^•|ツدرانٺــظــــاراو🌱|•^
جلسھ سیوهشتم !🌱 #استاد_پناهیان / #تنها_مسیر
مرور وخیلی خلاصه
در افعال باطنی گفتیم یک فعل داریم به نام شکر, که اساسا قلبیه و برای چیزاییه که داری,
👈شکر یعنی بهره برداری کن از این غذای سحری و افطاری(نعمتها ) تا بتونی در طول روز روزه بگیری (نداشتنی هات رو بکشی و تحمل کنی)
✅ فعل دیگه رضایت بود برای چیزایی که نداری.
✅ افعال ظاهری, یکی کارهایی که نباید انجام بدیم بود, که گفتیم ما فعلا ترک ظلم به دیگران رو تو برنامه قرار میدیم و رعایت می کنیم.
📛 ظلم به دیگران؛ مثلا پولش رو بدزدی, یا جانش رو بگیری که جانش رو بگیری خیلی بدتره, گاهی اوقات آبروش رو ببری بدتر از اینه که جانش رو بگیری,مثل غیبت کردن.
☝️اندازه هاشو خدا میگه نه ما.
✅ در فعل دیگر ظاهری که انجام کار خوب هست؛ گفتیم نماز از همه مهمتره،
💠 استعینوا بالصبر و الصلاة ؛ کمک بگیرید از نماز.
🌈در مسیر مبارزه با هوای نفس,
در مسیر پاگذاشتن روی نفس
و ذلیل کردن نفس در مقابل خدای با عظمت
که بتونی بچسبی به خدا و تو هم به عظمت پروردگار عالم برسی,
عظمتت شبیه پروردگار عالم بشه,
در مسیر اتصال تو با خدای با عظمت و پر از شکوه و زیبایی و کبریایی
که راهش کشتن نفسه,
نقش نماز چیه؟
💠 سوره عنکبوت ایه ۴۵: اقم الصلوة ان الصلوة تنهي عن الفحشاء و المنكر
❇️ نماز رو اقامه کن,نماز رو میذاره در مقابل فحشا و منکر
🚫 فحشا و منکر همون چیزاییه که نفس ما میخواد،
✅ اینجا خدا مهمترین کارکرد نماز رو در واقع مبارزه با هوای نفس اعلام می کنه!
⬅️ چون ما باید با اون اهواء نفسانیی مبارزه کنیم که منجر به فحشا و منکر میشن.
📝 یه فهرستی داره که ماهنوز واردش نشدیم, خیلی شرایط پیچیده ای داره ؛
☑️ اولا شرایط روحی لازم رو برای مبارزه با هوای نفس باید پیدا کنیم,
☑️ ثانیا از نظر علمی اینکه کدوم هوای نفس رو من باید باهاش مبارزه کنم، فوق العاده پاسخش پیچیده است.
🔘 فعلا ما با کار ایجابی مثل نماز، با اون دو کار قلبی مثل شکر و رضایت یه آمادگی روحی می خوایم پیدا بکنیم برای ترک هوای نفس.
📃 اونجا یه برنامه ای داره که ما از خط قرمزا شروع میکنیم که ظلم به دیگرانه. بعدا به فهرست دقیق تری میرسیم.
☝️ مرنج (رضایت )و مرنجان(ترک ظلم که مهمترین ترک گناهه)
🔸 در ایه ۴۵عنکبوت که اوردیم، ترجمه تنها مسیریش میشه:نماز بخون، نماز تو رو در مبارزه با هوای نفس کمک میکنه.
