۱۴
#چله_واژه
#واژه۱۴
#اسم۱
بسم الله الرحمان الرحیم
به اسم الله همیشه و بسیار نزدیک
اسم ؛ نام، عنوان، شهرت، آوازه
&
اسم ؛ از ( س م و ) به معنای علو، مشتق از ( سما، یَسْمو، سُمُوّاً ) به معنای برتری و عُلُوّ به دلیل برتری اسم بر مسمی و نیز بر فعل و حرف دانستهاند. و به دلیل بالابردن و معرفی مسمی.
سما، آسمان ؛ بلند
&
اسم ؛ از ( س م ه ) به معنی نشانه مشتق از ( وَسَمَ، یَسِمُ، وَسْماً ) به معنای علامت، نشانه و داغ زیرا اسم علامتی برای مسمّای خود است که آن مسمی، بدان بازشناخته میشود. که این ریشه هم دلالت ضمنی بر علو دارد زیرا بلندی نشانه است.
&
اسم در منطق ؛ لفظ مفرد دارای معنای مستقل بدون دلالت زمان، یعنی اینکه معنایی را بیان می کند بدون اینکه زمان وجود آن معنا را نشان بدهد.
&
اسم در ادبیات ؛ لفظی که بر چیزی که اسم بر او نهاده شده (مسمّی) دلالت کند.
&
« وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَٰؤُلَاءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ » بقره ۳۱
و الله همه اسماء را به آدم یاد داد، آن گاه حقایق آن اسماء را در نظر فرشتگان پدید آورد و فرمود: اسماء اینان را بیان کنید اگر شما در دعوی خود صادقید.
و در الرحمن مبارکه ۴ ؛
« عَلَّمَهُ الْبَيَانَ » به او تعلیم نطق و بیان فرمود.
و در قلم مبارکه ۴ ؛
« الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ »
آن که بشر را علم نوشتن به قلم آموخت.
کل اسما را الله به انسان تعلیم داد.
بیان و نطق را الله به انسان تعلیم داد.
نوشتن و کتابت را الله به انسان تعلیم داد.
« ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ »
تمام حمد فقط و فقط خاص برای الله پروردگار جهانیان است.
از دست و زبان که بر آید
کز عهدهٔ شکرش به در آید
&
« اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۖ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ » طه ۸
به جز الله یکتا که همه اسماء و صفات نیکو مخصوص اوست الهی نیست.
از این آیه معلوم می گردد که اسم فقط اسم نیست و فقط برای نامیده شدن نیست بلکه ؛
اسم؛ مسمی و حقیقت وجودی مسمی و عرفان و شناخت آن و صفات و مشخصات و ... را نیز شامل می شود پس وقتی فرمود کل اسما را به انسان تعلیم داد یعنی تمام موارد فوق را تعلیم داد.
در این آیه می فرماید برای اوست اسما حسنی که قابل تامل است
&
#الله ؛
نام جامع اسما و صفات الهی است.
اسم ذات است.
« سُبۡحَٰنَ رَبِّكَ رَبِّ ٱلۡعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ »
اسم علم ( خاص ) است. نباید و نمی شود ترجمه کرد
اسم معرفه است. الله اعلم
ریشه شناسی؛
از ریشه #اله
#شهید_مطهری ؛
« کلمه الله در اصل الاله بوده است و همزه آن به خاطر کثرت استعمال حذف شده است »
اللّه در اصل اَلاِله بوده است، که در تلفظ، تخفیف پذیرفته است: اَل + اِله => اللّه
در معنی همان تنها اله معروف و مشخص
از ریشه #اَلَه
عبادت و پرستش کردن (کسی یا چیزی را)
تنها و تنها معبود مشخص و معروف
از ریشه #أَلَهَّه
اِتَّخَذَ اِلهاً: (چیزی یا کسی را به) خدایی گرفتن.
