وانگه امام، آمد و اذن جهاد داد
اذن جهاد از قِبَل اجتهاد داد
ما گنگ خواب دیده ی اَسرار او شدیم
ای دل بگو امام به ماها چه یاد داد؟
ساقیِ ما به قدر قلیلی شراب ریخت
سر مست باده ایم و گمانم زیاد داد
هر کس سوار کشتی این انقلاب نیست-
«طوفان رسید و برگ و برش را به باد داد»
آبان/۱۴۰۲
@esharenakhana
گمان کنم هنر هنوز کارزار جنگ هاست
و ماندگار تر ز هرچه موشک و فشنگ هاست
هنر اگر که عهد خویش را به یاد آورد
جهان تازه آورد، جهان کهنه را بَرَد
هنر اگر چنانچه قالوی دلش بلیٰ شود
درون جان مردمان هزار کربلا شود
هزار کربلای زینبی و شاعرانه ای
که جز «جمیل» نیست در نگاه او نشانهای
چه زینبی؟! که شعر پیش او به زانو آمد است
و فتح استوار اوست از یزید بسته دست
روایت شهیدِ سید قلم به یاد هست ؟
که فتح شاعرانه اش به قلبها چه می نشست
روایتی ز فتح های شاعرانه ی جهاد
و شاعرا ! هنر هر آنچه غیر از این، هنر مباد
۲۵/آبان/۱۴۰۲
@esharenakhana
قیصر امین پور:
هوای ناحیه ی ما همیشه بارانی است
___________________________________________
هوای ناحیه ی غزه باز بارانی ست
در آن حوالی و جغرافیا چه طوفانیست!
به دست هر مَلَکی چند قطره ی باران
و قدس منزل این آیه های قرآنی ست
چقدر سروِ بلند و چقدر لاله ی سرخ
که گفته غزه خراب و که گفته ویرانی ست؟
چه سفره ای شده پهن و چه عید قربانی
تمام جمعیت شهر گرمِ مهمانی ست
بهشتِ دوست مساویِ امتحان و بلاست
و غزه_کربُبَلا_ آن بهشت، آیا نیست؟
۲۹/آبان/۱۴۰۲
@esharenakhana
#بازنشر
#رستاخیز_مادری
در آغاز چند سلام
و در ادامه چند کلام
و اما سلام
سلام به آینده ای که امروز است و در فرداهای وهم می بینیمش
سلام به اویی که از سر خوش خیالیمان نخواستیم زود و زودتر بودنش را درک کنیم و به فردایی موهوم حواله اش دادیم
سلام به اوکه آنقدر مسلح به تیغ لطافت است که صبر نحیف وضعیفِ زود خسته شونده یمان یا کوچک جثه گی روح و تن مان هیبت لطافتش را تاب نمی آورد و در معرکه ی قیامتش پا به فرار می گذارد.اما به کجا؟مگر راه گریزی هست؟ الان قیامتی قائم را از خاطر برده ایم؟
رستاخیزی که بخواهیم و نخواهیم اینجاست.به هر کجا بگریزیم به سمت او گریخته ایم. بی خبرانیم که هنوز نفهمیده ایم تمام قد در آغوش اوییم و به همه ی بطن و متن مان رسوخ کرده
همه ی ایام رستاخیز اوست و چشم بسته ایم. ای منِ من،چشم باز کن و ببینش،ببین که در بهشت آغوش اویی و از شیره ی جانش مینوشی ولی از سر ندیدن و ناباوریِ مهر او آغوشش را حصار می بینی و مشت بر سینه اش می کوبی ،بببینش که ندیدنت همان جهنم توست
به کجا فرار میکنی؟ببین بهشت قیامتت را، باور کن لطافتش را
و حال چند کلام
قصه اینگونه شروع شد:
پس از توبه ی پدر،
قابیلِ پسر برادر خود، هابیل را کشت
القصه
در روزگار قدیم
یا بهتر است بگویم در تاریخ اول الزمان،تاریخ بشر به نحو مردانه ای شرع شد (و تبعاتی از خیر و شر هم با خود داشت)
توبه اگر یکی از معانیش به خود آمدن و به تبع برانگیخته شدن باشد انگار آدم با همه ی مصادیق مردانه اش برانگیخته شد و شروع شد و انگار هنوز تاریخ ِ برانگیخته شدن زن فرا نرسیده بود
بشر،مادر را و آغوش مادر را ندید
آری تاریخ گرمی آغوش مادرش را نچشید
و مادر برانگیخته نشد و خود ببین که مادرِمادر ها که فاطمه باشد هنوز مخفی است
و در همین تاریخ مردانه ی بدون مادر ست که برادر برادر را می کشد(قابیل هابیل را)....»
