.
#روضه_امام_حسن_عسکری
(علیه السلام)
🔸یابن الحسن فدای تو و دیدۀ ترت
آجرك الله
يا صاحب الزمان...
امشب کجا زانوی غم بغل گرفتی...
برای غربت امام عسکری زار زار گریه می کنی و... اشک میریزی...
🔸یابن الحسن
فدای تو و دیدۀ ترت
🔸خون جای اشک می چکد
از چشم اطهرت
داغ پدر.. خیلی سخته...
مخصوصا.. برا کسی که پنج سال بیشتر نداره...
مخصوصا.. برای کسی که بابای مهربونی...مثل امام عسکری داره...
🔸داغی نشسته
بر جگر داغدار تو
🔸در خون نشسته است
دل درد پرورت
🔸قربان آن امام ،
که در آخرین نفس
خدایا امشب خانه امام عسکری چه خبره...
🔸قربان آن امام ،
که در آخرین نفس
🔸سیراب گشته است
به دست مطهرت
یکی از سخت ترین لحظات برای فرزند...
اون موقعیه که...بابا در بستر احتضار باشه و... فرزند نتونه کاری کنه...
امام زمان آمد کنار بابا نشست...
هی خیره خیره به صورت قشنگ بابا نگاه میکرد...گریه میکرد... یک وقت امام عسکری فرمودند... پسرم... مهدی جان... تشنه ام بابا...
سریع رفتند یک ظرف آبی رو آوردند...
خود امام زمان...
با دستان مبارک لحظات آخر به بابا آب دادند... پدر رو سیراب کردند... عرضه بداریم...
یا صاحب الزمان...خوب شد شما...لحظه آخر کنار پدر بودید...حضرت رو سیراب کردید...نگذاشتید امام عسکری...با لب تشنه از دنیا بره...اما دلها بسوزه برای اون آقایی که کربلا...گودال قتلگاه...با لب تشنه...سر از بدنش جدا کردند...
🔸مگر به کرببلا
آب قیمت جان است
🔸چرا نگفته کسی
این حسین مهمان است
فقط همین رو بگم...وقتی ذوالجناح برگشت به طرف خیمه ها...دختر ابی عبدالله اومد کنار ذوالجناح...صدا زد... ذوالجناح...میدونم بابام رو به شهادت رسوندند...میدونم سر از بدنش جدا کردند...فقط بهم بگو...آیا بهش آب دادند یا نه...
یا جَوادَ اَبی
هَل سُقِیَ اَبی
اَم قَتَلُوهُ عَطشاناً
🔸چرا به تشنه لبان
هیچ کس جواب نداد
🔸به کام تشنه شان
یک دو جرعه آب نداد
👇
.
|⇦•ای آفتاب مهر تو....
#روضه_امام_عسکری علیه السلام اجرا شده به نفس حاج عباس حیدر زاده
●━━━━━━───────
اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، وَ فی کُلّ ساعَة وَلیّا وَ حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وَ تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً
ای آفتاب مهرتو روشنگر وجود
در پیشگاه حکم تو ذرّات در سجود
نور تو بُوَد مشعل کانون کاف و نون
روزی که هیچ جلوه ی شمس و قمر نبود
اى مير عسكرى لقب، اى فاطمى نسب
آن را كه نيست مِهر تو از زندگى چه سود
این افتخار گشته نصیبت که از شرف
در خانه ی تو مصلح کل دیده بر گشود
قربان ديده اى كه به بزم تو فاش ديد
جاى قدوم عيسى و موسى و شيث و هود
اى قـبـلـه ی مـراد كه در بـركـةُ الـسَّـبـاع
شیـران به پیش پـاى تـو آرند سر فرود
*امام عسکری علیه السلام سالها زندان بود، یکی از زندانبانها خیلی انسان نانجیب و پستی بود. به دستور خلیفه تصمیم گرفت حضرت عسکری رو ببرد مقابل شیران درنده، به گمانش اینکه شیران درنده حمله میکنند حضرت رو از بین میبرند. هر چی تو تاریخ اومده همسرش بهش اصرار کرد این کار رو نکن فرزند پیغمبر خداست اما گوش نداد. امام عسکری علیه السلام را آورد وارد قفس شیران درنده کرد، نگاه میکرد دقت میکرد فکر میکرد الان شیران درنده حضرت رو میدرند اما دید حضرت با آرامش تمام،میان شیران ایستادن به نماز، شیران درنده دور حضرت حلقه زدند ملتمسانه نگاه به قد و بالای حضرت میکنند...
