eitaa logo
روایت عاشقی❤🚩✌
94 دنبال‌کننده
4هزار عکس
3.7هزار ویدیو
16 فایل
﷽ ⊰وَوَصْلُكَ مُنَي نَفْسِی‌وَ إلَيْكَ شَوْقِي...⊱ 〖همھ‌ۍداستاݩ‌همین‌است‹طُ›آࢪزوۍ‌منۍ♥️〗 • ࢪاه‌اࢪتباطیموݩ↯ @yas314 کپی باذکر صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 🌹شب «تاسوعا» پیامک زده بود که : 🌸 «سلام. در بهترین ساعت عمرم به یادت هستم؛ جایت خالی.» یک ساعت بعدش زنگ زد و گفت که امروز منطقه اطراف حرم را بطور کامل از دست تکفیری‌ها که تا پانصد متری حرم پیش آمده بودند درآوردیم و از سمتی که دست تکفیری‌ها بود وارد حرم شدیم، 🌺از امشب هم چراغهای حرم را شبها روشن نگه خواهیم داشت ...😭😭😭 از اینکه در شب تاسوعا اطراف حرم حضرت زینب (س) را پاکسازی کرده بودند خیلی خوشحال بود. قبل از آخرین سفرش پرچم قرمز رنگی را بعنوان یادگاری داد. آنرا از وقتی که رفت ، زده‌ام روی دیوار . رویش نوشته است : « کلنا عباسک یا بطلة کربلا – لبیک یا زینب »✌️🏻 💗 🕊 ‌‌➣ eitaa.com/EmamZamani12
روایت عاشقی❤🚩✌
💠 #قسمت_سوم 🌹شب «تاسوعا» پیامک زده بود که : 🌸 «سلام. در بهترین ساعت عمرم به یادت هستم؛ جایت خال
💠 درون خودش کلنجاری داشت با خودش. برای کسی آشکار نمی‌کرد اما گاهی توی حرفهایش، می‌زد بیرون. هر بار که بر می‌گشت و می‌نشستیم به حرف زدن، حرف‌هایش بیشتر بوی رفتن میداد و اگر توی حرف‌هایش دقیق می‌شدی می‌توانستی بفهمی که انگار هر روز دارد قدمی را کامل می‌کند. آن اوایل، یکبار که از معرکه برگشته بود، وسط حرفهایش خیلی محکم گفت: 🌹 «جانفشانی اصلا کار آسانی نیست»😓 بعد تعریف کرد که آنجا در نقطه‌ای باید فاصله‌ای چند متری را در تیررس تکفیری‌ها می‌دوید و توی همین چند متر، دخترش آمده جلوی چشمش. بعد توضیح داد که تعلقات چطور مانع شهادت شهید است… تمرین‌های زیادی توی یکی دو سال گذشته برای بریدن رشته تعلقاتش انجام داده بود و همه را هم برید. این بار که می‌رفت به کسی گفته بود «ایندفعه از کوثر بریدم». 🌺 🕊 ‌‌➣ eitaa.com/EmamZamani12
💠 ♥️ وقتی پیکرش را داخل قبر گذاشتم، از طرف همسر معززش گفتند محمودرضا سفارش کرده چفیه‌ای که از آقا گرفته با او دفن شود. 🌿 جا خوردم. نمی‌دانستم از آقا چفیه گرفته. رفتند چفیه را از داخل ماشین آوردند. مانده بودم با پیکرش چه بگویم. همیشه در ارادت به آقا (زید عزه) خودم را بالاتر از او می‌دانستم. چفیه را که روی پیکرش گذاشتم فهمیدم به گرد پایش هم نرسیده‌ام در این چند وقت. 💚 یادم هست یکبار چند سال پیش گفت شیعیان در بعضی از کشورها بدون وضو تصویر آقا را مس نمی‌کنند و گفت ما اینجا از شیعیان عقب افتاده‌ایم. 🍃 🕊 ‌‌➣ eitaa.com/EmamZamani12
شہید‌محمود‌رضا‌بیضایـےقبل‌از‌ازدواجش‌ همیشہ‌دوست‌داشت‌ڪہ‌در‌آینده دخترےداشتہ‌باشہ‌و‌اسمشو‌بذاره‌ڪوثر بعد‌ازدواجش‌هم‌خدا‌بهش‌دخترےداد و‌اسمشوڪوثر‌گذاشت. شب‌یڪےاز‌عملیات‌ها‌بهش‌گفتندڪہ امڪان‌تماس‌با‌خانواده‌هست نمےخواےصداے‌ڪوثرڪوچولوت‌روبشنوی؟؟ گفت: از‌ڪوثرم‌گـذشتم... 🌷 🕊 ‌‌➣ eitaa.com/EmamZamani12