و امابعد...
در پریروز قیام، در معرکه ی کربلا، حر در لباسی از قهر، مقابل حسین ایستاد و خواست که قاتل او باشد اما حسین با نهیبی، مادر را به یادش آورد «ثَکَلَتْکَ اُمُّکَ» مادرت به عزایت بنشیند اینجا بود که حر دلش یاد کرد مادر مادر ها فاطمه را و همین که قصه، مادرانه شد او به خود آمد، آری این حر بود که حر شد و تو بگو توبه کرد و بر انگیخته شد و همین بود که بعد از شهادتش حسین بر سر بالینش او را چنین خواند که «انت الحر کما سَمَّتْک اُمُک، انت الحر ان شاء الله فی الدنیا والاخرة ؛ تو حر هستی همان طور که مادرت این نام را بر تو نهاده است.
واما حال
در روزگار ما
در همان دیروز جنگمان _ جنگ ایران و عراق _ مردی در لطافت مادرانه ی شهادتش قاتل بعثی خویش را اینگونه به آغوش کشید که «...اما تو ای برادر عراقی، اگر چه تو مأموری و قاتل جان من، اما من تو را برادر خودم میدانم. از تو خواهم گذشت. اگر خدا اجازه بدهد اولین کسی را که شفاعت کنم تو هستی. آماده باش و غمی به دل راه مده. وحشتی نداشته باش. سینه من آماده است. تو تفنگت را آماده کن...»
آن روز های جنگمان همان الانِ مهر و برادیِ ایران و عراق بود که قهرِ بعث رفت و بعثتی آمد ولی آن روزها باورمان نمیشد که در آغوش مهر مادریم. و با همین مهر مادر است که قهر ها میرود و مهرها می آید. سید مرتضی آوینی در آن ایام که صدام بعثی ِ اهل قهر، در اوج قدرت بود. در یکی از روایت های فتح چندین بار گفت که صدام آخرین جبار عراق است. آن زمان شاید ما به ذهنمان خنده دار و باور نکردنی میامد که صدام و بعثش برود و بعثتی بیاید اما دیدیم که شد آنچه شد.
اما امروز ِ جنگمان
امروز ِ جنگمان هم رسید.مردی آمد، که از قضا او هم مردانگیش در قامت مادری ست . همه ی مان را فرزند خویش میبیند.می خواست چشم مان به بهشت قیامتی باز شود که لحظه ای باورش نمی کردیم .کارش را هم کرد.به چشم مان آورد که میشود و هست. و همه در آغوشش هستیم
او این قیامتِ مهر مادری را چنین نشانمان داد که قاتلش را هم عاشقانه دوست دارد و با تمام خون دلی که از جنس مادری ست میخواهد قاتلش را تا بهشت همراهی کند
«...من به دنبال قاتلم میگردم و چقدر مشتاق دیدارش هستم، او مرا به قله سعادت خواهد رساند. خواهش میکنم بیا، تحملم تمام شد بیا، بیا با تیغ برهنه برنده. گلوی من آماده بریدن و خون من آماده جهیدن از جسم است.بیا و از زندان مرا رها کن، این کلید قفل اسارتم، بیا من مقلد آن آزاده ام که گفت قسم به خدا که اگر مرا شهید کنی شفاعتت میکنم، خداوندا تو شاهدی در این بیابانها و شهرها به دنبال چه میگردم،ای عزیز مقتدر مرا به گمشده ام برسان...»
