eitaa logo
امام رئوف (استاد زهره بروجردی)
1.9هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
69 ویدیو
9 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 *حمایت حضرت رضا از محبین حضرت سید الشهدا* ✍🏼 جناب آقای حاج میرزا ابوالفضل ثقفی نقل کردند: 🍃◻️ یک سال در ماه رجب دو روز بعد از اتمام مراسم روضه‌خوانی در منزل‌مان از اول ماه تا نیمۀ آن که مصادف با شهادت بی بی حضرت زینب است، دیر وقت به خانه آمدم و پس از خواندن نماز در طبقه پایین منزل خوابیدم. ◻️ *اما مدتی بعد ناگهان احساس کردم زیر گلویم به شدت سوخت!* تا به خود آمدم متوجه شدم دو نفر که در خانه کمین کرده بودند و قصد جان مرا داشتند با چاقو گلویم را بریده و فرار کرده.اند! چند لحظه بعد به بیمارستان منتقل شدم و توسط دکتر، بیست و چهار عدد بخیه به گلویم زده شد. ⁉️ آقای دکتر پیوسته از مادرم می‌پرسید: فرزند شما چه کاره است؟! مادرم می‌گفت: چطور مگر؟!... *پسرم مداح امام حسین است.* 🍃◻️ آقای دکتر گفت: *به همین خاطر است که شاهرگ فرزند شما سالم مانده؛* زیرا گلوی ایشان دقیقا تا یک میلی متر به شاهرگ بریده شده است! ❇️ پس از مراجعت به منزل شب را با درد و ناراحتی سپری کردم. *صبح روز بعد زنگ منزل به صدا درآمد و آقای مجتهدی تشریف آورد!* ایشان فرمود: من دیشب در مشهد بودم که حضرت رضا فرمود: *شیخ جعفر می‌خواستند سر نوکر ما را ببُرند؛ ولی ما او را نگه داشتیم...* شما به قزوین بروید و از ایشان عیادت کنید. 🟩 این فرمایش آقای مجتهدی و دیدار ایشان جان تازه‌ای به من بخشید و *به عنایت حضرت رضا بهبودی کامل یافتم* و آن شخصی که قصد جان مرا کرده بود، بعداً شناسایی شد و همه فهمیدند که از حسادت کسبی دست به چنین عملی زده است و البته او از آن به بعد رفته رفته گرفتارتر و ذلیل‌تر شد. 📚لاله ای از ملکوت، ج۳، ص ۱۵۰ ‏ 🌐emamraoof.com
💠 *شفای بیماری قلب* ✍🏼 جناب اقای سید جلال رئیس‌السادات نقل کردند: زمانی که آقای حاج عباس علیزاده هراتی به علت عارضۀ سکته در بیمارستان حضرت جوادالائمه ع بستری شده بود نزد آقای مجتهدی رفتم تا از ایشان کمک بگیرم اما هر چه جستجو کردم اثری نیافتم ناگزیر به منزل بازگشتم که ناگهان آقای مجتهدی به آنجا آمدند. ◻️ بنده جریان بیماری آقای علیزاده را به ایشان عرض کردم و گفتم: هر چه به جستجوی شما پرداختیم موفق نشدیم. ایشان فرمود: اکنون یک استکان چای می‌خوریم تا ببینیم چه می‎شود... 🍃 هنگامی که آقا چای را میل کرد فرمود: آقا جان به دیدار آقای علیزاده می‌رویم. وقتی به بیمارستان رفتیم آقای حاج عباس علیزاده با حالی بسیار وخیم روی تخت افتاده بود. آقا نزد او رفت و دست مبارکش را روی قلب حاج عباس گذاشت و در حالیکه زیر لب دعایی می‌خواند؛ آرام ارام دست خود را اطراف قلب حرکت داد و مانند کسی که بخواهد چیزی را از بدن شخصی خارج کند، *دست خود را از آنجا به طرف کتف و سپس از بالای دست حاج عباس یه طرف انگشتان او کشید !* گویا چیزی ر ا از قلب عبور داد و از سر انگشتان خارج نمود. در این موقع تمام بدن آقا را عرق فرا گرفته بود... 🍃 آنگاه فرمود: *حاج عباس آقا، شما خوب شدید !* حاج عباس گفت: دکترها گفته‌اند من خوب نمی‌شوم و نباید حرکتی بکنم. 🍃 آقا با حالت تغیر فرمود: *حالا ما می‌خواهیم طبابت کنیم.* ◻️ شما باید یک گوسفند فربه برای حضرت عباس ع قربانی کنید تا فقرا فیض ببرند و پس ار آن دکترها می‌فهمند که شما شفا پیدا کرده‌اید. ✳️ *در این هنگام اقای حاج عباس به وساطت آقا و در ظل عنایت حضرت ابا اللفضل ع ، بدون هیچگونه احتیاجی به دارو و درمان با سلامت کامل از جا بر خاست!! و سپس طبق فرمایش آقای مجتهدی گوسفندی قربانی کرد.* 📚«لاله ای از ملکوت، ج۳، ص۱۶۴» ‏ 🌐emamraoof.com
