🌹 امام کاظم (ع) می فرمایند:
❗️شگفتـا! شگفتـا! از آنان كه از خوردنى و آشاميدنى[مضر و بیماری زا] #پرهیز مى كنند، از ترس آنـكه درد، بر آنـان فرود آيـد، چـگونه از #گناهان پرهـيز نمى كنند، از ترس #آتش، آنگاه كه در بدنهايشان شعله افكند! 🔥
📕 مسند الامام الكاظم (ع)،ج۳ص۲۵۱
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
🆔 @EmamZaman
🥀 امام زمان (عج) 🥀
🔥 #گناهشناسی #گمراه_کردن_دیگران😈 🔗🔗آیا امکان دارد که در روز قیامت کسی بار گناه دیگری را بر دوش بکش
❄️✨❄️
✨❄️
❄️
🔥 #گناهشناسی #ارتکاب_علنی_گناه😈
🔥ارتکاب علنی گناه، تشویق دیگران به سوی گناه است!🔥
با توجه به اینکه انسان موجودی اجتماعی است، جامعهای که در آن زندگی میکند، مانند خانهی اوست، لذا باید مانند خانهاش به #فکر پاکی و #طهارت جامعه باشد و نهتنها از آلوده کردن آن خودداری میکند بلکه باید آلودگیهای آن را بزداید چراکه آلودگی شدن جامعه برابر است با آلوده شدن آحاد جامعه. گناه علنی آلوده کردن جامعه است چراکه موجب شکستن #قبح_گناه میشود و بهطور غیرمستقیم دیگران را هم به گناه تشویق میکند.
#گناه مانند #آتش است که اگر در نقطهای از خانه روشن شود، هرچه سریعتر باید خاموش و کنترل شود وگرنه، با سرایت آتش بهجاهای دیگر، اطفاء آن غیرممکن خواهد ساخت. لذا دین مبین اسلام با هر کاری که فضای جامعه را مسموم یا آلود کند، بهشدت مخالفت میکند.
حضرت امام رضا (علیهالسلام) میفرمایند:
«الْمُذِیعُ بِالسَّیِّئَهِ مَخْذُولٌ وَ الْمُسْتَتِرُ بِالسَّیِّئَهِ مَغْفُورٌ لَهُ؛ آنکسی که گناه را آشکارا انجام میدهد، به خودش واگذار میشود و آنکسی که گناه را پنهان میکند، مورد آمرزش الهی قرار میگیرد».[۱]
📗[۱]. الکافی، جلد ۲، صفحه ۴۲۸.
🍃🌹ظـ💫ـهور نزدیک است🌹🍃
🆔 @emamzaman
✍🏼 #دو_کلوم_حرف_حساب
😏شریــــــکِ شیــــــطان....
👺اینـهمه #شـیطان رو لعنت میکنـیم و هی میگیم:
😤 لعنـت بر شیــ✊🏼ـطان، لعنـت بر شــ✊🏼ـیطان
🤔ولی یه لحـظه با خودمون فــکر نمیکنــیم که:
💭بابا شیطــان نسبــت به #خدا تکبّـــر نکرد، بلکـــه نسبت به حضــرت #آدم، که مخــلوقِ خدا بود تکــبّر کرد.
👿 شـــیطان فقـــط یه #کلمـــه گـــفت:
👈🏼 « #مــــــن_بهتــــــرم»😏💪🏼
◻️الله متـــعال فرمـــود
◽️قَالَ مَا مَنَـعَکَ أَلَّا تَسْـجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قَالَ أَنَـــا خَیْـــرٌ مِّنْـــهُ خَلَقْـتَنِی مِن نَّـــارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِیــــنٍ.
◻️خــداوند به شیــطان فرمـــود:
◽️در آن هنـگام که به تو فـرمان دادم به آدم #سجـده کنی چه چیزی مـانع شد که سجده نکنی؟
◽️شیــــــطان گــــــفت: من از او بهتـــرم؛ مرا از #آتـــش آفریـــدهای و او را از #گِـــل
📖ســــــوره اعــــــراف، آیه ۱۲
🤔حــــالا بیاییـــد فکـــ💭ـــر کـــــنیم
😢ماهـــا تو زندگیمــان چــقدر دیگـــران رو #کوچیک شمــردیم و خودمـــان رو #بزرگ در نـــظر گرفتـــیم؟
😔 آیا ما با شــیطان در این صــفتِ زشت #شــریک نیستیم؟؟ و خودمـــان را #برتر از دیــگران نمیدانیـــم؟
😔آیا جــا نداره که نَفــس خودمون رو هم، مثل شیـــطان #لعنت کنـــیم؟
😔آیا ما #شریـــکِ شیـــطان نیـستیم؟
😔آیا ما از #مظـاهر شیطان نیســتیم؟
😔آیا ما شیــطانِ #مجــسّم نیستـــیم؟
😳عــده ای از ما خود را از هــمه سرتر بهتر و #بالاتــر میدانیــم!!!
