعترین کانال معرفی امام خامنه ای ☀️ @emamkhameneii
🎉 انتشار به مناسبت سالروز ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) 📚 برشی از کتاب ... امّا خواب رفيقم. البتّه ابتدا اين را بگويم كه او هم از روحانيون و ازجمله‌ى آخرين كسانى بود كه در اين زندان، هم‌زندان من بود و تا حدودى هم به حكومت ستمگر گرايش داشت؛ ولى بااين‌همه زندانى شد و كتك خورد، و شايد هم براى اينكه با روش خودش از من اطّلاعات كسب كند، به سلّول من فرستاده شده بود. البتّه من آزاد شدم و او در زندان ماند. من خواب او را از زبان خودش بيان ميكنم. گفت: «در خواب ديدم كه به همراه شما به حرم حضرت عبدالعظيم حسنى در شهر رى رفتيم. شما درحالى‌كه به گلدسته‌ى بلند حرم نگاه ميكردى، به من گفتى: من ميخواهم به بالاى اين گلدسته بروم. من گفتم: اين كار غيرممكن است. گفتى: خير، ممكن است. ناگهان ديدم شما از زمين بلند شدى و به بالاترين نقطه‌ى گلدسته رفتى. وقتى به بالاى گلدسته رسيدى، درحالى‌كه به‌عنوان خداحافظى دست تكان ميدادى، از دور مرا صدا زدى و گفتى: ديدى من ميتوانم اين كار را بكنم‌؟ من هاج‌وواج مانده بودم و با شگفتى و حيرت به شما نگاه ميكردم، كه ناگهان شما از بالاى گلدسته اوج گرفتى؛ چنان‌كه گويى پرواز ميكنى. سپس با من با اشاره‌ى دست خداحافظى كردى و به‌سوى آسمان بالا رفتى!» وقتى خوابش را برايم تعريف كرد، گفتم حتماً تعبير آن، شهادت است! البتّه چنين نبود، بلكه تعبيرش آزادى بود؛ چون چند روزى نگذشت كه از زندان آزاد شدم. 📋جامع‌ترین‌کانال‌معرفی‌امام‌خامنه ای ┄┅┅❅💠@emamkhameneii