#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_بیستم
گفتم: "مگه چي شده؟"🧐
كمي مكث كرد و گفت🗣: "حقيقتش آقا ابراهيم از جيب خودش پول 💵مي داد به يكي از شاگرداش 👦كه هر روز زنگ اول
براي كلاس ايشون نون و پنير بگيره! آقاي هادي نظرش اين بود كه
اينها بچه هاي منطقه محروم هستن و گرسنه ميان سر كلاس🏫 ، بچه گرسنه هم درس رو نمي فهمه."
ولي من بچگي كردم و با ايشان برخورد كردم و گفتم : "نظم مدرسه 🏫،
ما رو به هم ريختي "
درصورتی که هیچ مشكلي براي نظم مدرسه 🏫 پيش نيومده بود . بعد هم سر ايشان داد زدم
و گفتم : "ديگه اينجا حق نداري از اين كارا
بكني آقاي هادي هم از پيش ما رفته و بقيه ساعتهاش رو تو مدرسه ديگه
اي پركرده حالا، هم بچه ها و هم اولياشون ازمن
خواستن كه آقاي هادي رو برگردونم. همه از اخلاق و تدريس ايشون
تعريف مي كنن . ايشون در همين مدت كم، براي
بسياري از دانش آموزان بي بضاعت و يتيم مدرسه وسائل تهيه كرده
بود كه حتي من هم خبر نداشتم" .
روز بعد با ابراهيم صحبت كردم🗣 و حرفاي مدير مدرسه رو بهش
گفتم🏫 ، اما فايده اي نداشت . چون وقتش رو جائي
ديگه پر كرده بود .
اما در دبيرستان ابوريحان، ابراهيم نه تنها معلم ورزش، بلكه معلمي
براي اخلاق و رفتار بچه ها بود . بچه ها هم كه از
پهلواني ها و قهرماني هاي معلم خودشان شنيده بودن، شيفته او
بودن. درآن زمان كه بيشتر بچه هاي انقلابی به
ظاهرشان اهميت نمي دادند ابراهيم با ظاهري آراسته وكت وشلوار
به مدرسه مي آمد ...🤵
#ادامه_دارد