هزار جور میشود که قصه را نگاه کرد
سپیدِ صبح دید یا که نه
روایت از شب سیاه کرد
روایتی ز وحشت و خرابی و هزار کشته می شود نوشت و گفت و داد زد
و آه و ناله کرد:
که وای وضعیت خراب هست و بد
و نا امید شد وَ گفت:
تمام شد دگر
تمام
شکست خورده ایم و آه
رسید قصه مان به سر
و میشود نگاه کرد جور دیگری
به شرط آنکه شست چشم را و دید
که نه،
خدا قرار داده است
مقدرات را
طور دیگری
بیا نگاه کن ببین
ببین هزار باره قصه های دردمند فتح را
ببین چه غزه شاعرانه گشته است
تو گو حوالت زمانه گشته است
و عرش سمت قدس
گمان کنم روانه گشته است
و سنگ ها برای دشمن خدا
به حکم ما رمیت اذ رمیت
درون مشت پیر یا جوان، وَ یا که کودکی
شدست هر کدام موشکی
ببین چه سنگ های غزه شاعرانه اند
چه بت شکن شدند و چه پیمبرانه اند
ببین چطور قدس باز قبله گشته است
چه حج دیگری رقم زده خدا
که حاجیان غزه رجم میکنند غاصبینِ قدس را
بیا ببین خلیل را
که بچه هاش را در این مسیر میکند فدا
خلیل غزه گرچه در میان خون و آتش ست
ولی تمام قد در این بهشت لاله ها خوش ست
ببین که مادران برای کودکان
به جنگ با سراب صهیونیسم رفته اند
و هاجرانه محض جست و جوی آب سعی می کنند
چقدر با صفاست مروه و صفایشان
و این مسیر فاطمی و زینبی ست
عجب شبی ست
عجیب قدری است قدر درک ناشده
ز آسمان هزار درب وا شده
نزول کرده اند پشت هم ملایکه،
و روح
ببین که ایستاده اند مادرانِ استوار همچو کوه
چه با شکوه
و رو به سوی قدس
قیام می کنند
به ملایکه سلام می کنند
خبر دهید بزمی است
میان کربلای غزه بزم عاشقانه است
چقدر قصه هاش فاتحانه است
ولی کجاند راویان فتح او؟!
کجاست مرتضای قصه هاش؟!
گمان کنم جواب آن، من و توایم و هر کدام یک روایتیم
بیا روایت خودت ز غزه باش
و بذر عشق را میان مردمان به قدر خود بپاش
آبان/۱۴۰۲
@esharenakhana
هدایت شده از قرار اندیشه
هان !!چه میگویی؟؟
پایت در کدام سرزمین و سرت در کدام آسمان بلند است که اینگونه محکم ایستادهای
و همه چیز را در فتح میبینی؟؟
تو کجا را نظاره گری که پیروزی نزدیک است؟
روی هر کلمهات هزار هزار کتاب بنویسند هم جا دارد؛؛
تو چه دیدهای که در عنفوان کودکی اینگونه سخن میگویی!
اینگونه حق میبینی؟
حقی که ما بعد از دهه هایی که از عمرمان هم گذشته، هنوز شاید لمسش نکردهایم....
تو ای کودک فلسطینی!!
سراسر شور و شوق حیات
هستی و من با نگاه به تو از این
زندگی پوسیده ی روزمره ی خودم بیرون می آیم و در هوای تو نفس تازه میکنم.
در حیاتی که تو هستی!
من قرآن را به زعم تو فهم میکنم
و تویی که آيه را بر قلبم نازل میکنی..
تو کجایی که من یک عمر در به در لحظهاي از این حال تو بودهام... تو کجایی که من تو را میبینم و با تو خدا برایم ظهور میکند...
چه میگویید! چه می شنوید!
در این آوارها چه میبينيد!
و خدایی که به زبان شما جاریست...و قرآني که دوباره نازل شد بر قلب تک تک شما
و کربلایی که دوباره نه، بلکه صدباره اتفاق افتاد... و راهی که از کربلا شروع شود، پایانی ندارد..
با من سخن بگو
..باز هم سخن بگو
که آنچه را تو میبینی،
من فقط احساس میکنم...
