eitaa logo
اشاره 👈 علیرضا قربان خان
229 دنبال‌کننده
2 عکس
52 ویدیو
0 فایل
اشعار و نوشته های علیرضا قربان خان @alirezaghorbankhan
مشاهده در ایتا
دانلود
5.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فردوسی صد در صد مسلمان است فردوسی صد در صد شیعه است مصاحبه با دکتر بر این زادم و هم بر این بگذرم چنان دان که خاک پی حیدرم @eshare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امید امید امید انسان به امید زنده است به امید انسان است به هر چه امیدوار باشیم همان خواهد شد انسان امیدوار همان امیدواری را خودش خلق می کند و به همان می رسد امید همان اندیشه است اندیشیدن یعنی چاره سازی و نه فقط فکر کردن یعنی همان امید نخواندید؛ « ای برادر تو همان اندیشه ای مابقی خود استخوان و ریشه ای... » @eshare
 +… شما مشتاق گفت و گویی هستید که چیزی در آن پنهان نشود. من معتقدم که نام واقعی چنین موقعیتی، دوزخ است. آشکار کردن خویش بر دیگری، پیش‌درآمد خیانت است و خیانت، بیزاری می‌آورد، این طور نیست؟ + دستیابی به حقیقت از عدم اعتقاد و تردید آغاز می‌شود، نه از میلی کودکانه که کاش این‌طور می‌شد! آرزوی بیمار شما برای سپردن خویش به دستان خداوند، حقیقت ندارد. تنها یک آرزوی کودکانه است و نه بیش‌تر! میل به نامیرایی، همان میل کودک است به بقای همیشگی نوک پستان برجسته‌ی مادر، این ماییم که نام «خدا» بر آن نهاده‌ایم! … . مطمئن‌ام شما نیز تصدیق می‌کنید که ما خود خدا را آفریده‌ایم و اکنون نیز همگی دست به دست هم داده و او را کشته‌ایم. + مردن دشوار است. من همیشه معتقد بوده‌ام که آخرین پاداش مرده، این است که دیگر نخواهد مرد!  + من نیز مانند شما خواب میبینم و از وحشت شبانه احساس خفگی میکنم. من نیز در حیرتم که چرا ترس ها در شب مستولی میشوند. پس از بیست سال حیرت، اکنون میدانم ترس زاده تاریکی نیست، بلکه ترس ها مانند ستارگان همیشه هستند و این درخشندگی روز است که آنها را محو و ناپیدا میکند.. البته نیچه اعتقاد داشت که « امید مصیبت آخرین است » مفهوم این جمله این است که امید داشتن و امیدوار بودن عامل و باعث نابودی انسان می شود چرا که قدرت حرکت را از انسان می گیرد و او را درگیر توهمی بزرگ به نام امید می کند و اشاره ی او به است قصه اش مختصر این است تمام بلایا را در صندوقی زندانی کرده بود و جهان در صلح و صفا به سر می برد صندوق را باز کردند و تمام بلایا در جهان آزاد شدند و امید در صندوق ماند _ اینجا معلوم می شود که امید را هم حزو بلایا دانسته اند _ امید در صندوق ماند و صندوق پاندورا معروف شد و انسان ان را نیک اقبالی می داند در حالیکه امید بدترین بلا است و انسان با امید داشتن عذاب خود را طولانی تر می کند... این برداشت حتی اگر از نیچه هم باشد اشتباه است وقتی صندوق باز شد و امید در صندوق ماند یعنی ناامیدی ازاد شد و امید در صندوق ماند برای روز مبادا برای روزی که انسان از همه چیز نا امید می شود تا به صندوق مراجعه کند و امیدوار بشود امید مثبت است نه منفی اگر شما بخواهید معنای منفی از آن استنباط کنید در واقع اندیشه ی شما ایراد دارد زیرا امید همان اندیشه است شما هرجور فکر کنید هستی همان را به شما برمی‌گرداند. این امید در این مرحله امید به غیر نیست امید به خویشتن است امید به خود آی است امید به خداست امید به مفهومی ورای ماده و جهان اطراف است این امید در صندوق پاندورا جا خوش کرد و برای انسان باقی ماند تا به داد انسان برسد «بقیت الله خیر لکم ان کنتم مؤمنین...» این بقیت الله امید است این امید همان مهدی ست ‌.. @eshare
