eitaa logo
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
10.9هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
6.3هزار ویدیو
1.2هزار فایل
📞پاسخگویی: @Majnonehosain 💞مهدیاران: @emamzaman_12 🌷عطرشهدا: @atre_shohada 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 👥گروه: https://eitaa.com/joinchat/2504065134Cf1f1d7366b 💕گروه‌مهرمهدوی: @mehr_mahdavi12
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1062884936.mp3
2.13M
‌تعجب امام جعفرصادق عليه السلام از عمل افرادی که بخاطر چهارتا عمل دست و پا شکسته خودشونو گم میکنن 🔉 🆔 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#ذکرهای_شگفت_انگیز ✨سیر معنوی در خواب✨   / منقول 🌿جهت سیر معنوی در خواب با وضو و اخلاص ، 66 مرتبه
اگر گرفتاری دارید و غمگین هستید؛ ✨《ذکر یونسیه》✨را زیاد بخوانید: لا الهَ الا أنتْ سُبْحانَکَ انّی کُنتُ مِنَ الظّالِمین💕 🆔 @EmamZaman
‏او را میشناسید؟ شهید رضا اسماعیلی اولین شهید ‎، داعشی ها در حالیکه او را اسیر کردند بیسیم اش را روبروی دهانش گرفته همزمان سر از بدنش جدا میکردند تا با صدای ناله های او روحیه همرزمانش را تضعیف کنند؛ در حالیکه او تا لحظه آخر پشت بیسیم ‎ میگفت. ‎ 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🆔 @EmamZaman
🌺✨✨🌿🌿✨✨🌺 ✨﷽✨ ؟ ✍روایت دارد که امام صادق علیه السلام از شخصی پرسید : « مزاح هم می‌کنی؟» آن شخص گفت: نه. حضرت فرمودند: چرا؟ حتی دستور دادند که گاهی انسان یک مزاحی هم بکند. همه اش،خشک نباشد. اما کم، زیاد مزاح کردن ، تَذْهَبُ بِبَهاءِ المُؤمِن، قیمت مومن را می برد. آبروی مومن مےرود. زیاد شوخی نکنید، اما گه گاهی عیب ندارد. ✸ پیغمبر صلےالله علیه وآله خرما مےخورد و هسته های آن را جلوی امیرالمومنین علیه السلام می گذاشت. می خواست با امیرالمومنین شوخی کند و سر به سر امیرالمومنین بگذارد. بعد حضرت صلےالله علیه وآله فرمودند: «یاعلی ، خرما خیلی خوردی!» ✸ مثل بعضی ها که پرتغال مےخورند و پوستش را آن طرف مےگذارند. حضرت صلےالله علیه وآله هم هسته های خرما را پیش امیرالمومنین علیه السلام گذاشت و فرمود: یاعلی ، خیلی خرما خوردی! امیرالمومنین علیه السلام هم بازاری بود ، جواب دادند: «یا رسول الله ، کسی خرما زیاد خورده است که خرما را با هسته های آن خورده.» چون جلوی پیغمبر صلےالله علیه وآله هسته نبود. ✸ حضرت علیه السلام فرمود: «خرما کسی خیلی خورده که آن را با هسته هایش خورده است. » شوخی مےکردند. حتما نباید آدم مثل مربای آلو اخمو باشد. ✸ یک قدری هم مزاح داشته باشید. اما حرف بیهوده نزنید. حرف لغو نزنید. آبروی کسی را نبرید. 📚منبع: ڪتاب بدیعالحکمة حکمت ۳۳ از مواعظ آیت الله مجتهدے تهرانۍ(ره) 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🆔 @EmamZaman
امانتهای زندگی من_16.mp3
15.05M
۱۶ ♨️ مسئولین بدانند ؛ آنان که تلاش می‌کنند، خود را به منصب ریاست و قدرت برسانند؛ درحالیکه می‌دانند، کسی بهتر از آنها نیز، برای آن منصب وجود دارد؛ خائن به امانت الهی(مردم) است. 🔉 🆔 @EmamZaman
