🦋🕯🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯🦋🕯
🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯
🦋🕯
🕯
#پارت_312
#رمان_حامی
نگاهم را از او که بی هیچ حرفی داشت تماشایم می کرد گرفتم و دوباره به کارم مشغول شدم.
هرچقدر هم سنگدل بود، قطعا کمی حرف هایم تحت تاثیر قرارش می داد.
چون آن حرف ها را با زبان نزدم.
با دل زدم.
تک تکشان از اعماق دل خسته ام سر باز کردند.آرام که شدم، حس کردم کمی تند رفتم.
هوفی کردم و دوباره دست از کار کشیدم.
نگاهش کردم.
هنوز همانجا ایستاده بود و زل زده بود به ناکجا.
برای آنکه فضا را عوض کنم گفتم :
من باز جوگیر شدم یکم مثل اسفند رو آتیش بالا پایین پریدم.
بیخیال این حرفا.
تا الان که چند جاشو چک کردم اوکی بوده.
اگه ایراد میرادی یافت نشه باید موتورش بیاد پایین که فکر کنم یه نصف روز وقت می بره.
ادامه بدم؟
سر چرخاند. چند لحظه همانطور به چشمانم خیره ماند و بعد نگاهش را دزدید.
- نه امروز دیگه دیر میشه. بمونه واسه یه وقت دیگه.
امشب هم خودم می رم، نمی خواد منو برسونی.
یک دسته کلید به دستم داد و گفت :
وسایلو جمع کن بیا بالا.
کلید طلاییه مال در پایینیه.
اونی که از همه بزرگتره هم مال بالایی.
منتطرم نماند و از گاراژ بیرون رفت.
دستی به ته ریشم کشیدم.
ظاهرا حرف هایم کمی بیش از حد تصورم رویش تاثیر گذاشته بود.
نمی دانم شاید هم باز بادش گرفته بود و قرار بود برای مدتی چهره ی عبوس و خشنش را تحمل کنم.
نفس صداداری کشیدم.
نگاهی به اطرافم انداختم و با علی گویان شروع کردم به جمع و جور کردن آنجا.
***
~ آرامش ~
صدایش مدام در سرم تکرار می شد.
- به نظرت اگه پول داشتم الان وضعم این بود؟
غصه ی این چیزا رو می خوردم؟
غصه ی پول جهاز خواهرم رو می خوردم؟
حالا دیدی همه چی با پوله؟
با دست آزادم پیشانی ام را ماساژ دادم.
- بخاطر چندر غاز پول چندماهه اسیر اینجام.
مجبورم هرچی که صاحب کارم می گه لال مونی بگیرم و چیزی نگم.
حالم یک جوری بود.
یک جور عجیب.
نمی دانستم اسمش را چه باید می گذاشتم.
دلخوری؟ عذاب وجدان؟ پشیمانی؟ شرمساری؟ کلافگی؟
چرا اینگونه بود حال و هوایم؟
مگر بار اولش بود که این چیز ها را برایم بازگو می کرد.
اصلا چرا یک بار هم کمک هایی که به او کرده بودم را بر زبان نیاورد؟
مگر کس دیگری جز من حاضر می شد آنقدر پول را بدون سود و بهره به او بدهد؟
مخصوصا اگر به عنوان دزد می گرفتش.
مگر در کارخانه به او کار ندادم؟
مگر حقوقش را به موقع نمی دادم؟
اینکه می خواستم برخورد و رفتارش با من درست باشد توقع زیادی بود؟
مگر گیر الکی می دادم؟
گیج بودم. از یک طرف در دل می گفتم نه! هیچ کدام از کارهایم غلط نبوده، حق داشتم هرچه گفتم و هرچه کردم.
از طرفی یک پشیمانی نامحسوس دلم را قلقلک می داد.
یعنی آنقدر رفتارم با او بد و زننده بوده که انقدر دلش را خون کرده بود؟حس می کردم حرف های امروزش با همیشه فرق داشت.
یک طور خاصی درکشان کردم، بر خلاق تمام دفعه های قبل.
علتش چه بود؟ آیا دلم برایش سوخته بود؟
یا روحیه ی سخت و غیر قابل نفوذم داشت به مرور تغییر می کرد؟
هدایت شده از تبلیغات همشهری
5.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شمام از دست لکههای روی مبل و لباس خسته شدید 😢
امروز میخام ی پاک کننده قوی لکههارو بهتون معرفی کنم که در چند ثانیه انواع لکههارو میتونه از بین ببره🤓
بهترین و قویترین پاک کننده انواع لکه ها 😍
با این محصول دیگه خیالت از همه چیز راحته چون هیچ لکه ایی نیست که نتونه پاک کنه.
