فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بهوقتدلتنگے
🖤🌿
بہ قݪمـ گفتم
بنویــس
نـِـــوشت ؛
قَـاسِمـ ڪُـلهُ خَیْــر...
#حاج_قاسم
#مرد_میدان
#قهرمان_من
..
کجایند مردان بی ادعا
#با_این_ستاره_ها_میشود_راه_را_پیدا_کرد
#کانال
#راهیان_نور_مجازی
#بسیج_دانش_آموزی
#استان_مرکزی
@emtedadenoor
🕊🌸
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
14.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نماهنگ
# راهیان نور
تهیه و تنظیم رضوان حمزه لوی
واحد حجاب
حوزه شهید فهمیده تفرش
کجایند مردان بی ادعا
#با_این_ستاره_ها_میشود_راه_را_پیدا_کرد
#کانال
#راهیان_نور_مجازی
#بسیج_دانش_آموزی
#استان_مرکزی
@emtedadenoor
🕊🌸
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
22.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 علمداران خورشید
🔻با نوای
حاج صادق آهنگران
#نماهنگ
# راهیان نور
کجایند مردان بی ادعا
#با_این_ستاره_ها_میشود_راه_را_پیدا_کرد
#کانال
#راهیان_نور_مجازی
#بسیج_دانش_آموزی
#استان_مرکزی
@emtedadenoor
🕊🌸
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
#روز_شهدا
نمایی از گلزار شهدای اراک
جمعه ۲۲ اسفند ماه روز شهدا
کجایند مردان بی ادعا
#با_این_ستاره_ها_میشود_راه_را_پیدا_کرد
#کانال
#راهیان_نور_مجازی
#بسیج_دانش_آموزی
#استان_مرکزی
@emtedadenoor
🕊🌸
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
#روز_شهدا
نمایی از گلزار شهدای اراک
جمعه ۲۲ اسفند ماه روز شهدا
کجایند مردان بی ادعا
#با_این_ستاره_ها_میشود_راه_را_پیدا_کرد
#کانال
#راهیان_نور_مجازی
#بسیج_دانش_آموزی
#استان_مرکزی
@emtedadenoor
🕊🌸
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
#روز_شهدا
نمایی از گلزار شهدای اراک
جمعه ۲۲ اسفند ماه روز شهدا
کجایند مردان بی ادعا
#با_این_ستاره_ها_میشود_راه_را_پیدا_کرد
#کانال
#راهیان_نور_مجازی
#بسیج_دانش_آموزی
#استان_مرکزی
@emtedadenoor
🕊🌸
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
14.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چهغمکهعشقبهجاییرسیدتانرسید🙂
کهآنچهزندهوزیباستنفساینسفــراست...😍
#یک_سفر_متفاوت
#راهیان_نور_مجازی_استان_مرکزی
#خادم_الشهدا
꧁✰✰✰✿🌼✿✰✰✰꧂
@pmstudent
@bdmarkazi
🌸🌳🌹🌱🌷🌿🌺🍃💐
کاری از #دبیرستان_نوبت_دوم_نمونه_کوثر
📸عکس نوشت📸
#یک_سفر_متفاوت
#راهیان_نور_مجازی_استان_مرکزی
#خادم_الشهدا
꧁✰✰✰✿🌼✿✰✰✰꧂
@pmstudent