🌸🌿🌿🌸🌿🌿🌸 ◾️ وارد منزل امام صادق شد. با شنیدن صدای شیونی که به گریه مادرِ فرزند مرده می‌مانست، لحظه‌ای ایستاد. صدای گریه قطع نشد. قدم پیش گذاشت و جلوتر رفت؛ امام را دید که بر روی زمین خاکی نشسته و شانه‌هایش از شدت گریه می‌لرزد. ▫️ ادب مانع ‌شد تا جلوتر رود. می‌دانست موقع اش که بشود، امام صدایش می‌کند. کنجکاو و تشنه‌ی دانستنِ دلیلِ این حال امام بود، پس با تمام وجود به نجوای جانسوز امام گوش کرد: " فطوبی لمن ادرک ذلک الزمان..." و باز لرزش شانه‌ها. ◾️ "خوش به حال کسی که در آن زمانه است ..." گریه‌اش شدت گرفت: "اگر در زمان او می‌زیستم، همه‌ی عمر خدمتش را می‌کردم..." ▫️ «آقای من، غیبت تو آرامش و خواب و خوراک را از من گرفته، شادی را از دل من برده، غم و اندوهم دائمی شده ... و فریاد و فغان و ناله مرا بلند کرده ... 🔻 حالا تو گوش کن، حال امام زمانت را. بیش از ۱۰۰۰ سال است که شاهد مرگ کسانی است که دوستشان دارد. با اندوه ما اندوهگین می‌شود و با بیماریمان بیمار و با گناهان‌مان آزرده خاطر می‌شود. قرار بود ما منتظر او باشیم اما حالا او منتظر ماست. ▫️ ما کجا می‌فهمیم که هر لحظه چه بر او و قلب مبارکش می‌گذرد. انگار باید امام باشی تا دردهای دل یک امام را بفهمی و مقامش را درک کنی. 🔘 شهادت را تسلیت عرض می‌کنیم 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🆔 @EmamZaman
🌹 امام صادق علیه السلام: هرگاه بنده ای آب بنوشد و حسين را ياد كند و قاتل او را لعن نمايد، خداوند برايش 👈 ۱۰۰,۰۰۰ نيكی بنويسد 👈 ۱۰۰,۰۰۰ بدی او را پاك كند 👈 ۱۰۰,۰۰۰ درجه او را بالا ببرد 👈 چنان باشد كه گویی ۱۰۰,۰۰۰ برده را آزاد كرده 👈 و خدا او را در روز حشر با روی سفيد و درخشان محشور میسازد. 📕 الكافی ج۶ ص۳۹۱ ح۶ السَّلامُ علیک یا ابا عبدالله و لَعَنَ الله مَن قَتَلَک سلام بر شما یا ابا عبدالله(امام حسین) و لعنت خدا بر کسانی که شما را به قتل رساندند 🌤الّلهُـمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج @emamzaman
◼️ امام صادق (ع): آیا ملاک قبولی اعمال بندگان را به شما خبر دهم؟ 🗣راوی گفت: بله؛ ☑️ امام فرمودند: ملاک قبولی اعمال عبارتند از: 1️⃣ شهادت این که معبودی به جز خدا نیست و حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) بنده و رسول اوست 2️⃣ اقرار و اعتراف به دستور الهی 3️⃣ ولایت اهل بیت (ع) 4️⃣ برائت از دشمنان اهل بیت (ع) 5️⃣ تسلیم در مقابل اهل بیت 6️⃣ تقوا 7️⃣ کوشش در راه خدا و آرامش 8️⃣ انتظار حضرت مهدی (عجل الله ظهورک) 📓 غیبت نعمانی ص۲۰۰ 🌤الّلهُـمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج @emamzaman
آیت الله کشمیری (ره) : ۷۰ مرتبه استغفار بعد از نماز عصر ، مفید است برای روشنایی دل ، چنانکه امام صادق (علیه السلام) فرمود : هفتصد گناه را خدا می آمرزد. (روح و ریحان ص۸۳) 🌤الّلهُـمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج @emamzaman
و اوست ربّ هرآنچه در عالم است، تا مخلوقات دست_سازش را در مسیر تکامل، به صعود برساند... @EmamZaman
4_5850240688356067193.pdf
320.8K
`🔖 حرف‌های من‌وخدا (pdf)۴ یامن هو ربّ کلی شیء🌟 @EmamZaman
حرف های من و خدا_4.mp3
7.2M
۴ یامن هو ربّ کل شیء ✨ شبیه دانه و نور است ماجرای ما و خدا .... و چقدر شیرین است، اعتماد دانه، به نوری که؛ مربی تمام روزهای تاریک و روشنش خواهد بود ... 🔉 🆔 @EmamZaman