یا امام عسکری شیران درنده احترام کردند دور شما رو گرفتن آقاجان، اما چه گرگهای درنده ای بودن کربلا، یکی نیزه میزد، یکی شمشیر میزد، یه عده سنگ میزدند، یه عده پیرمردا با عصا میزدند...*
پر میزند دوباره دلم در هوای تو
دارم هوای بوسه به صحن و سرای تو
اذن دخول خوانده دلم تا کنی نظر
زائر شوم دوباره سوی سامرای تو
ای دومین حسن چون حسن ذره پروری
پر میشود دو دست گدا از عطای تو
هم تو غریب هستی و هم مرقدت غریب
اما غریب نیست دمی آشنای تو
دشمن نهاد به زندان و بی خبر
از آنکه هست عالم امکان برای تو
مانند مادرت به جوانی شکسته ای
آید به گوش ناله ی وا اُما از صدای تو
*میدونین امام عسکری چند سالشون بود؟ بیست و هشت سال داشت اما زهر کاری با حضرت کرد بدنشون میلرزید. حتی آبی که دارو داشت رو نتوانست میل کنه. به غلامش فرمود: برو تو حجره، پسرم رو بگو بیاد، میوه ی دلم رو بگو بیاد...*
کاسه ی آب بدستم بنگر میلرزد
زهر افکنده شرر بر جگرم مهدی جان
*آقا زاده ی پنج ساله ای امروز دور بابا میگرده، هی میگه: بابای غریبم...
اما غریبتر از بابا خودِ امام زمان است...*
بعد من سر به بیابان بگذاری شب و روز
باشد از حالت زارت خبرم مهدی جان
میان این همه دشمن چه ها کند مهدی
ز غربت پسر من خدا خبر دارد
*سر بابا رو روی زانو گذاشت، بگم یا امام عسکری؟ سرت روی زانوی عزیز دلبندت بود آقا ، اما من فدای اون سری که بالای نی رفت." أَلسَّلامُ عَلَى الرَّأْسِ الْمَرْفُوعِ"...حسین...
«صلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِاللهِ»
ــــــــــــــــــ
#روضه_امام_حسن_عسکری
#روضه_امام_حسن_عسکری_علیه_السلام
#حاج_عباس_حیدرزاده
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
👇
.
#قسمت_چهارم #روضه و توسل ویژه شهادت ابا المهدی آقا امامحسن عسکری علیه السلام اجرا شده ۱۴۰۲به نفسِ حاج محمد رضا بذری
●━━━━━━───────
مامورا هر چه گشتن این بچه رو پیدا نکردن و رفتن. امام حسن عسکری تا برگشت نرجس خاتون گفت: آقا من بچمو از تو میخوام. ریختن تو خونه مجبور شدم بچه رو تو چاه بندازم. این اتفاق توی کودکی برای امام حسن عسکری هم افتاده بود حضرت بچه که بود یه بار توی چاه افتاده بود .زنها اینقدر به سر زدن گریه و شیون کردن..امام هادی فرمودن: غصه نخورید بچه بدون اینکه حتی تنش خیس شده باشه میاد بیرون آب چاه اومد بالا و امام هادی دیدن امام حسن عسکری اومدن بیرون...اراده الهی ست امام زمان ما هم همینطور.حضرت فرمود: غصه نخور این بچه آرام آرام تو چاه بود. آب اومد بالا بچه رسید به دست مادر..یه مادر بیقرار و مضطربی بچه بهش رسید نگران بود بچه جان نداده باشه یه وقت اما بچه سالم اومد بغلش یه اشاره کنم..یه مادریم دم خیمه منتظر بود گفت: الان بچه ام سیراب برمیگرده از شدت عطش این بچه فرمودن محتضر شده بود یعنی آبم میرسید به این بچه فایده نداشت...*
ذره ذره نفسش سوخت تنش آب شده
هشت روز است که اینگونه تقلّا دارد
سر او روی زمین مانده در این مدت نه..