@bdmarkazi
🌸🌳🌹🌱🌷🌿🌺🍃💐
📸عکس نوشت📸
#یک_سفر_متفاوت
#راهیان_نور_مجازی_استان_مرکزی
#خادم_الشهدا
꧁✰✰✰✿🌼✿✰✰✰꧂
@pmstudent
@bdmarkazi
🌸🌳🌹🌱🌷🌿🌺🍃💐
🖼پوستر فرازی از وصیتنامه🖼
#شهید_خسرو_رفیعی
#یک_سفر_متفاوت
#راهیان_نور_مجازی_استان_مرکزی
#خادم_الشهدا
꧁✰✰✰✿🌼✿✰✰✰꧂
@pmstudent
@bdmarkazi
🌸🌳🌹🌱🌷🌿🌺🍃💐
✳️زمان اردو ۲۳ لغایت ۲۶ اسفند ماه✳️
حوزه شهید فهمیده ۴ اراک
🖼پوستر فرازی از وصیتنامه🖼
#شهید_خسرو_رفیعی
#یک_سفر_متفاوت
#راهیان_نور_مجازی_استان_مرکزی
#خادم_الشهدا
꧁✰✰✰✿🌼✿✰✰✰꧂
@pmstudent
@bdmarkazi
🌸🌳🌹🌱🌷🌿🌺🍃💐
✳️زمان اردو ۲۳ لغایت ۲۶ اسفند ماه✳️
حوزه شهید فهمیده ۴ اراک
22.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥🎞لذتی که در گمنامی است/روایتی از شهید گمنامی که به خانه برگشت
راوی: حجت الاسلام مجتبی باقری
#شهید_گمنام 🌷
#یک_سفر_متفاوت
#راهیان_نور_مجازی_استان_مرکزی
#خادم_الشهدا
꧁✰✰✰✿🌼✿✰✰✰꧂
در دنیای مجازی دلتان را راهی سفری از جنس نور کنید👇👇👇
@pmstudent
@bdmarkazi
🌸🌳🌹🌱🌷🌿🌺🍃💐
✳️زمان اردو ۲۳ لغایت ۲۶ اسفند ماه✳️
حوزه شهید فهمیده ۴ اراک
#پوستر_معرفی_کتاب📚🖼
#زندگی_نامه
#شهید_رحیم_آنجفی
#اردوی_مجازی_راهیان_نور
#استان_مرکزی
#خادم_الشهدا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
✅زمان اردو:۲۳ لغایت ۲۶ اسفند ماه
✅حوزه شهید فهمیده۴ اراک
دیر آمد، زود رفت!
دانشجو بود و جوان، آمده بود خط، داشتم موقعیت منطقه را برایش میگفتم که برگشت و گفت: «ببخشید، حمام کجاست؟» گفتم: حمام میخوای چیکار؟! گفت: میخوام غسل شهادت کنم. با لبخند گفتم: دیر اومدی زود هم میخوای بری. باشه! آن گوشه را میبینی؟ آنجا حمام صحرایی است. بعدش دوباره بیا اینجا. دقایقی بعد آمد. لباس تمیز بسیجی به تن داشت و یک چفیه خوشگل به گردن. چند قدم مانده بود که به من برسد یک گلوله توپ زیر پایش فرود آمد و...
#حسین_یکتا
کجایند مردان بی ادعا
#با_این_ستاره_ها_میشود_راه_را_پیدا_کرد
#کانال
#راهیان_نور_مجازی
#بسیج_دانش_آموزی
#استان_مرکزی
@emtedadenoor
🕊🌸
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 آخرین سخنرانی شهید مهدی باکری پیش از عملیات بدر، در آستانه سالروز شهادت ایشان.
در آستانه سالروز شهادت شهید مهدی باکری مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس آخرین سخنرانی شهید مهدی باکری پیش از عملیات بدر را منتشر کرده است.
12.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽کلیپ
با روی سیاه...با گریه و آه....