👈🏼پس بدان مســــلمان #مغــــرور نیست
👈🏼پس بدان تنهـا نماز #ظاهـری مسلـمانیت نیستـ
💗بیایم بنگریم وخودمــان را #اصـلاح کنیم
◽️اهل #عـــمل باشـــیم نه اهل #شـــــعار
◽️مسلــمان واقعی باشیم نه #مــسلمان_نما
🤚🏼😔✋🏼بـــرادران وخــواهران دیـــنی ام مواظب #اخـــلاق و #اعمـــالت باش...
فرج و سلامتی آقا صاحب الزمان(عج) صلوات
✨اللَّـهُـمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّــدوآلِ مُحَمَّد وعجل فرجهم✨
🍃💐ظــهور نزدیــک است💐🍃
🆔 @emamzaman
✍🏼 #دو_کلوم_حرف_حساب
😏شریــــــکِ شیــــــطان....
👺اینـهمه #شـیطان رو لعنت میکنـیم و هی میگیم:
😤 لعنـت بر شیــ✊🏼ـطان، لعنـت بر شــ✊🏼ـیطان
🤔ولی یه لحـظه با خودمون فــکر نمیکنــیم که:
💭بابا شیطــان نسبــت به #خدا تکبّـــر نکرد، بلکـــه نسبت به حضــرت #آدم، که مخــلوقِ خدا بود تکــبّر کرد.
👿 شـــیطان فقـــط یه #کلمـــه گـــفت:
👈🏼 « #مــــــن_بهتــــــرم»😏💪🏼
◻️الله متـــعال فرمـــود
◽️قَالَ مَا مَنَـعَکَ أَلَّا تَسْـجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قَالَ أَنَـــا خَیْـــرٌ مِّنْـــهُ خَلَقْـتَنِی مِن نَّـــارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِیــــنٍ.
◻️خــداوند به شیــطان فرمـــود:
◽️در آن هنـگام که به تو فـرمان دادم به آدم #سجـده کنی چه چیزی مـانع شد که سجده نکنی؟
◽️شیــــــطان گــــــفت: من از او بهتـــرم؛ مرا از #آتـــش آفریـــدهای و او را از #گِـــل
📖ســــــوره اعــــــراف، آیه ۱۲
🤔حــــالا بیاییـــد فکـــ💭ـــر کـــــنیم
😢ماهـــا تو زندگیمــان چــقدر دیگـــران رو #کوچیک شمــردیم و خودمـــان رو #بزرگ در نـــظر گرفتـــیم؟
😔 آیا ما با شــیطان در این صــفتِ زشت #شــریک نیستیم؟؟ و خودمـــان را #برتر از دیــگران نمیدانیـــم؟
😔آیا جــا نداره که نَفــس خودمون رو هم، مثل شیـــطان #لعنت کنـــیم؟
😔آیا ما #شریـــکِ شیـــطان نیـستیم؟
😔آیا ما از #مظـاهر شیطان نیســتیم؟
😔آیا ما شیــطانِ #مجــسّم نیستـــیم؟
😳عــده ای از ما خود را از هــمه سرتر بهتر و #بالاتــر میدانیــم!!!
👈🏼پس بدان مســــلمان #مغــــرور نیست
👈🏼پس بدان تنهـا نماز #ظاهـری مسلـمانیت نیستـ
💗بیایم بنگریم وخودمــان را #اصـلاح کنیم
◽️اهل #عـــمل باشـــیم نه اهل #شـــــعار
◽️مسلــمان واقعی باشیم نه #مــسلمان_نما
🤚🏼😔✋🏼بـــرادران وخــواهران دیـــنی ام مواظب #اخـــلاق و #اعمـــالت باش...
