eitaa logo
^•|ツدرانٺــظــــاراو🌱|•^
143 دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
522 ویدیو
34 فایل
امروز یه شروع تازسٺ🌈 پروانہ شـو🦋 بگـذار روزگار هرچقدر میخواهــد پیله کند🕊🌸 ڪانالی امام زمانے💚پرازجمله های ناب تــارسیدن بہ‌آغوش خدا ❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥ خادمــ: @Moatoon @Mase_M انتقاداٺــ و پیشنهاداٺــ😍👇 https://harfeto.timefriend.net/305675895
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌲🍃 [ فصل سوم : نگـــاهی به گذشتــه ] من تنها فرزند مادرم بودم که او با نذر و نیاز و دعا و التماس از امام حسین (ع) گرفته بود. مادرم، تاج‌ماه طالب نژاد، در آبادان زندگی می‌کرد. وقتی خیلی جوان بود و من در شکمش بودم، شوهرش را از دست داد. او زن جوانی بود که کس و کار درستی هم نداشت و یک دختر بدون پدر هم روی دستش مانده بود. برای همین، مدتی بعد از مرگ پدرم با مردی به نام درویش قشقایی ازدواج کرد. درویش قبلا زن و دو پسر داشت، اما پسرهایش در اثر مریضی از دنیا رفتند و زنش هم از غصه ی مرگ پسرهایش به روستای خودشان که دور از آبادان بود برگشت. درویش که نمی‌توانم به او نابابایی (ناپدری) بگویم، آمد و مادرم را گرفت. درویش مرد خیلی خوبی بود و واقعاً در حق من پدری کرد. مادرم بعد از ازدواج مجددش، یک بار باردار شد اما بچه‌اش سقط شد و او همچنان در حسرت داشتن فرزندان دیگری ماند. یادم هست که وقتی بچه بودم، همیشه دهه ی اول محرم در خانه روضه داشتیم. یک خانه ی دو اتاقه ی شرکتی در جمشید آباد آبادان داشتیم. من که خیلی کوچک بودم، درِ خانه ی همسایه‌ها می‌رفتم و از آنها می‌خواستم که برای روضه به خانه ی ما بیایند. من نذر امام حسین (ع) بودم، و تمام محرم و صفر لباس سیاه می‌پوشیدم. مادرم در همان دهه ی اول برای سلامتی من آش نذری درست می‌کرد و به در و همسایه می‌داد. او همیشه دلهره ی سلامتی من را داشت و شدیداً به من وابسته بود. مادرم عاشق بچه بود و دلش می‌خواست بچه های زیادی داشته باشد، اما خدا همین یک اولاد را بیشتر، به‌اش نداد؛ تازه آن هم با نذر و شفاعت آقا امام حسین(ع). من از بچگی عاشق و دلداده ی امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) بودم. زندگی‌ام از پیش از تولد، به آنها گره خورده بود. انگار دنیا آمدنم، نفس کشیدنم، همه به اسم حسین (ع) و کربلا بند بود. پنج‌ساله بودم که برای اولین بار همراه مادرم، قاچاقی و بدون پاسپورت، از راه شلمچه به کربلا رفتیم. مادرم نذر کرده بود که اگر سلامت به دنیا بیایم مرا به کربلا ببرد، اما تا پنج‌سالگی‌ام نتوانست نذرش را ادا کند. مادرم از سفر کربلا دو قصد داشت؛ یکی ادای نذرش و قصد دیگرش این بود که باز از امام حسین(ع) یک اولاد دیگر طلب کند. @entezaro