چنین شهادت. ومادرانه هایی را ببین که آدم را به طمع طلبی محال می اندازد
ادامه....
@esharenakhana
اشاره های ناخوانا
#بازنشر #رستاخیز_مادری در آغاز چند سلام و در ادامه چند کلام و اما سلام سلام به آینده ای که امروز
...ادامه
طلب محال هم که محال نیست و مگر زکریا وقتی رزق بی حساب مریم(که او هم در قصه ی مادری ست) را دید به طمع نیفتاد و طلبی محال نکرد که در در اوج پیری و فرتوتی از خدا طلب فرزند کند و خدا هم به او یحیای شهید را دهد
حال ما هم میشود که بگوییم:
اگر در دیروز جنگمان قاتل بعثی از بعثی بودنش توبه کرد و آغوش مادر را دید و ایران و عراق برادری شان را در دامن همین مادر به یاد آوردند، به امید روزی که آمریکای ِ قابیل از هویت قهر و شیطانیت اسرایلیش تهی شود و آغوش مادرانه را ببیند و این قابیل غول آسا توبه ی وجود کند و بر انگیخته شود.اما آیا نشانی از وقوع چنین طلب و دعا و آرزویی در این روزگار به چشم میخورد؟ به گمانم که می خورد و آن اینکه
انگار هنوز امروزِ جنگمان غروب نکرده بود که نشانه ای قیام کرد.
زنی آمد.
این بار خود مادرانه ای آمد. رستاخیزی زنانه در هیبتی مردانه. در عین لطافت، استواری به نام شیرین ،جمع هیبت مردانه ی شهادت در عین مادرانگی و لطافت
شیرین که است؟
شیرین ابو عاقله
نامی ایرانی دارد، مادری آمریکایی تبار پدری فلسطینی و تو بگو عرب، دینش مسیحیت، مرامش شیعی و نمازش را اهل تسنن خواندند
ببین چگونه همه ی برادرها و برادری ها در دامن مادرانه ی او هم آغوش شده اند
پس در آخر باز به حکم الان قیامتی قائم سلامی دهم که
سلام به آینده ای که امروز است و در فرداهای وهم می بینیمش
#سلام
#فلسطین
#غزه
#قیامت_مادری
#حر_مادر
#توبه_ی_مادری
#قاسم_مادر
#شیرین_ابو_عاقله
#شهادت_مادر
سعید صاعدی
خرداد/۱۴۰۱
@EshareNakhana
May 11
هنوز بلکه تا همیشه کربلای غزه زنده است
تپنده است
به شیوه ی صداقت حسین و کربلا
نه حربه ی دروغ این رسانه ها
هنوز ایستاده است
زمین او چقدر سرو و لاله داده است
و وعده ی خداست:
که سست هست عنکبوت، خانه ها
و عنکبوت، واره اند این رسانه ها
«وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوت،
لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ»
و موشک رسانه با دو کار غزه را مدام میزند
یکی به جای دیدن حماسه های پرشکوه
و ایستاده های همچو کوه
هلاکت و تلف شدن نشان دهد
ودوم اینکه آتشی ز اختلاف دست و پا کند
و دوستی و عشق را به کینه مبتلا کند
ولی اگر که غزه کربلاست
بدان!... رسانه آی پوزه ات به خاک میخورد
چرا که هرکه کربلایی است
ز راه خود نمی بُرَد
به چشم کور خود ببین
به خط شدند لشکر حسین و باخته ست رنگ مذهب و نژادها
و قیل و قال ها و دادها
«زهیر» کربلا به یادمان که هست
که کشتی اش مقابل سفینه النحات کربلا به گل نشست
و همچنین مسیح کربلا «وهب»
و حال،
زهیر های غزه صف به صف قیام کرده اند
هزارها وهب مسیح گونه آمدند
بلال غزه! هان
بگو اذان
شهادتین عشق را بخوان
و اختلاف را بشوی و همچو رود، از درون جانمان بران
محمد است فصل اشتراک
محمد است وصل و اشتراک
به خون هر شهید می کنیم ما وضو
درود بر محمد است و آل او
دی/۱۴۰۲
@EshareNakhana
این هدیه را برای دل ما گذاشتی
دستی که شب ز خویش-تنت جاگذاشتی
آن شب که غرقِ سِحرِ تَفَرعُن شدیم ما
آن شب تو آمدی "یَدِ بَیضا" گذاشتی
شب انفجار شد، تو بگو انفجار نور
پر ترکش است،،،داغ، به دلها گذاشتی
این چِلّه ای که رفت اگر گام اول است
آن شب به گام دوم مان پا گذاشتی
آلوده بود، روح، به أللّه های کُفر
گامی مسیح وار به إلّا گذاشتی
#مربع.....