💠 *ساقی میخانه!* ✍🏼 جناب حجه الاسلام و المسلمین آقای حاج سید حسین هاشمی نژاد می‌گفتند: در ایامی که توفیق شرفیابی به محضر مبارک حضرت اقای مجتهدی را داشتم، معمولامنزل ایشان مراسم عزاداری و توسل برقرار بود و هرگاه حقیر آنجا بودم، اجرای مراسم به من واگذار می‌شد. 🍃🔹 یک روز سه‌شنبه که به منزل آقا رفتم دیدم همۀ دوستان جمعند؛ اما آقای مجتهدی نیستند! پرسیدم: آقا کجا تشریف دارند؟ گفتند: بر اثر کسالت به بیمارستان منتقل شده‌اند. در همین حین شخصی از دوستان که از بیمارستان آمده بود گفت: *آقای مجتهدی فرمودند که شفای من به عنایت حضرت اباالفضل(ع) حواله شده است؛* به جناب آقای هاشمی نژاد بگویید ایشان باید در اتاق من به محضر حضرت اباالفضل(ع) توسلی پیدا کنند تا آن حضرت عنایتی بفرمایند. 🍃🔹 آقای هاشمی‌نژاد می‌گفتند: «آن روز از بذل محبت و ذره پروری آقا بسیار خجل شدم و بنا به فرموده ی ایشان همراه دوستان حاضر، در اتاق آقا، به حضرت اباالفضل(ع) متوسل شدم و در بین توسل، شعری احساسی را که تازه سروده بودم خدمت آن حضرت هدیه نمودم، و بحمدالله روز بعد آقای مجتهدی از بیمارستان مرخص شدند و مجددا به منزل بازگشتند. 📚 لاله‌ای از ملکوت ،ج سوم، ص ۱۷۳ ‏🌐 emamraoof.com
# شيخ_جعفر_مجتهدي 💠 *گلایه به حضرت معصومه سلام‌الله علیها* ✍🏼 خطیب شهیر و توانا، جناب حجةالاسلام والمسلمین آقای حاج سید حسین هاشمی‌نژاد نقل کردند: اینجانب از سال ۱۳۶۱ با عارف بالله حضرت جعفر آقای مجتهدی آشنا شدم. 🍃◻️ شروع این آشنایی بدین گونه بود که بنده مکرر در قم به منزل ایشان که نزدیک پل آهنچی قرار داشت می‌رفتم؛ اما هر بار اشخاصی که در پشت درب منزل می‌آمدند، می‌گفتند: «حال ایشان خوب نیست» و از پذیرفتن من عذرخواهی می‌کردند. 🔹 *این مساله که ایشان مرا نمی‌پذیرفتند، برایم بسیار دشوار بود؛* اما می‌دانستم این کار برای تربیت نفسم مفید است؛ 🍃◻️ تا این که یک مرتبه هنگام باز گشت از درب منزل ایشان به ابتدای کوچه که رسیدم، چشمانم به گنبد طلای حضرت معصومه افتاد و با دلی شکسته خطاب به بی بی عرض کردم: «ایشان که از اولیای خدا هستند و جزو موالیان؛ اما من سید هستم و از خانوادۀ شما، از ایشان به شما گلایه می‌کنم و دیگر به منزلشان نخواهم رفت.» 🔹 ولی روز بعد پس از پایان درس، ناگهان سر عجیبی مرا به طرف منزل آقای مجتهدی کشاند. از همان جا به طرف خانۀ ایشان رفتم و زنگ منزل را به صدا درآوردم، اما *این بار بر خلاف دفعات قبل، باز کردن درب طول کشید و بعد از لحظاتی درب آرام باز شد و سیمای ملکوتی ایشان از شکاف درب نمایان شد. مرا مورد نوازش و محبت گرم خود قرار داد* و فرمود: 🍃◻️ «ببخشید بنده حالم خوب نیست و مریض هستم.» سپس جمله‌ای فرمود که متوجه شدم از گلایۀ دیروز من به بی بی مطلع‌اند. آن‌گاه فرمود: *«از این پس هر گاه به اینجا تشریف بیاورید، باز نخواهید گشت و درب این خانه به روی شما باز است.»* سپس به اشخاصی که آنجا خدمت می‌کردند فرمود: آقای هاشمی نژاد دیگر نباید از این جا برگردند.» 🔹 *و از آن تاریخ به یاد ندارم که به منزل ایشان رفته باشم و ناامید بازگشته باشم و این به برکت توسل به بی بی حضرت معصومه و عنایت ایشان به حقیر بوده است.* 📔 ج۳، ص ۱۷۱ 📚 «برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی» ‏🌐 emamraoof.com
💠 *«حضرت رضا (ع) او را شفا دادند.»