🌲🍃 تمام آن سفر و صحنه ها را به یاد دارم. مثل این بود که به همه ی کس و کارم رسیده باشم. توی شلوغی و جمعیت حرم، خودم را رها می‌کردم. چند تا مرد توی حرم نشسته بودند و قرآن می‌خواندند. مادرم یک لحظه متوجه شد که من‌ زیر دست و پای مردم افتاد‌ه‌ام و نزدیک است که خفه بشوم. بلند فریاد زد « یا امام حسین(ع)، من آمدم بچه ازت بگیرم، تو کبری را هم که خودت به‌ام بخشیدی‌، می‌خواهی از من پس بگیری؟» مرد های قرآن‌خوان بلند شدند و من را از میان جمعیت بالا کشیدند. توی همه ی مدت سفر ، عبای عربی سرم بود. بار دوم در نُه‌سالگی همراه با پدر و مادرم، قانونی و با پاسپورت، به کربلا رفتیم. آن زمان، رفتن به کربلا خیلی سختی داشت. با اینکه ما در آبادان بودیم و از مسیر شلمچه و بصره می‌رفتیم، اما امکانات کم بود و مشکلات راه و سفر زیاد. بیشتر سال هم هوا گرم بود. در سفر دوم وقتی به نجف اشرف رفتیم، نابابایی‌ام که از بابای حقیقی هم برای من دلسوزتر بود، در زیارت حضرت علی(ع) نیت کرد و توی دلش از امیرالمومنین طلب مرگ کرد. او به حضرت علی (ع) علاقه ی زیادی داشت و آرزویش بود که در زمین نجف از دنیا برود و همان‌جا به خاک سپرده شود. تا برای همیشه پیش امام‌ علی (ع) بماند. نابابایی‌ام حرفی از نیت و آرزویش به ما نزد. مادرم در خواب دید که دو تا سید نورانی آمده‌اند بالای سر درویش و می‌خواهند او را با خودشان ببرند. مادرم حسابی خودش را زده بود و با گریه و التماس از دو تا سید خواسته بود که درویش را نبرند. مادرم توی خواب می‌گفت «درویش جای پدر کبری‌ است. تو رو به خدا کبری را دوباره یتیم نکنید.» آن‌قدر در خواب گریه و زاری کرد و فریاد زد که بابایم از خواب پرید و رفت بالای سرش و صداش زد « ننه کبری، چی شده؟ چرا این همه شلوغ می‌کنی؟ چرا گریه می‌کنی؟» مادرم وقتی از خواب بیدار شد، خوابش را تعریف کرد و گفت« من و کبری توی این دنیا کسی را جز تو نداریم. تو حق نداری بمیری و ما را تنها بگذاری» بابایم گفت « ای دل غافل! زن، چه کردی؟ چرا جلوی سید ها را گرفتی؟ من خودم توی حرم آقا رفتم و ازش خواستم که برای همیشه در خدمتش بمانم. چرا آنها را از بردن من منصرف کردی؟ حالا ته جلوی ماندنم در نجف اشرف را گرفتی، باید به من قول بدهی که طبق وصیتم بعد از مرگم، هر جا که باشم، مرا به اینجا بیاوری و در زمین وادی‌السلام به خاک بسپاری. خانه ی ابدی من باید کنار حضرت علی(ع) باشد.» مادرم، که زن باغیرتی بود، به بابایم قول داد که وصیتش را انجام دهد. @entezaro
🌲🍃 در نُه سالگی که به کربلا رفتم، حال عجیبی داشتم. می‌رفتم خودم را روی گودال قتلگاه می‌انداختم. آنجا بوی مشک و عنبر می‌داد. آن‌قدر گریه می‌کردم که زوّار تعجب می‌کردند. مادرم فریاد می‌زد و می‌گفت «کبری، از روی قتلگاه بلند شو، سنّی ها توی سرت می‌زنند.» اما من بلند نمی‌شدم. دلم می‌خواست با امام حسین(ع) حرف بزنم؛ بغلش کنم و به‌اش بگویم که چقدر دوستش دارم و ممنونش هستم. مادرم مرا از چهارسالگی برای یادگیری قرآن به مکتب‌خانه فرستاد. نابابایی‌ام سواد نداشت، اما از شنیدن قرآن لذت می‌برد. برادری داشت که قرآن می‌خواند. درویش می‌نشست و با دقت به قرآن خواندنش گوش می‌کرد. پدر و مادرم هر دو دوست داشتند که من قرآن را یاد بگیرم. مکتب‌خانه در کپرآباد (محله‌ای فقیر نشین که خانه های حصیری داشته.) بود و یک آقای اصفهانی که از بدِ روزگار، شیره‌ای هم بود ، به ما قرآن یاد می‌داد. پسر ها خیلی مسخرش می‌کردند. خودش هم آدم سبُکی بود؛ سر کلاس می‌گفت «ألم تَرَ... مرغ و کَرَه» منظورش این بود که باید علاوه بر پولی که