فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💬 مشترک گرامی ؛
بستە ۳۰ روزە شما رو بە اتمام است... 🥺
#وداع_با_ماه_رمضان
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
🍃میزبان فرشتهها
روزهای مهمانی خدا زودتر از آنی که خیالش رو بکنیم دارند تمام میشوند و نمیخواهم باور کنم که امسال هم توفیق راه یافتن به سفرۀ سحر یا افطارت را نخواهم داشت. من تا آخرین روز به امید همسفره شدن با تو این مهمانی را طی میکنم و این امید را بهانۀ زندگی قرار میدهم.
اگر برای یک لحظه مرا به سفرۀ خویش دعوت کنی برای دنیا و آخرتم کافی است.
آقا! مرا برای افطار دعوت کن قول میدهم همین که قند لبخندت را چشیدم، بی آن که بگویی، به پاخیزم و زحمت را کم کنم. اگر دلت خواست برای سحر دعوتم کن، وقتی که داری در مناجات عاشقانهات اشک میریزی. قول میدهم اندکی از نمک اشکت را که چشیدم، بروم.
منتظرت میمانم.
شبت بخیر میزبان فرشتهها!
#شب_بخیر #بهانه_بودن
#ماه_رمضان
#محسن_عباسی_ولدی
سفرهی میهمانیات آرام جمع میشود و ما هنوز منتظر صاحبخانهایم
#سلام_امام_زمانم
📖 السَّلَامُ عَلَى رَبِيعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَيَّام...
♦️ سلام بر تو ای مولایی که صفای آمدنت، زمستان دلها را بهار خواهد کرد و طراوت مهربانیت روزگار را نو
کجایی گل نرگسم
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#لَـیِّنقَـلبیلِوَلِیِّاَمرِک
#امام_زمان_عج
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
🌷🕊
✋سلام برشما همسنگران و دوستداران شهـــــداء 🍃
روزمان راباسلام و #توسل به شهدا #بیمه کنیم.
سلام برشهداییکه مردانه جنگیدندتاما امروز در آرامش وامنیت کامل زندگی کنیم.
رزقامروزراازاینشهیدبزرگواربگیریم👇
امروزهرچی کارخیراز دستمون برمیاد ازطرف رفیق شهیدمون ﴿#محمدحسنطوسی﴾
برای امام زمان جانمون انجام میدیم
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
🌷🕊
#سردارشهید_محمدحسن_طوسی
#قائممقاملشگر۲۵کربلا
ولادت : ۱۳۳۷ نکا ، مازندران
شهادت: ۱۳۶۶/۱/۱۸شلمچه ،عملیات کربلای ۸
●دنیا محل امتحان و آزمایش است و کاروانسرایی است موقت؛ قافله مرگ فرا خواهد رسید و همه در نوبت قرار دارند و در مهلت مقرر باید بسوی او بازگشت. آنچه را خداوند تقدیر مینماید کسی قادر به آن نخواهد بود. خداوند دقیقه و ثانیهای مرگ کسی را به تأخیر نمیاندازد پس چه بهتر که انسان زندگیاش را در مسیر طاعت الهی و در جهت کسب رضایت خداوند قرار دهد وهمواره به یاد او باشد.
● به همه شما توصیه میکنم که در برابر تمامی مصائب وارده، به خداوند پناه ببرید و به یاد حضرت فاطمه زهرا(س) و حضرت زینب(س) و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) خودتان و قلبتان را آرامش ببخشید چون این بزرگواران بیشترین مصائب را در طول تاریخ اسلام برای رضای خداوند به جان و دل خریدند.
🍃یادش گرامی ونامش جاودان
🍃دسته گلی از صلوات به نیابت از این شهیدوالامقام هدیه می کنیم به حضرت ولیعصرارواحنا فداه
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهم
به امید نگاهی از جانب پُر مهرشان
#یادشهداکمترازشهادتنیست
#درودورحمتخداوندبرپدرومادراینشهیدبزرگوار
🤲 دعای این شهید عزیز بدرقه امروزتان ان شاء الله
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای فتوای #شهید_صدر درمورد جمهوری اسلامی
🔻 شهیدصدر: در خمینی ذوب شوید چون او در اسلام ذوب شده است...
