eitaa logo
Emamezamaan
1.3هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
975 ویدیو
361 فایل
اشعار و سرودها و نوحه های امام زمانی @Yaghoubian1349
مشاهده در ایتا
دانلود
◾️ وداع امام حسین(ع) با قبر رسول خدا(ص)؛ از ابوسعید مقبرى نقل شده است که: در مسجد مدینه امام حسین(ع) را دیدم در حالى که خرامان خرامان مى رفت و این اشعار «یزید بن مفرغ» را مى خواند: «لاَذْغَرْتُ السَّوامَ فی فَلَقِ الصُّبْحِ مُغیراً، وَ لا دُعیتُ یَزیدا یَوْمَ أُعْطى مِنَ الْمَهابَةِ ضَیْماً وَ الْمَنایا یَرْصُدْنَنی أَنْ احیدا» «من آن نیستم که گلّه هاى آرام شتر را در سپیده دم آسوده بگذارم و اگر از بیم، تن به بیدادگرى دهم و ترس از مرگ، مرا از راه به در برد، نامم یزید (نام شاعر) نباشد» با خود گفتم: به خدا سوگند! به یقین امام(ع) از خواندن این شعر مقصودى دارد و مى خواهد چنین بگوید که اگر تسلیم خواسته هاى یزید شوم من حسین فرزند پیامبر نخواهم بود (۱) امام حسین(ع) شبانگاه کنار قبر جدّش رسول خدا(صلى الله علیه وآله) رفت و عرض کرد: «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ اللّهِ! أَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ فاطِمَةَ، أَنَا فَرْخُکَ وَابْنُ فَرْخَتِکَ، وَ سِبْطُکَ فی الْخَلَفِ الَّذی خَلَّفْتَ عَلى أُمَّتِکَ، فَاشْهَدْ عَلَیْهِمْ یا نَبِىَّ اللّهِ. أَنَّهُمْ قَدْ خَذَلُونی وَ ضَیَّعُونی وَ أَنَّهُمْ لَمْ یَحْفِظُونی، وَ هذا شَکْواىَ إِلَیْکَ حَتّى أَلْقاکَ»؛ «سلام بر تو اى رسول خدا! من حسین پسر فاطمه ام؛ منم فرزند دلبند تو و فرزند دختر تو و من سبط تو هستم که مرا میان امّت به یادگار گذاشتى.» «اى پیامبر خدا! گواه باش که آنان دست از یارى من برداشتند و مقام مرا پاس نداشتند؛ این شِکوه من است نزد تو، تا آنگاه که تو را ملاقات کنم.» سپس امام برخاست و به نماز ایستاد و پیوسته در رکوع و سجود بود (۲) چون شب دوم شد امام(ع) بار دیگر کنار قبر پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمد و دو رکعت نماز گزارد و پس از آن عرضه داشت: «اَللّهُمَّ! إِنَّ هذا قَبْرُ نَبِیِّکَ مُحَمَّد وَ أَنَا ابْنُ بِنْتِ مُحَمَّد وَ قَدْ حَضَرَنِی مِنَ الاَْمْرِ ما قَدْ عَلِمْتَ، اَللّهُمَّ! وَ إِنِّی اُحِبُّ الْمَعْروُفَ وَ أَکْرَهُ الْمُنْکَرَ، وَ اَنَا أَسْأَلُکَ یا ذَالْجَلالِ وَ الاِکْرامِ بِحَقِّ هذَا الْقَبْرِ وَ مَنْ فیهِ مَا اخْتَرْتَ مِنْ أَمْری هذا ما هُوَ لَکَ رِضىً»؛ «بار الها! این قبر پیامبر تو محمّد(صلى الله علیه وآله) است و من فرزند دخت محمّدم. از آنچه براى من پیش آمده است آگاهى. خدایا! من معروف را دوست دارم و از منکر بیزارم. من از تو اى خداوند صاحب جلال و بزرگوارى مى خواهم به حقّ این قبر و کسى که در آن است راهى را که خشنودى تو در آن است برایم مقرّر دارى.»