eitaa logo
امامزاده داود"ع" و کیگا
317 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
392 ویدیو
4 فایل
پایگاه جامع رسمی اطلاع رسانی شهرک زیارتی سیاحتی حضرت امامزاده داود"علیه‌السلام" روستای تاریخی و گردشگری کیگا 📲 instagram.com/emamzadedavood_kiga کانال شناسنامه دار و معتبر است http://t.me/itdmcbot?start=hezdavoodkiga ارتباط با ما @AlirezaGdanesh
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از روشنگری
عاقبت یک شب میان صحن تو گم می‌شوم بیخیالِ طعنه‌ها و حرف مَردم می‌شوم غرق در ظلمت به سمت نور، عازم می‌شوم خاکبوس مرقدِ خورشیدِ هشتم می‌شوم یا غباری که دخیلِ جاروی صحنت شده یا که زیر پای کفترهات، گندم می‌شوم دست بر سینه سلامی می‌دهم سمت ضریح من سراپا گوش، مشتاق می‌شوم دوستم داری؟ نداری؟ نوکرم؟ یا نیستم؟ بارها درگیرِ این سوءتفاهم می‌شوم رو به من آغوش، وا کردی و می‌گویی بیا با دو چشمِ بسته سرگرمِ تجسم می‌شوم می نشینم گوشه ای و تا سحر کز می کنم کودکی که هست، محتاج ترحم؛ می‌شوم میروم دنبال شخصی که وساطت کار اوست از درِ باب‌الجوادت راهیِ قم می‌شوم : هرکه آرَد تحفه‌ای در محضر مولای خود من دو دست خالی و کوه گناه آورده‌ام سلام عليكم و رحمة الله،صبحتون بخير،
هدایت شده از روشنگری
حالِ خوب و اشتیاقِ دم به دم یادش بخیر کوچه های خلوت و پُر پیچ و خم یادش بخیر زیره و عطرِ حرم، عطرِ نبات و زعفران حسّ دلتنگی و بغض بیش و کم یادش بخیر لذّتِ باب الجواد و خواندنِ إذن دخول گنبد و اشکِ روان در هر قدم یادش بخیر حرکتِ پرچـم میانِ دستهـای آسمان پای سقّاخانه اشکِ مادرم یادش بخیر مانده در گوشم صدای ماندگارِ زائران ترک و بوشهری، عرب یا که عجم، یادش بخیر تکیه بر دیوار دارالحجّه و تجدیدِ عهد با امام ِ منتظر کنج حـرم یادش بخیر از لبِ نقّاره ها دادی سلامم را جواب اشکهایِ سر به زیرِ صبحدم یادش بخیر زیـرِ ایـوانِ طلا روحِ مـرا دادی جلا تا تو را بر مادرت دادم قسم، یادش بخیر پنجـره فـولاد إذنِ کــربلایم را گرفت ذکرِ «آقاجان نیفتم از قلم» یادش بخیر دست و بالم بسته شد با بستنِ درب حرم بیقراری هایِ بارِ آخـرم یادش بخیر : آنجـا عجیب طـعـم هـوا فرق می کند اصلا شـهـر شمـا فرق می کند وقتی که حج ما فقـرا مشهد شماست یعـنـی کـه قـبلـه ی فـقـرا فرق می کند سلام عليكم و رحمة الله، صبحتون بخير،
هدایت شده از روشنگری
روز هشتم غزلی عشق مرا می چیند سفره را گوشه ی ایوان طلا می چیند از همین اول صبح نیت مشهد کردم نام سلطان دلـم را به زبان آوردم شور عشقی به دلم ریخت، غمی پیرم کرد یا رضا گفتم و این اسم نمک گیرم کرد هشتمین روز؛ قرار از دل ما میگیرد سحر، عطر حرم و صحن و سرا میگیرد هشتمین روز هوای دلمان بارانیست مشهد و کرب و بلا هر دو حرم مهمانیست سحر هشتم ماه رمضان، در سفرم بین اربابم و سلطان خودم در به درم هم سر سفره ی سلطان دو عالم هستیم هم پریشان شب هشت محرم هستیم هم علی اکبری ام هم رضوی، حیرانم کفتر بام حسین و حـرم سلطانم : چَشمِ من خیره به عکسِ حَرَمَت بَند شُده با چه حالی بنویسم که شده؟ حَـرَمَـت رام کـنـد قـلـب گـنـهـکـاران را بِطلب شـاهِ خـراسان دلـم از سنگ شده سلام عليكم و رحمة الله، صبحتون بخير،  روزتون معطر بنام
