eitaa logo
💜انتظار فرج💜
85 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
315 ویدیو
12 فایل
گنـاه‌یعنـی : انا لـا منتظر‌ المـہـدی :)همینقـدر صریـح 💔 ˢⁱⁿ ᵐᵉᵃⁿˢ ⁱ ᵃᵐ ⁿᵒᵗ ʷᵃⁱᵗⁱⁿᵍ ᶠᵒʳ ᵐᵃʰᵈⁱ(ᵃˢ) ˢᵒ ᵉˣᵖˡⁱᶜⁱᵗ شرایطمون😌↓ @sharayet_en_t_zar خادمان🖇↓ @zohurenazdik @bia_gol_e_zahra «ناشناس»↓ payamenashenas.ir/Entezar_faraj متحد: @zivaralatarzan
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤تم انتظار فرج محرم🖤 °•~━━✥❖✥━━~•° @En_t_e_zar °•~━━✥❖✥━━~•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📝 ⚜ پشت " الحمدلله" سنگر بگیر! ‎‎‌‌‎‎‌ °•~━━✥❖✥━━~•° @En_t_e_zar °•~━━✥❖✥━━~•°
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤تم انتظار فرج محرم🖤 🍃ویرایش شده🍃 🌟☺️ °•~━━✥❖✥━━~•° @En_t_e_zar °•~━━✥❖✥━━~•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖊 : 📢👈🏻 تا انسان را ترک نکند ، علاوه بر اینکه از نمی برد ، بلکه خسته هم می شود. °•~━━✥❖✥━━~•° @En_t_e_zar °•~━━✥❖✥━━~•°
دوستان عزیزم ان شاءالله امروز پارت بعدی رمان سلام بر ابراهیم رو میذاریم🌸🌸 از شما بابت تاخیر بوجود آمده به دلیل یک سری از مشکلات عذرخواهی میکنم🙏 ان شاءالله از این به بعد منظم تر پارت هارو قرار میدیم همراهمون باشید🌷
آدم شدن عباس هادي يكبار كه ابراهيم صبح زود با وسائل كشتي از خانه🏠 بيرون رفت من و برادرم 👦هم دنبالش راه افتاديم. هر جائي مي رفت دنبالش بوديم تا اينكه رفت داخلسالن هفت تیر فعلي، ما هم رفتيم..🚶‍♂ توي سالن و بين تماشاگرها نشستيم. سالن شلوغ شده بود و مسابقات كشتي آغاز شد .✨ اون روز ابراهيم چند تا كشتي گرفت و خيلي خوب حريف ها رو مي زد 💪🏻تا اينكه يكدفعه نگاهش👀 به ما افتاد كه توي تماشاگرها تشويقش مي كرديم. بعد هم با عصبانيت به سمت ما آمد . 😡 از اينكه به آنجا رفته بوديم خيلي ناراحت شده بود و گفت:" چرا اينجا اومدين !؟"🙁 گفتيم :"هيچي، دنبالت اومديم ببينيم كجا مي ري."🤷‍♂ بعد گفت : "يعني چي ؟ اينجا جاي شما نيست، نبايد مي اومدين. زود باشين بريم خونه". 🏠 گفتم : "مگه چي شده بريم خونه 🧐همينطور كه حرف مي زد بلندگو اعلام كرد كشتي نيمه نهائي وزن 74 كيلو آقايان هادي و تهراني.🤩 ابراهيم يك نگاه به سمت تشك انداخت و يك نگاه به سمت ما، بعد هم چند لحظه سكوت كرد و رفت سمت تشك. ما هم حسابي داد مي زديم و تشويقش مي كرديم . 👏مربي ابراهيم هم مرتب داد مي زد و مي گفت چكار بكن. ولي ابراهيم فقط دفاع مي كرد و نيم نگاهي هم به ما مي انداخت👀... ╭−−−−−☆〈♔〉☆−−−−−╮ ↬ @En_t_e_zar ❥ ╰−−−−−☆〈♔〉☆−−−−−╯
