eitaa logo
عــــشق ممنـــوعه؛
7هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
869 ویدیو
7 فایل
بسم رب الحسنین علیهما السلام 💚 بعضی تجربه ها قشنگن، مثلِ دوست داشتنِ تــــــــــــــــــو...♥️🌿 رمان"عشق ممنوعه" به قلم:elsa هرگونه کپی برداری حتی با ذکر نام نویسنده حرام و پیگرد الهی دارد:") @ansar_tab تبلیغات خواستین👆
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق ممنوعه... 🌸🍃 هوا تاریک شده بود ولی قصد رفتن نداشتم، کجا میرفتم؟ وقتی چراغا روشن بود کجا میرفتم؟ پوزخندی روی لبم نشست، با همون پوزخند گفتم:اگه تا صبح بشینم اینجا و ضجه بزنم این چند سال تنهایی جبران میشه؟ هوا از عصر بارونی بود و حالا شروع به باریدن کرده بود،چیزی که الان گند زده بود به اوضام زمین گلی بود و آب و گلی که از زمین میرفت و لباس من و میشست... ولی باز نمیخواستم بزارم و برم... من جایی و برای رفتن نداشتم... زانوهام و توی شکمم بغل کردم، رعد برق و صاعقه های بنفش و قبرستون خالی بد ترسی و به جونم انداخته بود! دستام و روی صورتم گذاشتم و به جبران این چند سال گریه کردم و هق زدم... بی توجه به غرش آسمون و شدت گرفتن بارون نالیدم:مامانم، دارم میترسم... دخترت داره میترسه... به قلم:Elsa هرگونه کپی برداری حتی با ذکر نام حرام و پیگرد الهی و قانونی دارد🌸🍃
عشق ممنوعه... 🌸🍃 دم دمای صبح بود و بارون بند اومده بود... گلبرگی روی قبر هاد نمونده بود و همش رو بارون برده بود... نفسم و کلافه بیرون فرستادم و تا خود ظهر بالای سر اون دو قبر نشستم... توجه ای به نگاه خیره بقیه روی خودم نداشتم، لباسام وحشتناک به نظر میرسید و چه کسی میفهمید حال من و؟ از روی زمین بلند شدم و به سمت ماشینم حرکت کردم... سوار ماشین شدم و سرم و به صندلی ماشین تکیه دادم دستم و روی پیشونیم گذاشتم و خمیازه ای کشیدم نگاهی به گوشیم انداختم، از دیشب خاموش بود و معلوم نبود چند بار زنگ زده بودن... باید روشنش میکردم و از نگرانی درشون میاوردم،البته فقط لعیا رو،نه حافظ و هیچکس دیگه! به قلم:Elsa هرگونه کپی برداری حتی با ذکر نام حرام و پیگرد الهی و قانونی دارد🌸🍃
ایوای قول داده بودم🙈
اینم پارت سورپرایزی که قول داده بودم😘
عشق ممنوعه... 🌸🍃 گوشیم و روشن کردم و با سیلی از پیام و تماس از دست رفته مواجه شدم! برای لعیا نوشتم:حالم خوبه، زنگ نزن! و تو جواب پیام های حافظ که نوشته بود کجایی نوشتم:به تو مربوط نیست... گوشیم و دوباره خاموش کردم و به سمت محلمون رفتم... جلوی بوتیکی نگه داشتم و با همون وضع داغونم از ماشینم پیاده شدم، وارد بوتیک که شدم اولین چیزی که به چشمم خورد نگاه متعجب فروشنده بود بی توجه بهش چند دست مانتو سایز خودم برداشتم و بدون پرو کارت کشیدم... دو تا شلوار هم همراهش خریدم و از بوتیک خارج شدم، معضل جدید و جدی که باهاش رو به رو بودم جای خواب بود، و کلیدای کارخونه! مدارک شناسایی همراهم نبود که بخوام به مسافرخونه یا هتل برم... کلافه دستی به پیشونیم کشیدم و به سمت کوچمون روندم، خیلی دوست داشتم بدونم از اون آدمای سابق کسی هست یا نه... به قلم:Elsa هرگونه کپی برداری حتی با ذکر نام حرام و پیگرد الهی و قانونی دارد🌸🍃
