💜انتظار فرج💜
#سلام_بر_ابراهیم #قسمت_دوازدهم پوریاي ولي ایرج گرائي ،سعید صالح تاش مهمترين خاطره كشتي ابراهيم
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_سیزدهم
وقتي ابراهيم روي تشك رفت، من در بين تماشاگرها رفته بودم و
داشتم نگاهش مي كردم👀، حريف ابراهيم داشت با او
حرف مي زد 🗣و او هم سرش رو به علامت تائيد تكون مي داد .
بعد هم حريف ابراهيم يك جائي رو بالای سالن بين تماشاگرها به او نشان داد . من هم برگشتم و نگاه كردم🤓. ديدم يه
پيرزن، تسبيح به دست📿، اون بالاي سكوها نشسته.
نفهميدم چي گفتن و چي شد ولي ابراهيم خيلي بد كشتي رو شروع
كرد و همه اش دفاع مي كرد .🤼♂
بيچاره مربي ابراهيم،
اينقدر داد زد 🗣و راهنمائي كرد كه صداش گرفت. ولي ابراهيم
انگار هيچي از حرفاي مربي و حتي داد زدن هاي من رو
نمي شنيد و فقط داشت وقت رو تلف مي كرد .😕
حريف ابراهيم با اينكه اولش خيلي ترسيده بود ولي جرأت پيدا كرد و
هي حمله مي كرد . ابراهيم هم با آرامش خاصي
مشغول دفاع بود . داور اولين اخطار و بعد هم دومين اخطار رو به
ابراهيم داد و در پايان هم ابراهيم باخت و حريف
ابراهيم قهرمان 74 كيلو شد .🥇
داور وقتي دست حريف را بالا مي برد ابراهيم مي خنديد و خوشحال
بود ☺️انگار كه خودش قهرمان شده. بعد هم دو تا
كشتي گير يكديگر رو بغل كردند .
حريف ابراهيم در حالي كه از خوشحالي گريه مي كرد خم شد و
دست ابراهيم رو بوسيد .
دو تا كشتي گير در حال خارج شدن از سالن بودن كه از بالای سكوها پريدم پائين و آمدم سمت
ابراهيم و داد زدم:🗣
"آدم عاقل، اين چه وضع كشتي بود . بعد هم از زور عصبانيت😡 با مشت زدم به بازوي ابراهيم " و گفتم : "آخه اگه
نمي خواي كشتي بگيري بگو، ما رو هم معطل نكن."😤
ابراهيم خيلي آرام و با يه لبخند هميشگي گفت: " اينقدر حرص نخور" 😊بعد هم سريع رفت تو رختكن و لباس هاش رو
پوشيد و سرش رو انداخت پائين و رفت ...
#ادامه_دارد