مابینِ دوستان ،"رُحَما"معنیت کنند
بر کفر هم که داغِ "أشِدّا" گذاشتی
#مربع.....
در شصت وهشت، نیمه ی خرداد شد فَرَج
یک فجر تازه نیمه ی "دیما" گذاشتی
سعید صاعدی
دی/۹۸
@eshareNakhana
باز هم ما به تو ای یار بدهکار شدیم
جان خریدی و ندادیم و زیانکار شدیم
فرصتی بود، جنون پیشه و حیران باشیم
عاقل و محتسب و زیرک و هشیار شدیم
خون دل خاصیت قصه ی هم عهدی بود
نه چشیدیم غمی و نه وفادار شدیم
با انا الحق چقدر مدعی عشق شدیم
همچو منصور ولی کی به سر دار شدیم؟!
###
آنقدر قافیه را باخته و می بازیم
کآخرش یار! بگویی که خریدار شدیم
۱۴/دی/۱۴۰۲
#کرمان
#خون_ایران
#بزم_عاشقانه
@eshareNakhana
«چند قدم تا حجله».mp3
1.88M
«چند قدم تا حجله»
و خون ایران
دوباره کرمان
و باز قاسم که شد علمدارِ بزم یاران
چه بزم عشقی
شده عروسی
شده عروسیِ سربداران
و لاله باران، عروسیِ شان
و آی ای غم
دوباره ماندم
دوباره ماندم از ین عروسی
عروسی آری چه بزمگاهی
عروس این بزم
شهادت است آه
که داده ام من وِ را ز دست آه
چقدر داماد،
به حجلگاه عروس بردند
اگرچه ماندم من از عروسی
ولی همینکه ز دور دیدم عروس را واااای
چه ناز ها که
از او ندیدم
و از همان دور
چه ها چشیدم
و از فراقش چه ها کشیدم
ببین چگونه حنا کشیده
حنای سرخ بلا کشیده
چه رقص و جولان کند شهادت
چقدر خونین
چقدر رنگین
چه دست افشان کند شهادت
و کی شودکه مرا پذیرد
برای دامادیش شهادت
به حجله ی خود بَرَد مرا هم
بَرَد به آغوش مرگ خونین
#کرمان
#حاج_قاسم
#خون_ایران
#بزم_عاشقانه
۱۴/دی/۱۴۰۲
@eshareNakhana
غزه شد کربلای پی در پی
بسکه هی لاله بر زمین دارد
دم به دم هی شهید آوردند
چله در چله اربعین دارد
لشکر پیلِ ابرهه آمد
غزه سجیل در کمین دارد
غزه جمعیت پرستو هاست
این همه سنگ آتشین دارد
کرد عاجز اگر که دشمن را
معجزاتی در آستین دارد
آفریده حماسه از خونش
مرحباها و آفرین دارد
باغ فردوس اگر گلستان است
لاله از غزه دست چین دارد
دی/۱۴۰۲
@eshareNakhana
#بازنشر
🎙پادکست
"شاهد مهدی"
"قصهها و نسبتها"
🔻ما ها نگران دوستی هایمان هستیم
هر بار یک جور به دنبالش می گردیم
یک جور تازه اش می کنیم
هر بار به بهانه ای ولو به دعوا...
@esharenakhana