✅ برای اطلاعات بیشتر وارد لینک زیر شو👇
https://www.20landing.com/120/1358
https://www.20landing.com/120/1358
هدایت شده از تبلیغات همسران💓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درمان قطعی ریزش مو طی هشت روز
کشف شرکت دانش بنیان ایرانی در آنتن زنده شبکه ســـه ســیــمــا!!😳😳
ویدیو داخل لینک را حتما مشاهده کنید تا با تاثیرات عجیب این روش درمانی آشنا شوید 👨⚕👨🏻✨🩺
بـیـش از ۳۰هـــزار خـانم و آقـا از این روش معجزه_آسا نتیجـه گرفتن 😍
روی لینک زیر کلیک کنید😃👇
https://www.20landing.com/55/1357
https://www.20landing.com/55/1357
🔴 شمایی که زندگیت با همسرت سرده این پست مخصوص شماست🔴🔴
🚧مشکلات آقایان زمینه ساز 80% طلاق ها در ایران🚧
راه حل تضمینی پیش ماست
💯شاید حکمتی داشته که اینجا دعوت شدی😇↙️
✅️معتبر ترین کانال ایتا در زمینه طب سنتی✅️
🧾برای اقدام و تشکیل پرونده ، فرم ویزیت رو پر کن📋
https://formafzar.com/form/f0le9
👇🏻👇🏻روی لینک زیر کلیک کن👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3439395538Cec142c65d9
🦋🕯🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯🦋🕯
🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯
🦋🕯
🕯
#پارت_313
#رمان_حامی
به سختی، افکار شوم و مرموز را کنار زدم و تمام حواسم را به رانندگی دادم.
آنقدر در طول مسیر فکر و خیال کردم که مسیر در نظرم خیلی کوتاه آمد.
ماشین را جلوی خانه شان پارک کردم و پیاده شدم.
انگار داشت از پنجره ای جایی مرا دید می زد، چون تا از ماشین پیاده شدم، در با صدای تیکی باز شد.
هیچ گونه تمایلی به رویارویی مجدد با شازده باربد نداشتم.
حتی یک ذره! اگر هدفم برایم ارزشمند نبود، قطعا حتی یک لحظه هم نمی توانستم تحملش کنم.
از قربان صدقه رفتن ها و چاپلوسی هایش بگیر، تا بازگویی درد فراق و ناله و فغان هایش، از همه شان بیزار بودم.
با ورودم به حیاط خانه، آمد و جلوی در اصلی ایستاد.
سرم را انداختم پایین تا مجبور نباشم فرت و فرت لبخند مصنوعی تحویلش دهم.
هرچند ضرورتی هم نداشت اما بالاخره باید کم کم با او نرم می شدم تا بتوانم راحت از او اطلاعات بگیرم.
احتیاط شرط عقل بود.
رو به رویش که رسیدم، لبخند خیلی محوی تحویلش دادم و بر خلاف او که گرم و صمیمی سلام کرد، من بسیار عادی و آرام جوابش را دادم و با هم به داخل رفتیم.
حرارت دستش را که پشتم احساس کردم، در کسری از ثانیه خود را کنار کشیدم.
🦋🕯🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯🦋🕯
🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯
🦋🕯
🕯
#پارت_314
#رمان_حامی
خودش فهمید و سریع دستش را جمع کرد،اما تغییری در حالت صورتش ایجاد نشد.
حتی اگر بر فرض محال پیشنهاد او را قبول می کردم، باز هم حق نداشت به من دست بزند!
به مبل ها اشاره کرد و با خوشروئی گفت :
هرجا راحتی بشین عزیزم.
اهل تعارف نبودم.
بی هیچ حرفی روی یکی از مبل های تک نفره نشستم تا نتواند بیاید کنارم جا خوش کند.
خود نیز رو به رویم نشست و به خدمتکارها گفت اسباب پذیرایی را بیاورند.
نگاهی اجمالی به دور تا دور خانه انداختم.
خبری از کمیل نبود.
کیفم را گذاشتم کنارم و عادی گفتم :
عمو نیست؟!
-نه هنوز باشگاهه. گفت یه قرار کاری مهم داره.
با نگاهی به ساعت ادامه داد.
- البته دیگه الاناس که پیداش شه
در دل پوزخندی عمیق زدم.
- هه. قرار کاری مهم!
یه قرار کاری ای نشونت بدم اون سرش ناپیدا.
آرامش نیستم اگه پتت رو نریزم رو آب.
مانند هر بار دیدارمان، باربد شروع کرد به حال و احوال پرسی و کمی کنجکاوی درباره ی خودم و زندگی ام.
من نیز طبق معمول کوتاه و صریح جواب می دادم.
انگار دیگر خودش هم از این سوال های طولانی و پاسخ های کوتاه خسته شده بود.
چون با لحنی که سعی داشت دلخور یا کلافه به نظر نیاید گفت :
خوشگلم تو نمی خوای چیزی بگی؟!
بخدا کف کردم از بس حرف زدم.
من شیش صفحه آچار کلمه برات پشت هم می چینم، تو دو خط هم جواب نمی دی.
شانه ای با بی تفاوتی بالا انداختم و گفتم :
چی بگم؟! حرفی ندارم خب.
هدایت شده از عــــشق ممنـــوعه؛
❌خداحافظی شیرین با دیابت💊
شاید روش های زیادی رو امتحان کردی و تا به حال نتیجه لازم رو نگرفتی🩹✋
یک روش جایگزین داروهای شیمیایی دارن، و خیلی ها جواب گرفتن و خوب شدن 😍
ما کنارتون هستیم تا از شر دیابت و انسولین و انواع قرص خلاص بشیم.
اتصال مستقیم به فرم ویزیت رایگان
https://formafzar.com/form/w31sq
بیا تو کانال زیر تا به آرزوت برسی👇👇👇👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2915107518C8524aedc86