از ریشه #اَلِه
پناه جستن، پناه گرفتن، تنها و تنها پناه حقیقی معروف و مشخص
از ریشه #وله
اله فی الشی: اذا التحیر فیه و لم یهتد الیه
تحیر و سرگردانی پیرامون چیزی
آنکه عقول در درک حقیقت ذات و صفات او متحیر و ناتوانند.
و نیز ؛
مشتق از «وله» است و بنابراین اصل «اله» هم «وله» است که واو آن به همزه بدل شده است. هر مخلوقی یا به تسخیر و یا به اختیار ( طَوْعاً وَ کَرْهاً )
مایل به اوست.
و نیز از ریشه ؛ ........
✍️ ؛ #علیرضا_قربان_خان
#واژه_شناسی
#قرآن
۱۴
#چله_واژه
#واژه۱۴
#اسم۲
برگرفته از یکی از سایت های آموزش زبان فارسی؛
اسم کلمه اى است که معنى مستقل دارد; زمان خاصّى را نشان نمى دهد; براى نامیدن موجودات به کار مى رود.
گروه اسمى = اسم + وابسته.
گروه اسمى دو گونه است:
موصوف + صفت
مضاف + مضافٌ الیه.
#انواع_اسم ؛
اسم مشتق:
اسمى است که در ساخت آن، بن فعل وجود داشته باشد.
. مثال :( بن مضارع +ش= آرامش)
«من به برکت این پیام خداوند، آرامش یافتم.»
اسم جامد:
اسمی است که در ساختمانش بن فعل نباشد.
مثال:گلاب/کتاب/رخسار
اسم خاص:
اسمی که بر فرد یاافرادی خاص و معین دلالت میکند.
مثال:مدیترانه/خزر
اسم عام:
اسمی که شامل همه گروه همجنس باشد.
مثال:دریا
اسم ساده:
اسمى است که داراى بیش از یک جزء معنادار نباشد.
مثال:قلم/ کتاب
اسم مرکّب:
اسمى است که در عین برخوردارى از مفهوم واحد، داراى بیش از یک جزء باشد،
مثال: روزگار، روزنامه، قلمدان، گریه
اسم نکره:
اسمى است که نزد مخاطب، بر فردى نامعیّن از یک جنس دلالت کند.
مثال:مردی کتاب می خواند.
اسم معرفه:
اسمی است که نزد مخاطب نشانگر فرد یا مفهومی معیّن از یک جنس باشد.
مثال:پیامبر قرآن تلاوت می فرمود.
معمولا اسم نکره علامت ندارد و آن را از معنى باید شناخت.
اسم مفرد:
اسمی است که بر یک موجود یا مفهوم دلالت کند.
مثال:درس/کتاب
اسم جمع:
اسمی است که هم بر بیش از یک موجود دلالت کند و هم داراى نشانه جمع (ها ـ ان) باشد.
مثال:دروس/کتابها
گاهی اسم جمع اسمى است که بر واحدى دلالت دارد که آن واحد بیش از یک فرد یا شىء را شامل مى شود. اسم جمع داراى نشانه جمع نیست.
مثال: رمه، لشکر، مردم
اسم جمع مى تواند جمع بسته شود.
اسم ذات:
اسمی که بطور مستقل مفهومی خارج از ذهن داشته باشد و قابل لمس باشد.
مثال :خانه/ میز
اسم معنی:
اسمی که به طور مستقل در خارج از ذهن وجود ندارد و وجود آن وابسته به مفهوم دیگریست.
مثال:ادب/هوش
اسم مصدر:
اسمى است که حاصل و نتیجه معناى مصدر را نشان مى دهد، بى آن که خود داراى علامت مصدر باشد.
مثال:دانش/ستایش
حاصل مصدر همان اسم مصدر است، منتها ساختى خاص از آن، یعنى: اسم یا صفت + ى; همچون: شادى (نتیجه شاد بودن)، مَردى (نتیجه مَرد بودن).
دیگر ساخت هاى مشهور اسم مصدر از این قرارند:
1. بن مضارع + ـِ ش: دانش.
2. بن مضارع + هاى غیر ملفوظ: گریه.
3. بن ماضى + آر: گفتار.
