❣️﷽❣️
🌴🌹#حوادت_فاطمیه 🌹🌴
#قسمت2⃣
6 ـ #تاكيد_به_ولايت: روز 25 ماه صفر، جمعه
بيمارى پيامبر سخت شده است، تب او بسيار شديدتر شده است، سمّ در بدن او اثر نموده و رنگ او زرد شده است.
او دلش مى خواهد تا آخرين سخنان خود را با مردم داشته باشد. او از اطرافيان خود مى خواهد تا هفت سطل آب از چاه بكشند. او دستور مى دهد تا اين آب ها را بر بدن او بريزند تا شايد از شدّت تب كم شود.10
پيامبر به سوى مسجد مى شتابد.
مردم همه در مسجد جمع مى شوند...
پيامبر به بالاى منبر مى رود و چنين مى گويد: "من به زودى به ديدار خداى خويش خواهم رفت... من دو چيز گرانبها را براى شما به يادگار مى گذارم. #قرآن و #خاندان خود را در نزد شما به #يادگار مى گذارم... مبادا بعد از من از #دين_خدا برگرديد و به هوا و هوس خود عمل كنيد، #على، #برادر_من، #وارث من و #جانشين من است.11
7 ـ #نشانه_هاى_امامت: روز 27 ماه صفر، يكشنبه
#بنى هاشم به ديدار پيامبر آمده اند، پيامبر گاه بى هوش مى شود و گاه به هوش مى آيد.12
پيامبر چشم خود را باز مى كند، به #عبّاس، عموى خود مى گويد: "عمو جان، آيا حاضر هستى تا وصيّت هاى مرا انجام دهى و قرض هاى مرا ادا كنى؟".
عبّاس نگاهى به پيامبر مى كند و مى گويد: "من چگونه خواهم توانست از عهده اين كار مهم برآيم؟".
پيامبر بار ديگر سخن خود را تكرار مى كند و عبّاس همان جواب را مى دهد.
اكنون، پيامبر رو به على(ع) مى كند و مى فرمايد: "اى على، آيا حاضر هستى تا به #وصيّت هاى من عمل كنى و #قرض هاى مرا پرداخت كنى".
على(ع) جواب مى دهد: "بله، پدر و مادرم فداى شما باد، من حاضر هستم تا به وصيّت هاى شما عمل كنم".13
پيامبر از روى خوشحالى با صداى بلند مى گويد: "اى على، تو در دنيا و آخرت برادر من هستى، به راستى كه تو جانشين و #وصىّ من مى باشى".
اكنون پيامبر #بلال را مى طلبد و به او چنين مى گويد: "اى بلال، برو و شمشير #ذوالفقار، زِره ، عمامه و پرچم مرا بياور".
بلال از اتاق بيرون مى رود و بعد از لحظاتى... پيامبر رو به على(ع)مى كند و مى گويد: "اى على، اين وسايل را از بلال تحويل بگير و به خانه خود ببر".14
8 ـ #عهدنامه_اى_آسمانى: روز 27 ماه صفر، يكشنبه
#جبرئيل نازل مى شود، او به پيامبر چنين مى گويد: "اى محمّد! دستور بده تا همه از اتاق خارج شوند و فقط على(ع)بماند".
پيامبر از همه مى خواهد تا اتاق را ترك كنند. جبرئيل رو به پيامبر مى كند و مى گويد: "اى محمّد! خدايت سلام مى رساند و مى گويد: "اين #عهد_نامه بايد به دست #وصىّ و جانشين تو برسد"".15
پيامبر رو به على(ع) مى كند و مى گويد:
ــ اى على، آيا از اين عهد نامه كه خدا برايت فرستاده آگاه شدى؟ آيا به من قول مى دهى كه به آن عمل كنى.
ــ آرى، پدر و مادرم به فداى شما باد، من قول مى دهم به آن عمل كنم و خداوند هم مرا يارى خواهد نمود.
ــ على جان! در اين #عهدنامه آمده است كه تو بايد #دوستان_خدا را دوست بدارى و با #دشمنان_خدا_دشمن باشى، تو بايد بر #سختى ها و #بلاها_صبر كنى، على جان! بعد از من، مردم جمع مى شوند #حقّ تو را #غصب مى كنند و به #ناموس تو #بى_حرمتى مى كنند، تو بايد در مقابل همه اينها #صبر كنى!
ــ چشم اى رسول خدا، من در مقابل همه اين سختى ها و بلاها صبر مى كنم.