خانواده‌هایتان برای یاد دادن قرآن می‌دهند، از خانه هایتان نان و کره و مرغ و هرچی که دست‌تان می‌رسد بیاورید. بعد از مدتی که به مکتب‌خانه رفتم، به سختی مریض شدم. آن،قدر حالم بد شد که رفتند و به مادرم خبر دادند. او هم خودش را رساند و من را بغل کرد و از مکتب‌خانه برد و یاد گرفتن قرآن هم نیمه‌تمام ماند. مدتی بعد، ما از محله ی جمشید آباد به لِیْن ۴ احمد آباد اثاث‌کشی کردیم. پدر و مادرم یک خانه ی شریکی خریدند و من تا سن چهارده‌سالگی، که جعفر (بابای بچه ها ) به خواستگاری‌ام آمد، در همان خانه بودم. چهارده‌سال‌ونیم داشتم که مستأجر خانه ی ما جعفر را به مادرم معرفی کرد. آن‌زمان سن قانونی برای ازدواج، پانزده‌سال بود و ما باید شش ماه منتظر می‌ماندیم و بعد عقد می‌کردیم. خداوکیلی من تا آن موقع نه جعفر را دیده بودم و نه می‌شناختمش. زمان ما همه ی عروسی‌ها همین‌طوری بود؛ همه ندیده و نشناخته زن و شوهر می‌شدند. بعد از عروسی، چند ماه در یکی از اتاق های خانه ی مادرم بودیم تا جعفر توانست در ایستگاه ۶ آبادان، یک اتاق در یک کواتر کارگری اجاره کند. اوایل زندگی، مادرشوهرم با ما زندگی می‌کرد. سال ها مستأجر بودیم. جعفر کارگر شرکت نفت بود و هنوز آن‌قدر امتیاز نداشت که به ما یک خانه ی شرکتی بدهند و ما مجبور بودیم در اتاق های اجاره ای زندگی کنیم. پنج تا از بچه‌هایم، مهران و مهرداد و مهری و مینا و شهلا، همه زمانی به دنیا آمدند که ما مستأجر بودیم. هر وقت حامله می‌شدم برای زایمان به خانه ی مادرم در احمدآباد می‌رفتم. آنجا زایشگاه بچه‌هایم بود. در خانه ی مادرم چون مرد نامحرمی نبود، راحت بودم. یک قابله ی خانگی به نام جیران می‌آمد و بچه را به دنیا می‌آورد. جیران زن میانسالی بود که مثل مادرم فقط یک دختر داشت. اما خدا از همان یک دختر، سیزده نوه به او داده بود. بابای مهران همیشه حستبی به جیران می‌رسید و بعد از به دنیا آمدن بچه، مبلغی پول و مقداری خرت و پرت مثل قند و شکر و چای و پارچه به او می‌داد. @entezaro
ماسک،گرما،فاصله،ضدعفونی،وقت کم روضه هایت،ناز دارد،هرچه باشد می خرم 🏴
🌿🌸 بگو : او خدای من است و جز او خدایی نیست، من بر او توکل کرده‌ام و روی امیدم همه به سوی اوست : )🍃 - ✨رعد/۳۰ ↷''✿°ツ @entezaro
°~🖤~° دست‌مارابہ‌محـرم‌برسآنیـد‌فقطـ✋🏻💝 ڪم‌ڪم‌وآروم...🍃ذڪر و دَمش‌میــآید فصل‌غمش‌میــآیـد🖤 آےنوڪرا آماده‌شید،داره محـرمش‌ میـآیــد...🥀 ❣ ↷''✿°ツ @entezaro
. . گفته بودم بہ ڪسے، عشق نخواهم ورزید! روضہ خوان گفت توبہ من ریخت بهم...💔 . . 🖤 ↷''✿°ツ @entezaro
هدایت شده از #آسمانی_باش
شب اول.mp3
41.16M
بسم الله الرحمن الرحیم ۱۳۹۹ ان شاء الله از اصحاب امام زمان باشیم سید محمد مهدی حسینی متولی @yasayedalshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | مولاازاین‌‌بالا، می‌بینم‌صحرا‌رو 🎙 بانوای: 🔰 با زیر نویس عربی 🏴 ویژه شب اول ماه ▪️شهادت حضرت مسلم بن عقیل (ع) @entezaro😭
Nariman Panahi - Rayanebne Shabib (320).mp3
9.32M
ریابن‌الشبیب‌... جدمون‌وغریب‌گیرآوردن😭💔 ریابن‌الشبیب‌.... آب‌و‌واسه‌حبیب‌دیرآوردن😭💔 ↷''✿°ツ @entezaro
هدایت شده از علیرضا پناهیان
