eitaa logo
^•|ツدرانٺــظــــاراو🌱|•^
143 دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
522 ویدیو
34 فایل
امروز یه شروع تازسٺ🌈 پروانہ شـو🦋 بگـذار روزگار هرچقدر میخواهــد پیله کند🕊🌸 ڪانالی امام زمانے💚پرازجمله های ناب تــارسیدن بہ‌آغوش خدا ❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥ خادمــ: @Moatoon @Mase_M انتقاداٺــ و پیشنهاداٺــ😍👇 https://harfeto.timefriend.net/305675895
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از گلبهے:))🌿'
😐☝️ @Golbehie ✨🍃 😑
اگــــــرآدم‌‌ جـــوانےاش ‌را براے خــــــدا صـــــرف‌ڪند؛ جــوانی اش ابــــدے مےشود ...! خـــــــدایا! من ‌از چیزهایے ڪه دلــــــم ‌میخواست ؛برایم ‌‌جاذبه ‌داشت؛ بخاطرتوگذشتــــم ... به خاطر تو نگاه نکــــردم؛ بخاطر تــو نگفتـــم ؛ به ‌خاطر تو از هـــواے خـــودم‌گذشتــم، به خاطــرتــو... و تعداد این" به‌خاطــــــرتــو "ها؛ اگر زیاد بشود ، آن ‌وقت‌ ممڪن ‌‌است ‌آدم ‌به ‌جایے برسد...! یا حتے نمیرد و‌ بشود ↷''✿°ツ @entezaro
هدایت شده از [پنآه]
اینجوࢪۍ‌هم‌دیگہ‌رادوست‌داشتہ‌باشید...(:
••🧚•• خدایا تو که انقدر قشنگے..😍 دعاهای خوب از تھ دل رو.. بے جواب نزار لطفا!😌♥️ •∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
هدایت شده از 🌊 'ایہام :) 🌊
شہدا زندھ اند :) 🍃 کناࢪ ما :)🍃 میبینند مارا :) 🍃 ============== راست میگفت .... شهید نشیم میمیریم 🌱 @shabake27 🌿🍃
... 💠رفیق شهید ݦثݪ ێڪ طنٵݕہ... طنٵبی ڪہ ݦا رو ݕہ خدٵ ݕࢪسۅنه 🌻🌷🌻 ↷''✿°ツ @entezaro
[🦋"☘"🦋] * ☆همیشه تلاش کن و ایمان داشته باش♥️✨ برای موفقیت همیشه راهی وجود دارد.✌️🏼🌱 ↷''✿°ツ @entezaro
(*🌈*) ﴿”به وقت شعر”﴾ # دلبرانه... ♡تا خدا بنده نواز است به خلقش چه نیاز؟ ♡می‌کشم ناز یکی تا به همه ناز کنم …! “قیصر امین‌ پور” ↷''✿°ツ @entezaro
^💌..^ ... 🍃پیرمردی وسط روضه مان گفت (حسین) 🍃من نگفتم، ولی ارباب مرا هم بخشید... ↷''✿°ツ @entezaro
🌱✨ ♦ فرهاد هر کلنگی که می زد به یاد شیرین و به عشق او بود .هر کاری انجام می دهی تا پایان کار،باید همین حال را داشته باشی.همه فکر و ذکرت باید خدا باشد،نه خود...👌 🔅 ↷''✿°ツ @entezaro
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
hossein.taheri.ah.az.doori(128).mp3
27.8M
💚مداحی بسیار زیبا💚 . 💔آه از دوری💔 ↷''✿°ツ @entezaro