کاری از زینب مختاری
#یک_سفر_متفاوت
#راهیان_نور_مجازی_استان_مرکزی
꧁✰✰✰✿🌼✿✰✰✰꧂
⏰ساعت ۱۰ صبح منتظرتان هستیم👇👇
@pmstudent
@bdmarkazi
꧁✰✰✰✿🌼✿✰✰✰꧂
✳️ حوزه شهید فهمیده ۴ اراک
23.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایتی از زندگی شهید چمران
کجایند مردان بی ادعا
#با_این_ستاره_ها_میشود_راه_را_پیدا_کرد
#کانال
#راهیان_نور_مجازی
#بسیج_دانش_آموزی
#استان_مرکزی
@emtedadenoor
🕊🌸
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
زیارت هویزه.mp3
3.32M
📻 رادیوپلاک
هویزه دل
⭐️ تولید و انتشار در رادیو پلاڪ⭐️
°•﴿رادیورسمےستادراهیان نورڪشور﴾•°
سفرنامه راهیان نور دل به:
❤️هویزه❤️
••🖋نگارنده: خانم عابدی فر
••💻 تدوین: خادم الشهداء
••🎙گوینده:خادم الشهداء
📥پیشنهاد دانلود 📤پیشنهادارسال
✨پیشڪش میشود بھ سیدالشهداے جبهه مقاومت:
[سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانے🇮🇷]
🖇به رادیو پلاک بپیوندید...
🎙【 @radiopelak 】🎧
#دلتنگی
#راهیان_نور
#مدافعان_حرم
#هویزه
کجایند مردان بی ادعا
#با_این_ستاره_ها_میشود_راه_را_پیدا_کرد
#کانال
#راهیان_نور_مجازی
#بسیج_دانش_آموزی
#استان_مرکزی
@emtedadenoor
🕊🌸
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
دوم فروردین ماه سال ۱۳۶۱،
🌷سالروز عملیات غرورانگیز «فتح المبین» با رمز مبارک «یا زهرا سلاماللهعلیها» گرامی باد.🌷 یاد وخاطره شهداء و رزمندگان اسلام وحماسه سازان عاشورا در این عملیات غرور آفرین را گرامی می داریم با ذکر صلوات برمحمد وآل محمد.🌹
🇮🇷
💞 شهیدی که بخاطر رضایت پدر از بهشت برگشت💞
آخرین روزهای اسفند ۱۳۶۴ بود. در بیمارستان مشغول فعالیت بودم. من تکنسین اتاق عمل و متخصص بیهوشی بودم. با توجه به عملیات رزمندگان اسلام تعداد زیادی مجروح به بیمارستان منتقل شده بود. لحظه ای استراحت نداشتیم اتاق عمل مرتب آماده می شد و تیم جراحی وارد می شدند.🍂
داشتم از داخل راهروی بیمارستان به سمت اتاق عمل می رفتم، که دیدم حتی کنار راهروها مجروح خوابیده!! همین طور که جلو میرفتم یک نفر مرا به اسم کوچک صدا زد، برگشتم اما کسی را ندیدم. 🍀می خواستم بروم که دوباره صدایم کرد، دیدم مجروحی کنار راهروی بیمارستان روی تخت حمل بیمار از روی شکم خوابیده و تمام کمر او غرق خون است. رفتم بالای سر مجروح و گفتم شما من را صدا زدی؟ چشمانش را به سختی باز کرد و گفت: بله، منم کاظمینی .چشمانم از تعجب گِرد شد، گفتم محمدحسن اینجا چه کار میکنی؟
محمدحسن کاظمینی سال های سال با من همکلاسی و رفیق بود. از زمانی که در شهرضای اصفهان زندگی می کردیم. حالا بعد از سال ها در بیمارستانی در اصفهان او را میدیدم. او دو برادر داشت که قبل از خودش و در سالهای اول جنگ در جبهه مفقود شده بودند. البته خیلی از دوستان میگفتند که برادران حسن اسیر شده اند. 🌼
بلافاصله پرونده پزشکی اش را نگاه کردم. با یکی از جراحان مطرح بیمارستان که از دوستانم بود صحبت کردم و گفتم این همکلاسی من طبق پروندهاش چندین ترکش به ناحیه کمرش اصابت کرده و فاصله بین دو شانه چپ و راست را متلاشی کرده طوری که پوست و گوشت کمرش از بین رفته، دو برادر او هم قبلاً مفقود الاثر شدند. او زن و بچه هم دارد اگر می شود کاری برایش انجام دهید.🌱
