اِࢪیحا(:
•°🖤 خُداے ڪوچہ گَردِ غَریبِ ڪُوفِہ رُخْصَت؟(:' #جامانده .. #قطرهیشانزدهم'چڪہےدوم' #عباسِحسین .
•°🖤
خداے ڪوچہ گَردِ غَریبِ ڪُوفِہ رُخْصَت؟(:'
#جامانده ..
#قطرهےشانزدهم'چڪہےسوم'
#دستهایشراجاگذاشت ..
نگاهم بہ پیرمرد لاغراندامۍ بود ڪہ چشم شورش را بہ او دوختہ بود:
– تا ڪنون دیده بودید خورشید بر فراز آسمان باشد و ماه سوار بر مرڪب باشد؟
مردِ چاق دیگر موے ریشِ زیر لبش را جوید و خندید:
– اندڪۍ صبر ڪن!
ماه پاره تحویلِ حسین[علیہالسلام] میدهیم!
و عمودِ آهنین در دستش را دور سرش چرخاند و قهقہ زد ..
و عالمۍ بہ حرفش خندیدند و هلهلہ سر دادند!
•∅•
آب در تلاطم بوسیدن دستهایش بود و با فشار خود را بہ پاهاے او میرساند و دور پاهایش میچرخید طواف میڪرد ..
آب، آبرو گرفت از دستهایش، و الا آن رود ڪہ چیزے نبود!
ولۍ حالا بہ سبب سجده بر پاها و زدودن غبار از روے چڪمہها و دستهایش معطر شد و رایحہے رضوان گرفت!
حالا هر جرعہاش بہ سببِ او شفا بود و ڪاشفالڪرب،
غم و اندوه میشت این آب بہ واسطہے دستهایش ..
دخترڪ را در آغوش گرفتم و بوسیدمش،دستهایش را در آب فرو بود و بالا آورد ولۍ؛
انگار چیزے یادش آمد ..
صداے آمنہ را شنیدم ڪہ در جوابِ زنۍ ڪہ پرسید چرا عباس[علیہالسلام] امان نامہے شمر را قبول نڪرد گفت:
– دلایل زیادے دارد!
شاید یڪۍ از آنها وصیت علۍ[علیہالسلام] باشد!
ڪہ فرمود'ڪنارش بمان! غریبتر از حسین[علیہالسلام] ڪسۍ نیست!'
اشڪم چڪید..
شاید همین یادش آمد ڪہ سراسیمہ مشڪ را پر ڪرد و بلند شد،
آنقدر سراسیمہ ڪہ دستهایش را ..
جا گذاشت!
عباس آمد و شریعہ ماند،
عباس سراسیمہ آمد و دستهایش را نۍآورد!
پیشانۍ دختر را بوسیدم.
'آب آبرو گرفت از دستهایش ..'
نویسنده✍🏻:
[#ریحانہحسینۍ]
پ.ن¹:
–از غصہ آب شدم ..
خونہ خراب شدم ..
شرمندهے تو و روے رباب شدم!(:
آقاے ماه!
حالا ڪہ برایتان مینویسم تمامۍ شعرها بہ جآنم هجوم آورد و بغض رو تو گلوم ڪاشت ..
پ.ن²:
ولۍ من مطمئنم(:
أمّا القلوبُ المنڪسرة
العباسُ ڪفیلها ..
اما قلبهاے شڪستہ؛
عباس ضامن و سرپرست آنهاست ..
پ.ن³:
و این قطرهها تقدیم بہ علمدار ایران!
حاج قاسمِ عزیزمان(: