#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_بیست_و_دو
شكستن نفس
حسین الله كرم،اكبر نوجوان
ابراهيم كارهاي عجيبي را انجام مي داد كه هدفي جز شكستن نفس خودش نداشت. مخصوصا زماني كه خيلي بين بچه ها مطرح بود .
يكبار در تهران باران شديدي 🌧باريده بود و خيابان 17 شهريور را
آب گرفته بود . چند نفر از پيرمردهائي👴 كه مي خواستند
به سمت ديگر خيابان بروند مانده بودند كه چه كنند . همان موقع
ابراهيم از راه رسيد، پاچه شلوار را بالا زد و با كول
كردن پيرمردها👴، آن ها را به طرف ديگر خيابان برد. ❤️....
****
****
زماني كه ابراهيم در يكي از مغازه هاي بازار مشغول كار بود .يك
روز ابراهيم را در وضعيتي ديدم كه خيلي تعجب كردم 😳
.دو تا كارتن بزرگ روي دوشش بود و جلوي يك مغازه،كارتن ها
را روي زمين گذاشت.وقتي كار تحويل اجناس تمام شد ،من كه اون رو از دور نگاه 👀مي كردم جلو رفتم. سلام✋🏻 كردم و گفتم: "آقا ابرام براي
شما زشته، اين كار باربرهاست نه كار شما 🙁!" نگاهي به من كرد و
گفت:
"كار كه عيب نيست، بيكاري عيبه، اين كاري هم كه من انجام مي دم براي خودم خوبه ، مطمئن مي شم كه هيچي
نيستم وجلوي غرورم رو ميگيره."🙂
گفتم : "ولي اگه كسي تو رو اينطوري ببينه خوب نيست، تو رو خيلي ها مي شناسند " .😕
ابراهيم هم خنديد 😄وگفت: "اي بابا، هميشه كاري كن كه اگه خدا تو رو ديد خوشش بياد ، نه مردم" .😇
#ادامه_دارد