چــهارشنبہ: ناهار : بابـ الحوائج؛امام کاظـــم (درود خدا بر او باد) شـام :شـمس الشـموس ؛امام رضا(درود خـدا بر او باد) ✧❁✨ @EmamZaman✨❁✧
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 #قسمت_بیست_و_ششم عبدالله با دیدن من، چشما
📖 ... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍 🖋 آفتاب کمرنگ بندرعباس که دیگر تن نخل‌ها را نمی‌سوزاند، باد خنکی که از سمت خلیج فارس لای شاخه‌ها می‌دوید و خوشه‌های خالی خرما را نوازش می‌داد و بارش‌های گاه و بیگاهی که گرد و غبار را از صورت شهر می‌شست، همه خبر از بالغ شدن کودک زمستان در این خاک گرم می‌داد. روزهای آخرِ دی ماه سال 91 به سرعت سپری می‌شد و چهره بندرعباس را زمستانی‌تر می‌کرد، گرچه زمستانش به اندازه شهرهای دیگر بی‌رحم نبود و با خنکای مطبوعش، مهربان‌ترین زمستان کشور که نه، برای خودش بهاری دلپذیر بود. مادر تصمیم گرفته بود برای نوروز امسال دستی به سرِ خانه قدیمی و البته زیبایمان بکشد تا چهره‌ای تازه به خود بگیرد و اولین قرعه به نام پرده‌ها در آمده و قرار بر این شده بود تا پرده‌های حریر ساده جایشان را به پرده‌های رنگی جدیدتری که تازه مُد شده بود، بدهد. پرده‌ای زیبا که چند روز پیش در بازار پسندیده و سفارش دوختش را داده بودیم، آماده شده و امروز عبدالله رفته بود تا از مغازه تحویل بگیرد. چهار پایه را از زیرزمین بالا آوردم تا وقتی عبدالله باز می‌گردد، همه چیز برای نصب پرده‌های جدید، آماده باشد. مادر از تغییری که قرار بود تا لحظاتی دیگر در خانه‌مان رخ دهد، حسابی سرِ ذوق آمده بود و با نگاهی به قاب شیشه‌ای و قدیمی اتاق نشیمن که تصویری از یک قایق محلی در دریا بود، پیشنهاد داد: «این قاب هم دیگه خیلی کهنه شده، باید عوضش کنیم.» در تأیید حرف مادر، اشاره‌ای به ظرف بلورین تزئینی روی میز کردم و گفتم: «مثل این! از وقتی من بچه بودم این ظرف روی این میز بوده! به جای این یه گلدون تزئینی بذاریم، خونه مون خیلی قشنگ‌تر میشه!» که صدای در حیاط بلند شد و خبر آمدن پرده‌های نو را با خود آورد. عبدالله با چند کیسه بزرگ وارد اتاق شد و با گفتن «چقدر سنگینه!» کیسه‌ها را روی زمین گذاشت. مادر با عجله به سمت کیسه‌ها رفت و همچنانکه دست در کیسه‌ها می‌کرد، گفت: «بجُنبید پرده‌ها رو دربیارید تا بییشتر از این چروک نشده!» با احتیاط پرده‌ها را از کیسه خارج کردیم و مشغول آویختن‌شان شدیم. ساعتی همراه با یک دنیا شادی و حس تازگی به نصب پرده‌ها گذشت. کار که تمام شد، عبدالله چهارپایه را با خود به زیر زمین بُرد و مادر برای ریختن چای به آشپزخانه رفت. همچنانکه نگاهم به پرده‌ها بود، چند قدمی عقب‌تر رفتم تا دید بهتری از این میهمان تازه وارد داشته باشم. پنجره‌های قدی و بزرگ خانه که در دو سمت اتاق قرار می‌گرفت، فرصت خوبی برای طنازی پرده‌ها فراهم کرده بود؛ پرده‌هایی استخوانی رنگ با والان‌هایی مخملی که در زمینه زرشکی رنگشان، طرح‌هایی نقره‌ای رنگ خودنمایی می‌کرد. حالا با نصب این پرده‌های جدید که بخش زیادی از دیوارهای خانه را پوشانده و دامن‌شان تا روی فرش‌های سرخ اتاق کشیده می‌شد، فضای خانه به کلی تغییر کرده بود، به گونه‌ای که خیال می‌کردم خانه، خانه دیگری شده است. مادر با سینی چای به اتاق بازگشت و با