تو بگو که من هم با بالهای تو کمی پرواز کنم... و کمی از این باتلاق مرده ی خودم فاصله بگیرم...
تو از اوج برایم بگو... بالهایت را باز کن...
پرواز را نشانم بده...
#غزه
✍#یا_فاطمه
@gharare_andishe
ببار حضرت باران که وقت باران است
هزار اصغر مظلوم روی دستان است
و وقت قالو بلا آمده ست و کرببلا
دوباره عهد ببندیم، وقت پیمان است
ببار حضرت باران به غزه ی عطشان
ببوس و سرمه ی چشمت بکن تو خاک آن
رسان سریع خودت را به پهنه ی دریاش
شریک جمعیتش باش موقع طوفان
یزیدیان همه در دست خویش تیغ بلا
عدو شده سبب خیر و گشته کرببلا
حسینیان همه در غزه جمع یارانند
و کشته خواست ببیند خدا حسینش را
حکیم طوس! دوباره بکن رجز خوانی
سرایشی ز سیاووش های قربانی
حکیم طوس! دوباره ز پهلوانی گو
که غزه پر شده از رستمان دستانی
###
نزول می کند آیات بر زمین قدس
محمد است به معراج در زمین قدس
و آیه های خداوندیش بر آنجا ریخت
که داده است هزاران ثمر زمین قدس
#غزه
۱۰/آبان/۱۴۰۲
@esharenakhana
اشاره های ناخوانا
هزار جور میشود که قصه را نگاه کرد سپیدِ صبح دید یا که نه روایت از شب سیاه کرد روایتی ز وحشت و خرابی
...خبر دهید بزمی است
میان کربلای غزه بزم عاشقانه است
چقدر قصه هاش فاتحانه است
ولی کجاند راویان فتح او؟!
کجاست مرتضای قصه هاش؟!
گمان کنم جواب آن، من و توایم و هر کدام یک روایتیم
بیا روایت خودت ز غزه باش
و بذر عشق را میان مردمان به قدر خود بپاش
آبان/۱۴۰۲
@esharenakhana
افتاده است روی زمین پیکر شهید
جا مانده است جای دگر هم سر شهید
با بوسه های بر رگ حنجر بریده ای
تکرار کربلا شده از مادر شهید
در بزم عشق اسلحه ی جنگ ، گریه است
خون گریه کرد گوشه ی چشم تر شهید
پروانه روی شمع به آتش کشیده شد
آتش زدست عشق ، به بال و پر شهید
"معشوق" ، آخرین سخن عاشق است و بس
پس یا حسین شد سخن آخر شهید
۷/مهر/۹۷
@esharenakhana
وانگه امام، آمد و اذن جهاد داد
اذن جهاد از قِبَل اجتهاد داد
ما گنگ خواب دیده ی اَسرار او شدیم
ای دل بگو امام به ماها چه یاد داد؟
ساقیِ ما به قدر قلیلی شراب ریخت
سر مست باده ایم و گمانم زیاد داد
هر کس سوار کشتی این انقلاب نیست-
«طوفان رسید و برگ و برش را به باد داد»
آبان/۱۴۰۲
@esharenakhana
گمان کنم هنر هنوز کارزار جنگ هاست
و ماندگار تر ز هرچه موشک و فشنگ هاست
هنر اگر که عهد خویش را به یاد آورد
جهان تازه آورد، جهان کهنه را بَرَد
هنر اگر چنانچه قالوی دلش بلیٰ شود
درون جان مردمان هزار کربلا شود
هزار کربلای زینبی و شاعرانه ای
که جز «جمیل» نیست در نگاه او نشانهای
چه زینبی؟! که شعر پیش او به زانو آمد است
و فتح استوار اوست از یزید بسته دست
روایت شهیدِ سید قلم به یاد هست ؟
که فتح شاعرانه اش به قلبها چه می نشست
روایتی ز فتح های شاعرانه ی جهاد
و شاعرا ! هنر هر آنچه غیر از این، هنر مباد
۲۵/آبان/۱۴۰۲
@esharenakhana
قیصر امین پور:
هوای ناحیه ی ما همیشه بارانی است
___________________________________________
هوای ناحیه ی غزه باز بارانی ست
در آن حوالی و جغرافیا چه طوفانیست!