🔸ایه دیگری در سوره مریم هست که میفرماید:
💠 أُولَٰئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ مِن ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَمِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ وَمِن ذُرِّيَّةِ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْرَائِيلَ وَمِمَّنْ هَدَيْنَا وَاجْتَبَيْنَا إِذَا تُتْلَىٰ عَلَيْهِمْ آيَاتُ الرَّحْمَٰنِ خَرُّوا سُجَّدًا وَبُكِيًّا
💠 ﺍﻳﻨﺎﻥ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﺍﺯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻧﻌﻤﺖ ﺩﺍﺩ ، ﺍﺯ ﻧﺴﻞ ﺁﺩم ﻭ ﺍﺯ ﻧﺴﻞ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻧﻮﺡ ﺩﺭ ﻛﺸﺘﻲ ﺳﻮﺍﺭ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﻭ ﺍﺯ ﻧﺴﻞ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﻭ ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ ﻭ ﺍﺯ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﻭ ﺑﺮﮔﺰﻳﺪﻳﻢ ; ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺁﻳﺎﺕ [ ﺧﺪﺍﻱِ ] ﺭﺣﻤﺎﻥ ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻣﻰ ﺷﺪ ، ﺳﺠﺪﻩ ﻛﻨﺎﻥ ﻭ ﮔﺮﻳﺎﻥ ﺑﻪ ﺭﻭ ﻣﻰﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ .(٥٨)
✅ اینجا خدا اول از آدمهای خوب تعریف میکنه ولی در آیه بعد:
💠 فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا
💠 ﺳﭙﺲ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﻧﺴﻠﻲ ﺟﺎﻳﮕﺰﻳﻦ [ ﺁﻧﺎﻥ ] ﺷﺪ ﻛﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺿﺎﻳﻊ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺷﻬﻮﺍﺕ ﭘﻴﺮﻭﻱ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ; ﭘﺲ [ ﻛﻴﻔﺮ ] ﮔﻤﺮﺍﻫﻲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ [ ﻛﻪ ﻋﺬﺍﺑﻲ ﺩﺭﺩﻧﺎﻙ ﺍﺳﺖ ]ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﻳﺪ .(٥٩)
📛 در اینجا یه گروهی بعد از اینها بودن که نماز رو ضایع کردن و از شهوات تبعیت کردن؛ نماز رو در مقابل شهوات گذاشت.
⁉️ نماز چجوری منو در ترک هوای نفس کمک میکنه!؟
❇️ اولین اثر نماز در این راه، اثر تربیتی خود عملیات نمازه, چرا؟!
◀️ چون اصلا نماز خودش یه کار دلچسب و دلنشینی برای آدم نیست!
لااقل برای مبتدی ها, ابتدائا!
⬅️ نماز چون تکراریه نمیتونه طبیعتا دلچسب باشه.
⬅️ چون زمانهاش خیلی بهم نزدیکه
و بعضی وقتا باید از خوابت بزنی (برای نماز صبح)
بعضی وقتا در اوج خستگی باید بخونی (مغرب و عشا)
بعضی وقتا وسط کارات (ظهر)
↙️در سه موقعیت در ۲۴ساعت حال آدمو میگیره!
⬅️ و اصلا خود عملیات نماز زیاد شفاف نیست! آقا چرا من باید دو تا سجده کنم در هررکعت!!؟🤔
⬅️ وضوگرفتن و نکات دیگه لباس پاک وقبله و...خودش مکافاتیه!
✅ همه ی اینها یه عملیات مبارزه با نفسه!
صوت کامل گوش کنید
#شهیدانه 💔
حسینجان..!
دردمندم ،دݪشکستهام
و احساس میکنم که جز تو و راه تو
دارویی دیگر تسکین بخشِ قلب سوزانم نیست..
#شهید_مصطفیچمران
#ما_ملت_امام_حسينيم
↷''✿°ツ
@entezaro
بی طرف های #کوفه اولین کسانی بودند
که #امامشان را به #یزیدیان فروختند!
#ما_ملت_امام_حسينيم
↷''✿°ツ
@entezaro
مداحی آنلاین - کسی چه میدونه کجایی - محمود کریمی.mp3
13.54M
-کسی چه میدونه کجایی
-کجای دشت کربلایی
#محمودکریمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 هنر امام حسین(ع)
#ما_ملت_امام_حسينيم
↷''✿°ツ
@entezaro
[ قابهای دوستداشتنی ]
#علمدار
۱۴صلوات+عجلفرجهم هدیه به روح مطهرش🌸
#ما_ملت_امام_حسينيم
↷''✿°ツ
@entezaro
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 خدا منتظر عکس العمل ماست!
🔻 ذبح عظیم، عکس العمل عظیم میخواد ...
#تصویری
#ما_ملت_امام_حسينيم
↷''✿°ツ
@entezaro
...💔:)
"زائرۍخارجےام،آقاپناهممیدهے؟"
#ما_ملت_امام_حسینیم
↷''✿°ツ
@entezaro
شریک زندگے
فقط اونے کہ وقتے خستہای بهت بگہ غمت نباشہ...
الان میرم یہ استکان چایے عراقی
بہ سبک موکب ۳کیلومتری کربلا واست میارم حالت جا بیاد...
داریم از این قشنگ تر♥️✨...
#ما_ملت_امام_حسينيم
↷''✿°ツ
@entezaro
^•|ツدرانٺــظــــاراو🌱|•^
و اما تلخ ترین خبر بعد از شهادت حاج قاسم...
شماهمبادیدناینخبربراےچندلحظہحس کردیدقلبتوننزد... ؟؟:)💔
^•|ツدرانٺــظــــاراو🌱|•^
و اما تلخ ترین خبر بعد از شهادت حاج قاسم...
✅ اما انشاءالله که هرچه زودتر قبل از اربعین، کرونا دست از جهان و به خصوص کشور ما برداره و مولای عزیزتر از جانمون، حضرت صاحب العصر (عج) ظهور کنن تا به امید خدا با هم پشت سر مولامون به این پیاده روی زیبا و باشکوه بریم.
الهی آمین یا ربَّ العالمین 🤲🌺
#راز_درخـٺ_کـاج🌲🍃
#قسمت_بیست_و_چهارم
در باغ پشت خانه ی ایستگاه ۶، یک درخت کُنار بزرگ داشتیم که هر سال ثمر زیادی میداد.
بعدازظهرهای فصل بهار و تابستان، دختر ها زیر درخت جمع میشدند و مهران و مهرداد روی پشت بام میرفتند و حسابی درخت را تکان میدادند.
کُنارها که زمین میریخت، دختر ها جمع میکردند. بعضی وقت ها اندازه ی یک گونی هم پر میشد.
من گونی پر از کُنار را به بازار ایستگاه ۷ میبردم و به زن های فروشنده ی عرب میدادم و بهجای کُنار، میوه های دیگر میگرفتم.
گاهی پسر های کوچک همسایه یواشکی روی پشت بام میآمدند تا از شاخه ی درخت کُنار بچینند، و مهرداد و مهران دنبالشان میکردند.
مینا و مهری مدتی پول جمع کردند و یک دوربین عکاسی خریدند.
اولین بار دخترها زیر درخت کُنار عکس یادگاری گرفتند.
چهار تایی با هم پول جمع کردند و برای من یک دست پارچ و لیوان سفالی خریدند. رندگی ما کم و زیاد داشت، اما با هم خوشبخت بودیم.
بچههایم همه سر به راه و درسخوان بودند، اما زینب علاوه بر درس خواندن خیلی مؤمن بود. همیشه دنبال کسانی بود که بتوانند در این راه کمکش کنند.
در همسایگی ما در آبادان، خانواده ی کریمی زندگی میکردند. آنها خانواده ی مؤمنی بودند. تنها خانه ای بود که پشت درِ خانه پرده ای زده بودند که وقتی در باز میشود، داخل خانه پیدا نشود.
دختر بزرگ خانواده، زهرا خانم، برای دخترهای محل کلاس قرآن و احکام گذاشته بود. مینا و مهری و زینب به این کلاس ها میرفتند.
مینا و مهری با دخترشان، اقدس، همکلاس بودند و زینب با نرگس دوست بود.
زهرا خانم سر کلاس به بچه ها گفته بود «باید در مسایل دینی از یک مجتهد تقلید کنید وگرنه اعمالتان مثل وضو و غسل قبول نیست».
زهرا خانم از بین رسالههای علما رساله ی امام خمینی (ره) را به دخترها معرفی کرد.
ما تا آن زمان از این حرف ها سر در نمیآوردیم. امام را هم نمیشناختیم.
مینا و مهری به کتاب فروشی آقای جوکار در ایستگاه ۶ بازارچه ی شرکت نفت رفتند تا رساله ی امام را بخرند،
اما آقای جوکار به آنها گفت «رساله ی امام خمینی خطرناک است. دنبالش نگردید وگرنه شما را میگیرند.»
و رساله ی آقای خویی را به بچه ها داد. دختر ها هم مجبور شدند مقلّد آقای خویی شوند.
زهرا خانم هم گفت «هیچ اشکالی ندارد. مهم این است که شما احکامتان را طبق تقلید از مجتهد انجام بدهید.»
زینب بیشتر به کلاس های قرآن خانه ی کریمی میرفت و خیلی تحت تأثیر دختر های کریمی قرار گرفته بود.
زینب کلاس چهارم دبستان بود؛ صبحها به مدرسه میرفت و عصر ها کلاس قرآن خانه ی کریمی.
یک روز ناراحت به خانه آمد و گفت «مامان، من سر کلاس خوب قرآن خواندم. به نرگس جایزه دادند، اما به من جایزه ندادند.»
به زینب گفتم «جایزه ای که دادند چه بود؟» جواب داد «یک بسته مداد رنگی.»
گفتم «خودم برایت مداد رنگی میخرم. جایزه ات را من میدهم»
روز بعد، جایزه را خریدم و به زینب دادم و خیلی تشویقش کردم.
وقتی زینب مینشست و قرآن میخواند، یاد دوران بچگی خودم و رفتن به مکتبخانه میافتادم که به جایی هم نرسید.
زینب بعد از شرکت در کلاس های قرآن و ارتباط با دختر های خانواده ی کریمی، به حجاب علاقهمند شد.
من و مادرم حجاب داشتیم، ولی دختر ها هیچکدام حجاب نداشتند، اما خیلی ساده بودند.
زینب کوچکترین دختر من بود، اما در همه ی کارها پیشقدم میشد.
اگر فکر میکرد کاری درست است، انجام میداد و کاری به اطرافش نداشت.
یک روز کنارم نشست و گفت «مامان، من دلم میخواهد باحجاب شوم.»
از شنیدن حرفش خیلی خوشحال شدم. انگار غیر از این هم انتظار نداشتم. زینب نیمه ی دیگر من بود، پس حتما در دلش علاقه به حجاب وجود داشت. مادرم هم که شنید، خوشحال شد.
زینب خیلی از روزهای گرم تابستان پیش مادرم میرفت و خانه ی مادرم میماند. مادرم همیشه مشگل گشا نذر میکرد.
یک داستان قدیمی داشت که ماجرای عبدالله خارکن بود؛ مرد فقیری که از راه خارکنی زندگی میکرد.
عبدالله خواب میبیند که اگر چهل روز در خانه اش را آب و جارو کند و مشگلگشا نذر کند، وضع زندگیاش تغییر میکند.
عبدالله بعد از چهل روز مقراری سنگ قیمتی پیدا میکند و از آن به بعد، ثروتمند میشود.
مادرم کتاب را دست دختر ها میداد و موقع پاک کردن مشگلگشا همه کتاب را میخواندند.
مادرم داستان حضرت خضر نبی(ع) و امام علی (ع) را هم تعریف میکرد و دخترها مخصوصاً زینب ، با علاقه گوش میکردند و آخر سر هم پوست آجیل مشگلگشا را توی رودخانه میریختند.