روایت عاشقی❤🚩✌
💠 #قسمت_پنجم ♥️ وقتی پیکرش را داخل قبر گذاشتم، از طرف همسر معززش گفتند محمودرضا سفارش کرده چفیه‌ای
💠 🌷شهادتش، مزد پر کاریش بود و با شهادتش « الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا » را ثابت کرد. 🌻 روزهایی که تهران با او بودم شاهد بودم که چطور دو شب متوالی را نمی‌خوابد یا خوابش از دو – سه ساعت بیشتر تجاوز نمی‌کند. تماسهای کاریش شبها گاهی تا ۲ صبح طول می کشید و از صبح خیلی زود هم شروع به زنگ زدن به نفرات مختلف برای هماهنگی کارهای آنروز میکرد. چشمهای همیشه سرخ و تن همیشه خسته‌اش بارزترین خصوصیتش بود. دفعه قبل که بعد از شهادت شهید محمد حسین مرادی برگشته بود کمردرد شدیدی داشت و نمی‌توانست رانندگی کند. می‌گفت آنطرف برای این کمردرد رفتم دکتر، مسکنی زد که گفت این فیل را از پا می‌اندازد ولی فرقی به حال کمردرد من نکرد. 🌸 با همین کمردرد هم سفر آخر را رفت😭 روزی هم که شهید شد، از دو شب قبل بیدار بود. توی اتاقش پوستری از حاج همت روی کمد لباسهایش زده بود که این جمله حاج همت روی آن به چشم می‌خورد: 🌺🌺«با خدای خود پیمان بسته‌ام که در راه حفظ و حراست از این انقلاب الهی یک آن آرام و قرار نگیرم»🌺🌺 و از این لحاظ به حاج همت اقتدا کرده بود. 💗 🕊 ‌‌➣ eitaa.com/EmamZamani12
7.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مرز ما عشق است هر جا اوست آنجا خاک ماست سامرا,غزه,حلب,تهران چه فرقی میکند هرکه راصبح شهادت نیست شام مرگ هست بی شهادت مرگ با خسران چه فرقی میکند🍂 🕊 🌷 ‌‌➣ eitaa.com/EmamZamani12
روایت عاشقی❤🚩✌
💠#قسمت_سیزدهم 🌸🍃 معمولا توی اتاق پذیرایی درس می‌خواندیم. پذیرایی‌مان، اتاق بزرگی بود که فقط مواقعی
💠 🌷محمودرضا از رعب سلفیون و تکفیری‌ها از شیعیان ایرانی چندین بار برای من روایت کرده بود. می‌گفت در یکی از محله‌ها دیدیم پیرمردی در کوچه‌ای داد و بیداد می‌کند. رفتیم نزدیک و علت را پرسیدیم؛ گفت پسرم مجروح است و من هیچ دارو و درمان یا کمکی اینجا پیدا نمی‌کنم. با بچه‌ها به داخل خانه رفتیم و دیدیم پسرش از تکفیری‌ها است و ریش بلند و تیپ سلفی‌ها را داشت. پایش مجروح بود و خون زیادی از او رفته بود. تا ما را دید شروع کرد به فحش و ناسزا و با صدای بلند حرف‌های ناشایست می‌گفت. به یکی دوتا از رزمنده‌های ارتش سوریه بی احترامی‌های بدی کرد. یکی از بچه‌های ما که عربی بلد بود، به عربی به او گفت می‌دانی ما کی هستیم؟ ما ایرانی هستیم. تا این را گفت، او رنگش پرید و سکوت کرد و دیگر از داد و فریاد و ناسزایش خبری نشد. آن‌ها با اینکه می دانند حضور ایرانی‌ها آنجا داوطلبانه است اما درباره شیعیان ایرانی‌ جور دیگری فکر می‌کنند. 🦋 🕊 ‌‌➣ eitaa.com/EmamZamani12
روایت عاشقی❤🚩✌