فرج و سلامتی آقا صاحب الزمان(عج) صلوات
✨اللَّـهُـمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّــدوآلِ مُحَمَّد وعجل فرجهم✨
🍃💐ظــهور نزدیــک است💐🍃
🆔 @emamzaman
🥀 امام زمان (عج) 🥀
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_هفتم 💠 از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_هشتم
💠 عباس بیمعطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت ایوان برگشت.
میدانستم از #شیرخشک یوسف چند قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم که یکسر به آشپزخانه رفت و قوطی شیرخشک را با خودش آورد.
💠 از پلههای ایوان که پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی نجوا کردم :«پس یوسف چی؟» هشدار من نهتنها #پشیمانش نکرد که با حرکت دستش به امّ جعفر اشاره کرد داخل حیاط شود و از من خواهش کرد :«یه شیشه آب میاری؟»
بیقراریهای یوسف مقابل چشمانم بود و پایم پیش نمیرفت که قاطعانه دستور داد :«برو خواهرجون!» نمیدانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم بود طفل #همسایه را سیر کند که راهی آشپزخانه شدم.
💠 وقتی با شیشه آب برگشتم، دیدم امّ جعفر روی ایوان نشسته و عباس پایین ایوان منتظر من ایستاده است. اشاره کرد شیشه را به امّ جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق شیرخشک باقیمانده را در شیشه ریخت.
دستان زن بینوا از #شادی میلرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی سست شده بود که بلافاصله قوطی را به من داد و بیهیچ حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد.
💠 امّ جعفر میان گریه و خنده تشکر میکرد و من میدیدم عباس روی زمین راه نمیرود و در #آسمان پرواز میکند که دوباره بیتاب رفتنش شدم.
دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را گرفتم و با #گریهای که گلویم را بسته بود التماسش کردم :«یه ساعت استراحت کن بعد برو!»
💠 انعکاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان #آسمانیاش شده بودم که لبخندی زد و زمزمه کرد :«فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گذاشت، ما با #حاج_قاسم قرار گذاشتیم!» و نفهمیدم این چه قراری بود که قرار از قلب عباس برده و او را #مشتاقانه به سمت معرکه میکشید.
در را که پشت سرش بستم، حس کردم #قلبم از قفس سینه پرید. یک ماه بیخبری از حیدر کار دلم را ساخته و این نفسهای بریده آخرین دارایی دلم بود که آن را هم عباس با خودش برد.
💠 پای ایوان که رسیدم امّ جعفر هنوز به کودکش شیر میداد و تا چشمش به من افتاد، دوباره تشکر کرد :«خدا پدر مادرت رو بیامرزه! خدا برادر و شوهرت رو برات حفظ کنه!»
او #دعا میکرد و آرزوهایش همه حسرت دل من بود که شیشه چشمم شکست و اشکم جاری شد.
💠 چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد :«#حاج_قاسم و جوونای شهر مثل شیر جلوی #داعش وایسادن! شیخ مصطفی میگفت #سید_علی_خامنهای به حاج قاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!»
سپس سری تکان داد و اخباری که عباس از دل غمگینم پنهان میکرد، به گوشم رساند :«بیچاره مردم #سنجار! فقط ده روز تونستن مقاومت کنن. چند روز پیش #داعش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو کشته، پنج هزار تا دختر هم با خودش برده!»
💠 با خبرهایی که میشنیدم کابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیکتر میشد، ناله حیدر دوباره در گوشم میپیچید و او از دل من خبر نداشت که با نگرانی ادامه داد :«شوهرم دیروز میگفت بعد از اینکه فرماندههای شهر بازم #اماننامه رو رد کردن، داعش تهدید کرده نمیذاره یه مرد زنده از #آمرلی بره بیرون!»
او میگفت و من تازه میفهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما #نارنجک آورده و از چشمان خسته و بیخوابش خون میبارید.
💠 از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس #اسارت در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود.
اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت #ناموسش بیش از بلایی که عدنان به سرش میآورد، عذاب میکشید و اگر #شهید شده بود، دلش حتی در #بهشت از غصه حال و روز ما در آتش بود!
💠 با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم #آتش گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد.
نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر میتوانست یوسف را #سیر کند. بهسرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمیدانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد.
💠 حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به #شوق دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم.
همانطور که به سمت در میدویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی #رزمندهای آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لبهای او بیشتر به خشکی میزد که به سختی پرسید :«حاجی خونهاس؟»...
#ادامه_دارد
نویسنده : #فاطمه_ولی_نژاد
🆔 @EmamZaman