(۳) نقل شده است در این هنگام براى مدّتى کوتاه، خواب چشمان امام(ع) را فرا گرفت؛ پس از بیدارى برخاست با قبر جدّش وداع کرد و عرضه داشت: «بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یا رَسُولَ اللّهِ لَقَدْ خَرَجْتُ مِنْ جَوارِکَ کُرْهاً، وَ فُرِّقَ بَیْنی وَ بَیْنَکَ حَیْثُ أَنِّی لَمْ أُبایِعْ لِیَزیدَ بْنِ مُعاوِیَةَ، شارِبِ الْخُموُرِ، وَ راکِبِ الْفُجُورِ، وَ ها أَنَا خارِجٌ مِنْ جَوارِکَ عَلَى الْکَراهَةِ، فَعَلَیْکَ مِنِّی اَلسَّلامُ»؛ «پدر و مادرم فداى تو اى رسول خدا! من به ناچار از جوار قبر تو خارج مى شوم. میان من و تو جدایى افتاد؛ زیرا من دست بیعت به یزید بن معاویه، آن مرد شراب خوار و فاجر، ندادم. اکنون با ناراحتى تمام از نزد تو بیرون مى روم. خدا حافظ اى پیامبر خدا» (۴) 📚منبع (۱) مقتل الحسین خوارزمى، ج ۱، ص ۱۸۶؛ تاریخ طبرى، ج ۴، ص ۲۵۳ (۲) مقتل الحسین خوارزمى، ج ۱، ص ۱۸۶؛ فتوح ابن اعثم، ج ۵، ص ۲۶ (۳) مقتل الحسین خوارزمى، ج ۱، ص ۱۸۶؛ فتوح ابن اعثم، ج ۵، ص ۲۷؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۴۴، ص ۳۲۸ (۴) مقتل ابی مخنف، ص ۱۵؛ فتوح ابن اعثم، ج ۵، ص ۱۹ .
◼️ امام حسین (ع) در راه کوفه و قیس بن مسهر صیداوی؛ امام حسین(ع) به منزلگاه “حاجر” رسید. اکنون چند روز از شهادت مسلم می گذشت ولی هنوز باخبر نشده بود. از آنجا نامه ای برای اهل کوفه نوشت و آنها را از حرکت خود با خبر ساخت. نامه را به قیس بن مسهر صیداوی سپرد تا به مردم کوفه برساند. قیس با نامه راه کوفه را در پیش گرفت ولی در قاسیه به دست ماموران عبیدالله دستگیر شد. او نامه را پاره کرد. ماموران او را به نزد ابن زیاد بردند. وقتی مقابل ابن زیاد قرار گرفت ابن زیاد پرسید: کیستی؟ یکی از شیعیان امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام. چرا نامه را پاره کردی؟ می خواستم تو از مضمون آن باخبر نشوی. نامه از که بود؟ آنرا برای که می بردی؟ از حسین(ع) به گروهی از اهل کوفه که نامشان را نمی دانم. ابن زیاد با خشم گفت: به خدا رهایت نمی کنم تا نام آنها را بگویی یا بر منبر رفته حسین بن علی و پدر و برادرش را دشنام دهی و گرنه قطعه قطعه ات خواهم ساخت. گفت: نام آن اشخاص را نمی دانم اما حاضرم دشنام دهم و لعنت کنم. عبیدالله دستور داد او را به مسجد جامع بردند مردم در مسجد جمع شدند و قیس به منبر رفت. سپاس خدا را به جا آورد و او را ستایش کرد. بر پیامبر و اهل بیتش درود فرستاد و برای علی، حسن و حسین(ع) بسیار طلب رحمت کرد و بر عبیدالله بن زیاد و پدرش و یزید و سرکشان بنی امیه لعنت فرستاد. آنگاه با صدای بلند فریاد زد: ای مردم کوفه! حسین بن علی فرزند فاطمه و نوه رسول الله بهترین آفریدگان خدا در راه کوفه است. من فرستاده او هستم که در منزلگاه حاجر از او جدا شده و به سوی شما آمدم. همت بلند دارید و با یاری خدا به یاری او بر خیزید. ابن زیاد دستور داد او را از منبر پایین کشیده و به قصر بردند و از بام قصر به زیر افکندند. اعضای بدنش خرد شد و از دنیا رفت. هنگامی که خبر شهادتش به اباعبدالله رسید، اشک از دیدگان حضرت جاری شد و گفت: «بارالها برای ما و شیعیانمان در نزد خود جایگاه نیکی قرار ده و ما را در سایه رحمتت باهم جمع کن.» 📚منبع کامل، ابن اثیر، ج ۴، ص ۴۱ تاریخ، طبری، ج ۴، ص ۲۹۷ الاخبار الطوال، دینوری، ص ۲۴۵ مقتل الحسین، خوارزمی، ج ۱، ص ۲۳۴ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: https://B2n.ir/w93989