سپس على(ع) به #سجده مى رود و در سجده با خداى خويش سخن مى گويد: "من قبول كردم و به آن راضى هستم".16
9 ـ پدر به #فداى دختر: شبِ 28 ماه صفر، شب دوشنبه
#حضرت فاطمه(س) همراه با #حسن و #حسين (عليهما السلام) وارد مى شوند، تا نگاه فاطمه(س) به پدر مى افتد و او را در آن حالت مى بيند اشكش جارى مى شود. پيامبر فاطمه(س)را نزد خود مى خواند و او را در آغوش مى گيرد و پيشانى او را مى بوسد و به او مى گويد: "پدرت به فدايت باد".
فاطمه(س) طاقت نمى آورد و صداى گريه اش بلند مى شود.
پيامبر او را در آغوش مى گيرد و مى گويد: "به خدا قسم! خدا #انتقام تو را از #نامردان خواهد گرفت، دخترم! بدان كه خدا به #غضب تو، #غضبناك خواهد شد، #واى بر كسانى كه در #حقّ تو ستم روا دارند".17
#ادامه_دارد.....
🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤
🇮🇷به گروه منتظران نور 👉دعوتید
❣️﷽❣️
🌴🌹#حوادت_فاطمیه 🌹🌴
قسمت4️⃣
18 ـ #سقيفه و #مردم_مدينه
مدينه از دو طايفه بزرگ #اَوْس و #خَزْرَج تشكيل شده است، اين دو طايفه #قبل از #اسلام، همواره در #حال جنگ بودند، امّا به #بركت_اسلام، صلح و آرامش به ميان آنها برگشته است.
اكنون، بزرگان اين دو طايفه در كنار هم جمع شده اند تا براى آينده اين شهر تصميم بگيرند.
#سعد، بزرگ قبيله #خزرج چنين سخن مى گويد: "اى مردم مدينه! شما بايد قدر خود را بدانيد، شما بوديد كه پيامبر را يارى كرديد و اگر شما نبوديد، اسلام به اين شكوه و عظمت نمى رسيد، اكنون پيامبر به ديدار خدا شتافته است و بعد از #او_حكومت و #خلافت، #حقّ شما مى باشد".28
مردم يك صدا فرياد مى زنند: "اى سعد! چه زيبا و خوب سخن گفتى، ما فقط به سخن تو عمل مى كنيم، تو بايد #خليفه #مسلمانان باشى".
مردم، حسابى به شور افتاده اند! نگاه كن! چگونه دور سعد مى چرخند و فرياد مى زنند: "اى سعد! تو مايه اميد ما هستى، مرگ بر دشمن تو!".29
19 ـ رفتن #عُمَر و #ابوبكر به سقيفه
#خبر سقيفه به #عُمَر مى رسد، او نزد ابوبكر مى رود، دست او را مى گيرد و به او مى گويد: "#فتنه اى بزرگ در سقيفه روشن شده است، ما بايد خود را به آنجا برسانيم".30
20 ـ سخنرانى ابوبكر
#ابوبكر رو به مردم مى كند و مى گويد: "اى مردم مدينه! شما بوديد كه دين خدا را يارى كرديد، ما هيچ كس را به اندازه شما دوست نداريم، شما براداران ما هستيد. مگر نمى دانيد كه ما #اوّلين كسانى بوديم كه به #پيامبر_ايمان آورديم. ما از #نزديكان_پيامبر هستيم. بياييد #خلافت ما را قبول كنيد، ما قول مى دهيم كه هيچ كارى را بدون مشورت شما انجام ندهيم".31
مردم مدينه با سخنان ابوبكر به فكر فرو مى روند!
21 ـ #سخنرانى_عُمَر
همه مردم ساكت مى شوند و او شروع به سخن مى كند، سخن او كوتاه و مختصر است: "اى مردم، بياييد با كسى كه از همه ما #پيرتر است #بيعت كنيم".32
به راستى منظور #عُمَر كيست؟ آيا #سنّ زياد، مى تواند #ملاك_انتخاب_خليفه باشد؟ آخر چرا بايد آنان به دنبال سنّت هاى غلط روزگار جاهليّت باشند؟
22 ـ #بيعت_عُمَر_با_ابوبكر
ناگهان عُمَر از جا برمى خيزد...
