eitaa logo
^•|ツدرانٺــظــــاراو🌱|•^
145 دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
522 ویدیو
34 فایل
امروز یه شروع تازسٺ🌈 پروانہ شـو🦋 بگـذار روزگار هرچقدر میخواهــد پیله کند🕊🌸 ڪانالی امام زمانے💚پرازجمله های ناب تــارسیدن بہ‌آغوش خدا ❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥ خادمــ: @Moatoon @Mase_M انتقاداٺــ و پیشنهاداٺــ😍👇 https://harfeto.timefriend.net/305675895
مشاهده در ایتا
دانلود
من تو رو رها نکردم . . . وَاللَّیْلِ إِذَا سَجَى مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَى به همین شب قسم ؛ همین شبی که پر شده از دلتنگی ها و فکر و خیال ، خدا تو را رهــا نکرده ... + هنوز یکی هست که همیشه حواسش بهت هست ! /۳ ↷''✿°ツ @entezaro
یقیناً کُلُه خَیر ! پر میشود از آرامش تمام وجودم ، زمانی که تصور میکنم صدایِ تو را که با یقینِ تمام میگویی : یقینا کله خیر . . . + خدایا ؛ قلبی آرام و مطمئن میخواهم ، شـبیه حــاج قـــاســم ! ↷''✿°ツ @entezaro
🍃🌈 خدایا شکرت🌈🍃 ↷''✿°ツ @entezaro
🌈🦋.... 🍃الہیــــ چه ناز ذکر میگہ 😍🙈☺️ -نی ↷''✿°ツ @entezaro
😔😭💔التماس دعا... ↷''✿°ツ @entezaro
خسته ام رفیق؛ گرفته است هوایِ زمین دستم را بگیر و مرا هم ببر بــا خودت ؛ تا آســمان . . . ↷''✿°ツ @entezaro
❤️ جٰاݩ‌اگرجٰاݩ‌اسټ؛قُربٰاݩِ‌حُسیݩ‌بݩ‌علےٖ و یکم ↷''✿°ツ @entezaro
^•|ツدرانٺــظــــاراو🌱|•^
🌙 همدم شبامی خدایا من خستم آغوشتو کم دارم...💔 ↷''✿°ツ @entezaro
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌲🍃 آن‌روز آقای حسینی هم قول داد که از طریق سپاه و بسیج دنبال زینب بگردد. در سال های اول جنگ، بنزین کوپنی بود و خیلی سخت گیر می‌آمد. امام جمعه، کوپن بنزین به آقای روستا داد تا ما بتوانیم به راحتی به جاهای مختلف سر بزنیم و دنبال دخترم بگردیم. قبل از هر کاری به خانه برگشتم. می‌دانستم که مادرم و شهــرام و شهلا منتظر و نگران شدند. مادرم ذکر "یا حسین (ع)، یا زینب (س)، یا علی (ع)" از دهنش نمی‌افتاد. نذر مشکل‌گشا کرد. مادرم هر چی اصرار کرد که «کبری، یک استکان چای بخور... یک تکه نان دهنت بگذار... رنگت مثل گچ سفید شده»، من قبول نکردم. حس می‌کردم طنابی دور گردنم به سختی پیچیده شده است. حتی صدا و ناله‌ام هم به زور خارج می‌شد. شهرام هم سوار ماشین آقای روستا شد و برای جست‌و‌جو با ما آمد. نمی‌دانستم به کجا باید سر بزنم. روز دوم عید بود و همه‌جا تعطیل بود. فقط به بیمارستان ها و درمانگاه ها و دوباره پزشکی قانونی و پایگاه بسیج سر زدیم. وقتی هوا روشن بود، کمتر می‌ترسیدم.انگار حضور خورشید توی آسمان دلگرمم می‌کرد. اما به محض اینکه هوا تاریک می‌شد، افکار زشت و ترسناک از همه طرف به من هجوم می‌آورد. شب دوم از راه رسید و خانواده ی من همچنان در سکوت و انتظار و ترس، دست و پا می‌زدند. تازه فهمیدم که درد گم کردن عزیز، چقدر سخت است. گمشده ی من معلوم نبود که کجاست. نمی‌توانستم بنشیمم یا بخوابم. به هر طرف نگاه می‌کردم، سایه ی زینب را می‌دیدم. همیشه جانما‌ز و چادر نمازش در اتاق خواب رو به قبله پهن بود؛ در اتاقی که فرش نداشت و سردترین اتاق خانه ی ما بود. هیچ‌کس در آنجا نمی‌خوابید و از آنجا استفاده نمی‌کرد. آنجا بهترین مکان برای نماز های طولانی زینب بود. @entezaro