4. بن مضارع + آن: حنابندان.
5. اسم + آن: چراغان.
6. بن مضارع: دو.
7. بن ماضى + و + بن مضارع: گفتگو.
#واژه_شناسی
https://eitaa.com/eshare
۱۴
#چله_واژه
#واژه۱۴
#اسم۳
بسم الله الرحمان الرحیم
به اسم الله همیشه و بسیار نزدیک
برگرفته از یکی از سایت های آموزش زبان فارسی ؛
#نقش_اسم ؛
نقشِ اسم یعنى وظیفه اى که اسم در جمله بر عهده دارد. این وظیفه در دانش نحو (Syntax) بررسى مى شود، در مقابل دانش صرف یا تکواژشناسى (Morphology) که صرفاً نوع کلمه را بررسى مى کند.
نقش هاى گوناگون اسم از این قرارند:
نهاد:
اسمى که فعل به آن نسبت داده مى شود:
الف. کننده کار (فاعل):محمد آمد.
ب. پذیرنده کار (نایب فاعل): ماه دیده شد.
ج. داراى صفت یا حالتى (مسندٌالیه) :علی با هوش است.
مُسند:
اسمى که با فعل ربطى به نهاد نسبت داده مى شود.
مثال :خراسان استان است.
مفعول:
اسمى که فعل بر آن واقع شود:
مثال :سعید را دیدم.
تنها افعال متعدّى، مفعول مى پذیرند. مفعول معمولا پیش از حرف نشانه را مى آید.
مُتَمِّم (مفعول با واسطه):
اسمى که به وسیله حرف اضافه، معنى فعل را در جمله تکمیل کند.
مثال :علی تکالیفش را در کلاس با خودکار در دفترش نوشت.
هم فعل متعدّى چنین مفعولى را مى پذیرد و هم فعل لازم.
وجوه معانىِ فعل که با متمّم تکمیل مى شوند، از این قبیلند: زمان، مکان، غرض و منظور، ابزار، و چگونگى وقوع فعل.
حروف اضافه مشهور : از،به، با، در، براى، بر.
قید:
اسم یا گروه اسمى که بدون واسطه حرف اضافه، راجع به فعل و گاه غیرفعل توضیح دهد:
مثال :"در همان دقایق اول یکدیگر را شناختیم."
قید ممکن است مانند مثال شامل حرف اضافه و متمم باشد.
بَدَل:
اسمى که پیش یا پس از اسم دیگر مى آید تا آن را بهتر بشناساند، مثلا لقب، مقام، یا پیشه اش را بیان کند:
مثال:«پدرم ...به پشتوانه ابوطالب، بزرگِ سرزمینِ بَطحا، در برابر طوفان قامت راست مى کرد.»
کلمه اى که بدل آن را مى شناساند، مبدَلٌ منه نام دارد. مبدَلٌ منه مُرادِ اصلى است، گر چه گاه پس از بدل قرار مى گیرد.
مضافٌ الیه:
اسمى که به اسم دیگر مى پیوندد تا مفهومى از این قبیل را به آن بیفزاید:
ملکیّت (کتابِ حسین)، تشبیه (کتاب گل)، استعاره (کتابِ جدایى)، اختصاص (کتابِ درس)، توضیح (کتابِ مکاسب)، بیان جنس (کتابِ زر)، فرزندى (محمّدِ زکریّا).
اسمى که پیش از مضافٌ الیه قرار دارد، مضاف نامیده مى شود که خود مى تواند نقش هایى بپذیرد.
گاه نیز مضافٌ الیه پیش از مضاف مى آید که آن را اضافه مَقلوب مى نامند; مثل: کوهپایه (= پایه کوه)، دریا کنار (= کنارِ دریا)اسمی که در جمله مورد خطاب قرار گیرد.
مثال:"برادر! خوش آمدی."
وصفی:
اسمی که در جمله به مفهوم و در نقش صفت بیاید.
مثال:"سنگینترین دل ، دل اوست."
#واژه_شناسی
https://eitaa.com/eshare