🔰 برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی به مناسبت ۱۹ فروردینماه، سالروز شهادت آیتالله سیدمحمدباقر صدر و خواهرشان بنتالهدی صدر درسال ۱۳۵۹
#سلام_برشهیدان_صدر
#سالروزشهادت
#ماملت_شهادتیم
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
🌷🕊
به یاد شهدای
#عملیات_رمضان و تمامِ
شهدایی که با زبان روزه و با لبانی تشنه،
بال در بال ملائک گشودند ...
#روحشان_شاد
#با_ذکر_صلوات
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من بخشیدم او را،
فقط یک گله ازش دارم...
چند #سحـر مجال گدایی برای ما مانده؟
هنوز بند #گناهـان به پای ما مانده
شبی میان #حـرم پاگشایمان بکنید
که روزی سفر #کربلای ما مانده...
به پایان ماه خدانزدیک میشویم
الهی العفو😭
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🕊
لحظهای که آقا مرتضی آسمانی شد...
به مناسبت ۲۰ فروردین سالروز شهادت سید شهیدان اهل قلم، سید مرتضی آوینی
شهید آوینی: با بهاران روزی نو میرسد و ما همچنان چشم به راه روزگاری نو
اکنون که جهان وجهانیان مردهاند،آیا وقت آن نرسیده است که مسیحای موعود سررسد؟ ویحیی الارض بعدموتها...
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃
✫⇠ #قسمت_صد_وهفتاد_ودوم
مهدی را بوسیدم و سعی کردم آرامَش کنم. گفتم: «چه حرف هایی می زنی تو. خیلی زندگی را سخت گرفته ای. این طورها هم که تو می گویی نیست. کنسرو سهمیه توست. چه آنجا، چه اینجا.»
کنسرو را دور از چشم مهدی از توی داشبورد درآورد و توی صندوق عقب گذاشت.
گفت: «چرا نماز شک دار بخوانیم.»
ماه آخر بارداری ام بود. صمد قول داده بود این بار برای زایمانم پیشم بماند؛ اما خبری از او نبود. آذرماه بود و برف سنگینی باریده بود. صبح زود از خواب بیدار شدم. بی سر و صدا طوری که بچه ها بیدار نشوند، یک شال بزرگ و پشمی دور شکمم بستم. روسری را که صمد برایم خریده بود و خیلی هم گرم بود، پشت سرم گره زدم. اورکتش را هم پوشیدم. کلاهی روی سرم گذاشتم تا قیافه ام از دور شبیه مردها بشود و کسی متوجه نشود یک زن دارد برف پارو می کند. رفتم توی حیاط. برف سنگین تر از آنی بود که فکرش را می کردم. نردبان را از گوشه حیاط برداشتم و گذاشتم لب پشت بام. دو تا آجر پای نردبان گذاشتم. با یک دست پارو را گرفتم و با آن یکی دستم نردبان را گرفتم و پله ها را یکی یکی بالا رفتم. توی دلم دعادعا می کردم یک وقت نردبان لیز نخورد؛ وگرنه کار خودم و بچه ساخته بود. بالاخره روی بام رسیدم. هنوز کسی برای برف روبی روی پشت بام ها نیامده بود.
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃
✫⇠ #قسمت_صد_وهفتاد_وسوم
خوشحال شدم. این طوری کسی از همسایه ها هم مرا با آن وضعیت نمی دید.
پارو کردن برف به آن سنگینی برایم سخت بود. کمی که گذشت، دیدم کار سنگینی است، اما هر طور بود باید برف را پارو می کردم. پارو را از این سر پشت بام هل می دادم تا می رسیدم به لبه بام، از آنجا برف ها را می ریختم توی کوچه.