او چنين مى گويد: "اى ابوبكر، من هرگز بر تو سبقت نمى گيرم، تو بهترين ما هستى، دستت را بده تا با تو بيعت كنم".33
عُمَر دست ابوبكر را مى گيرد و مى گويد: "اى مردم! با ابوبكر بيعت كنيد".34
بعد از آن كسانى كه در سقيفه هستند، گروه گروه با ابوبكر بيعت مى كنند.
23 ـ #هدف_اصلى_انصار
#سعد (رئيس قبيله خزرج) با مردم سخن مى گويد، امّا ديگر كسى به سخن او #گوش_نمى كند، او مى خواهد #راز_مهمى را بيان كند، اما #مهاجران_مانع مى شوند كه سخن او به گوش مردم برسد، آنان هياهو مى كنند. سعد به مهاجران چنين مى گويد: "به خدا قسم من #خلافت را 'نمى خواستم، فقط زمانى كه فهميدم شما مى خواهيد #حق_على(عليه السلام) را #غصب_كنيد به ميدان آمدم تا شما به خلافت دست پيدا نكنيد. اكنون بدانيد كه من هرگز با شما #بيعت_نخواهم كرد".35
مهاجران از هر طرف هجوم مى آورند و سعد، بزرگ طايفه خزرج در زير دست و پا قرار مى گيرد...
آرى، انصار خبر داشتند كه مهاجران از سال ها قبل، براى خلافت برنامه ريزى كرده اند. #انصار كه در #دلِ_فرهنگ #قبيله_گرى_عرب زندگى كرده بودند به يك باور رسيده بودند. باور آنان اين بود: فقط يك چيز مى تواند #برنامه هاى #مهاجران را به هم بريزد.
#اقدام_انصار، چيزى يك پيش دستى گرفتن از مهاجران نبود، اگر انصار به خلافت مى رسيدند، خلافت را به #على(عليه السلام)#واگذار مى كردند. آرى، آنان مى خواستند با اين كار خود، #مانع_نقشه_شوم_مهاجران بشوند و بعد از #آرام_شدن_اوضاع، #خلافت را به #اهلش واگذار كنند.
#انصار بين #گزينه_بد و #گزينه_بدتر گرفتار آمده بودند، براى همين #گزينه_بد را انتخاب كردند تا از ظلم و ستم به #خاندان_پيامبر جلوگيرى كنند.
#ادامه_دارد.....
🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤
🇮🇷به گروه منتظران نور 👉دعوتید
❣️﷽❣️
🌴🌹#حوادت_فاطمیه 🌹🌴
#قسمت5️⃣
#هفته_غصب_خلافت، روز اول تا 5 ربيع الاول سال 11 هجرى قمرى
24 ـ #دفن_پيكر_پيامبر (صلى الله عليه وآله): #اوّل_ربيع_الاول، چهارشنبه
على(ع) بدن پيامبر را در خانه آن حضرت به خاك سپرده است و كنار قبر آن حضرت نشسته است.
بنى هاشم هم اينجا هستند، عبّاس، عموى پيامبر در كنارى نشسته است.
مقداد و سلمان و ابوذر و چند نفر ديگر هم اينجا هستند.
آرى، خيلى از مسلمانان در مراسم دفن پيامبر حاضر نشدند.36
25 ـ نقشه ابوسفيان: اوّل ربيع الاول، چهارشنبه
ابوسفيان به سوى على(ع) مى آيد و مى گويد: "اى على! مردم در سقيفه با ابوبكر بيعت كرده اند، همه ما آماده هستيم تا تو را در راه جنگ با آنها يارى كنيم".37
ابوسفيان كسى است كه براى كشتن پيامبر، جنگ بدر و اُحد را به راه انداخت. اكنون چه شده است كه او امروز دلش براى اسلام مى سوزد؟ نه او دلش براى اسلام نمى سوزد، او نقشه اى در سر دارد.
او نزديك مى آيد و چنين مى گويد: "اى على! دستت را بده تا با تو بيعت كنم".38
على(ع) به ابوسفيان مى گويد: "اى ابوسفيان! تو از اين سخنان خود #قصدى جز #مكر و #حيله ندارى".
ابوسفيان اين سخن را كه مى شنود از آنجا دور مى شود و به سمت مسجد مى رود.39
26 ـ حركت خليفه به سوى مسجد و بيعت با اجبار: اوّل ربيع الاول، چهارشنبه
اهل سقيفه همه با ابوبكر بيعت كرده اند، و موقع آن فرا رسيده است كه خليفه را به مركز شهر ببرند. خليفه همراه با كسانى كه در سقيفه هستند به مسجد شهر مى رود.