🌲🍃 روی سجاده ی زینب افتادم. از همان خدایی که زینب عاشقش بود، با التماس و گریه خواستم که زینب را تنها نگذارد. مادرم که حال مرا می‌دید، پشت سرم همه‌جا می‌آمد و می‌گفت «کبری، مرا سوزاندی. کبری، آرام بگیر» آن شب تا صبح خواب به چشمم نیامد. از پشت پنجره به آسمان خیره شده بودم. همه ی زندگی‌ام از بچگی تا ازدواج تا به دنیا آمدن بچه‌ها و جنگ مثل یک فیلم از جلوی چشم‌هایم می‌گذشت. آن شب فهمیدم که همیشه در زندگی ام رازی وجود داشته؛ رازی نگفتنی. انگار همه چیز به هم مربوط می‌شد. زندگی و سرنوشت من طوری رقم خورده بود و پیش رفته بود که باید آخرش به اینجا می‌رسید. آن شب حوصله ی حرف زدن با هیچ‌کس را نداشتم. دلم می‌خواست تنهای تنها باشم؛ خودم و خدا. باید دوباره زندگی ام را مرور می‌کردم تا آن راز را پیدا کنم؛ رازی را که می‌دانستم وجود دارد، اما جرأت بیانش را نداشتم. باید از خودم شروع می‌کردم. من کی هستم؟ از کجا آمده‌ام؟ پدر و مادرم چه کسانی بودند؟ زندگی‌ام چطور شروع شد و چطور گذشت؟ زینب که نیمه ی گمشده ی وجودم بود، چطور به اینجا رسید؟ اگر به همه ی اینها جواب می‌دادم، شاید نی‌توانستم بفهمم دخترم کجاست و شاید قدرت پیدا می‌کردم که آن ترس را از خودم دور کنم و خودم را برای شرایطی بدتر و سخت‌تر در زندگی آماده کنم. ای خدای بزرگ، ای خدای محبوب زینب که همیشه تو را عاشقانه صدا می‌زد و هیچ‌چیز را مثل تو دوست نداشت، من مادر زینب هستم. مرا کمک کن تا نترسم، تا بایستم، تا تحمل کنم. باید از گذشته ی خیلی خیلی دور شروع کنم؛ از روزی که به دنیا آمدم. @entezaro
هدایت شده از هیئت مجازی 🚩
【• 💕 •】 . . 🔻اگر برایت سخت است نیمه شب بیدار شوی و نماز بخوانی ➖ساعتت را کوک کن ➖نیمه شب بیدار شو ➖یک استغفرالله بگو و بخواب... 🔺هفته تمام نشده، نمازشب خوان شده ای امتحان کن ... . . سیم دلتو ــوصل ڪن😌👇 [•🍃🌙•] @heiyat_majazi
‌ یه‌روزھم‌ازصحنِ‌حضرتِ‌قآسم‌‌زنگ‌ می‌زنیم‌بہ‌رفقامون‌و‌میگیم‌ : آهای‌رفیق، روبہ‌روی‌گنبد‌امام‌حَسن‌بہ‌یادتم :)
دارندگوشھ‌کنارشهرتکیه‌می‌زنند من‌درغم‌بی‌تکیه‌گاهۍزینب‌ام !
98061517.mp3
23.88M
شور (الهی هیچ کسی خونه خراب نشه ) شب هفتم ❤️ مداح : کربلایی حسین طاهری ‏[ WWW.NOORIEH.INFO ]
هدایت شده از •| نآرنج |•
چییی؟! نشنیدم!! جرئت داری یه بار دگ بگو🤨 🇯‌🇴‌🇮‌🇳•°○● @Baby_Gogoli
[• ღ •] 🔴 نه عبا را می‌خواهم و نه آن آبرو را! ✨ پسر تعریف می‌کند: روزی با پدر می‌خواستیم برویم به یک مجلس مهم. وقتی آمدند بیرون خانه، دیدم بدون عبا هستند. گفتم عبایتان کجاست؟ گفتند مادرتان خوابیده و عبا را رویشان کشیده‌ام. به ایشان گفتم بدونِ عبا رفتن، آبروریزی است! ایشان گفتند اگر آبروی من در گروی این عباست و این عبا هم به بهای از خواب پریدنِ مادرتان است، نه آن عبا را می‌خواهم، نه آن آبرو را، من از این آبرو صرف‌نظر می‌کنم! قدم بزرگ در ـــتمـدن سازے سبڪ زندگےاسلامےست😉👇 [•ღ•] @asheghaneh_halal
🍃پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله⇩❤️ 🍃 مؤمن گناه خود را چونان تخته سنگ بزرگی بر بالای سرش می‌بیند که می‌ترسد به روی او بیفتد☝️ 🍃 و کافر، گناه خویش را مانند مگسی می‌بیند که از جلوی بینی‌اش رو می‌شود.🙁 🍃بحارالانوار، جلد۷۷، صفحه۷۷ ↷''✿°ツ @entezaro
هدایت شده از لَیْلِ قصه‌ها
🌿 [ قُلِ اللَّهُ يُنَجِّيكُمْ مِنْهَا وَمِنْ كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ وقتے در تاریڪے ها مرا با زارے خواندے گفتے اگر نجاتت بدهم با من مے مانے! زمانے ڪہ از غم رها ساختمت،باز مرا با دیگرے در عشقت شریڪ ڪردے... ] انعام | ۶۴ @Ayeh_Hayeh_Jonon
هدایت شده از لَیْلِ قصه‌ها
🍃❤️ توصیف مقام عاشق فقط اونجا ڪہ فریدون مشیرے میگه: _سنگ هم [عاشق] شود [گوهر] صدایش مے زنند... @Ayeh_Hayeh_Jonon
هدایت شده از لَیْلِ قصه‌ها
🍃⭐️ [ وَجَعَلَ اللَّیلَ سَڪنًا شب را مایہ آرامش قرار داد. ] سورہ انعام | آیہ ۹۶ @Ayeh_Hayeh_Jonon