گفتن «خیلی قشنگ شده!» رضایت خودش را اعلام کرد. سپس نگاهی به در اتاق که هنوز از رفتن عبدالله باز مانده بود، انداخت و با تعجب پرسید: «عبدالله هنوز برنگشته؟» که عبدالله با چهره‌ای خندان از در وارد شد. در را که پشت سرش بست، با شیطنت پرسیدم: «تو زیر زمین کی رو دیدی انقدر خوشحالی؟!!!» خندید و گفت: «تو زیر زمین که کسی رو ندیدم، ولی تو حیاط مجید رو دیدم!» از شنیدن نام او خنده‌ی روی صورتم، به سرخی گونه‌هایم بدل شد که ساکت سر به زیر انداختم و عبدالله همچنانکه دستش را به سمت سینی چای دراز می‌کرد، ادامه داد: «کلی میوه و شیرینی و گوشت خریده بود.» مادر با دو انگشت قند کوچکی از قندان برداشت و پرسید: «چه خبره؟ مهمون داره؟» عبدالله به نشانه تأیید سر فرو آورد و پاسخ داد: «آره، گفت عموش امروز از تهران میاد دیدنش.» و مادر با گفتن «خُب به سلامتی!» نشان داد دلِ مهربانش از شادی او، به شادی نشسته است. ... ✍نویسنده : 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🌸 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍 🖋 #قسمت_بیست_و_هفتم آفتاب کمرنگ بندرعباس که
📖 ... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍 🖋 ساعتی به اذان ظهر مانده بود که صدای درِ حیاط بلند شد و به دنبالش صدای خوش و بِش میهمانان در خانه پیچید. با آمدن میهمانان آقای عادلی، مادر رو به عبدالله کرد و پرسید: «عبدالله! نمی‌دونی تا کِی اینجا می‌مونن؟» و عبدالله با گفتن «نمی‌دونم!» مادر را برای چند ثانیه به فکری عمیق فرو برد تا بلاخره زبان گشود: «زشته تا اینجا اومدن، ما دعوتشون نکنیم. اگه می‌دونستم چند روزی می‌مونن، چند شب دیگه دعوتشون می‌کردم که لااقل خستگی‌شون در بیاد. ولی می‌ترسم زود برگردن...» هر بار که خصلت میهمان‌نوازی مادر این گونه می‌درخشید، با آن همه سابقه‌ای که در ذهنم داشت، باز هم تعجب می‌کردم، هرچند این تعجب همیشه آمیخته به احساس افتخاری بود که از داشتن چنین مادری دلم را لبریز از شعف می‌کرد. گوشی تلفن را برداشت و همچنانکه شماره می‌گرفت، زیر لب زمزمه کرد: «یه زنگ بزنم ببینم عبدالرحمن چی میگه.» می‌دانستم این تلفن نه به معنای مشورت که در مقام کسب تکلیف از پدر است. پدر هم گرچه چندان مهمان‌نواز و خوشرو نبود، اما در این امور، اختیار را به مادر می‌داد. تلفن را که قطع کرد، رو به من و عبدالله پرسید: «نظرتون چیه؟ امشب برای شام دعوتشون کنم؟» که عبدالله بلافاصله با لحنی حامیانه جواب داد: «خوبه! هر چی لازم داری بگو برم بخرم.» و من ساکت سرم را پایین انداختم. احساس اینکه او امشب به خانه ما بیاید و باز سرِ یک سفره بنشینیم، قلبم را همچون گلبرگی سبک در برابر باد، به آرامی تکان می‌داد که مادر صدایم کرد: «الهه جان! پاشو ببین تو یخچال میوه چقدر داریم؟» با حرف مادر از جا بلند شدم و به سمت آشپزخانه رفتم. با نگاهی سطحی به طبقات یخچال متوجه شدم که باید یک خرید مفصل انجام دهیم و به مادر گفتم :«میوه داریم، ولی خیلی پلاسیده شده.» مادر نگاهی به ساعت انداخت و گفت: «الان که دیگه وقت نمازه! نماز بخونیم، نهار رو که خوردیم تو و عبدالله برید، هر چی لازم می‌دونی بخر.» عبدالله موبایلش را از جیبش در آورد و گفت: «بذار من یه زنگ بزنم به مجید بگم.» که