تیم جراحی خیلی سریع آماده شد و محمدحسن راهی اتاق عمل شد دکتر همین که میخواست مشغول به کار شود. مرا صدا زد و گفت: باورم نمیشه، این مجروح چطور زنده مانده بهقدری کمر او آسیب دیده که از پشت می توان حتی محفظه ای که ریه ها در آن قرار می گیرد مشاهده کرد!! دکتر به من گفت: این غیر ممکن است، معمولاً در چنین شرایطی بیمار یکی دو ساعت بیشتر دوام نمی آورد. بعد گفت: من کار خودم را انجام می دهم. اما هیچ امیدی ندارم ، مراقبتهای بعد از عمل بسیار مهم است. مراقب این دوستت باش. عمل تمام شد. یادم هست حدود ۴۰ عدد گاز استریل را با بتادین آغشته کردند و روی محل زخم گذاشتم و پانسمان کردم. دایرهای به قطر حدود ۲۵ سانت، روی کمر او متلاشی بود. روز بعد دوباره به محمدحسن سر زدم حالش کمی بهتر بود، خلاصه روز به روز حالش بهتر شد. یادمه روز آخر اسفند حسابی براش وقت گذاشتم، گفتم فردا روز اول عید است. مردم و بستگان شما به بیمارستان و ملاقات مجروحین میآیند. بگذار حسابی تر و تمیز بشیم همینطور که مشغول بودم و او هم روی شکم خوابیده بود به من گفت می خواهم به خاطر تشکر از زحماتی که برای من کشیدی یک ماجرای عجیب رو برات تعریف کنم. گفتم بگو میشنوم، فکر کردم می خواهد از حال و هوای رزمندگان و جبهه تعریف کنه. ماجرایی را برایم گفت که بعد از سالها هنوز هم وقتی به آن فکر میکنم حال و هوایم عوض میشه.
ادامه ماجرا ... 🧡
محمد حسن بی مقدمه گفت: اثر انفجار را روی کمر من دیدی؟ من با این انفجار شهید شدم، روح به طور کامل از بدنم خارج شد و من بیرون از بدنم ایستادم و به خودم نگاه می کردم یک دفعه دیدم که دو ملک در کنار من ایستادند. به من گفتند: از هیچ چیزی نگران و ناراحت نباش تو در راه خداوند شهید شده و اکنون راهی بهشت الهی خواهی شد. همراه با آن دو ملک به سمت آسمان ها پرواز کردیم در حالی که بدن من همینطور پشت خاکریز افتاده بود. در راه همین طور به من امید می دادند و می گفتند نگران هیچ چیزی نباش. خداوند مقام بسیار والایی را در بهشت برزخی برای شما و بقیه شهدا آماده کرده.
در راه برخی رفقایم را که شهید شده بودند میدیدم آنها هم به آسمان می رفتند. کمی بعد به جایی رسیدیم که دو ملک دیگر منتظر من بودند. دو ملک قبلی گفتند اینجا آسمان اول تمام می شود شما با این ملائک راهی آسمان دوم میشوی از احترامی که به ملائک آسمان دوم گذاشته شد فهمیدم، ملائک آسمان دوم از لحاظ رتبه و مقام از ملائکه آسمان اول برترند. آن دو ملک هم حسابی مرا تحویل گرفتند و به من امید دادند که لحظاتی دیگر وارد بهشت برزخی خواهی شد و هر زمان که بخواهی می توانی به دیدار اهل بیت علیه السلام بروی. بعد من را تحویل ملائکه آسمان سوم دادند. همین طور ادامه داشت تا این که مرا تحویل ملائک آسمان هفتم دادند، کاملا مشخص بود که ملائکه آسمان هفتم از ملائک آسمان ششم برترند. بلافاصله نگاهم به بهشت افتاد. نمی دانید چقدر زیبا بود از هر نعمتی بهترین هایش در آنجا بود. یکباره دیدم که هر دو برادرم در بهشت منتظر من هستند فهمیدم که هر دوی آنها شهید شدهاند. چون قبلاً به ما گفته بودند که آنها اسیر هستند. خواستم وارد بهشت بشوم که ملائک آسمان هفتم با کمی