به دست هر مَلَکی چند قطره ی باران
و قدس منزل این آیه های قرآنی ست
چقدر سروِ بلند و چقدر لاله ی سرخ
که گفته غزه خراب و که گفته ویرانی ست؟
چه سفره ای شده پهن و چه عید قربانی
تمام جمعیت شهر گرمِ مهمانی ست
بهشتِ دوست مساویِ امتحان و بلاست
و غزه_کربُبَلا_ آن بهشت، آیا نیست؟
۲۹/آبان/۱۴۰۲
@esharenakhana
#بازنشر
#رستاخیز_مادری
در آغاز چند سلام
و در ادامه چند کلام
و اما سلام
سلام به آینده ای که امروز است و در فرداهای وهم می بینیمش
سلام به اویی که از سر خوش خیالیمان نخواستیم زود و زودتر بودنش را درک کنیم و به فردایی موهوم حواله اش دادیم
سلام به اوکه آنقدر مسلح به تیغ لطافت است که صبر نحیف وضعیفِ زود خسته شونده یمان یا کوچک جثه گی روح و تن مان هیبت لطافتش را تاب نمی آورد و در معرکه ی قیامتش پا به فرار می گذارد.اما به کجا؟مگر راه گریزی هست؟ الان قیامتی قائم را از خاطر برده ایم؟
رستاخیزی که بخواهیم و نخواهیم اینجاست.به هر کجا بگریزیم به سمت او گریخته ایم. بی خبرانیم که هنوز نفهمیده ایم تمام قد در آغوش اوییم و به همه ی بطن و متن مان رسوخ کرده
همه ی ایام رستاخیز اوست و چشم بسته ایم. ای منِ من،چشم باز کن و ببینش،ببین که در بهشت آغوش اویی و از شیره ی جانش مینوشی ولی از سر ندیدن و ناباوریِ مهر او آغوشش را حصار می بینی و مشت بر سینه اش می کوبی ،بببینش که ندیدنت همان جهنم توست
به کجا فرار میکنی؟ببین بهشت قیامتت را، باور کن لطافتش را
و حال چند کلام
قصه اینگونه شروع شد:
پس از توبه ی پدر،
قابیلِ پسر برادر خود، هابیل را کشت
القصه
در روزگار قدیم
یا بهتر است بگویم در تاریخ اول الزمان،تاریخ بشر به نحو مردانه ای شرع شد (و تبعاتی از خیر و شر هم با خود داشت)
توبه اگر یکی از معانیش به خود آمدن و به تبع برانگیخته شدن باشد انگار آدم با همه ی مصادیق مردانه اش برانگیخته شد و شروع شد و انگار هنوز تاریخ ِ برانگیخته شدن زن فرا نرسیده بود
بشر،مادر را و آغوش مادر را ندید
آری تاریخ گرمی آغوش مادرش را نچشید
و مادر برانگیخته نشد و خود ببین که مادرِمادر ها که فاطمه باشد هنوز مخفی است
و در همین تاریخ مردانه ی بدون مادر ست که برادر برادر را می کشد(قابیل هابیل را)....»
و امابعد...
در پریروز قیام، در معرکه ی کربلا، حر در لباسی از قهر، مقابل حسین ایستاد و خواست که قاتل او باشد اما حسین با نهیبی، مادر را به یادش آورد «ثَکَلَتْکَ اُمُّکَ» مادرت به عزایت بنشیند اینجا بود که حر دلش یاد کرد مادر مادر ها فاطمه را و همین که قصه، مادرانه شد او به خود آمد، آری این حر بود که حر شد و تو بگو توبه کرد و بر انگیخته شد و همین بود که بعد از شهادتش حسین بر سر بالینش او را چنین خواند که «انت الحر کما سَمَّتْک اُمُک، انت الحر ان شاء الله فی الدنیا والاخرة ؛ تو حر هستی همان طور که مادرت این نام را بر تو نهاده است.