مادر ابرو در هم کشید و گفت: «نه مادر جون! اینطوری که مهمون دعوت نمی‌کنن! خودم میرم در خونه شون به عموش یا زن عموش می‌گم!» عبدالله از حرکت به نسبت غیر مؤدبانه‌اش به خنده افتاد و با گفتن «از مَردها بیشتر از این انتظار نداشته باش!» کارش را به بهانه‌ای شیطنت‌آمیز توجیه کرد. با بلند شدن صدای اذان نماز خواندیم و برای صرفه‌جویی در وقت، به غذایی حاضری اکتفا کردیم. همچنانکه ظرف‌های نهار را می‌شستم، فکرم به هر سمتی می‌رفت. به انواع میوه‌هایی که می‌خواستم بخرم، به شام و پا سفره‌هایی که می‌توانست نشانی از کدبانویی بانوان این خانه باشد، به تغییر چیدمانی که بتواند خانه‌مان را هر چه زیباتر به نمایش بگذارد و هزار نکته دیگر، اما اضطرابی که مدام به دلم چنگ می‌زد، دست بردار نبود. بی‌آنکه بخواهم، دلم می‌خواست تا میهمانی امشب به بهترین شکل برگزار شود، انگار دل بی‌قرارم از چیزی خبر داشت که من از آن بی‌خبر بودم! با تصمیم مادر، قرار بر آن شد تا از میهمانان با سبزی پلو ماهی و خوراک میگو پذیرایی کنیم. عبدالله همچنانکه لیست خرید میوه و ماهی را می‌نوشت، رو به مادر کرد و با خنده گفت: «نکنه ما این همه خرید کنیم، بعد اینا نیان.» که مادر پاسخ داد: «تا شما از خرید برگردید، منم میرم دعوتشون می‌کنم.» سپس لبخندی زد و گفت: «بهشون میگم من کلی خرید کردم، باید بیاید.» از شیطنت پُر مِهر مادر، عبدالله هم خندید و با گفتن «پس ما رفتیم!» از اتاق بیرون رفت تا ماشین را روشن کند. ... ✍نویسنده : 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🌸 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#سوره_های_قرآن 💟 آثار و برکات سوره تکویر 📖🕊🌺 📙 معرفی : هشتاد و یک مین سوره قرآن کریم است که مکی
💟 آثار و برکات سوره عبس 📖🕊🌷 📗 معرفی : سوره عبس یا «السفر»، «اعمی» هشتادمین سوره قرآن کریم است که مکی و دارای ۴۲ آیه است . 💠 امام صادق علیه السلام فرمودند: هر کس را قرائت نماید در بهشت زیر پرچم و سایه خداوند و مشمول کرامت خداوند خواهد بود و این کار کوچکی نزد خداوند است. ✨آثار و خواص این سوره : ۱) مصون ماندن از خطرات ⚡ ۲) پیدا شدن گمشده 📙درمان با قرآن، ص136 📒مجمع البیان، ج10، ص263 📙ثواب الاعمال، ص121 📕مستدرک الوسائل، ج6، ص210 📗 تفسیرالبرهان، ج5، ص580 📘 المصباح کفعمی، ص182 📚منبع: «قرآن درمانی روحی و جسمی، محسن آشتیانی، سید محسن موسوی» 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🆔 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🌷💫🌷 💫🌷 🌷 ◾️ #مهدویت_و_شهدا ⭕️ وقتی یادِ من افتادی، برای امام زمان دعا کن! 🔹 ذکر و یاد امام مهدی د
🌷🌿✨✨🌿🌷 ⭕️ مهمانِ عزیز 🔹 امام جمعه ی سرپل ذهاب، توی عالم رویا میبیند، حضرت بقیه الله، قبری که کنارِ مرقدِ احمد بن اسحاق هست را، آب و جارو میزنند. آقای خامنه ای میخواهند جارو را از دست ایشان بگیرند، اما حضرت میفرمایند: «نه، این یکی را خودم جارو میزنم! امشب مهمانِ عزیزی دارم!» 🔸 حاج آقا حسین زاده خواب را برای کسی تعریف نمیکند. همان روز خبر تشییع شهیدی توی شهر میپیچد. مردم پیکر شهید حشمت الله امینی را تشییع میکنند و درست توی همان قبر دفن میکنند. 🔺 کسی نبود، نداند حشمت الله چه زود به زود به زیارت حرم احمد بن اسحاق میرود. 📢 شهید حشمت الله امینی به روایت حجت الاسلام حسین زاده 📚 کتاب وصال ◾️ 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🆔 @EmamZaman