🔻صدقه اول ماه به نیت سلامتی امام زمان(عج) و رفع بیماری‌ها 🔸امام صادق(ع): ثواب صدقه در شب و روز جمعه هزار برابر است. 🔻اَلصَّدَقَةُ لَيْلَةَ اَلْجُمُعَةِ بِأَلْفٍ وَ اَلصَّدَقَةُ يَوْمَ اَلْجُمُعَةِ بِأَلْفٍ.(مستدرک الوسائل، ج۶، ص۱۰۶) 🔸آیت‌الله بهجت: 📝 بلا، با صدقه رفع می‌شود؛ اگرچه محکمِ محکم شده باشد. نه اینکه فقط روایت است که صدقه، دافع بلیات است؛ نخیر، درایت هم هست. می‌دانیم که از لطف و احسان است که شارع فرموده: «إِسْتَنْزِلُوا الرِّزْقَ بِالصَّدَقَة»(یعنی روزی را با صدقه نازل کنید). (گوهرهای حکیمانه، ص١٣٧) 📌 واریز کمک‌ها و صدقات به رزمایش همدلی 📎 ghadir.org/hamdeli @Panahian_ir
از آسمان بهـ 🕊 زمین📞 زمینی به گوشی؟ لاعقل این دوماه حواستون به خودتون باشهـ.... ↷''✿°ツ @entezaro
^•|ツدرانٺــظــــاراو🌱|•^
جلسھ بیست‌وچهارم !🌱 #استاد_پناهیان / #تنها_مسیر
- مرور و خیلی خلاصه در واقع به هنگام مبارزه با نفس دو علاقه در مقابل همديگر قرار ميگيرند و ما، يكی را ترجيح ميدهيم👌🏻 اين لحظه، لحظه ی انتخاب است و با انتخاب خوب ميتوان ارزش توليد كرد و ارزش خود را به اثبات رسانيد. مبارزه با علاقه های بی ارزش بايد توسط علاقهای با ارزش صورت بگيرد🌱 آيا مبارزه با علاقه ها، باعث عقده ای شدن نميشود؟ 🤔🙄 روانشناسان غربي میگویند : هر چه دلت خواست انجام بده تا راحت شوی میگویند : « اگر چيزی شما را خوشحال كرده بود؛ مثلاً با فوت پدر، ارث زيادی نصيب شما شده بود و خوشحال بوديد، دليلی ندارد در مجلس عزا شركت كنيد و قيافه ماتم زده ها را به خود بگيريد ! برعكس، بهتر است شادی خود را بروز بدهيد !» 😐🙄 اين كار در فرهنگ غرب، ناميده ميشود و يك كار با ارزش محسوب ميشود.☑️ لذا كارشان به آنجا ميرسد كه به نفع تخلیه نفس و دلبخواهی ها، آنقدر اين صداقت عمده ميشود كه بی حيایی رواج پيدا ميكند. ولي به خاطر صداقت نميتوان ارزشهای ديگر را ذبح كرد. يا مثلاً فردي كه در غرب زندگي ميكند ميگويد: «من بعد از مدتی زندگی مشترك احساس ميل به همجنس خودم پيدا كردم و آن را صادقانه با همسرم در ميان گذاشتم، از او طلاق گرفتم و اكنون زندگي خوبي با همجنس خودم دارم!» اين فرد در فرهنگ غرب نوعی احساس راحتی از پاسخگویی به هوای نفس خودش دارد، كه غير از سطحی بودن، محدودكننده بسياری از استعدادهای ديگر او است. بايد بدانيم كه برخي از احساس نيازها «كاذب» هستند. ولي اگر چنين احساسي در جامعه ما براي كسی پيش بيايد، آن فرد با خودش ميگويد: «نه! زشت است. اين چه خواستهایی است؟ اصلاً چرا من بايد چنين احساسی داشته باشم؟ مديريت كلانی كه در جامعه اسلامی وجود دارد، به من گفته است كه اين كار ممنوع است. وقتی اين مديريت عالی گفته است كه ممنوع است، بعد پس من بيخود ميكنم كه چنين نيازی دارم.» 🔥☑️ آيا پاسخ ندادن به يك خواسته، باعث بروز مشكلاتی مثل عقدهاي شدن ميشود و به آدم لطمه ميزند؟🤔 در غرب ميگويند چون اذيت ميشوی با هوای نفس خود مبارزه نكن و راحت باش؛ اين مبارزه به تو صدمه ميزند. ولی ما ميگویيم مبارزه با نفس به آدم صدمه نميزند. چون وقتي با يك علاقه بد مبارزه ميكني، در واقع به وسيله يك علاقه خوب داری با آن مبارزه ميكنی نفس تو ارضا خواهد شد توسط یک علاقه برتر در واقع يك دلبخواهی و يك خوشايندی مهمتر را تأمين كرده ای، لذا در اثر ارضای اين خواسته مهمتر و اصيلتر، روحت جلا و صفا پيدا ميكند و احساس آرامش عميقتری به تو دست ميدهد. 