در مسير به هر كس برخورد مى كنند او را مجبور مى كنند تا با ابوبكر بيعت كند.40
آرى، مسلمانان بر خلافت ابوبكر، متّحد شده اند و هر كس كه با اين اتّحاد و يگانگى، مخالف باشد كشته خواهد شد.
27 ـ 'تطميع بنى اميّه: اوّل ربيع الاول، چهارشنبه
عُمَر همراه با خليفه در مسجد هستند، عُمَر نگاهى به مسجد مى كند، مى بيند كه ابوسفيان با عدّه اى از بنى اُميّه در گوشه اى نشسته اند! در ميان آنها عثمان هم به چشم مى خورد. يك نفر پيام مهمّى را براى ابوسفيان مى آورد: "به تو قول مى دهيم كه فرزندت را در حكومت خود شريك كنيم".41
ابوسفيان لبخندى مى زند و مى گويد: "آرى، ابوبكر چه خوب خليفه اى است كه صله رحم نمود و حقّ ما را ادا كرد".
اكنون ابوسفيان و بنى اُميّه براى بيعت با خليفه مى آيند. عثمان از جا بلند مى شود و نزد ابوبكر مى رود و با او بيعت مى كند، با بيعت عثمان همه بنى اميّه با ابوبكر بيعت مى كنند.42
28 ـ ورود هواداران خليفه: اوّل ربيع الاول، چهارشنبه
جمعيّت زيادى وارد شهر مدينه مى شوند. همه آنها از قبيله "أسلم" مى باشند. مردم اين قبيله در اطراف مدينه زندگى مى كنند، آنان امروز به مدينه آمده اند تا ابوبكر را يارى كنند. آنها به سوى مسجد مى روند، وقتى عُمَر از آمدن آنان با خبر مى شود، خيلى خوشحال مى شود و يقين مى كند كه ديگر پيروزى از آن خليفه است.43
29 ـ نقش رشوه و پول: اوّل ربيع الاول، چهارشنبه
هنوز عدّه اى از مردم شهر با خليفه بيعت نكرده اند، چه كسى است كه بتواند در مقابل پول استقامت كند؟ اين پول ها را بايد براى زنان اين شهر فرستاد.
كيسه هاى پول به سوى خانه هاى مدينه برده مى شود، صداى يك زن در مدينه مى پيچد: "آيا مى خواهيد دين مرا با پول بخريد؟ هرگز! هرگز نخواهيد توانست مرا از دينم جدا كنيد، من اين پول هاى شما را قبول نمى كنم".
او از طايفه بنى عَدىّ است، او براى پول و مال دنيا، دست از آرمان خود برنمى دارد.44
30 ـ منبر ابوبكر در مسجد: اوّل ربيع الاول، چهارشنبه
ابوبكر بر روى منبر نشسته است، ناگهان يك نفر از درِ مسجد وارد مى شود و رو به ابوبكر مى كند و مى گويد: "اى خليفه خدا".
همه تعجّب مى كنند، آيا ابوبكر اين قدر مقام پيدا كرده كه خليفه خدا شده است؟! ابوبكر از بالاى منبر فرياد مى زند: "من خليفه خدا نيستم، بلكه خليفه رسول خدا هستم و به اين راضى هستم كه مرا به اين نام بخوانيد".45
آرى، اين گونه است كه لقب خليفه رسول خدا براى ابوبكر، عنوان رسمى شناخته مى شود. بعد از آن خليفه سخنان خود را ادامه مى دهد: "اى مردم! هيچ كس شايستگى خلافت را همانند من ندارد، آيا من اوّلين كسى نبودم كه نماز خواندم، آيا من بهترين يار پيامبر نبودم؟".46
مردم سكوت مى كنند، آنان مى دانند كه على(ع) اوّلين كسى است كه به پيامبر ايمان آورد و با آن حضرت نماز خواند.47
31 ـ عُمَر و دعوت به بيعت: اوّل ربيع الاول، چهارشنبه
عُمَر در كوچه هاى مدينه مى چرخد.
او با صداى بلند فرياد مى زند: "همه مسلمانان با ابوبكر بيعت كرده، او را به عنوان خليفه رسول خدا انتخاب نموده اند; پس هر چه زودتر براى بيعت كردن با او به مسجد بياييد".48
#ادامه_دارد...
🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤
🇮🇷به گروه منتظران نور 👉دعوتید
❣️﷽❣️
🌴🌹#حوادت_فاطمیه 🌹🌴
#قسمت6️⃣
32- #نقشه_بیعت از علی (علیه السلام) : اول ربیع الاول، چهارشنبه
#عݥر به #خلیفه چنین میگوید:"ای خلیفه پیامبر! تا زمانی که #علی_بیعت نکند بیعت مردم به درد نمی خورد، هر چه زودتر کسی را به دنبال علی بفرست تا او را به اينجا بياورد و او با تو بيعت كند".49
33 ـ #هجوم_اوّل: اوّل ربيع الاول، چهارشنبه
#ابوبكر، #قُنفُذ را به حضور مى طلبد و به او مى گويد: "نزد على(ع)برو و به او بگو كه #خليفه رسول خدا تو را مى طلبد".50
او مردى بسيار #خشن و #سياه_دل مى باشد و براى همين در اين روزها براى #اهداف_خليفه، خيلى مفيد است.51
#قنفذ همراه با عدّه اى به سوى خانه على(ع)حركت مى كند و مى گويد: "اى على! هر چه زودتر به مسجد بيا كه خليفه پيامبر تو را مى خواند".
على در جواب مى گويد: "آيا #فراموش_كرده ايد كه #پيامبر مرا خليفه و #جانشين خود قرار داده است؟".
قنفذ نمى داند چه جواب بگويد، براى همين به سوى مسجد باز مى گردد.52
34 ـ #هجوم_دوم: اوّل ربيع الاول، چهارشنبه
ابوبكر مى بيند كه قُنفُذ تنها آمده است، او به فكر فرو مى رود، عُمَر مى گويد: "به خدا قسم، اين #فتنه فقط با #كشتن_على تمام مى شود. آيا به من اجازه مى دهى كه بروم و سرِ او را براى تو بياورم؟" 53
ابوبكر رو به قُنفُذ مى كند و مى گويد: "برو به على بگو كه ابوبكر تو را مى طلبد، همه مسلمانان با ابوبكر بيعت كرده اند و تو هم يكى از آنها هستى و بايد براى بيعت به مسجد بيايى".54
قنفذ اين بار همراه با گروهى به سوى خانه على(ع) مى رود و مى گويد:
ــ اى على! ابوبكر تو را مى طلبد، تو بايد براى بيعت با او به مسجد بيايى.
ــ پيامبر به من #وصيّت_كرده_است كه وقتى او را #دفن_نمودم از خانه خود #خارج_نشوم تا اين كه #قرآن را به #صورت_كامل_بنويسم.55
35 ـ #عرضه_قرآن: روز دوم ربيع الاول، پنج شنبه
مردم براى خواندن نماز در مسجد جمع شده اند. على(ع) وارد مسجد مى شود. همه #تعجّب مى كنند، او كه قسم خورده بود تا #قرآن را #ننويسد از خانه خود خارج نشود.
#على(ع) #قرآن را نوشته است و به مسجد آورده است. او با صداى بلند با مردم سخن مى گويد: "اى مردم، من در اين مدّت، مشغول #نوشتن قرآن بودم، نگاه كنيد، اين قرآنى است كه من نوشته ام، من به #تفسير همه آيه هاى قرآن آگاه هستم چرا كه از پيامبر در مورد همه آنها سؤال كرده ام".56
#عُمَر از جا بلند مى شود و مى گويد: "ما #نياز_به_قرآن_تو_نداريم".57
وقتى كه عُمَر اين سخن را مى گويد على(ع)قرآنى را كه نوشته است به خانه خود مى برد. در اين قرآن به #شان_نزول #آيات و #تفسير_صحيح آن اشاره شده بود. اگر #مردم اين #قرآن را #مى پذيرفتند #هرگز_در_فهم_كلام_خدا_دچار #انحراف_نمى شدند.