💠 🌷تهران – میدان آرژانتین (پایانه بیهقی) – غروب تلفنم دارد زنگ میخورد. گوشی را از توی جیبم در میآورم و جواب میدهم. محمودرضا است. خوش و بش میکند و میپرسد کجا هستم. از صبح برای کاری تهرانم؛ میگویم کارم تمام شده، ترمینالم، دارم بر میگردم تبریز. میگوید کی وقت داری؟… حرف مهمی دارم. میگویم الان، بگو. میگوید الان نمیشود و باید هر وقت که کاملا وقتم آزاد است بگوید. اصرار میکنم که بگوید. میگوید میتوانی بیایی خانه؟ میگویم من فردا باید تبریز باشم، کار دارم اگر میشود تلفنی بگویی، بگو. میگوید من دوباره عازمم اما قبل از رفتن حرفهایی هست که باید به تو بزنم. میگویم مثلا؟ میگوید اگر من شهید شدم میترسم پدر نتواند تحمل بکند؛ پدر را داشته باش. میگویم خداحافظ! من تا یکساعت دیگر خانه شما هستم. میگوید مگر تبریز نمیروی؟ میگویم نه، امشب میمانم. میگوید بخاطر این چیزی که گفتم؟ میگویم خودم میخواهم که بیایم، حالا ول کن. و راه میافتم سمت اسلامشهر. 🌷اسلامشهر – خانه محمودرضا همه چیز در خانه عادی است. پذیرایی همسرش، بازی دختر دو سالهاش، بساط چایی، شام روی گاز، تلویزیون روشن، پتوهای سادهای که کنار دیوار پهن هستند و خود محمودرضا، چهره همیشه آرامش، همه چیز مثل همیشه توی این خانه معمولی، معمولی و عادی است و سر جای خودش. هیچ علامتی از خبر خاصی به چشم نمیخورد. مینشینیم. منتظر میمانم تا سر صحبت را باز کند ولی حرفی نمیزند. دو سه ساعت تمام منتظر میمانم اما حرفهایمان کاملا عادی پیش میروند. سعی میکنم صبور باشم تا سر صحبت را باز کند ولی او حاضر نیست چیزی به زبان بیاورد. بالاخره صبرم تمام میشود و میگویم بگو! میگوید من شهید شدم، بنظر تو محل دفنم تبریز باشد یا تهران؟! میگویم این حرفها را بگذار کنار و مثل همیشه بلند شو برو مأموریتت را انجام بده، شهید شدی، من یک فکری برایت میکنم! بدون اینکه تغییری در چهرهاش ایجاد بشود با آرامش شروع میکند به توضیح دادن در مورد اینکه اگر تبریز دفن بشود چطور میشود و اگر تهران دفن بشود چطور؟ عین کلوخ مقابلش پخش میشوم وقتی دارد اینطور عادی درباره دفن شدنش حرف میزند. جدی نمیگیرم. هر چند همیشه در مأموریتهایش احتمال شهادت روی شاخش است. تلاشش برای جواب گرفتن از من درباره انتخاب محل دفنش و فهماندن قضیه به من که شهادتش در این سفر قطعی است نتیجه نمیدهد. ♥️ ‌‌➣ eitaa.com/EmamZamani12
روایت عاشقی❤🚩✌
💠#قسمت_هجدهم 🌷تهران – میدان آرژانتین (پایانه بیهقی) – غروب تلفنم دارد زنگ میخورد. گوشی را از توی ج
💠 🌷 ما در 5، 6 سال آینده نمی توانیم همه چیز را به کوثر تفهیم کنیم. این زمان خیلی کم است و ما باید فرصت بیشتری به کوثر بدهیم زیرا کار محمودرضا و این اتفاقات به قدری پیچیده و عمیق هستند که ما خود هنوز نتوانسته ایم به طور کامل آن را درک کنیم. ما باید فرصت بیشتری به کوثر بدهیم و خودمان نیز در این فرصت تلاش کنیم که به درک کامل تری از این جهاد و آرمان ها برسیم. قطعا به برکت خون شهید، کوثر راه را پیدا خواهد کرد. با این حال من به کوثر خواهم گفت که پدرش با اعتقاد راسخ به اسلام و آرمان ها تا پای جان ایستاد. من به او خواهم گفت که پدرش در زمانی که دیندار کم بود با تمام وجود از دینش پاسداری کرد. 🌺محمودرضا قطعا جزو اصحاب آخرالزمانی سیدالشهداست که اگر در کربلا هم بود می ایستاد و من به این یقین دارم. 🌸 ‌‌➣ eitaa.com/EmamZamani12