گریه ام خنده ندارد دل من تنگ شده باز کن گوشه ای از خلوت ایوان مرا حال شبهای گدا را چه کسی میداند صبح کن جان شب هجران مرا چند وقتست نخورده به ضریحش دستم بفرستید به ، غمِ مرا از همین فاصله ی دور سلام مهربان دست بکش موی پریشان مرا تن بیمار مرا باز در آغوش بگیر اینقدر طول نده مهلت درمان مرا آی مردم همه ی آبرویم دست رضاست من گُنَه کردم و داده همه سامان مرا قلبم از شوق وصال تو به هم میریزد قدمی رنجِه کن آن لحظه ی پایان مرا نمک سفره ی ما چیست میدهد از سر این سفره فقط نان مرا : مَحرمی نیست که مرهم بنهد بر دل من جز تو، ای دوست که خود محرم اسرار منی سلام عليكم و رحمة الله، صبحتون بخير،
هدایت شده از روشنگری
باز هم نالـه و فریاد دلـم می خواهد هشتمین نور خداداد دلم می خواهد شوق پابوسی شیرین به سرم افتاده من اگر تیشه ی فرهاد دلـم می خواهد دست بر سینه، سلامی و سپس اذن دخول گوشه ی صحن گوهرشاد دلم می خواهد به امیدی که رضا ضامن من هم بشود شده ام آهـو و صیاد دلـم می خواهد همه با دست پر از سمت حرم می آیند از همان که به همه داد، دلم می خواهد از همان جنس نگاهی که در آن سلمانی به سیه کاسه ای افتاد، دلم می خواهد هر کجا رفته ام این درد مداوا نشده چقدر دلـم می خواهد ، جان مددی که ز دستان تو امداد دلم می خواهد : دستم به روی سینه برای ارادت است این بارگاه قدس امـام کرامت است فرقی نمی‌کند ز کجا میدهی سلام او میدهد جواب تورا، اصل نیت است سلام عليكم و رحمة الله، صبحتون بخير،
هدایت شده از روشنگری
همیشه قبل هر حرفی برایت شعر می‌خوانم قبولم کن من آداب زیارت را نمیدانم نمیدانم چرا اینقدر با من مهربانی تو نمیدانم کنارت میزبانم یا که مهمانم نگاهم روبه‌روی تو بلاتکلیف می‌ماند که از لبخند لبریزم، که از گریه فراوانم به دریا میزنم، دریا ضریح توست غرقم کن در این امواج پرشوری که من یک قطره از آنم سکوت هرچه آیینه، نمازم را طمأنینه بریز آرامشی دیرینه در سینه، پریشانم تماشا می‌شوی آیه به آیه در قنوت من تویی شرط و شروط من اگر گاهی مسلمانم اگر سلطان تویی دیگر اِبایی نیست می‌گویم: که من یک شاعر درباری‌ام، مداح سلطانم : بازهم در دل من شوق حرم افتاده ست و ضريحی كه پناه دل هر دلداده ست سلام عليكم و رحمة الله، صبحتون بخير،
روزی که خاک صحن رضا آفریده شد مهر سجود اهل سما آفریده شد خورشید از درون ضریحش طلوع کرد تا گنبدش رسید و طلا آفریده شد آوای آسمانی نقاره خانه اش پیچید تا فضا و صدا آفریده شد از حلقه های پنجره فولاد محشرش عیسی که جان گرفت و شفا آفریده شد موسی ز دست خادم و دربان صحن او وقتی مدد گرفت عصا آفریده شد از سایبان گوشه ی صحن مطهرش راهی به سوی کرب و بلا آفریده شد : به سینه دست گذاشتم، سلام ای سلطان سلام آنکه مرا جز درت پناهی نیست سلام عليكم و رحمة الله، صبحتون بخير،
هدایت شده از روشنگری
من که با گرد و غبارت هم برابر نیستم از همه کمتر منم، از هیچ کس سَر نیستم زائرانت جای خود، حتی به کفترهای تو_ غبطه خواهم خورد، حالا که کبوتر نیستم من اگر یک لحظه هم جز خانه‌ات جایی روم مادرم شیرش حرامم باد، نـوکـر نیستم من برای استلام کعبه‌ات در نوبتم یک نگاهی به تَهِ صف کن، من آخر نیستم قایق بی بادبانم رویِ موجِ زائران هیچ جایی بهتر از اینجا شناور نیستم از ضریح تو گلابِ ناب می‌جوشد فقط تا که عطرآگین شوم دنبال قَمصَر نیستم میهمانت هستم آقا جان، "بفرمایی" بگو تا ببینی "داخلم"، دیگر دَمِ در نیستم تا که دیدم یک فلج بر روی پایش ایستاد غبطه خوردم که چرا من مبتلاتر نیستم هر کسی که دید وضعم را به حالم گریه کرد فکر می‌کردم که دیگر گریه‌آور نیستم پنجره فولادی‌ام کن که شفا لازم شدم من مریضم گرچه اصلا بین بستر نیستم : نگاهی کاش میکردی به من حالا همین حالا و می گفتی به من مشهد همین حالا بیا اصلا سلام عليكم و رحمة الله، صبحتون بخير،