مربي كه خيلي عصباني شده بود😡 داد زد : "ابرام چرا كشتي نمي گيري؟ بزن ديگه."😠 ابراهيم هم با يك فن زيبا حريف رو از روي زمين بلند كرد و بعد از يك دور چرخيدن او را محكم به تشك كوبيد . بعد هم از جا بلند شد و از تشك خارج شد . اون روز از دست ما خيلي عصباني بود . فكر كردم از اينكه تعقيبش كرديم ناراحت ولي وقتي تو راه برگشت صحبت مي كرديم گفت: "آدم بايد ورزش رو براي قوي شدن انجام بده نه قهرمان شدن منم اگه تو مسابقات شركت ميكنم مي خوام فنونمختلف رو ياد بگيرم وهدف ديگه اي ندارم." گفتم : "مگه بده آدم قهرمان و مشهور بشه و همه بشناسنش؟".🤔 بعد از چند لحظه سكوت گفت: "هركس ظرفيت مشهور شدن رو نداره، از مشهور شدن مهمتر، اينه كه آدم بشيم."😇 اون روز ابراهيم به فينال رسيد ولي قبل از مسابقه نهائي، همراه ما ا ثابت كرد كه رتبه و مقام به خانه برگشت و عملا برايش اهميت ندارد . 😌ابراهيم بعدها كشتي گير باشگاه اقبال تهران شد ولي هميشه مي گفت : 🙂"نبايد ورزش هدف زندگي آدم باشه." ╭−−−−−☆〈♔〉☆−−−−−╮ ↬ @En_t_e_zar ❥ ╰−−−−−☆〈♔〉☆−−−−−╯
قهرمان حسین الله كرم،حسین جهانبخش در وزن 68 كيلو در مسابقات آموزشگاه ها يكبار ابراهيم همه حريف ها رو يكي پس از ديگري شكست داد 💪🏻تا رسيد به نیمه نهایی.اگر این نیمه نهایی رو میزد حتما در فينال قهرمان مي شد .🥇 اما آن سال با اينكه ابراهيم خوب تمرين كرده بود و اكثر حريف ها رو با اقتدار شكست داد . ولي توي نيمه نهائي خيلي بد كشتي گرفت😕 . بالاخره يكبار خاك شد و با همون يك امتياز با زي رو باخت. اون سال ابراهيم مقام سوم رو كسب كرد . اما چند سال بعد توي جبهه و توي گروه اندرزگو همان پسري كه حريف نيمه نهائي ابراهيم بود رو ديدم كه آمده بود به ابراهيم سر بزنه . اون پسر شب رو پيش ما ماند و شروع كرد از خاطرات خودش با ابراهيم تعريف كردن🗣 و همه ما گوش مي كرديم👂. تا اينكه رسيد به ماجراي آشنائي خودش با ابراهيم و گفت: "آشنائي ما بر مي گرده به نيمه نهائي كشتي باشگاه ها توي وزن 74 كيلو كه قرار بود با ابراهيم كشتي بگيرم." اما هر چي مي خواست اون ماجرا رو تعريف كنه ابراهيم بحث رو عوض مي كرد و آخر هم نگذاشت ماجرا تعريف بشه. فردا وقتي اون آقا مي خواست برگرده دنبالش رفتم لب جاده وگفتم : "اگر ميشه قضيه كشتي خودتون رو براي من تعريف كنين". او هم يه نگاهي به من كرد و يه نفس عميق كشيد. وگفت:...🗣 ╭−−−−−☆〈♔〉☆−−−−−╮ ↬ @En_t_e_zar ❥ ╰−−−−−☆〈♔〉☆−−−−−╯
سه قسمت از داستان زیبا و واقعی سلام بر ابراهیم تقدیمتون👆🏻🌸 امیدوارم خوشتون بیاد 💚 برای شادی روح این شهید بزرگوار هم یک صلوات بفرستید.💫 ان شاءالله از این به بعد پارت هارو زودتر می‌ذاریم🙏 همراهمون باشید🦋