واما حال
در روزگار ما
در همان دیروز جنگمان _ جنگ ایران و عراق _ مردی در لطافت مادرانه ی شهادتش قاتل بعثی خویش را اینگونه به آغوش کشید که «...اما تو ای برادر عراقی، اگر چه تو مأموری و قاتل جان من، اما من تو را برادر خودم میدانم. از تو خواهم گذشت. اگر خدا اجازه بدهد اولین کسی را که شفاعت کنم تو هستی. آماده باش و غمی به دل راه مده. وحشتی نداشته باش. سینه من آماده است. تو تفنگت را آماده کن...»
آن روز های جنگمان همان الانِ مهر و برادیِ ایران و عراق بود که قهرِ بعث رفت و بعثتی آمد ولی آن روزها باورمان نمیشد که در آغوش مهر مادریم. و با همین مهر مادر است که قهر ها میرود و مهرها می آید. سید مرتضی آوینی در آن ایام که صدام بعثی ِ اهل قهر، در اوج قدرت بود. در یکی از روایت های فتح چندین بار گفت که صدام آخرین جبار عراق است. آن زمان شاید ما به ذهنمان خنده دار و باور نکردنی میامد که صدام و بعثش برود و بعثتی بیاید اما دیدیم که شد آنچه شد.
اما امروز ِ جنگمان
امروز ِ جنگمان هم رسید.مردی آمد، که از قضا او هم مردانگیش در قامت مادری ست . همه ی مان را فرزند خویش میبیند.می خواست چشم مان به بهشت قیامتی باز شود که لحظه ای باورش نمی کردیم .کارش را هم کرد.به چشم مان آورد که میشود و هست. و همه در آغوشش هستیم
او این قیامتِ مهر مادری را چنین نشانمان داد که قاتلش را هم عاشقانه دوست دارد و با تمام خون دلی که از جنس مادری ست میخواهد قاتلش را تا بهشت همراهی کند
«...من به دنبال قاتلم میگردم و چقدر مشتاق دیدارش هستم، او مرا به قله سعادت خواهد رساند. خواهش میکنم بیا، تحملم تمام شد بیا، بیا با تیغ برهنه برنده. گلوی من آماده بریدن و خون من آماده جهیدن از جسم است.بیا و از زندان مرا رها کن، این کلید قفل اسارتم، بیا من مقلد آن آزاده ام که گفت قسم به خدا که اگر مرا شهید کنی شفاعتت میکنم، خداوندا تو شاهدی در این بیابانها و شهرها به دنبال چه میگردم،ای عزیز مقتدر مرا به گمشده ام برسان...»
چنین شهادت. ومادرانه هایی را ببین که آدم را به طمع طلبی محال می اندازد
ادامه....
@esharenakhana
اشاره های ناخوانا
#بازنشر #رستاخیز_مادری در آغاز چند سلام و در ادامه چند کلام و اما سلام سلام به آینده ای که امروز
...ادامه
طلب محال هم که محال نیست و مگر زکریا وقتی رزق بی حساب مریم(که او هم در قصه ی مادری ست) را دید به طمع نیفتاد و طلبی محال نکرد که در در اوج پیری و فرتوتی از خدا طلب فرزند کند و خدا هم به او یحیای شهید را دهد
حال ما هم میشود که بگوییم:
اگر در دیروز جنگمان قاتل بعثی از بعثی بودنش توبه کرد و آغوش مادر را دید و ایران و عراق برادری شان را در دامن همین مادر به یاد آوردند، به امید روزی که آمریکای ِ قابیل از هویت قهر و شیطانیت اسرایلیش تهی شود و آغوش مادرانه را ببیند و این قابیل غول آسا توبه ی وجود کند و بر انگیخته شود.اما آیا نشانی از وقوع چنین طلب و دعا و آرزویی در این روزگار به چشم میخورد؟ به گمانم که می خورد و آن اینکه
انگار هنوز امروزِ جنگمان غروب نکرده بود که نشانه ای قیام کرد.
زنی آمد.