* 🔷🍃 جناب مستطاب آقای محسن مجتهدزاده تعریف می‌کردند: زمانی آقای مجتهدی در بیمارستان پارس بستری شدند. در آن هنگام بچه‌ای مبتلا به سرطان، در همان طبقه بستری بود. در همان ایام هر روز برنامه توسل و روضه‌خوانی در اتاق اقا برقرار می‌شد؛ تا این که یک روز با حضور دو مداح که به آن جا آمده بودند، مجلس عجیبی برپا شد. 🍃🍀 ناگهان در بین توسل، آقاداداش فرمود: *«حضرت رضا(ع) آن بچۀ سرطانی را شفا دادند و باید آن بچه به مشهد مقدس فرستاده شود و جهت تشکر از حضرت، نامش را عوض کرده و اسم او را رضا بگذارند.»* 🍃🍀 پس از بشارت آقای مجتهدی، بهبودی کامل و معجزه‌آسای آن کودک، کادر پزشکی و سایر کارکنان بیمارستان را شگفت‌زده کرد و آنان به شدت تحت تأثیر این معجزه امام هشتم قرار گرفتند. 📘لاله ای از ملکوت، ج ۳ ،ص ۱۷۲ ‏🌐 emamraoof.com
💠 *«هر چه می‌خواهید از مولا بخواهید»* ✴️ جناب حجة الاسلام و مسلمین آقای شیخ محمود رحمانی می‌گفتند، آقای مجتهدی برایم تعریف کردند: 🔰«زمانی با یکی از دوستان بالای کوه خضر نشسته بودیم که یک مرتبه میل شدیدی به چای و غذا پیدا کردم! لذا از حضرت مولا علی علیه‌السلام تقاضا کرده و عرض کردم: «یا مولا! برای شما که کاری ندارد اگر چه ممکن است بی‌ادبی باشد؛ اما به بزرگواریتان ببخشید!» 🍀 دوستی که در کنارم نشسته بود تبسمی کرد و گفت: «آخر آقاجان این جا کجا و این حرف ها کجا؟!» ❇️ *به او گفتم: «ما از چه کسی در خواست نمودیم؟ از کسی که زمان و مکان برایش فرقی نمی‌کند.»* 🔷🍃 در همین بین که مشغول صحبت بودیم ناگهان متوجه شدیم دو نفر در حال بالا آمدن از کوه هستند. 🍀🍃 وقتی به بالای کوه نزد ما رسیدند، یک عدد فلاکس چای و مقداری غذا و... و خلاصه تمام آنچه که از مولا خواسته بودیم بدون هیچ‌گونه کم و کاستی به همراه آورده‌اند. 🟢 سپس آقای مجتهدی به دوستشان می‌فرماید: *«دیدی آقاجان، از حضرت مولا خواستیم، از شخص دیگری که نخواستیم!»* 📗کتاب لاله‌ای از ملکوت، ج ۳،ص. ۱۷۰ ‏🌐 emamraoof.com
💠 *«داغ دل»* 🔷🍃 جناب میرزا علی اکبر خرم تعریف می‌کند: زمانی که آقای مجتهدی در قزوین تشریف داشت، روز سه شنبه‌ای خدمت ایشان رسیدم و عرض کردم: «آقاجان، امشب جلسۀ حضرت رقیه است؛ می خواهم بروم و شیرینی سفارش دهم.» 🔹🍃 آقا فرمود: «اکبر آقاجان! روی آن شیرینی که سفارش می‌دهید بگویید بنویسند:«رقیه جان! آغلامه.» من هم که زبان آذری نمی‌دانستم، معنی این کلمه را نفهمیدم؛ عرض کردم: «چشم آقاجان» 🔰 بعد از سفارش، نزد آقا رفتم و دیدم باز ایشان حالِ گریه دارد، و تا چشمش به این کلمه افتاد، شدیداً گریست و فرمود: «اکبر آقاجان، می‌دانید یعنی چه؟» ◀️ عرض کردم: «خیر آقاجان» ایشان فرمود: «یعنی رقیه جان گریه نکن!» همین که آقا این کلمه را فرمود، من هم بی‌اختیار گریستم و آن روز به قدری بنده و حضرت آقا گریه کردیم که واقعا از حالت عادی خارج شده بودیم. 🍃 سرش به نیزه به گل‌های چیده می‌ماند به فجر از افق خون دمیده می‌ماند 🍃 یگانه بانوی پرچم به دوش عاشورا به نخل سبز ز ماتم تکیده می‌ماند 🍃 میان خیمۀ آتش گرفته، طفل دلم به آهویی که ز مردم رمیده می‌ماند 🍃 شب است گوش یتیمان ز ضربت سیلی به لاله‌های ز حنجر دریده می‌ماند 🍃 رقیه طفل سه ساله که حوری حرم است به آن که رنج نود ساله دیده می‌ماند 🍃 امام صادق حق پشت ناقۀ عریان به زیر یوغ چو ماه خمیده می‌ماند 🍃 شوم فدای شهیدی که در کنار فرات به آفتاب به خون آرمیده می‌ماند 🍃 هلال یک شبۀ من، ز چیست خونینی؟ نگاه تو به دل، داغ دیده می‌ماند 🍃 حکایت احد و اشک چشم خونینش به اختران ز گردون چکیده می‌ماند 📙ج ۳، ص ۱۷۷ ‏ 🌐emamraoof.com