36 ـ #نقشه_تطميع_عباس: شبِ سوم ربيع الاول، شب جمعه
شب فرا مى رسد (پنج شنبه شب) ابوبكر و عُمَر با گروهى به خانه عباس مى روند، ابوبكر چنين مى گويد: "بعد از مرگ پيامبر، مردم مرا به عنوان خليفه انتخاب كردند و من هم اين مقام را قبول كردم، شنيده ام كه يك نفر مى خواهد ميان مسلمانان اختلاف بياندازد. اى عبّاس! چقدر خوب است تو هم مانند بقيّه مردم با من بيعت كنى. اگر تو اين كار را انجام دهى، من قول مى دهم كه بعد از خود، تو را به عنوان جانشين معرّفى كنم".58
عُمَر چنين مى گويد: "اى عبّاس، ما نمى خواهيم در ميان مسلمانان اختلاف بيفتد، ما نمى خواهيم كسى تو را به عنوان شخص تفرقه انگيز بشناسد".59
عبّاس چنين سخن مى گويد: "اگر مردم تو را انتخاب كردند آيا ما #بنى_هاشم از اين مردم نبوديم؟ آيا ما حق رأى دادن نداشتيم؟ اى ابوبكر! مگر اين خلافت ارث پدر توست كه به هر كس مى خواهى مى بخشى؟".60
خليفه همراه با دوستانش بدون خداحافظى از خانه بيرون مى روند.
37 ـ #هجوم_سوم: روز سوم ربيع الاول، جمعه
عده اى از ياران واقعى على(ع) در خانه او جمع شده اند (تحصن)، #سلمان، #مقداد، #عمّار، #ابوذر، در اين ميان #طلحه و #زبير هم هستند.61
ابوبكر_دستور_حمله_به_خانه_على(ع) را مى دهد.62
عُمَر از جاى خود برمى خيزد و همراه با گروه زيادى به سوى خانه على(ع) حركت مى كند.
#عُمَر_با_هواداران خود آمده است. درِ خانه به شدّت كوبيده مى شود. عُمَر مى گويد: "اى كسانى كه در اين خانه هستيد هر چه سريع تر بيرون بياييد، اگر اين كار را نكنيد اين خانه را آتش مى زنم".63
#ادامه_دارد.....
🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤
🇮🇷به گروه منتظران نور 👉دعوتید
❣️﷽❣️
🌴🌹#حوادت_فاطمیه 🌹🌴
#قسمت7⃣
فاطمه(س) نزد كسانى كه در اين خانه هستند مى آيد و از آنان مى خواهد تا خانه را ترك كنند. مقداد، سلمان، عمّار، ابوذر و همه كسانى كه در اين خانه هستند بيرون مى روند.64
عُمَر مى خواهد وارد خانه شود، او مى خواهد على(ع) را به مسجد ببرد، امّا فاطمه(س) اكنون به يارى على(ع) مى آيد.
اين فرياد بلند فاطمه(س) است كه در همه جا طنين انداخته است: "اى رسول خدا، ببين كه بعد از تو با ما چه مى كنند!".65
صداى فاطمه(س)، آن قدر مظلومانه است كه خيلى ها را به گريه مى اندازد، خيلى از مردمى كه همراه عُمَر آمده بودند برمى گردند.66
اكنون، فاطمه(س) از خانه بيرون مى آيد و به سوى ابوبكرمى رود. زنان بنى هاشم خبردار مى شوند و از خانه هاى خود بيرون مى آيند و به دنبال فاطمه(س)حركت مى كنند.
فاطمه(س) نزد ابوبكر مى رود و به او مى گويد: "اى ابوبكر، به خدا قسم، اگر على را به حال خود رها نکنی نفرین خواهم نمود".67
ابوبكر، براى عُمَر پيغام مى فرستد كه هر چه زودتر على(ع) را رها كند.
همه مى فهمند تا زمانى كه على(ع)، فاطمه(س)را دارد نمى شود كارى كرد.68
38 ـ #طلب_يارى_از_مردم: شب 3، 4، 5 ربيع الاول
شب فرا مى رسد، هوا تاريك مى شود، على(ع)همراه با فاطمه(س)، حسن و حسين (عليهما السلام) از خانه بيرون مى آيند.
آنها درِ خانه يكى از انصار را مى زنند.
صاحب خانه با خود مى گويد كه اين وقت شب كيست كه درِ خانه ما را مى زند؟
او سراسيمه بيرون مى آيد، على(ع)، فاطمه(س)، حسن و حسين (عليهما السلام) را مى بيند، فاطمه(س)با او سخن مى گويد:
ــ آيا به ياد دارى كه تو در غدير خُمّ با على بيعت كردى؟ آيا به ياد دارى كه پدرم او را به عنوان جانشين و خليفه خود معيّن كرد؟
ــ آرى، اى دختر رسول خدا.
ــ پس چرا پيمان خود را شكستى؟
ــ اگر على، زودتر از ابوبكر خود را به سقيفه مى رساند ما با او بيعت مى كرديم.