✨🌼~•° ســر به زیـر و رو بهـ آســمــانـ داریـــد اینــ چـه سریـستـ ڪـه فـقـطـ شـما داریـد... 🕊 🌷 🕊 ‌‌➣ eitaa.com/EmamZamani12
روایت عاشقی❤🚩✌
💠 🌷این اواخر تقریبا همه مطالعه اش در مورد بیداری اسلامی بود. هر کجا هر چه در این مورد پیدا می کرد اعم از روزنامه، کتاب و مطالب بعضی از پایگاههای خبری ـ تحلیلی را میخواند. بیشتر وقتهایی که توی ماشینش از تهران به سمت اسلامشهر می‌رفتیم، من سر صحبت با او را باز می‌کردم تا حرف بزند و مثل همیشه، بعد از حرفهای معمولی حرفهایمان می‌رفت سمت حوادث و اتفاقات کشورهای منطقه بخصوص سوریه، عراق، بحرین و یمن. تبریز هم که می آمد، وقتی تنها گیرش می آوردم بحث می کردم با او. بیشتر دوست داشتم بشنوم تا حرف بزنم، چون با این قضیه از نزدیک درگیر بود. اظهار نظرهایش در این مورد مثل تحلیل‌های ژورنالیستی یا شبیه حرفهای کارشناسی برنامه های تلویزیونی نبود. یادم هست که ميگفت🔴 بحث‌های تلویزیون در مورد سوریه سطحی است و می‌گفت واقعیتی که آنجا می‌گذرد غیر از این حرف‌هاست.🔴 هر چند تحلیل‌های مطبوعاتی را می‌خواند و به من هم خواندن تحلیل‌های بعضی ها مثل سعد الله زارعی را توصیه می‌کرد ولی بیشترین استناد را در مورد بیداری اسلامی به سخنرانی‌های آقا می‌کرد و گاهی نظر خودش را هم می‌گفت. یک چیز خاصی که توی حرف‌هایش بود این بود که جهت همه حرفهایی که در مورد بیداری اسلامی می‌زد بی استثناء نسبتی با 🌺امام زمان (عج) و ظهور آن حضرت🌺 داشت. یکبار پشت فرمان گفت: «اين دست خداست که ظاهر شده و دارد دیکتاتورهایی را که حکومتشان مانع ظهور امام زمان (عج) است یکی یکی از سر راه بر میدارد تا مسیر ظهور آنحضرت باز شود» این را که می‌گفت انگشتهایش را به حالتی که انگار می‌خواهد یک چیزی را با ضربه انگشت وسطش شوت کند در آورد و ضربه‌ای روی فرمان ماشین زد. 🔵🔵🔵 ظهور امام زمان (عج) و مبارزه مسلمانها برای حکومت جهانی امام زمان (عج)، عمده ‌ترین حرفی بود که محمودرضا توی بحث هايمان میزد و خیلی تکرارش می کرد 🕊 🌷 ‌‌➣ eitaa.com/EmamZamani12
روایت عاشقی❤🚩✌
💠#قسمت_بیستم 🌷این اواخر تقریبا همه مطالعه اش در مورد بیداری اسلامی بود. هر کجا هر چه در این مورد پی
💠 🌷 برای تعیین گرا، از نرم افزار گوگل ارث کمک میگرفت اما خمپاره ها هیچکدام به جایی که باید میخورد، نمیخوردند. روی این برنامه کار کرده بود. میگفت گوگل ارث روی نقشه سوریه و عراق خطا دارد و معتقد بود این خطا عمدی است. نشسته بود مقدار خطا را در آورده بود و بعد از آن، مقدار خطا را دخالت میداد و میزد و خمپاره ها میخوردند به هدف. /نقل از همرزم شهید ♥️ 🕊 ‌‌➣ eitaa.com/EmamZamani12