این بار خود مادرانه ای آمد. رستاخیزی زنانه در هیبتی مردانه. در عین لطافت، استواری به نام شیرین ،جمع هیبت مردانه ی شهادت در عین مادرانگی و لطافت
شیرین که است؟
شیرین ابو عاقله
نامی ایرانی دارد، مادری آمریکایی تبار پدری فلسطینی و تو بگو عرب، دینش مسیحیت، مرامش شیعی و نمازش را اهل تسنن خواندند
ببین چگونه همه ی برادرها و برادری ها در دامن مادرانه ی او هم آغوش شده اند
پس در آخر باز به حکم الان قیامتی قائم سلامی دهم که
سلام به آینده ای که امروز است و در فرداهای وهم می بینیمش
#سلام
#فلسطین
#غزه
#قیامت_مادری
#حر_مادر
#توبه_ی_مادری
#قاسم_مادر
#شیرین_ابو_عاقله
#شهادت_مادر
سعید صاعدی
خرداد/۱۴۰۱
@EshareNakhana
May 11
هنوز بلکه تا همیشه کربلای غزه زنده است
تپنده است
به شیوه ی صداقت حسین و کربلا
نه حربه ی دروغ این رسانه ها
هنوز ایستاده است
زمین او چقدر سرو و لاله داده است
و وعده ی خداست:
که سست هست عنکبوت، خانه ها
و عنکبوت، واره اند این رسانه ها
«وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوت،
لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ»
و موشک رسانه با دو کار غزه را مدام میزند
یکی به جای دیدن حماسه های پرشکوه
و ایستاده های همچو کوه
هلاکت و تلف شدن نشان دهد
ودوم اینکه آتشی ز اختلاف دست و پا کند
و دوستی و عشق را به کینه مبتلا کند
ولی اگر که غزه کربلاست
بدان!... رسانه آی پوزه ات به خاک میخورد
چرا که هرکه کربلایی است
ز راه خود نمی بُرَد
به چشم کور خود ببین
به خط شدند لشکر حسین و باخته ست رنگ مذهب و نژادها
و قیل و قال ها و دادها
«زهیر» کربلا به یادمان که هست
که کشتی اش مقابل سفینه النحات کربلا به گل نشست
و همچنین مسیح کربلا «وهب»
و حال،
زهیر های غزه صف به صف قیام کرده اند
هزارها وهب مسیح گونه آمدند
بلال غزه! هان
بگو اذان
شهادتین عشق را بخوان
و اختلاف را بشوی و همچو رود، از درون جانمان بران
محمد است فصل اشتراک
محمد است وصل و اشتراک
به خون هر شهید می کنیم ما وضو
درود بر محمد است و آل او
دی/۱۴۰۲
@EshareNakhana
این هدیه را برای دل ما گذاشتی
دستی که شب ز خویش-تنت جاگذاشتی
آن شب که غرقِ سِحرِ تَفَرعُن شدیم ما
آن شب تو آمدی "یَدِ بَیضا" گذاشتی
شب انفجار شد، تو بگو انفجار نور
پر ترکش است،،،داغ، به دلها گذاشتی
این چِلّه ای که رفت اگر گام اول است
آن شب به گام دوم مان پا گذاشتی
آلوده بود، روح، به أللّه های کُفر
گامی مسیح وار به إلّا گذاشتی
#مربع.....
مابینِ دوستان ،"رُحَما"معنیت کنند
بر کفر هم که داغِ "أشِدّا" گذاشتی
#مربع.....
در شصت وهشت، نیمه ی خرداد شد فَرَج
یک فجر تازه نیمه ی "دیما" گذاشتی
سعید صاعدی
دی/۹۸
@eshareNakhana
باز هم ما به تو ای یار بدهکار شدیم
جان خریدی و ندادیم و زیانکار شدیم
فرصتی بود، جنون پیشه و حیران باشیم
عاقل و محتسب و زیرک و هشیار شدیم
خون دل خاصیت قصه ی هم عهدی بود
نه چشیدیم غمی و نه وفادار شدیم
با انا الحق چقدر مدعی عشق شدیم
همچو منصور ولی کی به سر دار شدیم؟!