ــ آيا مى خواستى على، پيكر پيامبر را به حال خود رها كند و به سقيفه بيايد؟69
او به فكر فرو مى رود و از كارى كه كرده است اظهار پشيمانى مى كند. على(ع)به او مى گويد: "وعده من و تو، فردا صبح، كنار مسجد، در حالى كه موهاى سر خود را تراشيده باشى".70
او قبول مى كند و قول مى دهد كه فردا، صبح زود آنجا حاضر باشد. اكنون، على(ع)، فاطمه(س)، حسن و حسين (عليهما السلام)به سوى خانه ديگرى مى روند.
و همه اين سخن ها را با صاحب آن خانه هم مى گويند و او هم قول مى دهد فردا، صبح زود بيايد. و خانه بعدى...و باز هم خانه بعدى...
سيصد و شصت نفر به على(ع) قول مى دهند كه فردا براى يارى او بيايند، همه آنها عهد و پيمان مى بندند كه تا پاى جان به ميدان بيايند و از حقّ دفاع كنند. على(ع) به سلمان، مقداد، عمّار و ابوذر هم خبر مى دهد كه فردا صبح در محلّ وعده حاضر شوند.71
به غير از سلمان، مقداد، ابوذر، عمار، هيچ كس به محل وعده نمى آيد.
روز هجوم اصلى، روز پنجم ربيع الأول، يك شنبه سال 11 هجرى قمرى
وقتى كه من مجموعه حوادث را بررسى نمودم به اين نتيجه رسيدم كه هجومِ اصلى در روز "پنجم ربيع الأول" واقع شده است.
پنجم ربيع الأول، روز اندوه و مصيبت دوستداران فاطمه(س)مى باشد. در اينجا شرح حوادث اين روز را بيان مى كنم:
39 ـ #آغاز_هجوم_چهارم
عُمَر نزد ابوبكر مى رود و از او اجازه مى گيرد تا براى آوردن على(ع)اقدام كند.
عُمَر همراه با گروهى از طرفداران به سوى خانه على(ع) به راه مى افتند، وقتى نزديك خانه على(ع) مى رسند، فاطمه(س)آنان را مى بيند، او سريع درِ خانه را مى بندد. عُمَر جلو مى آيد درِ خانه را مى زند و فرياد مى زند: "اى على! در را باز كن و از خانه خارج شو و با خليفه پيامبر بيعت كن، به خدا قسم، اگر اين كار را نكنى، خونِ تو را مى ريزيم و خانه ات را به آتش مى كشيم".72
اكنون همه منتظر هستند تا على(ع) جواب دهد.
40 ـ فاطمه(عليها السلام) سخن مى گويد
اين صداى فاطمه(س)است كه به گوش مى رسد: "اى گمراهان! از ما چه مى خواهيد؟"
عُمَر خيلى عصبانى مى شود فرياد مى زند:
ــ به على بگو از خانه بيرون بيايد، و اگر اين كار را نكند من اين خانه را آتش مى زنم!
ــ اى عُمَر! آيا مى خواهى اين خانه را آتش بزنى؟
ــ به خدا قسم، اين كار را مى كنم، زيرا اين كار از آن دينى كه پدرت آورده است، بهتر است.73
ــ چگونه شده كه تو جرأت اين كار را پيدا كرده اى؟ آيا مى خواهى نسل پيامبر را از روى زمين بردارى؟74
ــ اى فاطمه! ساكت شو، محمّد مرده است، ديگر از وحى و آمدن فرشتگان خبرى نيست!75
ــ #بار_خدايا_از_فراق_پيامبر_و_ستم_اين #مردم_به_تو_شكايت_مى_كنم.76😔
#ادامه_دارد.....
🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤
🇮🇷به گروه منتظران نور 👉دعوتید
❣️﷽❣️
🌴🌹#حوادت_فاطمیه 🌹🌴
#قسمت9️⃣
49 ـ #تهديد_به_قتل_على(عليه السلام)
#ابوبكر به فكر فرو مى رود و جوابى ندارد.