💠 *«دوازده بند محتشم کاشانی»* ✍🏼 جناب آقای علی فرجی تعریف می‌کند: آقای مجتهدی به اشعار جناب محتشم کاشانی که راجع به حضرت اباعبدالله سروده است،علاقۀ عجیبی داشت. 🔷 یک سال در دهۀ اول ماه محرم که منزل آقا مراسم عزاداری برقرار بود، شخصی به نام اقای مهدوی به آنجا آمد و هنگامی که مراسم سینه‌زنی برپا شد، شروع به خواندن اشعارمحتشم کرد. چند بند از آن اشعار که خوانده شد، مجلس شور و حال عجیبی پیدا کرد، به طوری که همه بی‌اختیار به سر و صورت خود می‌زدند. 🔶 وقتی مراسم عزاداری تمام شد، آقای مجتهدی مرا صدا زد وفرمود: «علی آقاجان، تشک مرا بالا بزنید و یک دسته پول بردارید و به آن آقایی که اشعار جناب محتشم را خواند، بدهید. 🔷 بعد ازاین ماجرا به عنایت حضرت اباعبدالله و تبرک آقای مجتهدی، وضع مالی آقای مهدوی که چندان خوب نبود به طور کاملا محسوسی سامان یافت. 🔶 همچنین آقای مجتهدی راجع به دوازده بند جناب محتشم می‌فرمود: «در هر مجلسی که این اشعار خوانده شود، از طرف اهل بیت به آن مجلس عنایات خاصی افاضه می‌شود و حضرت زهرا به آن نظر دارند. 📚 لاله ای از ملکوت ،ج۳، ص ۳۸۰ ‏🌐 emamraoof.com
_جعفر _مجتهدي 💠 *«اَنا غَیرُ مُهمِلینَ لِمُراعاتِکُم»* ✍🏼 جناب آقای مهندس جوادی می‌گفت: «مدتی بود که فرزندانم پیوسته مریض می‌شدند و هرچه مداوا می‌کردیم نتیجه‌ای نداشت و خلاصه بیماری از منزل ما خارج نمی‌شد. به شهر قم رفتم و پس از زیارت حضرت معصومه خدمت آقای مجتهدی شرفیاب شدم و از وضع زندگی و مشکلاتی که پیش آمده، به ایشان شکایت کردم. ◻️ ایشان لحظاتی سکوت کرد، آنگاه فرمود: 🍃 «حضرت صاحب الامر می‌فرماید: «ما دست از موالیان و دوستانمان بر نمی‌داریم و آنها را فراموش نمی‌کنیم.» ◻️ و این همان مطلبی بود که حضرت در توقیعی به جناب شیخ مفید فرمود. ✍🏼 نگارنده گوید: «برخی از ابتلائات، توأم با مصالحی برای دوستداران خاندان ولایت است و خدای ناکرده دلیل بر بی‌توجهی آنان به محبان و شیعیانشان نیست؛ بنابراین توسل و حفظ ارتباط دائمی در تمامی احوال بهترین اعمال است. 📚 لاله‌ای از ملکوت ج۳، ص۲۲۲ ‏🌐 emamraoof.com
💠 *«ترجمۀ منظوم»* ✍🏼 جناب آقای دکتر غلامرضا باهر نقل کردند: روزی در خدمت مرجع عالیقدر حضرت آیه الله حاج سید محمدرضا گلپایگانی به حرم حضرت ثامن الحجج علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع) مشرف شده بودیم. خدام به خاطر آیةالله گلپایگانی بالای سر حضرت را خلوت کرده بودند تا ایشان بتواند به راحتی نماز بخواند. در این اثنا چشمم به دو بیت عربی که بالای سر مبارک حضرت نوشته شده بود، افتاد: ✨ *قبران فی الطوس خیر الناس کلهموم و قبر شرهم هذا من العبر ما ینفع الرجس من قرب الزکی و لا علی الزکی بقرب الرجس من ضرر * 🔷 یک دفعه به حضرت عرض کردم: ای کاش می‌توانستم این دو بیت را در محضر شما به زبان فارسی ترجمه کنم. سپس قلم و کاغذی را از جیبم بیرون آوردم و دو بیت فارسی به مضمون آن دو بیت عربی سرودم: ✨ *در طوس، کنار قبر شاهنشه دین قبری است ز شر ناس بر روی زمین خیری نرسد ز شاه بر مدفن شر و ز شر نرسد زیان بدان نور مبین* 🔷 مدتی بعد از این واقعه خدمت آقای مجتهدی رسیدم و جریان سرودن آن ابیات را برایشان نقل کردم. ایشان فرمودند: «قدر این شعر را بدانید که به عنایت خود حضرت، شما موفق به سرودن آن شده‌اید.» 🔹بعداً این رباعی را به آستان قدس رضوی دادیم تا آن را در همان جا که اشعار عربی نوشته شده است بنویسند. 📚 «لاله‌اي از ملكوت، ج۳، ص ۱۷۸» ‏🌐 emamraoof.com