خدا کجاست؟ در نگاه اول ممکن است فکر کنید که سوال کننده واقعا خداجو و در پی خداست !!! اما در واقع این سوال از اساس اشتباه است دلیل فلسفی آن که به نوعی شهودی هم هست بصورت کوتاه و مختصر این است؛ این سوال وقتی پیش می آید که ذهن شلوغ است و در آن شلوغی دنبال خدا می گردد وگرنه اگر ذهن پاک و خلوت باشد دیگر این سوال معنی ندارد پس اگر این سوال برای ما مطرح است نشان دهنده ی این است که واقعا به دنبال خدا نیستیم !!! یک انباری نا متناهی و پر از جنس به معنای واقعی کلمه پر از جنس را در نظر بگیرید اگر بخواهید در این انباری دنبال جنس خاصی بگردید هیچگاه نخواهید یافت اما اگر این انباری خالی باشد خالی از هر چیزی به جز آن وسیله یا شی مورد نظر شما اکنون جستن آسان است و دیگر اصلا جستجویی نخواهید داشت حالا فرض کنید شما جستجوگر هستید اولین مرحله این است که بدانید و بفهمید که با جستجو به جایی نمی رسید سالک در حین سلوک با این وادی آشنا می شود و این وادی حیرت است و سپس به توحید می رسد در وادی حیرت اصل جستجو و اصل سلوک مورد هجمه واقع می گیرد و بار معنایی خود را از دست می دهد و حیرت از همینجا سرچشمه می گیرد و درست بعد از این است که توحید آشکار می گردد وادی طلب که اولین وادی عرفان است دقیقا وادی جستجوست وادی ها هر یک تمام نمی شود و سپس وادی بعدی آغاز شود بلکه این ها دایره های داخل هم هستند یعنی بزرگ ترین وادی بزرگ ترین دایره طلب است که تا آخرین مرحله عرفان وحود دارد و وادی بعدی مثلا عشق دابره ای ست در داخل دایره ی طلب و همینطور الی آخر اما در وادی حیرت، وادی طلب مفهومش را از دست می دهد جستجوی چه چیزی وقتی هیچ چیزی جز او وجود ندارد و یا همه چیز اوست اینجا جستجوگر به پوچ بودن و خنده دار بودن عمل خویش پی می برد اگر سالک به این مرحله نرسد درگیر همان جستجو می ماند همان مفهومی که بیدل دهلوی از آن با عنوان « سعی_نارسا» یاد می کند. دزست است که الله فرمود؛ « وَأَن لَيسَ لِلإِنسانِ إِلّا ما سَعىٰ » برای انسان نیست مگر این که سعی کند اما این سعی آن سعی نیست که شما فکر می کنید سعی؛ ابتدا اینکه بدانیم تمام هستی از جمله جمادات و نباتات و حیوانات به سعی نیازی ندارند زیرا بر طبق خط سیر خود بصورت غزیزی حرکت می کنند و این فقط انسان است که به سعی نیاز دارد از آیه هم این معنا بر می آید که سعی برای انسان است. دوم مطلب اینکه این سعی، سعی در انسان شدن است زیرا این فقط انسان است که صاحب قدرت اختیار است و بر طبق آیه ی ؛ « فالهما فجورها و تقوی ها » هم فجور و هم تقوی به او الهام شده است. و اول هم فجور به او الهام شده است و بعد تقوی و درست هم همین است زیرا تقوی یعنی خویشتن داری پس اول باید فجور باشد و بعد خویشتن داری این سعی، سعی بر عدم استفاده از اختیار است و سپردن امور به صاحب اصلی آن نه سعی. و کوشش نارسا برای رسیدن به مقصد با تکیه بر عقل و دانش و حتی تقوای خود همانگونه که حافظ فرمود؛ تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافری ست راهرو گر صد هنر دارد « توکل » بایدش این توکل همان سعی بر عدم سعی است و این مفهوم عجیب و غریبی ست . و پس از درک و شناخت این مفهوم تازه عرفان شروع می شود. برگردیم به سوال اول خدا کجاست؟! برگردیم به جستجو و دوباره به توکل فکر کنیم شما وقتی وکیل می گیرید دیگر خود به هیچ اموری دخالت نمی کنید دنبال چاره نیستید درگیر نمی شوید جستجو نمی کنید خیالتان از بابت اینکه وکیل کارهای شما را به نحو احسن انجام می دهد راحت است. اگر هم وکیل کرفته ایذ و هنوز هم خودتان پیگیری می کنید و نگرانید پس وکیل تان اشتباه است و وکالتی که داده اید به درد نمی خورد و نتیجه ای هم ندارد. انسان مرغ زیرکی ست که به دام ذهن قدرتمند و خدایگونه ی خویش افتاده است و چاره چیست؟ « مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش » چاره تحمل و توکل است که در هر دو مفهوم امید وجود دارد. برگردیم یه انباری انباری را خالی کنیم جستجو تمام خواهد شد! یعنی اثبات فقط با نفی امکان پذیر است لا اله ... هیچ الهی نیست هیچ چیزی نیست الا الله... مگر الله ✍️ ؛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکیم کسی است که از هیچ بودن لذت می برد زمانی که بیدار است. & ای نشسته تو در این خانهٔ پر نقش و خیال خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو... @eshare