🕳 🌊 🛶 🌍 حفره ای عجیب و خطرناک در کرواسی! 🇭🇷 🏞 حفره ی آبی رنگ کتینا واقع در کرواسی بیش از ۱۵۰ متر عمق دارد و به منظره ای دیدنی در این ناحیه تبدیل شده است. این حفره سرچشمه رود کتینا می باشد. 🏖⛺ 💙 الله اکبر 🌼 🌐 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
📌 "این شهر ارزش دیدن دارد" #مهدویت_در_قرآن (جزء سیزدهم) @EmamZaman
📌 "این شهر ارزش دیدن دارد" 📖 «فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قَالُوا يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ*قَالَ هَلْ عَلِمْتُمْ مَا فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جَاهِلُونَ*قَالُوا أَإِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ ۖ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَهَٰذَا أَخِي ۖ قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا ۖ إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ*قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنَا وَإِنْ كُنَّا لَخَاطِئِينَ*قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ ۖ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ ۖ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ.»*۱ 🌸 امام صادق در این رابطه فرمود: «در حضرت قائم، شباهتی از حضرت یوسف وجود دارد... چگونه است که این امت انکار می نمایند که خداوند با حجتش آن گونه عمل نماید که با یوسف انجام داد که در بازارهایشان حرکت نماید و بر فرش هایشان گام نهد، در حالی که او را نمی شناسند، تا اینکه خداوند اجازه دهد خود را معرفی کند، همانگونه که به یوسف اجازه داد که خود را معرفی نماید.»*۲ 🔺 او درمیان ماست. اگر بگویند امشب قرار است پادشاهی در خیابان‌های فلان شهر و فلان محله قدم بزند، مردم آن شهر آن روز را چگونه می گذرانند؟ به نظر شما آیا در روز روشن به جان پادشاه قسم دروغ می خورند یا در خیابان با هم نزاع می کنند؟ اگر تنه شان به کسی بخورد، پرخاش می کنند یا با خودشون می گویند شاید او در میان ما باشد. ۱. سوره یوسف، آیات ۸۸ تا ۹۲ ۲. کمال الدین و تمام النعمه، ج۱، ص۱۴۴ (جزء سیزدهم) 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🆔 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
 #الفبای_رفاقت_با_امام_زمان عج ه: #همدلی رفاقت یعنی: از اندوه دوست خود اندوهگین شوی و از شادی و سر
  عج ی: یاری یعنی: دوست داشتن به زبان ساده. باید در عمل ثابت کنم که دوستت دارم💝. به عنوان مثال می توانم دوستی همچون تو را به دیگران نیز معرفی نمایم تا طعم شیرین رفاقت با تو را بچشند. اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ الذَّابِّینَ عَنْهُ خدایا! ما را از ياران و حاميان او و فداكاران در راهش قرار بده. 📙بحارالأنوار، ج ، ۵۳ ص ، ۹۶ @EmamZaman
🌹﷽🌹 🍃 مرد در خانه و نسبت به خانواده‌اش نیازمند رعایت سه صفت است هر چند در طبیعت او نباشد 👈 خوشرفتارى 👈 گشاده دستى به اندازه 👈 غیرت همراه با خویشتن دارى "امام صادق(ع)" 📚تحف العقول ص۳۲۲ 💕 @EmamZaman 💕