ناراح
تی گفتند : این شهید را برگردانید، پدرش راضی به شهادت او نیست و در مقام بهشتی او تاثیر دارد او را برگردانید تا با رضایت پدرش برگردد. تا این حرف را زدند، ملائک آسمان ششم گفتند چشم ... ♥️
یکباره روح به جسم من برگشت تمام بدنم درد میکرد. من را در میان شهدا قرار داده بودند.🍁 اما یک نفر متوجه زندهبودن من شد و مرا به بیمارستان منتقل کردند و از آنجا راهی اصفهان شدیم. حالا هم فقط یک کار دارم، من بهشت و جایگاه بهشتی خودم را دیدم. حتی یک لحظه هم نمی توانم دنیا را تحمل کنم فقط آمدهام رضایت پدرم را جلب کنم و برگردم. او میگفت و من مات و متحیر گوش میکردم.🍃
روز بعد پدرش حاج عبدالخالق به ملاقات او آمد، پیرمردی بسیار نورانی و معنوی، میخواستم ببینم ماجرا چه می شود وقتی پدر و پسر خلوت کردند ، شنیدم که محمدحسن گفت: پدر شما راضی به شهادت من نیستی؟ پدر خیلی قاطع گفت: خیر.☘
محمد حسن گفت: مگه من چه فرقی با برادرهایم دارم. آنها الان در بهشت هستند و من اینجا.
پدر گفت: اون ها شاید اسیر باشند و برگردند اما مهم این است که آنها مجرد بودند و تو زن و بچه داری من در این سن نمی توانم فرزندان کوچک تو را سرپرستی کنم. از اینجا به بعد رو متوجه نشدم که محمدحسن برای پدرش چه گفت، اما ساعتی بعد وقتی پدرش بیرون رفت و من وارد اتاق شدم محمد حسن خیلی خوشحال بود. گفتم چه شده گفت: پدرم راضی شد. انشاالله می روم آنجایی که باید بروم. من برخی شبها توی بیمارستان کنارش می نشستم برای من از بهشت می گفت، از همان جایی که برای چند لحظه مشاهده کرده بود، می گفت: با هیچ چیزی در این دنیا نمی توانم آنجا را مقایسه کنم. زخمهایش روز به روز بهتر میشد، دو سه ماه بعد ، از بیمارستان مرخص شد شنیدم بلافاصله راهی جبهه شده.🌸
چند روزی از اعزام نگذشته بود که برای سر زدن به خانواده راهی شهرضا شدم، رفقایم گفتن امروز مراسم تشییع شهید داریم. پرسیدم کی شهید شده؟
گفتند: محمد حسن کاظمینی. جا خوردم و گفتم این که یک هفته نیست راهی جبهه شده! به محل تشییع شهدا رفتم. درب تابوت را باز کردم. محمد حسن، نورانی تر از همیشه گویی آرام خوابیده بود. یکی از رفقا به من گفت: بلند شو که پدرش داره میاد. دوست من گفت: خدا به داد ما برسه ممکنه حاجی سر همه ما داد بزنه. دو تا پسرش مفقود شده و سومی هم شهید شد. من گوشه ای ایستادم. پدر بالای سر تابوت پسر آمد و با پسرش کمی صحبت کرد ، بعد گفت: پسرم بهشت گوارای وجودت. دو سال بعد جنگ تمام شد و اُسرای ایرانی آمدند اما اثری از برادران محمدحسن نبود. با شروع تفحص پیکر دو برادر محمد حسن هم پیدا شد و برگشت، و در کنار برادرشان و در جوار مزار حاج ابراهیم همت در گلزار شهدای شهرضا آرام گرفتند...🌿💛
🔺شهدا را با ذکر صلواتی یاد کنیم
16.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سکوی_روایتگری
روایتی از شهادت شهید سید مسعود رشیدی
کجایند مردان بی ادعا
#با_این_ستاره_ها_میشود_راه_را_پیدا_کرد
#کانال
#راهیان_نور_مجازی
#بسیج_دانش_آموزی
#استان_مرکزی
@emtedadenoor
🕊🌸
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
💥 شهید "لاکچری" بابک نوری هریس 👈 ایشون نه مدلینگ هستند و نه خواننده و نه...