برای انتخاب و حساسی؟ 😔 پس بیا اینجا تا کمکت کنم کلی و داریم با و متنوع با کیفیت و قیمت 😍 حتما سر بزن پشیمون نمیشی به جاش مشتری میشی😍 از دستیمونم جا نمونی که ضرر میکنی کلی وسایل گوگولی و خوشکل داریم همشون هم و و کار 😍 برای سفارش حتما به آیدی زیر پیام بده 👇👇👇 @fereshte_hoseyni اینم لینک کانالمون عزیزم 👇👇👇 https://eitaa.com/shikrosarishalsanayedasticharm
شال و روسریای لاکچری خواستید اینجا رو زیر نظر داشه باشد😎👆
❌️آگهی جذب نیرو❌️ برای علاقمندان به کسب و کار آنلاین در منزل اللخصوص خانم ها 🔰شرایط همکاری 👇👇👇👇 ✅داشتن تایم کاری روزانه ۴_۶ ساعت ✅داشتن حداقل سرمایه ۱ میلیون تومن ✅بدون نیاز به دانش و تخصص خاصی ✅داشتن گوشی هوشمند ✅پذیرش فقط و فقط رده سنی ۱۸تا…سال https://eitaa.com/daily_tasks جهت کسب اطلاعات بیشتر به دایرکت مراجعه کنید 👈👈 @Enayati6_6
خوابم گرفت😕 یهو پاشدم 🙄😢
بد قول نیستما اینم پارت سورپرایز 😍👆
هدایت شده از پویش ملی اخوت
🚨 پویش ملی روایت اخوت 👌 بدون قرعه کشی و به ترتیب امتیاز داورها به شرکت کنندگان هدیه تعلق می گیرید👇 🛍 جوایز 🌹 ۴۰ کمک هزینه سفر اربعین 🌹۴۰ کمک هزینه سفر مشهد مقدس 🌹 ۱۱۰ انگشتر در نجف متبرک به حرم حضرت سیدالشهدا 🌹 ۱۱۰ تابلو فرش حرم امام رضا (ع) 🌹 ۱۱۰ عقیق نجف متبرک 🌹 ۴۰ مجموعه کامل قرآن، مفاتیح و نهج البلاغه 🌹 و ده ها هدیه معنوی دیگر... 📌 جهت کسب اطلاعات کامل از پویش به کانال زیر مراجعه فرمایید👇 https://eitaa.com/joinchat/1524695126Cbf40a8aa67 ۱۴۵۴
عشق ممنوعه... 🌸🍃 یکی یکی زنگای خونه ها رو میزدم و از کارخونه پدرم سوال میکردم، و جواب همه یکی بود... اینکه اونا بعد از اون اتفاق تلخ زندگیم به اینجا اومدن... کلافه توی کوچه به ماشینم تکیه دادم و نگاهی به خونه بازسازی نشدمون انداختم... با صدای پیرمردی از جا پریدم که تکه سنگکی کند و توی دهنش گذاشت و گفت:والا نمیدونم چرا این زمین و کارخونه بی صاحاب مونده... متعجب ابرویی بالا انداختم که گفت:دو سه ساعتی هست اینجایی،من رفتم مسجد، نمازم و خوندم، نون تازه گرفتم و برگشتم...اما تو هنوز اینجایی،دنبال کسی هستی؟ قدیمی ترین آدم این محل منم... با شنیدن این حرف کامل به سمتش چرخیدم و گفتم:این کارخونه از کی تا حالا از کار افتاده؟ نون سنگک دستش و به سمتم گرفت و با چشم و ابرو اشاره کرد که تکه ای ازش بکنم... تکه کوچیکی از نون و کندم که گفت:نگهبان اون کارخونه بودم، و هنوزم هستم... تو یه اتاقک کوچیک تو کارخونه زندگی میکنم، نمیدونم کی قراره دوباره سر پا بشه ولی خوب دارم انجام وظیفه میکنم! به قلم:Elsa هرگونه کپی برداری حتی با ذکر نام حرام و پیگرد الهی و قانونی دارد🌸🍃