جعفر_مجتهدی 💠 *«حضرت زهرا (س) در غزل جناب حافظ»* ✍🏼جناب اقای رضا بیگدلی نقل کرد: 🔷🔹 «یک شب که مصادف با شب شهادت بی بی دو عالم حضرت زهرا بود هنگامی که خدمت آقای مجتهدی رسیدم، دیدم در حال و هوای دیگری است. بنده هم غذای ایشان را آماده کردم و فوراً از خدمت ایشان مرخص شدم. صبح روز بعد که مجدداً خدمتشان رسیدم فرمود: «دیشب به حضرت ولی عصر متوسل شدم و به ایشان عرض کردم یابن رسول الله! امشب می‌خواهم تنها برای مادرتان عزاداری کنم و تنها گریه کنم. آقاجان چه دستوری می‌فرمایید؟ حضرت فرمود: «از دیوان حافظ استفاده کنید.» بنده هم دیوان حافظ را برداشتم و آن را گشودم در مطلع صفحه این بیت آمد: بلبلی خونِ دلی خورد و گلی حاصل کرد بادِ غیرت به صدش خار پریشان دل کرد آقای مجتهدی فرمود: «جناب خواجه حافظ، این غزل را در وصف حضرت زهرا سروده است که من آن را تا صبح می‌خواندم و پیوسته برای بی بی اشک می‌ریختم.» ✨ *بلبلی خونِ دلی خورد و گلی حاصل کرد بادِ غیرت به صدش خار پریشان دل کرد طوطیی را به خیالِ شکری دل خوش بود ناگَهَش سیلِ فنا نقشِ اَمَل، باطل کرد قُرَّةُ الْعینِ من آن میوهٔ دل یادش باد که چه آسان بشد و کارِ مرا مشکل کرد ساروان بارِ من افتاد، خدا را مددی که امیدِ کرمم همرهِ این مَحمِل کرد رویِ خاکیّ و نمِ چشمِ مرا خوار مدار چرخ فیروزه طربخانه از این کَه گِل کرد آه و فریاد که از چشمِ حسودِ مهِ چرخ در لحد، ماهِ کمان ابرویِ من منزل کرد نزدی شاهرخ و فوت شد امکان حافظ چه کنم؟ بازی ایام مرا غافل کرد* 📚 «لاله‌ای از ملکوت ج۳، ص‌ ۱۶۳» ‏🌐 emamraoof.com
💠 «گره گشایی» ✍🏼جناب آقای حاج علی حاج فتحعلی نقل می‌کند: «زمانی یکی از دوستان که با مشکلی اداری روبه رو شده بود نزد من آمد و درخواست کرد تا جهت رفع گرفتاریش او را خدمت آقای مجتهدی ببرم، وبنده با کسب اجازه از آقا او را خدمت ایشان بردم.» 🍃 آقا به او گفت: «حضرت سیدالشهداء(ع) می‌فرماید: «خانم سَیٌده‌ای است که شوهرش هم اکنون در زندان به سر می‌برد و به جز یک اتاق، بقیّه خانۀ آنها در رهن است و به همین خاطر درسختی و ناراحتی به سر می‌برند. اگر گره کار این زن سیّده را باز کنید، گره کار شما باز می‌شود.» 🔷 طبق فرمودۀ آقای مجتهدی و پس از ارائۀ مشخّصات لازم توسط ایشان، من با آن شخص به زندان، نزد شوهر آن زن رفتیم و پس از پیگیری جریان، معلوم شد آن شخص به خاطر دویست هزار تومان پولی که بابت رهن گرفته، گرفتار شده و به زندان افتاده است. ما فوراً مبلغ مذکور را به صاحب‌خانه دادیم و شوهر آن خانم را از زندان آزاد کردیم و خانۀ رهنی را به آنها برگرداندیم. 🔷 *پس از انجام این کار، خیلی راحت و به طور خارق‌العاده‌ای مشکل دوستم برطرف شد.* ✨ *رسید مژده که ایّام غم نخواهد ماند چنان نماند و چنین نیز نخواد ماند ✨ بر این رواق زبرجد نوشته اند به زر که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند* 📚 «لاله‌اي‌از ملكوت، ج۳، ص ۲۵۶» 🌐 موسسه علمیه السلطان علی‌بن‌موسی‌الرضا علیه‌السلام در فضای مجازی: سایت | بله | ایتا