###
آنقدر قافیه را باخته و می بازیم
کآخرش یار! بگویی که خریدار شدیم
۱۴/دی/۱۴۰۲
#کرمان
#خون_ایران
#بزم_عاشقانه
@eshareNakhana
«چند قدم تا حجله».mp3
1.88M
«چند قدم تا حجله»
و خون ایران
دوباره کرمان
و باز قاسم که شد علمدارِ بزم یاران
چه بزم عشقی
شده عروسی
شده عروسیِ سربداران
و لاله باران، عروسیِ شان
و آی ای غم
دوباره ماندم
دوباره ماندم از ین عروسی
عروسی آری چه بزمگاهی
عروس این بزم
شهادت است آه
که داده ام من وِ را ز دست آه
چقدر داماد،
به حجلگاه عروس بردند
اگرچه ماندم من از عروسی
ولی همینکه ز دور دیدم عروس را واااای
چه ناز ها که
از او ندیدم
و از همان دور
چه ها چشیدم
و از فراقش چه ها کشیدم
ببین چگونه حنا کشیده
حنای سرخ بلا کشیده
چه رقص و جولان کند شهادت
چقدر خونین
چقدر رنگین
چه دست افشان کند شهادت
و کی شودکه مرا پذیرد
برای دامادیش شهادت
به حجله ی خود بَرَد مرا هم
بَرَد به آغوش مرگ خونین
#کرمان
#حاج_قاسم
#خون_ایران
#بزم_عاشقانه
۱۴/دی/۱۴۰۲
@eshareNakhana
غزه شد کربلای پی در پی
بسکه هی لاله بر زمین دارد
دم به دم هی شهید آوردند
چله در چله اربعین دارد
لشکر پیلِ ابرهه آمد
غزه سجیل در کمین دارد
غزه جمعیت پرستو هاست
این همه سنگ آتشین دارد
کرد عاجز اگر که دشمن را
معجزاتی در آستین دارد
آفریده حماسه از خونش
مرحباها و آفرین دارد
باغ فردوس اگر گلستان است
لاله از غزه دست چین دارد
دی/۱۴۰۲
@eshareNakhana
#بازنشر
🎙پادکست
"شاهد مهدی"
"قصهها و نسبتها"
🔻ما ها نگران دوستی هایمان هستیم
هر بار یک جور به دنبالش می گردیم
یک جور تازه اش می کنیم
هر بار به بهانه ای ولو به دعوا...
@esharenakhana
هدایت شده از اشاره های ناخوانا
shahed.f.mp3
5.52M
🔈 پادکست شاهد مهدی
🔺 با روایت احمد کاظمی ...
#شهید_احمد_کاظمی
#قصهها_نسبتها
#شاهد_مهدی
@esharenakhana
زندانبان
چندی پیش خوابی از حاج احمد کاظمی دیدم که بعدش چند بیت نوشتم
و اجمال خواب این بود که:
«حاج احمد زندان بان بود و من زندانیِ حاج احمد. علت زندانی شدنم هم محبت به خود حج احمد بود یعنی از سر محبت به خودش زندانی خودش شده بودم. در واقع از سر یه نسبت و عهدی که با حاج احمد داشتم زندانیش بودم و اون زندان بان.با هر شکلی بود قایمکی خودم رو رسوندم تو اتاقش که بهش همین رو بگم.انگار تازه دوش گرفته بود و حوله ای روی سرش بود تا منا دید انگار رفیق سی ساله ش باشم با همون لهجه نجف آبادی خوش و بش خیلی گرم و رفاقتونه ای کرد و یه میز کوچیک جلوی من گذاشت و چای گذاشت. من دلم قنج میرفت و با ذوق و شوقی قصه زندانی شدنم رو میگفتم و انگار اون خودش قصه رو میدونست....»
تا که فهمیدم تو زندانبانمی
شکر ها کردم که من زندانیَم
شکرها کردم از این رو که مرا
تو اسیر دست خود می خوانیَم
بَه بِه این زندان و زندان بانیَت
ما همه زندانیان قربانیَت
سفره ات پهن و نفهمد تنگ چشم
که اسیرت آمده مهمانیَت
###
دوستی هامان دگر نانی شده
آشکارا کید پنهانی شده
با هزاران دال و مدلول آمده
پای مان چوبی و برهانی شده
دوستی تنها به پیمان می شود
ماندنِ در عهد با جان می شود
راه هم عهدی به صبر و طاقت است
تاب این ره با شهیدان می شود.
۱۴۰۲/چند ماه پیش
@esharenakhana
غزه!
خانه خراب ماییم یا تو؟!
با این همه لاله و نخل و سرو استوار؟
کجا تو خانه خرابی؟
مرده ماییم یا تو؟!