💗ایشون #شهیدبابک_نوری_هریس بیست و دومین شهید مدافع حرم گیلان از جوانان دهه هفتادی هستند. بابک نوری دانشجوی ارشد رشته حقوق در دانشگاه تهران بود و از نظر ظاهر، جوانی خوش تیپ و در باطن دارای ایمان قوی بود. بابک نوری, قبل از اینکه به سوریه اعزام شود هم در دوره ای که سرباز حفاظت اطلاعات بود ، دوبار داوطلبانه به کردستان عراق اعزام شده بود اما خانواده اش خبر نداشتند و بعد از شهادتش متوجه شدند...یک روز قبل از اعزامش ، به مسجد باب الحوائج رشت(مسجد آذری های مقیم رشت) رفت و از همه خداحافظی کرد به همه گفته بود که من یک مدتی نیستم می خواهم بروم خارج از کشور. پدر و برادرانش اصرار داشند برود آلمان ادامه تحصیل بدهد، حتی موقعیتش را هم برایش فراهم کردند اما خودش قبول نکرد برود آن روز خداحافظی مردم فکر میکرند او به آلمان میرود برای تحصیل. او به مادرش گفت: 💗حضرت زینب (س) را خواب دیدم دیگر نمی توانم اینجا بمانم باید بروم سوریه. این قضیه رفتنم هم مال امروز و دیروز نیست ، من چند ماه است که تصمیمم را گرفته ام. برای ازدواج بابک، پدر و مادرش دختری را انتخاب کردند و به بابک گفتند. بابک گفت: پدرجان بگذار من براساس برنامه خودم پیش بروم. فعلا برنامه و مسیر من چیز دیگری است. برادر بزرگش در رشت کاندیدای شورای شهر شده بود و تمام مسائل مالی و تدارکات را هم به بابک سپرده بود ، یک دفعه در بحبوحه انتخابات و درست وسط تبلیغات دیدند که بابک نیست، رفته بود"اعتکاف". سه روز در مراسم اعتکاف بود و بعد برگشت. پدرش گفت: بابک جان چرا در این موقعیت رفتی اعتکاف، می ماندی سال دیگر می رفتی، الان کارهای مهمی داشتیم. او به مسئولان گفته بود چه شما بودجه بدهید چه ندهید روح این شهیدان اینقدر بلند و پر خیر وبرکت است که این بنای یادبود ساخته می شود و بعدا شما حسرت خواهید خورد که در این ثواب شرکت نکردید. او دوره های آموزشی هلال احمر را گذرانده بود و در هلال احمر فعالیت می کرد و فوق العاده پر تلاش بود. قبل از اعزام به دوستش گفته بود و همیشه هم می گفت: من وارد هیچ کاری نمیشوم ولی اگر وارد آن کار شوم تا آخرش باید بروم و رفت و شهید شد. به پدرش گفت: "نه اصل برای من همین اعتکاف است، انتخابات و ... فرعیات است، بعد هم شاید من سال دیگر نباشم که به مراسم اعتکاف برسم. پدرش می گفت: بعد از شهادتش من فهمیدم که کارهای ساخت بنای یادبود شهدای گمنام در پارک ملت رشت را هم خودش انجام داده و سخنی خطاب به مسولان داشته است. پدرش این عکس را خیلی دوست دارد و میگوید وقتی این عکس را می بینم احساس می کنم بابک همین جا دستانش را رو به خدا باز کرده است. آخرین مکالمه بابک با پدرش زمانی بود که پدرش مشهد بود و از او خواسته بود حتما برایش دعا کند و آخر در روز شهادت امام رضا به آرزویش رسید (28 آبان 96) شادی روح تمامی شهدا از صدر اسلام تا مدافعان حرم....فاتحه مع الصلوات...