کمی که گذشت، شکمم درد گرفت. با خودم گفتم نیمی از بام را پارو کرده ام، باید تمامش کنم. برف اگر روی بام می ماند، سقف چکّه می کرد و عذابش برای خودم بود. هر بار پارو را به جلو هل می دادم، قسمتی از بام تمیز می شد. گاهی می ایستادم، دست هایم را که یخ کرده بود، جلوی دهانم می گرفتم تا گرم شود. بخار دهانم لوله لوله بالا می رفت. هر چند تنم گرم و داغ شده بود، اما صورت و نوک دماغم از سرما گزگز می کرد. دیگر داشت پشت بام تمیز می شد که یک دفعه کمرم تیر کشید، داغ شد و احساس کردم چیزی مثل بند، توی دلم پاره شد. دیگر نفهمیدم چطور پارو را روی برف ها انداختم و از نردبان پایین آمدم. خیلی ترسیده بودم. حس می کردم بند ناف بچه پاره شده و الان است که اتفاقی برایم بیفتد. بچه ها هنوز خواب بودند. کمرم به شدت درد می کرد. زیر لب گفتم: «یا حضرت عباس! خودت کمک کن.» رفتم توی رختخواب و با همان لباس ها خوابیدم و لحاف را تا زیر گلویم بالا کشیدم.
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃
✫⇠ #قسمت_صد_وهفتاد_وچهارم
در آن لحظات نمی دانستم چه کار کنم. بلند شوم و بروم بیمارستان یا بروم سراغ همسایه ها. صبح به آن زودی زنگ کدام خانه را می زدم. درد کمر بیشتر شد و تمام شکمم را گرفت. ای کاش خدیجه ام بزرگ بود. ای کاش معصومه می توانست کمکم کند. بی حسی از پاهایم شروع شد؛ انگشت های شست، ساق پا، پاها، دست ها و تمام. دیگر چیزی نفهمیدم. لحظه آخر زیر لب گفتم: «یا حضرت عباس...» و یادم نیست که توانستم جمله ام را تمام کنم، یا نه.
صمد ایستاده بود روبه رویم، با سر و روی خاکی و موهای ژولیده. سلام داد. نتوانستم جوابش را بدهم. نه اینکه نخواهم، نایِ حرف زدن نداشتم.
گفت: «بچه به دنیا آمده؟!»
باز هم هر کاری کردم، نتوانستم جواب بدهم.
نشست کنارم و گفت: «باز دیر رسیدم؟! چیزی شده؟! چرا جواب نمی دهی؟! مریضی، حالت خوش نیست؟!»
می دیدمش؛ اما نمی توانستم یک کلمه حرف بزنم. زل زد توی صورتم و چند بار آرام به صورتم زد. بعد فریاد زد: «یا حضرت زهرا! قدم، قدم! منم صمد!»
یک دفعه انگار از خواب پریده باشم. چند بار چشم هایم را باز و بسته کردم و گفتم: «تویی صمد؟! آمدی؟!»
💟ادامه دارد...
نویسنده: #بهناز_ضرابی_زاده
#دختر_شینا
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #کلیپ_تصویری | گفتگوی عاشقانه با خدا❤️
🎙استاد#محسن_عباسی_ولدی
‼️هرچی به ذهنتون میاد روبیاریدتو گفتگوی با خدا از مهمترین کار تا کوچکترین کار ‼️
#قصه_من_و_خدا
#ماه_رمضان
درساعات پایانی ماه مبارک التماس دعا
⭕️ توصیهای مهم برای ایام پایانی #ماه_رمضان
👤 مرحوم فاطمی نیا رحمةاللهعلیه:
👈 از اولیاء الهی سینه به سینه، یک یادگاری دارم که عمل به آن برکات فراوانی دارد.
👈 ماه مبارک رمضان، این ضیافت الهی را با یک زیارت جامعه کبیره به آخر برسانید.
👈 در اثر این عمل، این ضیافت چنان رنگین خواهد شد که آثارش از عقول ما خارج است و روزی به کار خواهد آمد که آن روز هیچ چیز دیگری به کار نخواهد آمد.
#امام_زمان
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَ