eitaa logo
^•|ツدرانٺــظــــاراو🌱|•^
145 دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
522 ویدیو
34 فایل
امروز یه شروع تازسٺ🌈 پروانہ شـو🦋 بگـذار روزگار هرچقدر میخواهــد پیله کند🕊🌸 ڪانالی امام زمانے💚پرازجمله های ناب تــارسیدن بہ‌آغوش خدا ❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥ خادمــ: @Moatoon @Mase_M انتقاداٺــ و پیشنهاداٺــ😍👇 https://harfeto.timefriend.net/305675895
مشاهده در ایتا
دانلود
انگـآر همهـ این رو با گوشتُ خونشون حس کردن کهـ؛ "اصلـا حُسـین عَلیهـ السلـام جنسِ غَمش فَرق میکُـند"🌱؛ ↷''✿°ツ @entezaro
تحویل سال بہ وقتِ مُحَرّم است حَوّل قلـُوبَنا بہِ بُڪاءُ عَلے الحُسَین ↷''✿°ツ @entezaro
یکی‌میگفت‌عجب‌ محرمی‌داریم‌امسال🙃 غریب... مثل‌بقیع💔 ↷''✿°ツ @entezaro
به آسید‌مجتبی‌« »گفتم: اینا کین کھ میاری هیئت و بهشون مسئولیت میدی؟! می‌گفت : کسی کھ تو راه نیست اگه بیاد تو مجلس اهل‌بیت«؏» و یه گوشه بشینه و شما بهش بها ندی ، میره و دیگه هم بر نمےگرده اما وقتی تحویلــش بگیری ، جذب همیــن راه میشه:) ! :) ↷''✿°ツ @entezaro
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیامبراڪرمﷺمےفرمایند: آخرالزمان هنگامے است ڪ امت من نمازراضایع ڪنندوازشهوات پیروی ڪنندوقیمتهابالارودو.... ↷''✿°ツ @entezaro
هـــر‌ جـا‌ ســوال ‌شــد دلتـــ🖤 در کـجــآ خــوشــ استــــــــ 🙃 بـی اخـتــیار بــر دهـآنمـ نامِـ🌱 | ♥️| نـشـــسـت... ↷''✿°ツ @entezaro
مداحی آنلاین - خدارو شکر به آرزوم رسیدم - بنی فاطمه.mp3
8.44M
[•🎧•] 🖤خداروشڪر بہ آرزوم رسیدم . . .💚 🖤نمردم و محرم ات رو دیدم . . . 💚 🎤 مجید بنے فاطمہ ↷''✿°ツ @entezaro
🦋وقت نمازه🦋
نمازتون سرد نشه!😉🌱
سرباز امام زمان نمازشو اول وقت می خونه ...تازه امام زمان عج نمازشون اول وقته ...چقدر میچسبه با اقات بخونی!😍
التماس دعا🙏🌿
❤️ جٰاݩ‌اگرجٰاݩ‌اسټ؛قُربٰاݩِ‌حُسیݩ‌بݩ‌علےٖ و پنجم ↷''✿°ツ @entezaro
رفیق اگه امسال روضه نمیری...
امسال واسه خودت روضه بگیر تو اتاق خودت چای روضه رو دم کن مداحی هم اماده کن با یه زیارت عاشورا روضه ت رو شروع کن
شب جمعه... خدارو چه دیدی شاید حضرت مادر و امام حسین ع اومدن به روضه ی کوچولوی تو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌲🍃 [ فصل سوم : نگـــاهی به گذشتــه ] من تنها فرزند مادرم بودم که او با نذر و نیاز و دعا و التماس از امام حسین (ع) گرفته بود. مادرم، تاج‌ماه طالب نژاد، در آبادان زندگی می‌کرد. وقتی خیلی جوان بود و من در شکمش بودم، شوهرش را از دست داد. او زن جوانی بود که کس و کار درستی هم نداشت و یک دختر بدون پدر هم روی دستش مانده بود. برای همین، مدتی بعد از مرگ پدرم با مردی به نام درویش قشقایی ازدواج کرد. درویش قبلا زن و دو پسر داشت، اما پسرهایش در اثر مریضی از دنیا رفتند و زنش هم از غصه ی مرگ پسرهایش به روستای خودشان که دور از آبادان بود برگشت. درویش که نمی‌توانم به او نابابایی (ناپدری) بگویم، آمد و مادرم را گرفت. درویش مرد خیلی خوبی بود و واقعاً در حق من پدری کرد. مادرم بعد از ازدواج مجددش، یک بار باردار شد اما بچه‌اش سقط شد و او همچنان در حسرت داشتن فرزندان دیگری ماند. یادم هست که وقتی بچه بودم، همیشه دهه ی اول محرم در خانه روضه داشتیم. یک خانه ی دو اتاقه ی شرکتی در جمشید آباد آبادان داشتیم. من که خیلی کوچک بودم، درِ خانه ی همسایه‌ها می‌رفتم و از آنها می‌خواستم که برای روضه به خانه ی ما بیایند. من نذر امام حسین (ع) بودم، و تمام محرم و صفر لباس سیاه می‌پوشیدم. مادرم در همان دهه ی اول برای سلامتی من آش نذری درست می‌کرد و به در و همسایه می‌داد. او همیشه دلهره ی سلامتی من را داشت و شدیداً به من وابسته بود. مادرم عاشق بچه بود و دلش می‌خواست بچه های زیادی داشته باشد، اما خدا همین یک اولاد را بیشتر، به‌اش نداد؛ تازه آن هم با نذر و شفاعت آقا امام حسین(ع). من از بچگی عاشق و دلداده ی امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) بودم. زندگی‌ام از پیش از تولد، به آنها گره خورده بود. انگار دنیا آمدنم، نفس کشیدنم، همه به اسم حسین (ع) و کربلا بند بود. پنج‌ساله بودم که برای اولین بار همراه مادرم، قاچاقی و بدون پاسپورت، از راه شلمچه به کربلا رفتیم. مادرم نذر کرده بود که اگر سلامت به دنیا بیایم مرا به کربلا ببرد، اما تا پنج‌سالگی‌ام نتوانست نذرش را ادا کند. مادرم از سفر کربلا دو قصد داشت؛ یکی ادای نذرش و قصد دیگرش این بود که باز از امام حسین(ع) یک اولاد دیگر طلب کند. @entezaro
🌲🍃 تمام آن سفر و صحنه ها را به یاد دارم. مثل این بود که به همه ی کس و کارم رسیده باشم. توی شلوغی و جمعیت حرم، خودم را رها می‌کردم. چند تا مرد توی حرم نشسته بودند و قرآن می‌خواندند. مادرم یک لحظه متوجه شد که من‌ زیر دست و پای مردم افتاد‌ه‌ام و نزدیک است که خفه بشوم. بلند فریاد زد « یا امام حسین(ع)، من آمدم بچه ازت بگیرم، تو کبری را هم که خودت به‌ام بخشیدی‌، می‌خواهی از من پس بگیری؟» مرد های قرآن‌خوان بلند شدند و من را از میان جمعیت بالا کشیدند. توی همه ی مدت سفر ، عبای عربی سرم بود. بار دوم در نُه‌سالگی همراه با پدر و مادرم، قانونی و با پاسپورت، به کربلا رفتیم. آن زمان، رفتن به کربلا خیلی سختی داشت. با اینکه ما در آبادان بودیم و از مسیر شلمچه و بصره می‌رفتیم، اما امکانات کم بود و مشکلات راه و سفر زیاد. بیشتر سال هم هوا گرم بود. در سفر دوم وقتی به نجف اشرف رفتیم، نابابایی‌ام که از بابای حقیقی هم برای من دلسوزتر بود، در زیارت حضرت علی(ع) نیت کرد و توی دلش از امیرالمومنین طلب مرگ کرد. او به حضرت علی (ع) علاقه ی زیادی داشت و آرزویش بود که در زمین نجف از دنیا برود و همان‌جا به خاک سپرده شود. تا برای همیشه پیش امام‌ علی (ع) بماند. نابابایی‌ام حرفی از نیت و آرزویش به ما نزد. مادرم در خواب دید که دو تا سید نورانی آمده‌اند بالای سر درویش و می‌خواهند او را با خودشان ببرند. مادرم حسابی خودش را زده بود و با گریه و التماس از دو تا سید خواسته بود که درویش را نبرند. مادرم توی خواب می‌گفت «درویش جای پدر کبری‌ است. تو رو به خدا کبری را دوباره یتیم نکنید.» آن‌قدر در خواب گریه و زاری کرد و فریاد زد که بابایم از خواب پرید و رفت بالای سرش و صداش زد « ننه کبری، چی شده؟ چرا این همه شلوغ می‌کنی؟ چرا گریه می‌کنی؟» مادرم وقتی از خواب بیدار شد، خوابش را تعریف کرد و گفت« من و کبری توی این دنیا کسی را جز تو نداریم. تو حق نداری بمیری و ما را تنها بگذاری» بابایم گفت « ای دل غافل! زن، چه کردی؟ چرا جلوی سید ها را گرفتی؟ من خودم توی حرم آقا رفتم و ازش خواستم که برای همیشه در خدمتش بمانم. چرا آنها را از بردن من منصرف کردی؟ حالا ته جلوی ماندنم در نجف اشرف را گرفتی، باید به من قول بدهی که طبق وصیتم بعد از مرگم، هر جا که باشم، مرا به اینجا بیاوری و در زمین وادی‌السلام به خاک بسپاری. خانه ی ابدی من باید کنار حضرت علی(ع) باشد.» مادرم، که زن باغیرتی بود، به بابایم قول داد که وصیتش را انجام دهد. @entezaro