#عُمَر از جا بلند مى شود و رو به ابوبكر مى كند و فرياد مى زند: "چرا بالاى منبر نشسته اى و هيچ نمى گويى؟ آيا دستور مى دهى تا من #گردن_على(ع) را بزنم؟".92
شمشيرها در دست هواداران خليفه مى چرخد. عُمَر رو به على(ع)مى كند و مى گويد: "تو هيچ چاره اى ندارى، تو حتماً بايد با خليفه بيعت كنى".93
على(ع) رو به او مى كند و مى گويد: "#شيرِ خلافت را خوب بدوش كه نيمى از آن براى خودت است، به خدا قسم، #حرصِ_امروز_تو_براى_رياست #فرداست".94
آنگاه رو به جمعيّت مى كند و مى گويد: "اگر #ياورانى #وفادار داشتم هرگز كار من به اينجا نمى كشيد".95
50 ـ #دفاع_اُمّ_سَلَمه و #امّ_اَيمَن
امّ سَلَمه، همسر پيامبر و امّ اَيمَن وارد مسجد مى شوند و به عُمَر مى گويند: "چقدر زود حسد خود را نسبت به آل محمّد نشان داديد؟" عُمر فرياد مى زند: "ما چه كار به #سخن_زنان داريم؟"، او دستور مى دهد تا آنها را از مسجد بيرون كنند.96
51 ـ #فرياد_فاطمه(عليها السلام) در مسجد
ابوبكر بار ديگر فرياد مى زند: "اى على! برخيز و بيعت كن، زيرا اگر اين كار را نكنى ما گردن تو را مى زنيم".
به راستى چه خواهد شد؟ آيا على(ع) بيعت خواهد كرد؟ شمشير را بالاى سر على(ع) نگاه داشته اند، همه منتظر دستور خليفه اند.
ناگهان فريادى بلند مى شود: "پسرعمويم، على را رها كنيد! به خدا قسم، اگر او را رها نكنيد، #نفرين خواهم كرد".
اين فاطمه(س) است كه (با بدن زخمى و #پهلوى_شكسته) به #يارى_على(ع) آمده است! او بار ديگر فرياد مى زند: "به خدا قسم، اگر على را رها نكنيد، گيسوان خود را پريشان مى كنم، پيراهنِ پيامبر را بر سر مى افكنم و شما را نفرين مى كنم...".97
52 ـ فاطمه(عليها السلام) آماده نفرين است
لرزه بر #ستون هاى مسجد مى افتد، گويا #زلزله اى در راه است، همه نگران مى شوند، نكند فاطمه(س) نفرين كند!!
خليفه و هواداران او مى فهمند كه اينجا ديگر فاطمه(س) صبر نخواهد كرد، فاطمه(س) آماده است تا نفرين كند، ترس تمام وجود آنان را فرا مى گيرد، چشم هاى آنان به ستون هاى مسجد خيره مانده است كه چگونه به لرزه در آمده اند! #عذاب_خدا_نزديك است.98
53 ـ سخن #سلمان فارسى(رضي الله عنه)
سلمان (به دستور على(ع)) به سوى فاطمه(س) مى دود تا با او سخن بگويد، او مى بيند كه فاطمه(س)دست هاى خود را به سوى آسمان گرفته است و مى خواهد نفرين كند، سلمان با فاطمه(س)سخن مى گويد: "بانوى من! پدر تو براى مردم، مايه رحمت و مهربانى بود...".
فاطمه(س) به ياد مهربانى هاى پدر مى افتد و دست هاى خود را پايين مى آورد، لرزش ستون هاى مسجد تمام مى شود، همه جا آرام مى شود.99
54 ـ #رها_كردن_على(عليه السلام)
خليفه با ترس و دلهره دستور مى دهد كه على(ع) را رها كنند، اكنون آنان شمشير از سر على(ع)برمى دارند و ريسمان را هم از گردنش باز مى كنند. على(ع)مى تواند به خانه خود برود. آرى، تا زمانى كه #فاطمه(س)هست، #نمى توان از #على(ع) #بيعت گرفت!100
55 ـ #رفتن فاطمه(عليها السلام) به #زيارت_حمزه(عليه السلام)
روزهاى دوشنبه و جمعه كه فرا مى رسد، فاطمه(س) از مدينه به سوى قبرستان #اُحُد مى رود. فاصله بين مدينه تا آنجا تقريباً شش كيلومتر است، او با پاى پياده و آرام آرام اين مسافت را طى مى كند تا به زيارت قبر حمزه(ع)برود. حمزه(ع)عموى پيامبر بود و همواره پيامبر را يارى مى كرد. در جنگ اُحد كه در سال سوم هجرى روى داد او مظلومانه شهيد شد.101
#ادامه_دارد.....
🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤
🇮🇷به گروه منتظران نور👉 دعوتید