پسری هست به دامن سر بابا دارد
*حضرت اومد بالا سر پدر آب رو یا اون جوشانده رو که به دست بابا داد امام عسکری اومد بخوره اینقدر دست حضرت میلرزید. حتی این هشت روزه خدا لعنت کنه نامردا رو طبیب درباری میفرستادن منزل حضرت به بهانه اینکه طبابت کنه اما ببینه آیا تو خونه طفلی هست یا نه..*
*روایت میگه زمانی امام عسکری رو دفن کردن مردم متفرق شدن خلیفه و اصحابش ترسان و مضطرب شدن گفتن دنبال این پسر هر جور هست باید بگردیم. چون دیدن حضرت بر بدن امام حسن عسکری نماز خوند. هیچکی تا حال ندیده بود ایشون رو هیچکی.. عموش جعفر کذاب اومد نماز بخونه بر امام. حضرت عمو رو کنار کشیدگفت اونی که باید نماز بخونه منم ..نماز خوند بر بدن امام معصوم...
بلافاصله بعد نماز دیگه کسی حضرتو ندید.
سلطان و اصحابش مضطرب دنبال آقای ما حجه ابن الحسن گشتن..از اینجاش یه اشاره روضه داره.. دیگه شروع کردن تفتیش همه خونه ها اینقده ریختن تو منزل حضرت گشتن دنبال این آقازاده نتونستن پیداش کنن...حتی جسارت کردن..
خانه اش کرب و بلا حجره او گودال است
هشت روز است به لب وا حسینا دارد
هشت روز است که در خلوت خود میخواند
چقدر گودی گودال مگه جا دارد
روضه میخواند چرا آن همه طولش دادند
یک نفر تشنه مگر آن همه بلوا دادند
یا بقیه الله!
وقت دادند سه ساعت سر فرصت بزنند
شمر آنجاست ولی با همه دعوا دارد
آه از آن سینه که سنگینی پا را حس کرد
وای از آن تیغ که بد کینه از آقا دارد
شمر مشغول حسین است گهی هم میزد
خواهری را که به سر چادر زهرا دارد
*چند جمله ام برا وفات حضرت سکینه بخونم..*
بیقرار و حزین تو منم
دختر تو سکینه منم
همونی که اگه تو بری
به غم تو میشینه منم
گفت بابا!
الهی سکینه ت بمیره
فکر من کجاها نمیره
نکنه بی حیا شه سَنان
موهاتو توی دست بگیره
اینقدر این بانو روضه داره.. بحث وداع شد اینم بگم.. آخرین وداع ابی عبدالله این بود رفت برگشت سمت خیمه راوی میگه هر نفسی که ابی عبدالله میزد از لای این زره خون بیرون میزد حالا اومده داره وداع میکنه این وداع چه کرد با ابی عبدالله...
یه وداعم اینه ابی عبدالله میخواست حرکت کنه دید اسب حرکت نمیکنه دید یه نگاه کرد دید سکینه جلوی اسبو گرفته بابا بیا پایین از مرکب تا نیای حرف نمیزنم بچه رو بغل کرد بابا قربونت بره چرا اینقدر گریه میکنی؟ گفت: بابا! یادته خبر مسلمو آوردن دختر مسلم حمیده رو بغل کردی من اونجا فهمیدم حمیده یتیم شده تو دست نوازش رو سرش کشیدی.. گفت بابا منم میدونم بری یتیم میشم منم همونطوری بغل کن دست نوازش رو سرم بکش*
.....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.....
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
#روضه_امام_حسن_عسکری
#روضه_سیدالشهدا_علیه_السلام
#حاج_محمد_بذری
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
.👇