💠 *«بالاتر از عواطف انسانی»* 🍃 حجّة‌الااسلام و المسلمین حاج سیّدغلی مدرّسی، پیرامون شخصیّت آقای مجتهدی می‌گوید: ✴️ «آقای مجتهدی شخصیّتی بسیار دلسوز و مهربان بود و عواطف انسانی عجیبی داشت. از جمله روزی وارد صحن مطّهر حضرت علی‌بن‌موسی‌الرّضا علیه‌السلام می‌شود و جوانی فلج را می‌بیند که در کنار پنجره فولاد خوابیده و ضمناً خانم جوانی هم کنار او ایستاده است. از آن خانم می‌پرسد: «چه شده؟» او می‌گوید: «شوهرم سکته کرده و این گونه فلج شده است.» آقای مجتهدی فوراً از حضرت درخواست می‌کند که بیماری این جوان را به من منتقل کنید تا این خانم به همراه شوهرش که از زائران شما هستند به سلامت از اینجا بروند.» ✳️ *پس از این درخواست، آن جوان شفا می‌یابد و آقای مجتهدی برای مدّتی بیمار می‌شود و مجدّداً به عنایت حضرت رضا علیه‌السلام سلامتی خود را به دست می‌آورد.* 🔷🔹 *ناگفته نماند که آقای مجتهدی به کرّات بیماری‌های صعب و لاعلاج دوستان خاندان ولایت را به بهای سُرور و سلامتی ایشان، کریمانه به جان می‌خرید و خود را سپر بلای آنها می‌کرد و این امر را وظیفه و دِینی بر گردن خود می‌دانست.* 📚 «لا له ای از ملکوت ، ج ۳، ص ۲۸۵،» 🌐 موسسه علمیه السلطان علی‌بن‌موسی‌الرضا علیه‌السلام در فضای مجازی: سایت | بله | ایتا
💠 *«برطرف شدن مشکلات با رضایت والدین»* ✍🏼 آقای سید صادق شمس‌الدینی نقل می‌کند: یک روز که خدمت آقای مجتهدی بودم به ایشان عرض کردم: یکی از دوستانم که مرد بسیار خوب و با تقوایی است، دائماً در زندگی خود مشکل پیدا می‌کند و کارهایش گره می‌خورد و هر چه به ذوات مقدس اهل بیت علیهم‌السلام متوسل می‌‌شود، نتیجه‌ای نمی‌گیرد، 🍃 آقای مجتهدی بعد از چند دقیقه فرمود: آقای سید صادق، پدر دوست شما که هم اکنون در قید حیات نیست، از او رضایت ندارد و *این مشکلاتی که در زندگی دوست شماست از نارضایتی پدرش سرچشمه می‌گیرد.* » 🍃 آقای شمس‌الدینی گفت: «همانجا با خود نیت کردم که به نیابت پدر دوستم، عمل خیری انجام دهم, هنوز چند لحظه از انعقاد این نیت درونی نگذشته بود که آقای مجتهدی فرمود: « دیدم پدر دوستت لبخندی زد و از پسرش راضی شد.» ⬅️ * بعد از آن، مشکلات دوستم یکی پس از دیگری برطرف شد و زندگی او سامان یافت.* 📚 «لاله‌ای از ملکوت، ص۲۰۵» 🌐 موسسه علمیه السلطان علی‌بن‌موسی‌الرضا علیه‌السلام در فضای مجازی: سایت | بله | ایتا
💠 *«برطرف شدن مشکلات به رضایت والدین»* ◻️ آقای سید صادق شمس‌الدینی نقل کرده است: 🔹 «یک روز که خدمت آقای مجتهدی بودم به ایشان عرض کردم: یکی از دوستانم که مرد بسیار خوب و باتقوایی است، دائماً در زندگی خود مشکل پیدا می‌کند و کارهایش گره می‌خورد و هر چه به ذوات مقدس اهل بیت علیهم‌السلام متوسل می‌‌شود، نتیجه‌ای نمی‌گیرد!» 🍃 آقای مجتهدی بعد از چند دقیقه فرمود: 🔹«آقا سیدصادق، پدر دوست شما که هم اکنون در قید حیات نیست، از او رضایت ندارد و این مشکلاتی که در زندگی دوست شماست از نارضایتی پدرش سرچشمه می‌گیرد.» ◻️ آقای شمس‌الدینی گفت: 🔹 «همانجا با خود نیت کردم که به نیابت پدر دوستم، عمل خیری انجام دهم. هنوز چند لحظه از انعقاد این نیت درونی نگذشته بود که آقای مجتهدی فرمود: «دیدم پدر دوستتان لبخندی زد و از پسرش راضی شد و بعد از آن، مشکلات دوستم یکی پس از دیگری برطرف شد و زندگی او سامان یافت.» 📚 لاله‌ای از ملکوت، ص۲۰۵ 📚 «برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی» 🌐 موسسه علمیه السلطان علی‌بن‌موسی‌الرضا علیه‌السلام در فضای مجازی: سایت | بله | ایتا