هدایت شده از روشنگری
من بیدل آمدم که تو دلدار من شوی  غمدیده آمدم که تو غمخوار من شوی شادم که در حریم تو افتاده بار من  آیا شود ز لطف خریدار من شوی خود را ز راه دور کشاندم به کوی تو  دل خسته آمدم که مددکار من شوی هر طور راحتی، بزن، اما نمی روم  این بار آمدم که فقط یار من شوی من ورشکسته ی گنهم، می شود شبی  یوسف شوی و گرمی بازار من شوی عمرم به باد رفته به داد دلم برس  من آمدم که مونس من یار من شوی آقاییم همیشه ز سلطانی شماست  یک عمر نوکرم که تو سالار من شوی خوانم میان صحن تو تا روضه ی حسین  گویا که از وفا تو گرفتار من شوی پیچیده باز در حرمِ تو صدای من  دست شماست روزیِ کرب و بلای من : اگر چه روز من و روزگار مي گذرد دلم خوش است که با ياد يار مي گذرد سلام عليكم و رحمة الله، صبحتون بخير،
نام زیبای تو را جان بنویسند کم است هشتمین حضرت باران بنویسند کم است آنقدر خوب ودل انگیز و پراز معجزه ای که برایت همه دیوان بنویسند کم است پدرت نور خودت نوری واجدادت نور درمقامات تو انسان بنویسند کم است ابر وباد و مه وخورشید، اگر وصفت را روی هر ریگ بیابان بنویسند کم است شرطی از حِصن خدایی که خودت فرمودی پس تورا هرچه بجز آن بنویسند کم است در رباعی، غزل ومثنویِ شاعرها هرچه درباره ی سلطان بنویسند کم است ای جهان گوشه ای از سیطره ی سلطنتت رعیتت را فقط ایران بنویسند کم است : دو قطره اشک به چشم و دعای اذن دخول اجازه میدهی ای هشتمین نگار رسول... سلام عليكم و رحمة الله، صبحتون بخير،
سراغ پرچمت را از شمیمِ باد می‌گیرم نشانِ رود را از ماهی آزاد می‌گیرم حرم یعنی شفا؛ یعنی همان هوی مسیحایی که دارم دَم‌به‌دَم از دوری‌اش غمباد می‌گیرم شفا یعنی نخِ پیراهنی که غرق یوسف بود به این امّید، من هم بوسه از فولاد می‌گیرم مرا گم کرد، چشمانی که محو صحن و گنبد شد نشانی ِ تو را از کورِ مادرزاد می‌گیرم به غیر از دیدنت هر حاجتی آورده‌ام رد کن پس از دیدار، هر چیزی که لطفت داد می‌گیرم من از گرد ‌و غبارِ زیرِ جاروهای خُدّامت پس از افتادگی؛ پرواز را هم یاد می‌گیرم نشستن با کبوترهای دست‌آموزِ تو درس است برای جَلد بودن رخصت از استاد می‌گیرم غم تو گوهری نایاب، در دنیای شادیهاست من این دَم را میان صحن گوهرشاد می‌گیرم تمام صحن تو شعر است، از هر شعر گویاتر نگاهش می‌کنم از شعرِ خود ایراد می‌گیرم : آمدن سمت حریمت همه رویای من است دوری از صحن و سرای تو، خودِ کابوس است سلام عليكم و رحمة الله، صبحتون بخير،
با علی‌موسی‌الرضا ایران گلستان میشود حافظ ایران ما شاه خراسان میشود نام زهرا مادرش با نام فرزندش جواد هرکجا برده شود صد مشکل آسان میشود آفتابِ صبح می‌تابد به ایوانِ طلا مثل گنبد جلوه ی ایوان دو چندان میشود میزنم هرجا قدم این سو و آن سوی حرم ناخودآگاه آخرش ختمِ به ایوان میشود گر کسی غیر مسلمان یک‌سفر‌آید به‌طوس با نگاه ویژه ی سلطان مسلمان میشود این تمام باور و این اعتقاد شیعه است با نگاه خاصه‌اش برکت فراوان میشود فخر دارد آب سقاخانه‌اش بر سلسبیل مست سقاخانه‌اش لبهای باران میشود مستی این آب را در خود شرابش هم ندید این رواق و صحن‌ را جنت‌به‌خوابش‌هم‌ندید‌ : پرچم گنبد تو عزت ملک عجم است؛ ای عجب غافل از الطاف سزاوار توایم سلام عليكم و رحمة الله،صبحتون بخير،