وقتی بچه ها به سن نماز خواندن میرسیدند، مادرم آنها را به خانهاش میبرد و نماز یادشان میداد. وقتی بچه ها نماز خواندن را یاد میگرفتند مادرم به آنها جایزه میداد.
زینب سوال های زیادی از مادرم میپرسید. او خیلی کتاب میخواند و خیلی هم سوال میکرد.
درسش خوب بود، ولی در کنار فهم و آگاهیاش، دل بزرگی هم داشت.
↷''✿°ツ
@entezaro
#راز_درخـٺ_کـاج 🌲🍃
#قسمت_بیست_و_پنجم
وقتی خواهرش شهلا مریض میشد، خیلی بیقراری میکرد. برخلاف زینب که صبور بود، شهلا تحمل درد و مریضی را نداشت.
زینب به او میگفت« چرا بیقراری میکنی؟ از خدا شفا بخواه، حتماً خوب میشوی»
شهلا میفهمید که زینب الکی نمیگوید و حرفش را از ته دلش میزند.
زینب کلاس چهارم دبستان باحجاب شد. مادرم سه تا روسری برایش گرفت و زینب روسری سر میکرد و به مدرسه میرفت.
بچهها خیلی مسخرهاش میکردند و اُمّل صدایش میزدند.
بعضی روزها ناراحت به خانه میآمد. معلوم بود که گریه کرده است.
میگفت«مامان، همه ی بچهها به من اُمّل میگویند»
یک روز به زینب گفتم«تو برای خدا حجاب زدی یا برای مردم؟»
زینب گفت«معلوم است، برای خدا»
گفتم«پس بگذار بچهها هر چی دلشان میخواهد بگویند.»
همان سالی که باحجاب شد، روزههایش را شروع کرد.
خیلی لاغر و نحیف بود.
استخوانهای بدنش از شدت لاغری بیرون زده بود.
گاهی که با شهلا حرفشان میشد، با پاهایش که خیلی لاغر بود، به شهلا میزد. شهلا حسابی دردش میگرفت.
برای اینکه کسی در خانه به حجاب و روزه گرفتنش ایراد نگیرد، از ده روز قبل از ماه رمضان به خانه ی مادربزرگش رفت.
من با اینکه میدانستم از نظر جثه و بنیه خیلی ضعیف است، جلویش را نمیگرفتم.
مادرم آن زمان هنوز کولر نداشت و شبها روی پشتبام کاهگلی میخوابید.
مادرم هر سال ده یا پانزده روز جلوتر از ماه رمضان به پیشواز میرفت.
شب اولی که زینب آنجا رفت، به مادرم سفارش کرد که برای سحری بیدارش کند تا زینب هم به پیشواز ماه رمضان برود.
مادرم دلش نیامد که زینب را صدا کند. نصفهشب آرام و بیصدا از روی پشتبام پایین رفت و به خیال خودش فکر میکرد که زینب خواب است.
زینب از لبه ی پشت بام خودش را آویزان کرد و مادرم را صدا زد و گفت«مادربزرگ، چرا برای سحری صدایم نکردی؟ فکر میکنی سحری نخورم، روزه نمیگیرم؟ مادربزرگ، بهخدا من بیسحری روزه میگیرم. اشکالی ندارد؛ بیسحری روزه میگیرم.»
مادرم که از خودش خجالت کشیده بود، برگشت به پشتبام و زینب را بوسید و التماسش کرد که با او پایین برود و سحری بخورد.
مادرم به زینب گفت«یه خدا هر شب صدایت میکنم؛ ولی جان مادربزرگ بیسحری روزه نگیر.»
آن سال زینب همه ی ماه رمضان را روزه گرفت. ده روز هم پیشواز رفت.
من در آن سالها به خاطر هوای شرجی آبادان دچار آسم شده بودم. مدتی بود که مرتب مریض میشدم، زینب خیلی غصه ی من را میخورد.
آرزوی زینب این بود که برای من تخت بخرد و پرستار بگیرد.
میگفت«بزرگ که بشوم، نمیگذارم تو زحمت بکشی. یک نفر را میآورم تا کارهایت را انجام دهد»
مهرداد مدتی با رادیو نفت آبدان کار میکرر و مرتب توی هانه نمایش تمرین میکرد. در یکی از نمایش ها "پهلوان اکبر"ی هست که میمیرد.
زینب نقش مادر پهلوان اکبر را بازی میکرد. در نمایش "سربداران" هم زینب نقش "مورخ"را با مهرداد بازی میکرد. آنها در خانه لباس نمایش تنشان میکردند و با هم تمرین میکردند.
من هم مینشستم و نمایش آنها را نگاه میکردم. زینب و مهرداد به شعر هم علاقه داشتند. مهرداد شعر میگفت و زینب با لذت به شعر های مهرداد گوش میکرد.
مهران و مهرداد همیشه حواسشان به خواهرهایشان بود. مهران از زنهای لاابالی و سبک بدش میآمد و همیشه به دختر ها برای رفتارشان تذکر میداد.
اگر دخترها با دامن یا پیراهن بیرون میرفتند، حتما جوراب های ضخیم پایشان میکردند وگرنه مهران آنها را بیرون نمیبرد.
زینب به برادرها و خواهر هایش واقعا علاقه داشت. گاهی با آن دست های لاغر و کوچکش، لباس های مهران را میشست، جوراب های مهرداد را میشست.
دلش میخواست به یک شکلی محبت خودش را به همه نشان دهد.
↷''✿°ツ
@entezaro
#خاطره
نقل از همسر شهید 💞
«ابراهیم بعد از چند ماه عملیات به خانه آمد. سر تا پا خاکی بود و چشم هایش سرخ شده بود. به محض اینکه آمد، وضو گرفت و رفت که نماز بخواند.
به او گفتم: حاجی لااقل یک خستگی دَر کُن، بعد نماز بخوان.
سر سجاده اش ایستاد و در حالی که آستین هایش را پایین می زد، به من گفت: من باعجله آمدم که نماز اول وقتم از دست نرود.
این قدر خسته بود که احساس می کردم، هر لحظه ممکن است موقع نماز از حال برود»
#نماز_اول_وقت
#شهید_ابراهیم_همت
↷''✿°ツ
@entezaro
^•|ツدرانٺــظــــاراو🌱|•^
- .°.• .
- حرم !
تنهاپناہقلبِدرماندہمن . . .シ
#ما_ملت_امام_حسينيم
↷''✿°ツ
@entezaro
🔥اگه عضوامون رو به ۴۲ تا برسونید چند تا کانال زیبا رو بهتون معرفی می کنم🔥
@profdokhtaroneh
✨✨
عاشقے ﺭﺍ ﭘـﺮﺳﯿﺪﻧﺪ
زندگے ﭼﻨﺪ ﺑﺨﺶ ﺍﺳﺖ؟
ﮔﻔﺖ: ﺩﻭ ﺑﺨﺶ، کودکے ﻭ ﭘﯿﺮے
ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﭘﺲ ﺟﻮﺍنے ﭼﻪ؟
ﮔﻔﺖ : ﻓﺪﺍے حسیـــن❤️
↷''✿°ツ
@entezaro
+به قول حضرت آقا:
جنگ،
جنگ اراده هاست...☄✨
رفیــق!🙂
نشه یه روز بیاد که ببینیم
عمرمــون رفته وهنوز آقامون نیومده ها😭...
نشه روزایے بیاد که از امروز
بدتر و بدتر باشه ها...😕
نیاد روزی که اسمــــمون روتوےلیست📝 #افسران_جنگ_نرم ننویســـن...😢
💌از هر کجاکه هستی
و هرطور باب میلته
میتونیم باهم شروع کنیم...🏃🏻♂🏃♀
🔗وبه یارے خدا هروقت
محــکم وبا اراده وارد بشیم
قدرتشو داریم که
باقاطعیــت دشمنو شکست بدیم
#حرف_نــاب... 💡