💠 *«بالاتر از عواطف انسانی»* ✍🏼 حجّة‌الااسلام و المسلمین حاج سیّدغلی مدرّسی پیرامون شخصیّت آقای مجتهدی می‌گوید: «آقای مجتهدی شخصیّتی بسیار دلسوز و مهربان بود و عواطف انسانی عجیبی داشت. 🔹 از جمله روزی وارد صحن مطّهر حضرت علی‌بن‌موسی‌الرّضا علیه‌السلام می‌شود و جوانی فلج را می‌بیند که در کنار پنجرۀ فولاد خوابیده و ضمناً خانم جوانی هم کنار او ایستاده است. از آن خانم می‌پرسد: «چه شده؟» او می‌گوید: «شوهرم سکته کرده و اینگونه فلج شده است.» 🔹 آقای مجتهدی فوراً از حضرت درخواست می‌کند که بیماری این جوان را به من منتقل کنید تا این خانم به همراه شوهرش که از زائران شما هستند به سلامت از اینجا بروند. 🔹پس از این درخواست، آن جوان شفا می‌یابد و آقای مجتهدی برای مدّتی بیمار می‌شود و مجدّداً به عنایت حضرت رضا علیه‌السلام سلامتی خود را به دست می‌آورد. 🔹 ناگفته نماند که آقای مجتهدی به کرّات بیماری‌های صعب و لاعلاج دوستان خاندان ولایت را به بهای سُرور و سلامتی ایشان، کریمانه به جان می‌خرید و خود را سپر بلای آنها می‌کرد و این امر را وظیفه و دِینی بر گردن خود می‌دانست. 📚 «لاله‌ای از ملکوت، ج۳، ص ۲۸۵» 🌐 موسسه علمیه السلطان علی‌بن‌موسی‌الرضا علیه‌السلام در فضای مجازی: سایت | بله | ایتا
💠 *«ششم رمضان سالروز رحلت ملکوتی شیخ جعفر مجتهدی(ره)»* 🟩 *«عنایت حضرت آقا به دوستان»* ✍🏼 جناب حجة‌الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ فضل‌الله شیخ‌الاسلام تعریف کرد: 🔷 در ایّامی که حضرت آقا مجتهدی در قم تشریف داشتند، گاهی از اوقات خدمت ایشان شرفیاب می‌شدم و از محضر منوّر ایشان کسب فیض می‌کردم. 🔹 در همان ایّام یک شب در منزل، حالتی در من ایجاد شد که با یک شکستگی خاطر، ساعت‌ها گریه می‌کردم و به درگاه خدا می‌نالیدم. فردای آن روز بی‌مقدّمه توفیق حاصل شد که خدمت حضرت آقای مجتهدی مشرّف شوم. 🍃 ایشان پس از سلام و احوال‌پرسی فرمود: آقا شیخ فضل‌الله! چرا دیشب این قدر گریه کردید، دل من خون شد! *آقاجان شما از این به بعد هرکاری که داشتید، من در خدمت شما هستم و هیچ کجای دیگر هم نروید.* 🔹 از آن پس تا آخرین روزی که حضرت آقای مجتهدی در قم تشریف داشتند، به محضر ایشان مشرّف می‌شدم و هر مشکلی بود ایشان به عنایت حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها مرتفع می‌ساختند. 📚 «لاله‌ای از ملکوت،ج۳، ص۲۶۳» 🌐 موسسه علمیه السلطان علی‌بن‌موسی‌الرضا علیه‌السلام در فضای مجازی: سایت | بله | ایتا
💠 *«سنگ هم ببارد من می‌روم»* 🍃 جناب آقای سید محمد احمدزاده می‌گوید: زمانی آقای مجتهدی به من فرمود: «به کندوان تبریز بروید و مقداری از آب چشمه‌ای که در آنجاست بیاورید. آن آب برای سنگ کلیه بسیار نافع است.» 🔷 ناگفته نماند ایشان آب را برای آقای بزرگ‌زادگان که دچار بیماری سنگ کلیه بود، می‌خواست. 🍃 آقا فرمود: «اول به حرم مطهر حضرت رضا علیه‌السلام مشرف شوید و برای رفتن به آنجا از حضرت اجازه بگیرید.» 🔷 بدین ترتیب با یکی از دوستان به تبریز رفتیم و شب را آنجا سپری کردیم. صبح روز بعد, آدرس چشمه را از مردم گرفتیم، آنها گفتند: این آب در کندوان در شش فرسخی تبریز واقع است و هم اکنون رفتن به آنجا ممکن نیست؛ زیرا حدود دو متر برف در مسیر باریده است. 🍃 از همانجا رو به جانب امام رضا علیه‌السلام کردم و گفتم: 🔹 *«من با اجازۀ شما این مسیر را آمده‌ام.»* ◻️ شخصی از دوستان که همراه من بود، گفت: آقای احمدزاده! من که از اینجا جلوتر نمی‌روم، مرا معذور کنید. به او گفتم اگر از آسمان سنگ هم ببارد من به آنجا می‌روم و دستور آقای مجتهدی را اطاعت می‌کنم. ◻️ بالاخره تنها حرکت کردم و در همان ابتدا با یک پیکان‌بار که به کندوان می‌رفت مواجه شدم و با هم به طرف آنجا حرکت کردیم. حدود دو کیلومتر که از تبریز خارج شدیم دیدیم در مسیر, برف بسیاری نشسته؛ اما کامیونی قبل از ما، در جاده حرکت کرده بود که جای چرخهای آن مسیر را مشخص می‌کرد و در ادامۀ راه کم‌کم آفتاب از پس ابرها نمایان شد و برف‌ها اندک‌اندک آب شد و ما به عنایت حضرت خیلی راحت به کندوان رسیدیم. ◻️ *سپس مقداری آب از چشمۀ مورد نظر برداشتم و مجدداً به تبریز واز آنجا به تهران بازگشتم و آبی را که آقای مجتهدی برای مداوای آقای بزرگ‌زادگان تجویز کرده بود، به ایشان رساندم.* 📚 «لاله‌ای از ملکوت، ج۳،ص۲۳۸» 🌐 موسسه علمیه السلطان علی‌بن‌موسی‌الرضا علیه‌السلام در فضای مجازی: سایت | بله | ایتا | تلگرام