#کتاب -مدافعان- حرم#ناصر- کاوه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره مادر شهید داور پناه
کجایند مردان بی ادعا
#با_این_ستاره_ها_میشود_راه_را_پیدا_کرد
#کانال
#راهیان_نور_مجازی
#بسیج_دانش_آموزی
#استان_مرکزی
@emtedadenoor
🕊🌸
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
#معرفی_کتاب
#در_کمین_گل_سرخ؛
روایتی از زندگی شهید سپهبد علی صیاد شیرازی
«در کمین گل سرخ» زندگینامه داستانی شهید سپهبد علی صیاد شیرازی به قلم محسن مؤمنی است. روایت بخشهای پیش از انقلاب زندگی سپهبد از کتاب «خاطرات سپهبد شهید صیادشیرازی» و بخشهای مربوط به کردستان و سالهایی از جنگ از کتاب «ناگفتههای جنگ» و بخشهای پایانی جنگ از کتاب «یادداشتهای ویژه شهید صیادشیرازی» انتخاب شدهاست. روایت نویسنده نیز علاوه بر منابع یاده شده، مبتنی است بر ساعتها گفتوگو و تحقیق و استفاده از منابع مکتوب.
«علی آن شب همراه خواهر بزرگش که از درهگز آمده بود، به حرم رفت. اینکه در آن شب در آنجا چه گذشت و علی چه گفت و چه شنید، تنها خدا میداند و بس. اما همان شب در تهران، خیابان دیباجی، همسایگان او چند مورد رفت و آمد مشکوک دیده بودند. پیکانی در آن نیمه شب چند بار طول خیابان را پیموده بود. رفتگر شهرداری را دیده بودند که ناشیانه خیابان را جارو میکرده و حرکات و نگاههایش غیر عادی بوده و....
اما در مشهد، علی هنگامی از حرم برگشت که آفتاب صبح جمعه تابیده بود. او سر راهش نان سنگک و پنیر و خامه گرفته بود. مانند همیشه خود بساط صبحانه را پهن کرده و بعد پدر و مادرش را دعوت به صبحانه کرده بود. بعد گویی که عجله داشته باشد، به سراغ بستگانش رفته بود و تا ظهر به خانه اغلب آنها سرکشیده بود. حتی آنها میگویند انگار از سرنوشت خود خبر داشته که آنها را نسبت به انجام فرایض دینی و وظایف فردی و اجتماعیاشان سفارش میکرده است.
سرانجام حدود ظهر به سوی تهران پرواز کرد.»
#یادشهدای_ارتش...
🌹از نظر اخلاقی و انسان دوستی، شهید اشراف فردی با خصوصیات انسانی والا و شایسته بود که با تمام وجود به میهن خود و مردمانش عشق میورزید.
🌹«روزی در دوران کودکی، صبح زود برای رفتن به مدرسه بیدار شده بودم که مشاهده کردم پدرم تعداد زیادی، حدود ۸۰-۷۰ جفت، کفش زمستانی بچگانه تهیه کرده است. از او پرسیدم اینها چیست؟
🌹پدرم گفت :که برای بچههای تنها و یتیم تهیه کردهام. با مشاهده این اعمال، پدر نزد من مردی بسیار رئوف و مهربان و غمخوار زیردستان جلوه کرد.»
#سرلشگر_شهید_شریف_اشراف🌷
#ﻛﺎﺗﺐ_ﻗﺮﺁﻥ ﻛﺮﻳﻢ
#ﻣﺘﻮﻟﺪ : ﺷﻴﺮاﺯ
#ﻗﺒﺮﻣﻂﻬﺮ: ﺗﻬﺮاﻥ, ﺑﻬﺸﺖ ﺯﻫﺮا
#روزارتش
🌷🌷🌷🌷🌷