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌲🍃 آن شب جاده ی شاهین‌شهر به اصفهان تمام نمی‌شد. بیابان های تاریک بین راه، وحشت مرا چند برابر کرده بود. فکر های زشتی سراغم می‌آمد؛ فکر هایی که بندبند تنم را می‌لرزاند. مرتب امام حسین ع و حضرت زینب س را صدا می‌زدم تا خودشان محافظ زینب باشند. به جز نور چراغ های ماشین،جاده و بیابان‌های اطرافش تاریکی و ظلمت بود. وجیهه گفت « اول به بیمارستان عیسی‌بن‌مریم برویم. زینب چند روز پیش با یکی از مجروحین این بیمارستان مصاحبه کرد و صدای آن مجروح را روی نوار ضبط کرد و بعد، نوار را سر صف برای بچه‌ها گذاشت. آن مجروح سفارش های زیادی درباره ی نماز و حــجاب و درس خواندن و کمک به جبهه ها کرده بود که همه ی ما سر صف به حرف‌های او گوش کردیم. تازه زینب بعضی از حرف های آن مجروح را روی روزنامه دیواری نوشت تا بچه ها بخوانند.» وجیهه راست می‌گفت. مجروحی به اسم عطاءالله نریمانی، یک مقاله درباره ی خواهران زینبی داده بود و زینب سر صف آن مقاله را خوانده بود. و نوار صدای مجروح را هم برای همکلاسی‌هایش گذاشته بود. ما تصمیم گرفتیم اول به بیمارستان عیسی‌بن‌مریم برویم. ماشین هر چه می‌رفت به اصفهان نمی‌رسیدیم. چقدر این راه طولانی شده بود! من هراسان بودم و هیچ کاری از دستم برنمی‌آمد. خدا خدا می‌کردم که زودتر به اصفهان برسیم. وقتی به اصفهان رسیدیم، اول به بیمارستان عیسی‌بن‌مریم رفتیم. دیر وقت بود و نگهبان های بیمارستان جلوی ما را گرفتند. من با گریه و زاری ماجرای گم شدن دخترم را گفتم و داخل بیمارستان شدیم. اول دلم نیامد که سراغ اورژانس بروم. به هوای اینکه شــاید زینب به ملاقات مجروحان رفته باشد، به بخش مجروحین جنگی رفتم و همه ی اتاق ها را یکی یکی گشتم. مادرم و بچه ها در راهرو منتظر بودند. وقتی در بخش، زینب را پیدا نکردم، با وجیهه به اورژانس رفتم و مشخصات زینب را به مسئول اورژانس دادم: دختری چهارده‌ساله، خیلی لاغر، سفیدرو و با چشم های مشکی، قد متوسط با چادر مشکی، روسری سورمه‌ای‌رنگ و مانتو و شلوار ساده. مسئول اورژانس گفت «امشب مجروح تصادفی با این مشخصات نداریم.» @entezaro
🌲🍃 اورژانس بیمارستان شلوغ بود و روی تخت‌های اورژانس، مریض‌های بدحالی بودند که آه و ناله‌شان به هوا بود. چند مجروح تصادفی هم با سر و کله ی خونی آورده بودند. پیش خودم گفتم«خدا به داد دل مادرهایتان برسد که خبر ندارند با این وضع اینجا افتاده‌اید.» آنها هم مثل بچه ی من بودند، اما پیش خودم آرزو کردم که ای کاش زینب هم مثل اینها الان روی یکی از تخت ها بود. فکر اینکه نمی‌دانستم زینب کجاست، دیوانه ام می‌کرد. از بیمارستان عیسی‌بن‌مریم خارج شدیم. شب از نیمه‌شب گذشته بود. سپور های شهرداری، جاروهای بلندشان را به زمین می‌کشیدند و تیز صدا می‌داد. آن شب یک ماشین دربست کرده بودیم تا بتوانیم به همه ی بیمارستان ها سر بزنیم. توی ماشین نشسته بودیم که شهرام با حالت بچگی‌اش گفت «مامان، نکند زینب را دزدیده باشند؟» مادرم او را تکان داد که ادامه ندهد. من انگار آنجا نبودم. فقط جواب دادم «ها، خدا نکند» انگاری با حرف شهرام، زمین زیر پایم تکان خورد. ناخودآگاه فکرم سراغ حرف‌هـا و کارهای زینب رفت. یکدفعه یاد نوشته های روی دفتر زینب افتادم« خانه ی خود را ساختم، اینجا جای من نیست. باید بروم، باید بروم» خانه ی زینب کـجا بود؟ کـجا می‌خواست برود؟ شهلا با ترس گفت:«مامان، صبـح که به حمــام رفتیم، زینب به من گفت: حتماً غــسل شــهادت کن! » مادرم با عصبانیت به شهرام و شهلا نهیب زد که «توی این موقعیت، این حــرف ها چیست که می‌زنــید؟ جای اینکه مادرتان را دلداری بدهید، بیشتر توی دلش را خالی می‌کنید» من باز هم جوابی ندادم، اما فکرم پیش وصیت‌نامه های زینب بود؛ آن هم دو تا وصیتنامه. یعنی چه؟ تا آن شب همه ی این حرف ها و حرکات برایم عادی بود، اما حالا پشت هر کدام از اینها حرفی و حدیثی بود. @entezaro
هدایت شده از °صـداے آخرین قـ❤ـدم°
😷 بدبختی یعنی...! 😢 سه ساعت برای درست کردن روسریت باهاش کلنجار بری، بعد بفهمی ماسکتو نزدی🤦🏻‍♀😂😂 @akharinghadam1718
- حاجی‌این‌روزاخیلی‌نبودت‌حس‌میشھ خیلی‌بیشترازهمیشھ(:💔
تلخ‌است‌همہ‌فکر کنند‌سرت شلوغ‌است وتنھاخودت‌بدانی‌چقدرتنهایی ... - غلیان🌿•° ↷''✿°ツ @entezaro
ای‌آفریننده‌ی‌ حُسِین! یک ‌حُسِین‌آفریدی ویک عالم را اسیر عشقش کردی ↻من فدای این آفریده‌ات کھِ حُبّش جهانم را معنا کرد..(:🌏 ؟♥️ ↷''✿°ツ @entezaro
همہ آبادنشینان زِ خرابی ترسندمن خرابت شدم و دم به دم آباد ترم...! ↷''✿°ツ @entezaro
گفت : اگر حسین بن علی پاسخی به نامه های کوفیان ندهد ؟! پاسخ داد : اگر حتی یک پیرزن یهودی در آن سوی مرزهای اسلامی به حسین نامه بنویسد و از او داد بخواهد ، حسین در یاری او لحظه ای درنگ نخواهد کرد . [ نامیرا ص ۷۰ ] ↷''✿°ツ @entezaro
هدایت شده از هیئت آنلاین
98061214.mp3
14.36M
شور ( عقيلة‌العربم ) شب چهارم ❤️ مداح : کربلایی حسین طاهری ‏[ WWW.NOORIEH.INFO ]
تموم‌میشھ این‌روزهایِ‌سخت... سَیَجعَلُ اللھ بَعد عُسرِ یُسرا (:🌱
اگربرایِ‌خداجنگ‌می‌کنید احتیاج‌نداردبھ‌من‌ودیگری‌گزارش‌دهید :) گزارش‌رانگه‌داریدبرایِ‌قیامت؛ اگرکاربرایِ‌خداست‌گفتنش‌برای‌چه؟! - شهیدحاج‌حسین‌خرازی -
Amir Boroomand - Didi Chi Shod Azamon Gereftan Rozeharo (128)(2).mp3
3.03M
. دیدی چی شد؟ ازمون گرفتن روضه ها رو.... دیدی چی شد؟ ازمون گرفتن کربلا رو....😭 ↷''✿°ツ @entezaro
🙊🌱 ازدخترمحجبہ‌پرسیدن: نظرت‌راجع‌بہ‌حجاب‌ وچادرچیہ؟!🤔 گفت؛وقتی‌ازجای‌شلوغی‌می‌خوایم‌ردبشیم؛ مردم‌راه‌روبرامون‌بازمی‌کنن...😅 😌♥ ↷''✿°ツ @entezaro
‹دووم بیار خدا حواسش به همه چی هست . .♥️💭›
را چشم هایش رسوا میکند . . !🦋