1 -حب بهشت و رضوان الهی آسانتر از حب االله است. 2 -ميتوان از ترس از جهنم استفاده كرد تا حب الدنيا در دل انسان كم شود. 3 -راه ديگر براي تضعيف علاقه های بد اين است كه علاقه به عذاب نشدن در دنيا را وسط بكشيم. چون بسياري از گرفتاريهاي ما در دنيا مربوط به گناهان ما است. ✅ ❤️هر قدر مبارزه با هواي نفس بهتر انجام شود، محبت اهل بيت(ع) هم بيشتر ميشود و هر قدر این محبت را افزايش دهی، قدرت مبارزه با هوای نفس افزايش پيدا ميكند. فقط كاري نكنيم كه روز قيامت شرمنده اباعبداالله الحسين(ع) بشويم كه خدا بفرمايد آيا حسين(ع) من آنقدر نمی ارزيد كه بيش از اين او را دوست داشته باشي؟ چرا اجازه ندادي دلت را كامل ببرد؟! ... 😭☑️ علی لعنت الله علی القوم الظالمین... صوت‌کامل‌روگوش‌کنید
هدایت شده از یا سیدالشهدا
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین از امشب به صورت صوتی بارگزاری می شود ان شاالله خداوند توفیق دهد و قبول کند https://eitaa.com/joinchat/595591171C21fd31eed1
^•|ツدرانٺــظــــاراو🌱|•^
🍃مولای من ولایت نه شعر است و نه شعاری تو خالی ولایت، متن و جان و روح زندگی است. در بارۀ زندگی می‌شود شعر سرود ولی با شعر نمی‌شود زندگی کرد. در بارۀ زندگی می‌شود شعار داد ولی با شعار نمی‌شود زندگی کرد. با ولایت باید زندگی کرد چه شعری در باره‌اش بسراییم یا نه و چه شعاری برایش سر بدهیم یا نه. ما ولایت را در شعر و شعار خلاصه کردیم که این قدر راحت داد ولایت سر می‌دهیم. اگر بنا باشد با ولایت زندگی کنیم حتّی از آوردن نامش هم اِبا خواهیم کرد. عید غدیر گذشت و من امسال غرق در شرم بودم حتّی بیشتر از آن که احساس شادی کنم. دوستم به من فهماند که بیش از آن که در بند ولایت باشم ولایت را در بند خواسته‌هایم کرده بودم. طوری آن را معنا می‌کردم که توجیه‌گر زندگی‌ام باشد ولی دوستم طوری زندگی می‌کند که تو می‌خواهی و این، همان معنای با ولایت زندگی کردن است: امر آنچه تو فرمایی، حکم آنچه تو بنمایی. خوش به حال کسانی که در عید غدیر هم جشن ولایت علی علیه السلام را می‌گیرند و هم در شادی ولایتمداری خویش غرق‌اند! اگر غدیر دیگری آمد و من هم زنده بودم کمکم کن که تا جشن ولایتمداری‌ام را بگیرم. شبت بخیر مولای من! 🖤 ↷''✿°ツ @entezaro
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❌ توجه ❌ توجه ❌ ⭕️⚠️با نزدیک شدن به ایام محرم خیلی از افراد این عکس رو روی پروفایل خودشون میزارن. این کار رو به هیچ وجه نکنید❗❗ این عکس رو روی پروفایل خودتون نذارید❗❗ دلیل 👇 این عکس پروفایل نزارید اون(((( s ))))رو لباس علامت شیطانه خبر فوری نگذارید دشمن دست به کار شده سریع بردارید از پروفایل نزارید رو پروفایل پخش کنید هشدار جدی و مهم
🌱🦋بِسمــ إݪلہ اݪرحݥݩ اݪر حيمــ🦋🌱
سلام و صبح بخیر امام زمانم!😊 ?آقا سلام می دهم از جان و دل به تو😍 تا اینکه بشنوم «و علیک السّلام» را …🌱  یقین دارم صدایم را میشنوی و سلامم را پاسخ میدهی …💕 ↷''✿°ツ @entezaro