۷ شگفت نیست که فریاد یار یار کنم ... این سه بیت از این شوریدگی خاص و آتشین فریدون مشیری نوعی کراش نهان در دل خود دارد آنجا که می گوید نمی توانم این آتش را مهار کنم و هوار کردن برای مردم کوی و گذر و سر دادن فریاد یار یار همه و همه نشان از پنهان عشق ورزیدن شاعر دارد؛ به‌سان بوته‌ی آتش گرفته‌ام‌، در باد کجا توانم این شعله را مهار کنم‌؟   رسیده کار به آن‌جا که اشتیاقم را برای مردم کوی و گذر هوار کنم   چنین که عشق توام می‌کشد به شیدایی شگفت نیست که فریاد یار‌، یار کنم بخوانیم این غزل زیبا را؛ ز شور عشق ندانم کجا فرار کنم! چگونه چاره‌ی این جان بیقرار کنم   به‌سان بوته‌ی آتش گرفته‌ام‌، در باد کجا توانم این شعله را مهار کنم‌؟   رسیده کار به آن‌جا که اشتیاقم را برای مردم کوی و گذر هوار کنم   چنین که عشق توام می‌کشد به شیدایی شگفت نیست که فریاد یار‌، یار کنم   گرانبها‌تر‌ از لحظه‌های هستی خویش بگو چه دارم تا در رهت نثار کنم؟   هزار کار در اندیشه پیش رو دارم تو می‌ربای‌ایم از خود‌، بگو چکار کنم؟!   شبانگهان که در افتم میان بستر خویش که خواب را مگر از مهر غمگسار کنم   تو باز بر سر بالین من گشایی بال که با تو باشم و با خواب‌، کارزار کنم!   خیال پشت خیال آید از کرانه‌ی دور از این تلاطم رنگین‌، چرا کنار کنم؟   تو را ربایم از آن غرفه با کمند بلند به پشت اسب پریزاد خود سوار کنم !   چه تیغ‌ها که فرو بارد از هوا به سرم ز خون خویش همه راه را نگار کنم   تو را که دارم، از دشمنانم نیندیشم تو را که دارم‌، یک دست را هزار کنم!   تو را که دارم‌، نیروی صد جوان یابم تو را که دارم‌، پائیز را بهار کنم !   به هر طرف گذرم از نسیم چهره‌ی تو همه زمین و زمان را شکوفه‌زار کنم   تو را به سینه فشارم‌، که اوج پیروزی ست چه نازها که به گردون‌، به کردگار کنم !...   سحر‌، دوباره در افتم به چاه حسرت خویش نظر به بام تو از ژرف این حصار کنم   من آفتاب پرستم ولی نمی‌دانم چگونه باید خورشید را شکار کنم!   به صبح خنده‌ات آویزم‌، ای امید محال مگر تلافی شب‌های انتظار کنم! ----------------- @eshare
شب را بکِش به چالش، با آفتاب. خورشید! شب را بکَش در آتش، گوی مذاب؛ خورشید! شب را بسوز در روز، شب را بپیچ در هیچ شب را ببند در بند، قدرت مآب خورشید! این شب، شب پر از خشم، هر لحظه می نماید؛ ما را عقاب. خورشید! ما را عتاب. خورشید! پوشیده شب سیاهی، کوشیده در تباهی با هر سراب. خورشید! با هر نقاب. خورشید! تاریکی است و کوری، در دیده ناصبوری در روشنای بشتاب، ای نور ناب؛ خورشید! ما شب نشستگانیم، تاریک.خستگانیم آبادساز ما را، مای خراب. خورشید! ما شبزده.خماریم، حیران و بیقراریم ما را بریز یکریز، جام شراب. خورشید! ما خوانده ایم از تو ای روشنانه پرتو یا در ترانه هامان، یا در کتاب. خورشید! شب پشت شب اثر کرد، ما را شکسته تر کرد پیرانه.سر ببخشای، ما را شباب. خورشید! خوابیم. خواب غفلت، خوابیم. خواب خفت با تابشی بگیر از، خرگوش؛ خواب. خورشید! تا چند شب بسازیم؟ تا چند شب بسوزیم؟ امیدوار روزیم، عالیجناب خورشید! @eshare
جایی میان هیچ ، بیا گفتگو کنیم تا پاره های سینه خود را رفو کنیم جایی میان هیچ و فضای تهی باغ خود را به روی حس چمن ، زیر و رو کنیم با دامنی گلایه ، کنار درخت سیب آتشفشان خاطره را بازگو کنیم گفتند این درخت ، درختی مقدس است از راه دور می شود آیا که بو کنیم ؟ آشی نخورده ایم و دهان سوز مانده ایم سیبی نخورده ایم ، چرا روبرو کنیم ؟ گیرم کسی ز باغ کسی سیب چیده است شایسته است ، بند به پای همو کنیم ـــــــــــــــــ جایی میان هیچ ، کسی گوش می کند فکری برای ریختن آبرو کنیم باید محال را به تبسم درآوریم باید شبی به سمت خداوند رو کنیم باید که در دل لحظاتی پر از سکوت با اشک چشم ، دیده خود شست و شو کنیم تا کی میان فاصله ها هیچگاه را در ذهن های خسته خود جستجو کنیم هرگز خیال ، لب به حقیقت نمی زند الا دمی که کاسه ی سر را سبو کنیم می آید آن شبی که نشانی صبح را از عابران شب نزده ، پرس وجو کنیم اینجا نشسته ایم و زمان دیر می شود شاعر بیا، که حداقل آرزو کنیم ! @eshare