💠 *«تأثیر نَفَسِ حق»* ✍🏼 جناب حجّة الاسلام و المسلمین آقای حاج سیّد عبدالله فاطمی‌نیا تعریف می‌کند: 🔷 هنگامی که آقای مجتهدی در قم ساکن بود، یک شب به پدرم عرض کردم: می خواهم خدمت حضرت آقای مجتهدی بروم، سپس به محضر ایشان مشرّف شدم. 🔷 ایشان همانطور در اتاق ایستاده بود و به من بسیار محبّت کرد. سپس در محضرشان نشستم و عرض کردم: حوائجی دارم، هرگاه به یادتان آمد، عنایتی بفرمایید. 🍃 در همان حالت با اشاره فرمود: «آقاجان قربانت گردم، خانم تشریف دارند، بی بی معصومه سلام‌الله‌علیها هستند، (دیگر احتیاجی به کسی نیست).» ✅ خدا می‌داند این کلام ایشان چه تأثیر تکوینی داشت که زندگی مرا زیرورو کرد و حالتی بر بنده عارض شد که *تاکنون هم که سالها از وفات این مرد خدا می‌گذرد، هرگاه به حرم حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها پا می‌گذارم، یاد این کلام می‌افتم و با یک حالت دیگری مشرّف می‌شوم. گویا عینک دیگری به چشم من زده شده است.* ✅ *واقعاً ایشان بسیار نَفَس مؤثّری داشتند.* ص‌۲۶۱ 📚 «از بیانات استاد زهره بروجردی» 🌐 موسسه علمیه السلطان علی‌بن‌موسی‌الرضا علیه‌السلام در فضای مجازی: سایت | بله | ایتا | تلگرام
💠 *«ما بدون گریه بر حضرت سید‌الشهدا نمی‌توانیم زنده بمانیم»* 🍃 جناب آقای حاج علی فتحعلی تعریف می‌کرد: ◻️ در یکی از دفعاتی که اقای مجتهدی در بیمارستان آیت‌الله گلپایگانی بستری شد تمام اطبا بالاتفاق به آقا گفتند: ‼️ «شما اصلا نباید گریه کنید، در غیر این صورت نابینا خواهید شد.» ◻️ آقا در جواب به آن‌ها فرمود: «ما بدون گریه بر حضرت امام حسین علیه السلام نمی‌توانیم زنده بمانیم.» ✨ *ما طفل مکتب‌ایم و بود گریه درس ما ای دل بکوش تا سبق خود روان کنیم* 📗 ج ۱، ص۱۶۸ 🌐 موسسه علمیه السلطان علی‌بن‌موسی‌الرضا علیه‌السلام در فضای مجازی: سایت | بله | ایتا | تلگرام
💠 *«تأثیر نَفَسِ حق»* ✍🏼 *جناب حجّة الاسلام و المسلمین آقای حاج سیّد عبدالله فاطمی‌نیا تعریف می‌کند:* 🔸 هنگامی که آقای مجتهدی در قم ساکن بود، یک شب به پدرم عرض کردم: می‌خواهم خدمت حضرت آقای مجتهدی بروم. سپس به محضر ایشان مشرّف شدم. 🔸ایشان همانطور در اتاق ایستاده بود و به من بسیار محبّت کرد. سپس در محضرشان نشستم و عرض کردم: «حوائجی دارم، هرگاه به یادتان آمد، عنایتی بفرمایید.» 🔸 ایشان در همان حالت با اشاره فرمود: 🍃 *«آقاجان قربانت گردم، خانم تشریف دارند، بی بی معصومه علیهاالسلام هستند،دیگر احتیاجی به کسی نیست.»* 🔸 *خدا می‌داند این کلام ایشان آن‌چنان تأثیر تکوینی داشت که زندگی مرا زیر و رو کرد* و حالتی بر بنده عارض شد که تاکنون هم که سالها از وفات این مرد خدا می‌گذرد، هرگاه به حرم حضرت معصومه پا می‌گذارم، یاد این کلام می‌افتم و با یک حالت دیگری مشرّف می‌شوم و عینک دیگری به چشم من زده شده است. واقعاً ایشان بسیار نَفَس مؤثّری داشت.» 📚 «لاله‌ای از ملکوت، ج ۳ ص۲۶۱» 🌐 موسسه علمیه السلطان علی‌بن‌موسی‌الرضا علیه‌السلام در فضای مجازی: سایت | بله | ایتا | [تلگرام](https://t.me/emamraoofcom