تو که سر زنده گی از سر و کولت می بارد
مدام خون در رگ و پی ات می جوشد
خانه خراب مایییم با این متروکه های بی روح مان که همسایه از همسایه خبر ندارد
تو که خود یک خانواده ای
خانوادهای دو ملیونی
سفره ی،
شادی تان
غم تان
روح و تن تان یکی شده
دربِ آخرت برایتان دروازه شده است و مدام در رفت و آمدید
مرده ماییم
که خونمان یخ زده است
و دیگر با هیچ رویدادی نه گرم میشویم نه تکانی میخوریم
میت بیجان مگر چیست؟
رگ مان نمی جنبد اگر خدا هم بیاید
و مگر با تو نیامد؟
برایمان فرقی کرد؟
آری مرده ماییم
خانه خراب ماییم نه تو
۹/بهمن/۱۴۰۲@eshareNakhana
نه عقلی وا کند از دست من بند
نه دل دستی به سویم میکشد چند
گره افتاده بر ابروی یارم
به غارت رفته از لب هاش لبخند
گره افتاده و کو ره گشایی
مروت پیشه و مرد خردمند
نشسته محتسب در جای رندان
شدیم اهل حساب و اهل ترفند
به جای عشق کینه در دل ماست
نشست ابلیس برجای خداوند
معما از وجود آدمی رفت
معماها دگر افسانه گشتند
ز مکر روزگار ایمن کسی نیست
برابر ایستایش را در افکند
دهنها گشته گس از قهوهای تلخ
نمیبینم به لبها نقش لبخند
اگر خواجه ندیده عیش در کس
چه داری چشم، از ما شکَّر و قند
در این گندیدگی باید فقط سوخت
معطر میشود با آتش اسپند
امیدا که سلیمانی بیاید
به دست و خاتمش بگشاید این بند
۱۶/بهمن/۱۴۰۲
@eshareNakhana
سر گشته ای و چشم تو این حد نگران است
دنبال چه ای؟ صورت معشوق عیان است
در سرد زمستان که درختان به قنوتند
انگشت اشاره به خدایی به نشان است
هی رنج زمین دیده ای و رنج کشیدی
تقصیر کسی نیست،... که این دردِ زمان است
ای برِّه که از گرگ چنین واهمه داری
راحت به چرا شو که حوالیت شبان است
گر اهل حسابی برو و راه رها کن
کاین راه تمامش بری از سود و زیان است
ما فتنه گری کرده و هی جور کشیدیم
از جور، گِله نیست که جرم خودمان است
چوپان ز چه نالی بنوا از دل جان نی
که سِر، به زبان نیست و در سینه نهان است
اسفند /۱۴۰۲
@eshareNakhana
هدایت شده از سیمای هنر و اندیشه/ سُها
دشمنان و دوستانم میشناسندَم
خوب میدانند من ایرانیَم
نشانش هَم
خب همین انگشت جوهر مالیَم
@soha_sima
«مسئلهی غزه هم اسلام را به دنیا معرفی کرد، هم فرهنگ و تمدن غربی را معرفی کرد.»
شمیم بوی عطر غزه در فضا هنوز می دود
ولی چرا مشام ما به تازگی پی اش نمی رود
مگر که گنگ بو شدیم
و یا عقیم ؟
اگر نه، پس چرا مشام مان به بوی لاله لمس شد
و چشممان،
ز فرط هجمه های سایه های روز مره غافل از حضور گرم شمس شد
چقدر منجمد شدست قلب مان
چرا زِ یاد رفت این همه اشاره و نشان
چرا دوباره کور گشته ایم؟
دوباره گرم عادت و
ز اصل قصه دور گشته ایم
مگر نه اینکه اصل قصه غزه است
مگر نه اینکه راه غزه منتهی به کربلاست
و قالوی الست ما مگر که حرف دیگری به جز بلیٰ ست
سلام بر حسین
سلام بر سفینه النجات
سلام بر یمن
که او شنید بوی عطر را
شنید بوی کربلا
و کشتی عدو
به دست او
میان بحر خون به گل نشست
بهمن/۱۴۰۲
#کربلا_ی_غزه
#بزم_عاشقانه
#یمن
@eshareNakhana