🏴 امام حسین(ع) محل شهادتش را به ام سلمه نشان داد؛ به نقل از امام باقر عليه السلام : هنگامى كه حسين عليه السلام خواست به سوى عراق برود، اُمّ سلمه ـ كه خدا از او خشنود باد ـ به سوى او فرستاد. امّ سلمه ، كسى بود كه او را پرورش داده بود و حسين عليه السلام ، محبوب ترينِ افراد نزد او بود و امّ سلمه دلسوزترينِ اشخاص نسبت به حسين عليه السلام بود و در نزدش ، در شيشه اى ، تربت حسين عليه السلام ، بود كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آن را به وى سپرده بود . پرسيد : اى پسر عزيزم ! آيا مى خواهى [از مدينه] خارج شوى ؟ به او فرمود : «اى مادر ! مى خواهم به عراق بروم» . اُمّ سلمه گفت : من خداى متعال را به يادت مى آورم كه مبادا به سوى عراق بروى . فرمود : «چرا ، اى مادر؟» . اُمّ سلمه گفت : شنيدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد : «فرزندم حسين ، در عراق كشته مى شود» . اى پسر عزيزم ! تربتت در شيشه اى دربسته ، نزد من است كه پيامبر خدا ، آن را به من سپرد . حسين عليه السلام فرمود: «اى مادر ! به خدا سوگند، من كشته مى شوم و از قضا و قدر و حكم واجب و قطعىِ خداى متعال، نمى گريزم». اُمّ سلمه گفت: شگفتا! اگر [مى دانى كه] كشته خواهى شد ، كجا [و چرا ]مى روى؟ فرمود: «اى مادر ! اگر امروز نروم ، فردا مى روم و اگر فردا نروم ، پس فردا خواهم رفت . اى مادر ! به خدا سوگند كه از مرگ ، گريزى نيست . من ، جايى را كه در آن كشته مى شوم و روز آن را و حتّى لحظه شهادتم را و چاله اى را كه در آن دفن خواهم شد ، همان گونه مى شناسم كه تو را مى شناسم ، و همان گونه به آن مى نگرم كه به تو مى نگرم» . اُمّ سلمه گفت : تو آن را ديده اى؟ فرمود : «اگر دوست دارى كه جايگاه آرميدنم و مكان [شهادت] خود و يارانم را نشانت بدهم ، چنين كنم» . اُمّ سلمه گفت : [آرى ،] مى خواهم . ايشان تنها يك بسم اللّه گفت و زمين برايش فرو نشست [و هموار شد] تا آن كه جايگاه آرميدن و مكان [شهادت ]خود و يارانش را به امّ سلمه نشان داد و از همان تربت ، به او داد . امّ سلمه آن را با تربتى كه [از زمان پيامبر صلى الله عليه و آله ]نزدش بود ، مخلوط كرد . سپس حسين عليه السلام بيرون آمد و به او فرمود : «من ، روز عاشورا كشته مى شوم.» همان شبى كه صبحش حسين عليه السلام كشته شد ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پريشان و گريان و غبارآلوده ، به خواب اُمّ سلمه آمد . اُمّ سلمه گفت : اى پيامبر خدا ! چرا تو را گريان و غبارآلوده و پريشان مى بينم؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «هم اكنون ، پسرم حسين و يارانش را به خاك سپردم» . امّ سلمه ـ كه خدا از او خشنود باد ـ بيدار شد و با بلندترين صدايش فرياد زد و گفت : واى پسرم! ساكنان مدينه ، گرد آمدند و به او گفتند : چه پيش آمده است ؟ اُمّ سلمه گفت : پسرم حسين بن على ، كشته شد . به او گفتند : از كجا مى دانى؟ اُمّ سلمه گفت : پيامبر خدا ، گريان و پريشان و غبارآلوده ، به خوابم آمد و به من خبر داد كه همان ساعت ، حسين و يارانش را به خاك سپرده است . آنان گفتند : اينها خواب هاى پريشان است . اُمّ سلمه گفت : بِايستيد! تربت حسين ، نزد من است . سپس شيشه اى براى آنان آورد كه خون تازه در آن بود. 📚منبع الثاقب فی المناقب، ابن حمزه طوسی، ص ٣٣٠ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: https://B2n.ir/h73735